سارا نوشته: مستور می داری مرا از خلق ِ بد مستت
بگذار دستان ِ مرا در چشمه ی دستت
از آدمها خستهام, به تو پناه میآورم.
سارا نوشته: بگذار چشمم روبروی مستی ات باشد
شاید هلاکم وامدار هستی ات باشد
بگذار بجای پرداختن به واقعیت و درست مشکلات راستین و
فربودین, با رویاپردازی پیرامون تو خودم را بفریبم و بدبختیها را بفراموشم.
سارا نوشته: شاید سکوتم آخرین حد صدا باشد
شاید خودم مثل خودت مثل خدا باشد
با زبان به کام گرفتن و در خود فرو رفتن احساس
کنترل کاذب پیدا نموده و خوش خوشانم بشود.
سارا نوشته: حتما در این آیینه ها تکرارها حتمی است
یعنی سرِ تمارها بر دارها حتمی است
حتما در این آیینه ها تکثیر خواهم شد
مانند تو روشنترین تصویر خواهم شد
فانتزی بیشتر.
سارا نوشته: روشنترین آیینه تصویرِ تو در خویش است
هرکس تو را در خویش پیدا کرد درویش است
هرکس توانست با تو خودش را بفریبد دیگر غم و اندوه با او بیگانه میشود ( = افیون).
سارا نوشته: درویش یعنی بی خط و نشان بودن
یا در پی پیدا ترین راز ِ نهان بودن
بخوان, درویشی همان خودفریبی و فانتزی به احساس رازگشایی جهان هستی و کنترل کاذب رسیدن است.
سارا نوشته: در پیش استغناءِ او پس از فقیران شو
جامی بگیر و از جمیع باده گیران شو
بیا بجای آنکه با تکنولوژی و نمیدانم گرفتاریهای راستین و فربودین سر و کلهیِ بیخود
بزنی, خودت را به نفهمی بزن و با ایدهیِ خدا سرگرم باش و حالش را ببر (سرمست شو!)
سارا نوشته: سودی اگر خواهی در این بازار سود از اوست
تو هرچه می خواهی که باشی باش بود از اوست
این هم بخش «ماتریکس»:
ایستادگی بیهوده است, هر کاری کنی و نکنی آفریدهیِ خدایی و پس بندهیِ او; پس بیخود دست و پا نزن.
سارا نوشته: ولی شعر که می توان از آن برداشت های گوناگون کرد یک ماهیت پیوسته دارد و بخاطر همین "پیوستگی " است که می توان از آن به معناهای متفاوت رسید
کسی همسرش را در تصادف از دست میدهد.
با مرغ اندیشه او میتواند دچار این فانتزیها باشد که نه همسرش هنوز نمرده, یا دیگران دارند به او دروغ میگویند, یا
همسرش یک جاسوس بوده که با یک تصادف نمایشی خودش را از سازمان بیرون کشیده و بزودی با او تماس خواهد گرفت.
همهیِ اینها برداشتهایِ گوناگونی از یک واقعیت میباشند, ولی تنها
یکی از آنها درست.
بهمینسان, شما هم میتوانید با برداشتهایِ گوناگون از یک چامه واقعیت را به شیوههایِ
گوناگون تفسیر و معنی و دلپذیر بکنید, ولی هیچکدام در این واقعیت که واقعیت یکیست دگرگونیای نخواهند داد.
Mehrbod نوشته: از آدمها خستهام, به تو پناه میآورم.
با این درکی که شما از شعر دارید پس حق دارید که مرا یاوه گو و بی منطق بخوانید بهتان حق می دهم :)
فکر نمی کردم تا این حد با دنیای شعر و ادبیات بی گانه می باشید چون شما یک پارسیگر (!) هستید و ریشه ی واژگان را خوب می دانید و خوب با کلمات و حروف مانوس می باشید !
مثل ابری که باریدن نمی داند شما هم پارسی را خوب می دانید ولی از سرودن و سرایش هیچ نمی دانید.
