Crusader نوشته: بگذارید اینجا کاربرها هرطور میخواهند باشند
موافقم،از مدیران می خوام قوانین رو عوض کنن.هدفم از سر به سر خانوم گذاشتن همین بود :e405:
Ouroboros نوشته: من اندکاندک به رختخواب بروم. سرما واقعا به من میچسبد و زندگی را به کامم شیرین میکند.
برخلاف شما فصل سرما که می رسد من غمگین می شوم. نه برای خودم، بلکه برای بی خانمان ها، برای کارتن خاب ها! به ویژه آنکه اعلام شده فقط 15 هزار کارتن خاب در تهران وجود دارد!
اینکه من کنار بخاری و زیر پتو لمیده باشم و آنان در سرما سگ لرزه بزنند خوشی چندانی به من دست نمی دهد
کافر_مقدس نوشته: برخلاف شما فصل سرما که می رسد من غمگین می شوم. نه برای خودم، بلکه برای بی خانمان ها، برای کارتن خاب ها! به ویژه آنکه اعلام شده فقط 15 هزار کارتن خاب در تهران وجود دارد!
اینکه من کنار بخاری و زیر پتو لمیده باشم و آنان در سرما سگ لرزه بزنند خوشی چندانی به من دست نمی دهد
من همیشه همین طوری میخوابم ! البته نه بر خیابان بلکه پنجره را باز میکنم شوفاژ را خاموش! میچپم زیر پتو و به همین جهت همیشه در فصل تابستان!!!!!!! مریض هستم چرا که مستقیم زیر باد کولر و تقریبن لخت ولو هستم! وای به حال آنهایی که در فصل سرما، زیر باد و باران و برف و ... بر خیابان میخوابند!
کافر_مقدس نوشته: برخلاف شما فصل سرما که می رسد من غمگین می شوم. نه برای خودم، بلکه برای بی خانمان ها، برای کارتن خاب ها! به ویژه آنکه اعلام شده فقط 15 هزار کارتن خاب در تهران وجود دارد!
اینکه من کنار بخاری و زیر پتو لمیده باشم و آنان در سرما سگ لرزه بزنند خوشی چندانی به من دست نمی دهد
منهم اتفاقاً یکی از دلایلی که فصل سرما را دوست دارم همینست، کنار شومینه لم میدهم و به همهی آن کارتنخوابها، بیخانمانها و افرادی که در آن لحظه از سرما به خود میلرزند و نان شب ندارند میاندیشم، آنگاه ذهنم میرود به سوی قربانیان جنگها، قحطیها و ایبولا و داعش.. گاهی به مصائب حیوانات شکنجه شده، کودکان مورد تجاوز قرار گرفته و زنان سنگسار شده میاندیشم.. در این افکار هستم که ناگهان احساس میکنم چیزی بین پاهایم به شدت سخت شده، و الان است که از فرط لذت و هیجان کار دست خودم بدهم!
پ.ن: جناب کافر_مقدس، من باید اعتراف بکنم که در تمام این سالهای فرومنویسی و اینترنتگردی، این گلدرشتترین نمونهی «نوعدوستی» تزویرآلود و متظاهرانه است که دیدهام، چنانکه به هزلی از خودش میماند. آفرین!
من دلم برای آن شهریار تنگ شده، کجاست؟ سر میزند اما چیزی نمیگوید؟
Ouroboros نوشته: منهم اتفاقاً یکی از دلایلی که فصل سرما را دوست دارم همینست، کنار شومینه لم میدهم و به همهی آن کارتنخوابها، بیخانمانها و افرادی که در آن لحظه از سرما به خود میلرزند و نان شب ندارند میاندیشم، آنگاه ذهنم میرود به سوی قربانیان جنگها، قحطیها و ایبولا و داعش.. گاهی به مصائب حیوانات شکنجه شده، کودکان مورد تجاوز قرار گرفته و زنان سنگسار شده میاندیشم.. در این افکار هستم که ناگهان احساس میکنم چیزی بین پاهایم به شدت سخت شده، و الان است که از فرط لذت و هیجان کار دست خودم بدهم!
از اسپری تاخیری استفاده کن هم کار دست خودت ندهی، هم هیجانش بیشتر باشد!
حالا خودت هیچ، فرش خانه را کثیف نکنی یک وقت!
Ouroboros نوشته: پ.ن: جناب کافر_مقدس، من باید اعتراف بکنم که در تمام این سالهای فرومنویسی و اینترنتگردی، این گلدرشتترین نمونهی «نوعدوستی» تزویرآلود و متظاهرانه است که دیدهام، چنانکه به هزلی از خودش میماند. آفرین!
یعنی می گویی یاوه می گویم؟! به جان بی ارزش میلاد سوگند سخنم عین حقیقت است!
و البته شاید درکش برای برخی کمی دشوار باشد!
کافر_مقدس نوشته: یعنی می گویی یاوه می گویم؟! به جان بی ارزش میلاد سوگند سخنم عین حقیقت است!
و البته شاید درکش برای برخی کمی دشوار باشد!
تقریبن آره! چون معنی نوشته من رو هم متوجه نشدی!
معنی نوشته من این بود که بیچاره ها تابستونا چه میکنند! همش سرما میخورند :))
در این شب سرد و سنگین، هنگامی که از پنجرهی نیمهباز اتاق ِ فرورفته در تاریکیام، باد ِ سـردی پاهای خستهام را قلقـلک مـیدهند
و هنگامی که نوای Vocalise, Op. 34 چایکوفسکی در گوشم میپیـچد، چنان که مرا در رویای دختران ِ آوازهخوان ِ روسی در شـبهای
سفید و سیاه ِ سردفصلهای مسـکو فروبرده، و هم آنگـاه که دود ِ سیگـار ِ روشنام که قرار است اندکی درد ِ دوری از عزیزی را التیام
دهد، چشمانام را به اشک انداخته، هوای «دفترچه» به سر من زد و گفتم شـاید چند خطی نوشتن در اینجا اندکی این وضع را تعدیل
بخشد.
[ATTACH=CONFIG]4462[/ATTACH]
بنابراین دوستان مرا ببخشند، خداحافظی من همچنان پابرجاست، رفتن و آمدم اما ....
درود...
یک صفحه ی برای محمد نوری زاد در ویکی گفتاورد ایجاد کرده ام. بعد مهندس ویکی گفته است که "بخش منابع را مانند یک مقاله نمونه اصلاح بفرمایید"
این یعنی چه؟!
مقاله ی نمونه دیگر چیست؟!
محمد نوریزاد - ویکیگفتاورد