سارا نوشته: راستش من در طول زندگیم از وقتی یادم می آید تا الان خیلی مورد توجه و تحسین قرار گرفته ام آنهم به دلایل ِ گوناگون . حالا حالم از همه ی تحسینها بهم میخورد!! من نباید اینی می شدم که الان هستم از آینه ها بیزارم چون آینه ها خیلی هم راستگو نیستند من مایه ی رنج خودم هستم و راست می گویم!
یک نکته ی جال آن است که هرچه از تحسین و تعریف بیشتر فرار کنی بیشتر به سمتت می آید و فقط فریبت می دهد و در آخر بدبختت می کند از تحسین بیزارم!!
دکارت هم اینجا بیچاره نمیگرفت در "من مایهیِ رنج خودم هستم" من کیست, خود کدام است و چرا یکی دو تا شد ..؟
ولی خب گرفتاری شما روشن است ناخودآگاه و خودآگاهتان پیوند خوبی با هم ندارند و یکی از دست دیگری ناخوشنود و بهمچنین.
ازینرو بهتر است شما بجای خداشناسی به خودشناسی بپردازید و بکوشید با واکاوی و خودکاوی سارای راستین را بشناسید.
سارا نوشته: چطور دلتان می آید "مهربان" را "قلدر محله " بنامید؟
بوارونه, این شمایید سارا که چشمانتان را بر روی واقعیتها میبندید. اگر خدایی باشد
بایستی یخهیِ او را هم گرفته و برای این گندهایی که زیر نام "آفرینش" بالا آورده پاسخگو باشد.
Mehrbod نوشته: دکارت هم اینجا بیچاره نمیگرفت در "من مایهیِ رنج خودم هستم" من کیست, خود کدام است و چرا یکی دو تا شد ..؟
ولی خب گرفتاری شما روشن است ناخودآگاه و خودآگاهتان پیوند خوبی با هم ندارند و یکی از دست دیگری ناخوشنود و بهمچنین.
ازینرو بهتر است شما بجای خداشناسی به خودشناسی بپردازید و بکوشید با واکاوی و خودکاوی سارای راستین را بشناسید.
بوارونه, این شمایید سارا که چشمانتان را بر روی واقعیتها میبندید. اگر خدایی باشد
بایستی یخهیِ او را هم گرفته و برای این گندهایی که زیر نام "آفرینش" بالا آورده پاسخگو باشد.
قربان ! خودشناسی همان خدا شناسی است "عاشق و معشوق حاشا کی جداست؟"
چرا اجازه نمی دهید آن شعر را اینجا بگذارم؟ بخدا پاسخ ِ همه ی این حرفهای شماست پاسخ همه ی این اتهاماتی که به من و به خدایم می زنید در همین شعر آمده است . شما را به اسپاگتی مجوزش را بدهید!
سارا نوشته: قربان ! خودشناسی همان خدا شناسی است "عاشق و معشوق حاشا کی جداست؟"
اگر خدا
شناسی همان خود
شناسیست, پس شما خود خدایید.
شما از خودتان بدتان میاید, پس از خدا هم بدتان میاید.
...
profit
سارا نوشته: چرا اجازه نمی دهید آن شعر را اینجا بگذارم؟ بخدا پاسخ ِ همه ی این حرفهای شماست پاسخ همه ی این اتهاماتی که به من و به خدایم می زنید در همین شعر آمده است . شما را به اسپاگتی مجوزش را بدهید!
نمیدهم (:
مستور می داری مرا از خلق ِ بد مستت
بگذار دستان ِ مرا در چشمه ی دستت
بگذار چشمم روبروی مستی ات باشد
شاید هلاکم وامدار هستی ات باشد
شاید سکوتم آخرین حد صدا باشد
شاید خودم مثل خودت مثل خدا باشد
حتما در این آیینه ها تکرارها حتمی است
یعنی سرِ تمارها بر دارها حتمی است
حتما در این آیینه ها تکثیر خواهم شد
مانند تو روشنترین تصویر خواهم شد
روشنترین آیینه تصویرِ تو در خویش است
هرکس تو را در خویش پیدا کرد درویش است
درویش یعنی بی خط و نشان بودن
یا در پی پیدا ترین راز ِ نهان بودن
در پیش استغناءِ او پس از فقیران شو
جامی بگیر و از جمیع باده گیران شو
سودی اگر خواهی در این بازار سود از اوست
تو هرچه می خواهی که باشی باش بود از اوست
سارا نوشته: خب چشم جوابتان را خواهم داد!