می خواستم یک اعترافی کنم در مورد داستانِ اجازه گرفتن از شما برای گذاشتن این شعر! تاکنون من کلی اینجا شعر و غزل و دوبیتی گذاشتم بی هیچ اجازه ای چرا باید برای گذاشتن این شعر از شما اجازه می گرفتم؟ و چرا مدام هم باید درخواستم را تکرار می کردم؟ من تعمدا از شما اجازه خواستم و چون اهمیتی نمی دادید مدام تکرار کردم تا به پاسخ "نمی دهم " از جانب شما برسم و البته شعر را هم پیشاپیش نوشته بودم و آماده ی پست شدن بود!! همانطور که خودتان هم حدس زده بودید بدیهی بود که شعر را می گذارم حال چه با اجازه ی شما و چه بی اجازه ی شما ولی من فقط بدنبال گرفتن "نه " بودم تا به اصطلاح "نافرمانی " کنم و شعر را بگذارم چرا که مطمئن بودم شما آن را به فال نیک می گیرید و بخودتان می گیرید که شما مسبب آن بودید و "مربی " این رفتار من و بعد هم که فرمودید باید "پُر دلی" را هم به بنده بیاموزید!! دقیقا رفتار یک مربی با شاگردش ! حتما می دانید که ریشه مربی از "رب" هست و در حقیقت شما خود را "رب" دانسته بودید که ارباب وار با بنده اش حرف می زند و او را آموزش می دهد! راستش را بخواهید همه ی این چیزها را پیش بینی کرده بودم قبل از اینکه برای گذاشتن آن شعر کذایی از شما اجازه بگیرم! چون قبلش مدام بابت بندگی خدا و قلدر محله و اینکه بی اجازه اش نباید کاری کرد و آزادی را می گیرد کلی سخن گفته بودید. از اینرو من خواستم این اختیار بودن یا نبودن آن شعر در این تاپیک را به شما بدهم و شما حاکم باشید و حکم دهنده بر نوشتن یا ننوشتن شعر و شما حاکم و صاحب اختیار شدید و عجب حاکمی هم شدید !! چیزی شبیه همان قلدر محله اتان!! به من اجازه ندادید تا نافرمانی کنم و بعد خرسند از فتحتان نوید ِ آموزش بیشتر را به من دادید و مانند خداوندگاری که با بنده اش سخن می گوید با من تکلم کردید. این یک شبیه سازی کوچکی بود از خدایی که شما متصورش هستید (قلدر محله) که عجیب شبیه خودِ شماست !! شما را جای خدا نشاندیم و جز قلدر محله چیزی ندیدیم:)
بگذریم در این داستان شما خیال کردید که
محیط بر جریان هستید در حالی که
محاط بودید!
راستش جناب مهربد یا بهتر است شما را ارباب مهربد خطاب کنم چرا که بیشتر مسرورتان خواهد کرد! من در همان فروم هم میهن گشتی زدم و برخی از پست هایتان را خواندم و جز تنفر و تحقیر مسلمانان و دین اسلام هیچ چیزی ندیدم!! رفتار متکبرانه اتان و نگاه ِ از قله به ته دره اتان صدای همه را در آنجا در آورده بود! نظراتشان راجع به شما خیلی خواندنی است :
نقل قول: [SIZE=3]برخوردش با کسایی که مخالف عقیده اش هستن، افتضاحه. جالبه که خودش اینهمه شعار میده، ولی به یکیش هم عمل نمیکنه.[/SIZE]
نقل قول:ﻧﻮﻉ ﺑﺮﺧﻮﺭﺩﺵ ﺑﺎ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ :*بچگانه
نقل قول:اخــلاق و رفتارش :
بستگی دارد شخص مورد نظر که باشد،اگر مانند دوستانش همفکرش باشند خوب وگرنه مخالف افکارش باشی شروع به تمسخر و برچسب و توهین میکند
نقل قول: اخــلاق و رفتارش : ما که از او خوش اخلاقی ندیدیم. ولی معمولا با دوستان خود خوش اخلاق است. با دوستان مروت با دشمان (بدون) مدارا
نقل قول: تا به حال ازش دلخور شدی ؟ کی؟ [SIZE=2]بله همین چند روز پیش. بازی را شروع کردند و من بر این پیشفرض که واقعا بحث در میان است چند ساعت نشستم و پاسخ دادم و ایشان حتی خطی از نوشته من رو نخوندند و بازی خودشان را ادامه دادند. (البته این جور چیز ها کم کم برایم عادی می شوند)[/SIZE]
