Mehrbod نوشته: در واژهسار سربازی شما هنوز سرباز ردهیِ "آشخور" به شمار میروید.
از ابوسعید ابالخیر وام می گیرم و می گویم آن "آشخور " هم شما هستید و بنده اصلا هیچم در این میان!
Mehrbod نوشته: شما اینجا یک آنارشی و میلاد دو تا چیز بهتان گفتهاند احساس شهید راه حق و تکفیر شدن در دلهیِ بازار بهتان دست داده,
هنگامیکه بیشتر هموندان اینجا و خود من درست بمانند شما از این بازیها پیشتر داشتهایم. برای نمونه در همان سخنگاه
هممیهن مرا پنج باری اخراج کردهاند (آنهم اخراجهای بلندتر از دیگران) و از نمیدانم چهار هزار و اندی پست, تنها هزار و چهارصد
تاییش بجا مانده که این هزار و چهارصدها هم هر چند ماه یکبار یکی دو تا ازش کم میشود و به تیغ سانسور گرفتار میاید!!
تازه انگار یکبار هم مرا جنجالیترین چهرهیِ هممیهن بازشناخته بودند: پایان نطرسنجی جنجالی ترین فرد:جناب mehrbodجنجالی ترین شد
--
به دیگر زبان, شما اینجا مهربانی بیش از اندازه هم دیدهاید ... ولی من بوارونهیِ دیگران
خوب درکتان میکنم و میدانم ته دلتان چه اندازه میخواهید یکی شما را گوشمالی بدهد
و کتک بزند چه بسا اخراج کند تا احساس اینکه یک کاری انجام دادهاید بهتان دست بدهد.
ولی دریغ, که از این نمونهوار آنارشی مهربانتر پیدا نمیکنید و بیچاره هر بار چیزی گفته دو پیک آنورتر ای وای ببخشاید بانو سارا و من
این روزها به خدا پرخاشگر نیستم و مسلمانستیز نیستم و اسلامستیزم دیگه نیستم گرچه بودم ولی نیستم و ... آورده. افسوس ...
پ.ن.
سند:
سانسورهای سایبری دولت
قربان شما دو هزار دشنام به بنده بدهید یکی را پس نمی دهم اما وقتی قلبم را هدف قرار می دهید بازهم چیزی نمی گویم اما ............. من مسلمانم و بزرگان دینم را از جان دوست تر دارم
سر که نه در پای عزیزان بود
بارگرانیست کشیدن به دوش
نمی دانم چرا شما مرا کینه جو و مغرور و خودشیفته و حساس و لوس و اینچیزها تلقی می کنید شاید هم باشم نمی دانم ولی یک چیز مشترکی بین حلاج بود و بنده و آنهم "او" بود.
بخدا شما مرا سیلی و شلاق بزنید و به دار بیاویزید و به صلیب بکشید بسیار گواراتر از آن است که "آنان " را دشنام دهید
(
من گدایی محبت و لطف و توجه از کسی را ندارم چرا که :
سپاه سیب غلتید از طواف ِ کعبه ی چشمت
که آسیبِ بلا را از مریدانت بگردانی
تا مرید او هستم چه نیازم بغیر؟
Mehrbod نوشته: لاس زدن با خدا (قلدر محله).
به گمانم فانتزیهای جنسی که این بُوندهیِ سرکش و هَروَسپتوانا شما را رام کند و
عاشقش بشوید با این واقعیت که بابا این جهان را سرانجام کسی آفریده یا نه درهمآمیختهاند ...
در برابر اینگونه حرفها فقط و فقط باید سکوت کرد و خاموش بود!
گفت خموش ور خموشی سخت بُوَد
وانچه جگرسوزه بُوَد بازجگرسازه شود
بانو "سارا" شنیدید که میگن "شعر و شعار نده" ، "چقدر شعار میدی" و...؟؟؟ ضمن احترام چرا شما انقدر پای پستاتون شعر میگید؟ شعر گفتن نشون دهنده ضعف منطقه و جایی که منطق تموم میشه آدم به شعر و شعار متوسل میشه. بازم بیرون از اینجا شعر گفتن مشکلی نداره، ولی این فروم که همه شدیدا "منطقی" هستن شعر گفتن یه کمی نشونگر ضعف منطقه.