خب مگر "بنده " و "این حقیر" بد است؟دروغ است؟
سید خلیل عالی نژاد گفته :
هیچ اگر سایه پذیرد ما همان سایه ی هیچیم!
دیگر بنده که حتی سایه ی سایه ی هیچ هم نیستم
بدبختانه در این جهان انگار میانهروی جایی ندارد و فرارویست که پُر-هوادار است.
یا یکی میشود نیچه و از ابرمرد داستان میسراید, یا یکی میشود عالینژاد و از جذر سایه هم هیچتر میشود!
Mehrbod نوشته: اگر خداشناسی همان خودشناسیست, پس شما خود خدایید.
شما از خودتان بدتان میاید, پس از خدا هم بدتان میاید.
...
من خودم را دوست دارم ولی نه
همه ی خودم را :)
من درونم را دوست دارم چون بیشتر شبیه اوست تا بیرونم !
من از "خودی " که محبوب خلق است بدم می آید!
profit
Mehrbod نوشته: نمیدهم (:
می دانستم که نمی دهید از اینرو پیش دستی کرده و شعر را نوشتم;) خواهش می کنم بخوانیدش چون جواب همه ی حرفهای شماست!
سارا نوشته: سودی اگر خواهی در این بازار سود از اوست
تو هرچه می خواهی که باشی باش بود از اوست
یک چیستان: چگونه خدا بندهیِ خواستِ بندهیِ خود شد:
اگر کافری بدسرشت بخواهد برود دوزخ ولی از بهشت هم به همان اندازه خوشش بیاید, اگر خدا او
را بفرستد دوزخ به خواست او تن داده, اگر او را بفرستد بهشت در حق دیگران ناسزا کرده.
اگر او را نه بخواهد بفرستد بهشت و نه دوزخ و بساکه نیستی یا برزخ,
در سخن خود که همگان سرانجام به یکی از ایندو خواهند رفت بدپیمانی کرده.
--
اگر شما خدا باشید با این کافر بدسرشت چه میکنید که تنبیه شده باشد؟
Mehrbod نوشته: بدبختانه در این جهان انگار میانهروی جایی ندارد و فرارویست که پُر-هوادار است.
یا یکی میشود نیچه و از ابرمرد داستان میسراید, یا یکی میشود عالینژاد و از جذر سایه هم هیچتر میشود!
التماستان می کنم که سید خلیل را کنار نیچه نگذارید! شما چه می دانید که امثال سید خلیل ها چه بوده اند!
در خور مستی ما رطل و خم و ساغر نیست
ما از آن باده کشانیم که دریا زده ایم
در ضمن نیچه راست گفته بود هر چه بیشتر اوج بگیری در نظر مردمی که پرواز را نمی فهمند حقیرتری!
سید خلیل به اوج آسمانها پر کشید مگر نمی دانید که او ققنوس عرفاست!
Mehrbod نوشته: یک چیستان: چگونه خدا بندهیِ خواستِ بندهیِ خود شد:
اگر کافری بدسرشت بخواهد برود دوزخ ولی از بهشت هم به همان اندازه خوشش بیاید, اگر خدا او
را بفرستد دوزخ به خواست او تن داده, اگر او را بفرستد بهشت در حق دیگران ناسزا کرده.
اگر او را نه بخواهد بفرستد بهشت و نه دوزخ و بساکه برزخ, در سخن خود بدپیمانی کرده.
--
اگر شما خدا باشید با این کافر بدسرشت چه میکنید که تنبیه شده باشد؟
برای خودتان خوب سفسطه بهم می بافید:))
شعر را باید از اول تا آخر ش را خواند و کلِ شعر را در نظر گرفت!! شعر خواندنتان مرا یادِ قرآن خواندتان می اندازد!!
راستی بنظرتان ما الان با هم چت نمی کنیم؟؟ اینجا را شما تبدیل به یک چت روم کرده اید:)))
سارا نوشته: می دانستم که نمی دهید از اینرو پیش دستی کرده و شعر را نوشتم;)
من هم میدانستم که شما خواه ناخواه خواهید نوشت خواستم کمی خودسری و قانونشکنی بیاموزید بساکه از این بنده بنده گویی در بیایید.
--
اکنون این پرسش بجا میماند که آیا شما هم میدانستید که من میخواهم به شما خودسری بیاموزانم یا نه ...