نقل قول: بدتریـــن خصوصیات : کمی نگاهش از بالا به پایین است که باعث می شود پای ما را ببیند. که در واقع ما فقط پا نداریم. منظورم این است که ایشان خود را آنقدر دست بالا گرفته اند که بعضی حقایق را نمی بینند. که در واقع تا آن جا که ما دیدیم آن قدر دست بالا نیستند
راستش همه آنجا از دست تمسخرها و تحقیرهای شما شاکی بودند هرچند من به آنها غبطه می خورم :)) می دانید چرا ؟ چون باز آنها را آنقدر آدم حساب کرده اید که تحقیرشان کنید ولی مرا که از همان اول گفتید نیازی به تحقیرم نیست وقتی خودم با گفتن "بنده " و "این حقیر " خودم را کوچک می کنم!! در حقیقت منظورتان این بود که تو که حقیر و خوار هستی دیگر چگونه تحقیرت کنم، نه ؟ راستی یک سوال اینکه از "بنده " زیاد استفاده می کنم نکند برای شما این گمان بوجود آمده است که بنده ی شما هستم و شما خداوندگار من ؟؟
یک سوال ، چرا اصلا با بنده بحث می کنید؟ نکند دلتان برای بحث با مسلمانان تنگ شده است حالا که امکان حضور در هم میهن را ندارید و اینجا هم که مسلمانان بسیار بسیار اندکند و نادر! حال که یکی از گونه های نادر این فروم را دیده اید آمده اید تا هم انتقام از اسلام بگیرید و هم از هم میهن! اینطور نیست ؟ ولی یک سوال اینهمه مدت جناب mbk اینجا بودند چرا با ایشان بحث نمی کردید؟ یا مسلمانان دیگری هم بودند چرا با آنها چندان کاری نداشتید؟ حقیقتا چرا ؟ برای اینکه فکر می کنید من موجودی خوار و خفیف هستم و در مقابلِ شما بنده ای بیش نیستم ؟ واقعا همان قلدر محله هم شمایید !
در عالم معنا ، بین دونفر هرکس را که مهربانتر باشد مولا (خداوندگار) می نامند و آن دیگری را که مهربانیش کمتر است بنده (عبد) . بعبارت دیگر از بین دو نفر آنکس که دیگری را بیشتر از آنچه که خودِ شخص دوست می دارد دوست بدارد همانا او مولا و سرور خواهد بود .........
معنی آن شعر را هم اگر خواستید برایتان می نویسم البته اگر خواستید و تمایل داشتید
Mehrbod نوشته: کسی همسرش را در تصادف از دست میدهد.
با مرغ اندیشه او میتواند دچار این فانتزیها باشد که نه همسرش هنوز نمرده, یا دیگران دارند به او دروغ میگویند, یا
همسرش یک جاسوس بوده که با یک تصادف نمایشی خودش را از سازمان بیرون کشیده و بزودی با او تماس خواهد گرفت.
همهیِ اینها برداشتهایِ گوناگونی از یک واقعیت میباشند, ولی تنها یکی از آنها درست.
بهمینسان, شما هم میتوانید با برداشتهایِ گوناگون از یک چامه واقعیت را به شیوههایِ
گوناگون تفسیر و معنی و دلپذیر بکنید, ولی هیچکدام در این واقعیت که واقعیت یکیست دگرگونیای نخواهند داد.
ببخشید قربان اینها چه ربطی به تعریف بنده از شعر داشت؟؟ خوب است که یک مثالی هم آوردم از دنیای علم (علم سیالات) که بهتر این تعریف را درک کنید!!
سارا نوشته: ببخشید قربان اینها چه ربطی به تعریف بنده از شعر داشت؟؟ خوب است که یک مثالی هم آوردم از دنیای علم (علم سیالات) که بهتر این تعریف را درک کنید!!
خب واقعیت که سیال نیست بدلخواه تفسیر و معنی کنید, خود سیال هم یک
فرم روشنی دارد و هر دم تنها میتواند یک فرم روشن دیگری داشته باش.
پس آوردن سیال گرهی از ناخردپذیری کار نمیگشاید.
Mehrbod نوشته: خب واقعیت که سیال نیست بدلخواه تفسیر و معنی کنید, خود سیال هم یک
فرم روشنی دارد و هر دم تنها میتواند یک فرم روشن دیگری داشته باش.
پس آوردن سیال گرهی از ناخردپذیری کار نمیگشاید.