Alice نوشته: بانو "سارا" شنیدید که میگن "شعر و شعار نده" ، "چقدر شعار میدی" و...؟؟؟ ضمن احترام چرا شما انقدر پای پستاتون شعر میگید؟ شعر گفتن نشون دهنده ضعف منطقه و جایی که منطق تموم میشه آدم به شعر و شعار متوسل میشه. بازم بیرون از اینجا شعر گفتن مشکلی نداره، ولی این فروم که همه شدیدا "منطقی" هستن شعر گفتن یه کمی نشونگر ضعف منطقه.
آوردن چامه به خودی خود نامنطقی نیست, ولی
آوردن
هر چامهای در
هر بافتاری نامنطقیست.
بایستی برنگریست که چامهها مانند زبانزدها در یک بافتاری بیشتر زمانها درست
اند, برای نمونه «ماهی را هر گاه از آب بگیری تازهست» یک آروینیست که پُرگاه
دیدهاند درست بوده و بیشتر کارها را هر زمان آغازیدهاند فرجام داشته, ولی
خب بروشنی این چیزی نیست که
همیشه درست باشد, گاهی برای گرفتن ماهی از آب براستی دیر است.
از سوی دیگر, زبانزدها میتوانند پادستیز باشند و یکی دیگر میگوید «نان
را تا تنور داغه بچسبان» یا «آبی که ریخته را نمیشود جمع کرد».
در اینجا نامنطقیست اگر
بدلخواه هر کجا دستمان رسید هر کدام از اینها
که پسند میافتاد را به کار ببندیم و این همان بخش نامنطقیست که سارا دارد.
بیشتر کسانیکه چامه دوست دارند برای همینه که این توانایی که در هر بافتاری
با درآوردن یک چامه به خود دلگرمی و احساس برتری بدهند را پیدا میکنند ولی
این برابر با همان خودفریبیست, آنهم از گونه ادبورانه. «خردمند» بوارونه اینجا کسیست که میتواند
بافتارها را هم از بازشناسد و هر پندی را بدلخواه و چون احساس کاذب کنترل میدهد درست نپندارد.
سارا نوشته: من گدایی محبت و لطف و توجه از کسی را ندارم چرا که :
نیاز به دیگران, برای نمونه نیاز به دوستی و مهر و همچنین ارج و گرام (dignity) و نیز دگرپذیرفتگی (acknowledgement) نیازهایی
سراسر طبیعیاند و خود همینکه شما این نیازها را ندارید و با یک چیزی بنام «خدا» برآورده میکنید نشان میدهد که از مفهوم خدا
استفادهیِ ابزاری نموده و بجای آنکه مانند یک آدم راستین با نیازهای طبیعی و درست خود کنار بیایید, با عشق به خدا سر و ته کار را هم میآورید.