بنده اگر در هیچ چیزی هیچ دانشی نداشته باشم در علم سیالات خرده دانشی دارم! تعریفم از شعر را اگر می خواهید بطور مفصلتر بدانید به جستار "فلسفه هنر " سر بزنید چون می خواهیم در آن جستار به تعریف جامعی از شعر برسیم نه در پاتوق!!
بنده نمی دانم شما چرا در هر بحثی با بنده ، دوست دارید نظری مخالف را بیان دارید چرا ؟ چون مسلمانم؟ چون از "دوستان" نیستم و از "دشمنان" می باشم؟؟ من در رابطه ام با اطرافیان و دیگران فراموش می کنم دین و اعتقاداتشان چیست ولی شما گویا در هر بحثی که با یک مسلمان می کنید آن را به دینش هم ربط می دهید مانند همان قضیه ی دکارت و سخنش که به شما گفتم جوابتان را نمی دهم و شما سریع آن را به پیامبر ربط دادید!!!!
من در ایران دوستی داشتم که آیینش مسلمانی نبود و بر همان آیینی بود که شما در هم میهن تظاهر می کردید!!! یک روز که ما با هم بودیم و از کنار مسجدی عبور می کردیم موقع نماز شد من رفتم داخل تا نماز بخوانم و او منتظرم ماند وقتی برگشتم چشمانش خیس بودند و سرخ گفتم چی شده گفت تو خیلی خوبی !! من مات نگاهش می کردم و او ادامه داد چون تاکنون از من نخواسته ای که مسلمان بشوم در حالی که بقیه مسلمانان با اینکه اصلا اهل نماز و روزه نیستند ولی مرا به مسلمانی فرا می خوانند ولی تو نه!!
من خودم هم آن لحظه حیرت کرده بودم چون هیچوقت این دوستم را به چشم "غیر" ندیده بودم مثل خودم بود دو دست و دوپا داشت و شاخ و دمی هم نداشت!! منظورم از این داستان تعریف از خویش نیست فقط خواستم بگویم من به دین و آیین آدمها کاری ندارم حتی در اینجا هم خیلی اوقات فراموش می کنم که با ناخداباورها طرف هستم!! و این دقیقا بر عکس شما و همفکران شما است.........
سارا نوشته: بنده اگر در هیچ چیزی هیچ دانشی نداشته باشم در علم سیالات خرده دانشی دارم! تعریفم از شعر را اگر می خواهید بطور مفصلتر بدانید به جستار "فلسفه هنر " سر بزنید چون می خواهیم در آن جستار به تعریف جامعی از شعر برسیم نه در پاتوق!!
چشم.
سارا نوشته: بنده نمی دانم شما چرا در هر بحثی با بنده ، دوست دارید نظری مخالف را بیان دارید چرا ؟ چون مسلمانم؟ چون از "دوستان" نیستم و از "دشمنان" می باشم؟؟ من در رابطه ام با اطرافیان و دیگران فراموش می کنم دین و اعتقاداتشان چیست ولی شما گویا در هر بحثی که با یک مسلمان می کنید آن را به دینش هم ربط می دهید مانند همان قضیه ی دکارت و سخنش که به شما گفتم جوابتان را نمی دهم و شما سریع آن را به پیامبر ربط دادید!!!!
پیوندی به پیامبر داده نشد, نام سفسته نامبرده "محّمدین" بود که نامی بجاست!
سارا نوشته: من در ایران دوستی داشتم که آیینش مسلمانی نبود و بر همان آیینی بود که شما در هم میهن تظاهر می کردید!!! یک روز که ما با هم بودیم و از کنار مسجدی عبور می کردیم موقع نماز شد من رفتم داخل تا نماز بخوانم و او منتظرم ماند وقتی برگشتم چشمانش خیس بودند و سرخ گفتم چی شده گفت تو خیلی خوبی !! من مات نگاهش می کردم و او ادامه داد چون تاکنون از من نخواسته ای که مسلمان بشوم در حالی که بقیه مسلمانان با اینکه اصلا اهل نماز و روزه نیستند ولی مرا به مسلمانی فرا می خوانند ولی تو نه!!
من خودم هم آن لحظه حیرت کرده بودم چون هیچوقت این دوستم را به چشم "غیر" ندیده بودم مثل خودم بود دو دست و دوپا داشت و شاخ و دمی هم نداشت!! منظورم از این داستان تعریف از خویش نیست فقط خواستم بگویم من به دین و آیین آدمها کاری ندارم حتی در اینجا هم خیلی اوقات فراموش می کنم که با ناخداباورها طرف هستم!! و این دقیقا بر عکس شما و همفکران شما است.........
شما بروید در مسجد داد بزنید آی مردم خدا نیست, خب دور شما جمع میشوند و میکوشند به شما بگویند که نه, خدا هست.
اینجا هم آمدهاید و یکسره مینالید که چرا دیگران هی به شما یادآوری میکند خدا نیست; بیچارهها داستانی با شما دارند ها ..!
سارا نوشته: من خودم هم آن لحظه حیرت کرده بودم چون هیچوقت این دوستم را به چشم "غیر" ندیده بودم مثل خودم بود دو دست و دوپا داشت و شاخ و دمی هم نداشت!!
خب هر کس استانداردهایِ خودش را در دوستی دارد. تازه من
جای دوست شما بودم کم شاکی نمیشدم که مرا معطل کردهاید و رفتهاید
برای خودتان دولا خم شدهاید. برای دیدن من بیرون آمدهاید, یا برای دیدن خدا؟!
چه دوستان خوبی دارید به خدا..., بیگمان این همه نیکسرشتی دوستتان بی پیوند به ناخداپرستیاش نبوده ...
Mehrbod نوشته: پیوندی به پیامبر داده نشد, نام سفسته نامبرده "محّمدین" بود که نامی بجاست!
پس آن لینک و خواستن معجزه از پیامبر و.. بگذریم شما که قبول نمی کنید
Mehrbod نوشته: شما بروید در مسجد داد بزنید آی مردم خدا نیست, خب دور شما جمع میشوند و میکوشند به شما بگویند که نه, خدا هست.
اینجا هم آمدهاید و یکسره مینالید که چرا دیگران هی به شما یادآوری میکند خدا نیست; بیچارهها داستانی با شما دارند ها ..!
منکه اینجا نیامدم از وجود ِ خدایم بگویم من سر سرچی که در باب فلسفه ی اسلامی می کردم به این فروم رسیدم و بعد هم که عضوش شدم درباره اثبات وجود خدا و.. جستاری باز نکردم بخدااااااااا راست می گویم ولی سر بدگویی دوستان از اسلام خب وارد بحث شدم و از حق دفاع کردم همین. خب دیگر تعطیلات من به پایان رسیده و بدبختی هایم شروع شده اند و دیگر مزاحمتان نخواهم بود فرومتان برای خودتان با همتایانتان خوش باشید!
Mehrbod نوشته: خب هر کس استانداردهایِ خودش را در دوستی دارد. تازه من
جای دوست شما بودم کم شاکی نمیشدم که مرا معطل کردهاید و رفتهاید
برای خودتان دولا خم شدهاید. برای دیدن من بیرون آمدهاید, یا برای دیدن خدا؟!
چقدر این استدلالتان مرا یاد جناب آنارشی انداخت که از آشنایان یهودی من تعریف کردند و گفتند بازم به معرفت اونا که تو را از خودشان می دانند:)) حالا هم شما از دوستم تعریف می کنید در ضمن این دوستم خداپرست هست ولی مسلمان نیست همان دینی را دارد که شما در هم میهن تظاهر می کردید بهش:)) دینِ ِ ایرانیان ِ باستان! در ضمن خودش بهم اجازه داد بروم نماز بخوانم از کنار مسجد رد می شدیم وقت ِ نماز بود و صدای اذان می آمد من کمی مکث کردم ولی خب رویم نشد بهش بگویم ولی او خودش فهمید و اجازه داد که بروم نمازم را بخوانم البته من به جماعت نخواندم که او معطل نشود بخاطر همین وقتی برگشتم به من گفت چقدر زود نمازت را خواندی در تی وی که بسیار طول می کشد :)) گفتم فرادی خواندم دعوایم کرد:))
Mehrbod نوشته: چه دوستان خوبی دارید به خدا..., بیگمان این همه نیکسرشتی دوستتان بی پیوند به ناخداپرستیاش نبوده ...
عرض کردم که ایشان خداپرست بودند ولی از نوع زرتشتیش!!