ممنون، مهربد جان من یه سوالی دارم که کاملا بی ربطه ولی خیلی وقته میخواستم مطرح کنم. ما یه استادی داشتیم که خیلی پیرو هنجارهای اجتماعیه، یه بار سر کلاس چند نفر داشتن آدامس میخوردن، بعد گفت آدامس خوردن کار زشتیه، یک خانم نجیب دهنشو باز نمیکنه آدامس بخوره توی کلاس یا خیابون و محافل عمومی. مگر اینکه اون خانم خراب باشه... به نظر شما درست میگه؟ کاری به آدامس خوردن ندارم کلا هنجارشکنی اجتماعی (منظورم آداب و رسومه) کار اشتباهیه؟ مثلا توی یه جامعه ای که مدل موی آقایون عادی باشه یکی که مثلا سیخ سیخی بالا بزنه کار اشتباهیه؟ (یعنی هزار نفر پیرو هنجارهای اجتماع هستن و یک نفر اینکار رو نمیکنه، استاد ما میگفت اون یک نفر که ظاهرش عجیب و غریبه و برخلاف هنجار اجتماعیه کمبود شخصیت داره و برای جلب توجه دیگران اینکارو میکنه. واقعا چنین شخصی کمبود شخصیت داره و به دنبال جلب توجه دیگران ظاهری متفاوت با هنجار جامعه داره؟؟؟ آیا همیشه باید پیرو هنجار بود و هنجارشکنی فقط در مسائل "ظاهری" نشونه کمبود شخصیته؟؟؟ آدامس خوردن چی آیا آدامس خوردن جلوی دیگران مثلا توی مهمونی زشته؟؟؟ کلا چه معیاری برای سنجش زشتی و درستی رفتارهامون باید داشته باشیم؟)
Mehrbod نوشته: نیاز به دیگران, برای نمونه نیاز به دوستی و مهر و همچنین ارج و گرام (dignity) و نیز دگرپذیرفتگی (acknowledgement) نیازهایی
سراسر طبیعیاند و خود همینکه شما این نیازها را ندارید و با یک چیزی بنام «خدا» برآورده میکنید نشان میدهد که از مفهوم خدا
استفادهیِ ابزاری نموده و بجای آنکه مانند یک آدم راستین با نیازهای طبیعی و درست خود کنار بیایید, با عشق به خدا سر و ته کار را هم میآورید.
بنده اصلا آدم نیستم که اینها نیاز طبیعی ام باشند ;)
در مورد شعر هم چه بگویم که حتی بزرگان خرد و حکمت هم در آخر کلامشان به شعر رسیده اند ! نمونه ی بارزش از غربی ها هایدگر !
در کل وقتی به معنایی فراتر از معنا می رسیم دیگر نمی توان از همان زبان فرمال و رایج بهره گرفت مجبور می شویم که ساختارها را در هم شکنیم تا به معنای دلخواهمان برسیم که نتیجه ی این ساختار شکنی شعر است.......
نثر یا همان متن و هر چه که از آن یک برداشت بتوان کرد یک مفهوم گسسته است ولی شعر که می توان از آن برداشت های گوناگون کرد یک ماهیت پیوسته دارد و بخاطر همین "پیوستگی " است که می توان از آن به معناهای متفاوت رسید و هر بار معنای جدیدی از یک شعر را کشف کرد. در حقیقت شعر شبیه "سیال" است. سیال ماده ای است که پیوسته است و حالاتش (فشار و دما و دیگر خواص ترموفیزیکی وابسته با این دو) در شرایط گوناگون تغییر می کند و از حالتی به حالت دیگر می رسد در حالیکه "همان سیال" است.
بگذریم
جناب مهربد شما آن شعری را که بنده بدون اجازه اتان نوشتم را اصلا خواندید؟ اگر خواندید بیایید درباره ی تک تک ابیاتش حرف بزنیم که تک تک واژگان و حروف و کلماتش در حقیقت پاسخی به حرفهای شما بود وگرنه دیگر سخنی با شما نمی ماند وقتی که مرا فارغ از درک و خرد و منطق می دانید .
در ضمن در آن شعر
نقل قول:سپاه سیب غلتید از طواف کعبه ی چشمت
که آسیب بلا را از مریدانت بگردانی
این
َت بخدا نمی رسید به کس دیگری می رسید ! اصلا شما از این شعر چه برداشت می کنید؟
Moshref نوشته: دقیقا از قدیم گفتن
اگه تو شاعری من بچه شیرم
عقب عقب نیا میخوری به كیرم
ملعون این دیگه چه طرز حرف زدنه؟
از مدیریت درخواست مسدود کردن تاپیک پاتوق شب نشینی رو به علت پستهای بی ادبانه دارم.
Q: Did you hear about the gay vegetarian?a
A: He still eats meat.a
واقعا چقد بی ادبن بعضیا...