در ضمن من دوستان ناخداباور زیاد دارم بخصوص اینجایی که الان هستم ولی خب دوستِ دوران کودکیم که اتفاقا الان یک موزیسین برجسته ای هم شده و ساکن آلمان هم هست بسیار نیک سرشتی اش مرا کشته است:)) بخاطر اینکه اسلام را قبول دارم و مسلمانم مرا به باد تحقیر و دشنام می گیرد و خیلی دوست دارد که مرا آدم کند:))) عجب دوست مهربان و نیک سرشتی دارم مگر نه؟
سارا نوشته: ولی یک سوال اینهمه مدت جناب mbk اینجا بودند چرا با ایشان بحث نمی کردید؟ یا مسلمانان دیگری هم بودند چرا با آنها چندان کاری نداشتید؟ حقیقتا چرا ؟ برای اینکه فکر می کنید من موجودی خوار و خفیف هستم و در مقابلِ شما بنده ای بیش نیستم ؟ واقعا همان قلدر محله هم شمایید !
راز بزرگی نیست من از آدمهای خودآگاه خوشم میاید و در شما این
خودآگاهی بالا دیده میشود, ولی گیراست ناخودآگاه بسیار نیرومندی هم دارید.
بوارونه و بنمونه, همان mbk که گفتید تراز خودآگاهیاش به صفر مینَمید (میل میکرد).
پس همینکه پیوسته از اینها میپرسید و در چند و چون انگیزههایِ
من و دیگران فرو میروید نشانههایِ خوبی از تراز بالای خودآگاهی اند.
اینهم تنها برای سرگرمی و دستگرمی; به دید من با ضریب خطای بسیار بالا, خودآگاهی هموندان اینجا کم و بیش این آمده:
89 [MENTION=43]مزدك بامداد[/MENTION]
87 [MENTION=1187]kourosh_iran[/MENTION]
86 [MENTION=299]Dariush[/MENTION]
85 [MENTION=66]Ouroboros[/MENTION]
83 [MENTION=338]Fiona[/MENTION]
82 [MENTION=48]Russell[/MENTION]
81 [MENTION=307]undead_knight[/MENTION]
80 [MENTION=1283]سارا[/MENTION]
80 [MENTION=286]Alice[/MENTION]
80 [MENTION=1277]Nilftrondheim[/MENTION]
79 [MENTION=123]فیلیپ[/MENTION]
78 [MENTION=443]m@hdi[/MENTION]
75 [MENTION=285]Unknown[/MENTION]
74 [MENTION=2]kourosh_bikhoda[/MENTION]
74 [MENTION=313]iranbanoo[/MENTION]
73 [MENTION=31]Anarchy[/MENTION]
73 [MENTION=418]یه نفر[/MENTION]
72 [MENTION=199]khayyam[/MENTION]
71 [MENTION=409]homayoun[/MENTION]
70 [MENTION=273]Rationalist[/MENTION]
68 [MENTION=453]کوشا[/MENTION]
65 [MENTION=6]sonixax[/MENTION]
64 [MENTION=1139]azarnoosh[/MENTION]
63 [MENTION=323]yasy[/MENTION]
63 [MENTION=446]Aria Farbud[/MENTION]
62 [MENTION=152]viviyan[/MENTION]
60 [MENTION=136]Soheil[/MENTION]
55 [MENTION=161]Agnostic[/MENTION]
55 [MENTION=200]کافر_مقدس[/MENTION]
30 [MENTION=1180]mbk[/MENTION]
...
Mehrbod نوشته: راز بزرگی نیست من از آدمهای خودآگاه خوشم میاید و در شما این
خودآگاهی بالا دیده میشود, ولی گیراست ناخودآگاه بسیار نیرومندی هم دارید.
بوارونه و بنمونه, همان mbk که گفتید تراز خودآگاهیاش به صفر مینَمید (میل میکرد).
پس همینکه پیوسته از اینها میپرسید و در چند و چون انگیزههایِ
من و دیگران فرو میروید نشانههایِ خوبی از تراز بالای خودآگاهی اند.
اینهم تنها برای سرگرمی و دستگرمی; به دید من با ضریب خطای بسیار بالا, خودآگاهی هموندان اینجا کم و بیش این آمده:
ولی شما اشتباه می کنید من و جناب mbk خیلی به هم شبیه هستیم!;)
در ضمن بر چه اساسی برای خودتان نمره بندی کرده اید؟
مگر نفرمودید من بی منطقم ؟ بی خردم و پسمانده ام ؟ دیگر خودآگاهی ای نخواهم داشت
تو که بی داغ ِ جنونی خبری گوی که چونی
که من از چون و چگونه دگر آثار ندارم