shirin... نوشته: الان اینجا شب نشینیه؟؟ :))))
با خوشآمد به شما (:
اینجا تنها کسی که این ساعت میابید من هستم, که به زمان شما باید تازه نیمروز و ١ اینها باشد!
ولی چند ساعت دیرتر [MENTION=307]undead_knight[/MENTION] را میبینید که تازگیها پگاهخیز شده, سپس [MENTION=31]Anarchy[/MENTION] را شاید ببینید
که انگار ٢ ساعت؟ اینروزها بیشتر خواب اینها. در میان اینها هم [MENTION=43]مزدك بامداد[/MENTION] را باید ببینید که بگمانم از بیخ نمیخوابند!
[MENTION=6]sonixax[/MENTION] را هم گاهی شاید این ساعت ببینید که تازه از کار برگشته و چایی نوشان یک نگاهی به نوشتهها میاندازد...
Mehrbod نوشته: با خوشآمد به شما (:
اینجا تنها کسی که این ساعت میابید من هستم, که به زمان شما باید تازه نیمروز و ١ اینها باشد!
ولی چند ساعت دیرتر [MENTION=307]undead_knight[/MENTION] را میبینید که تازگیها پگاهخیز شده, سپس [MENTION=31]Anarchy[/MENTION] را شاید ببینید
که انگار ٢ ساعت؟ اینروزها بیشتر خواب اینها. در میان اینها هم [MENTION=43]مزدك بامداد[/MENTION] را باید ببینید که بگمانم از بیخ نمیخوابند!
[MENTION=6]sonixax[/MENTION] را هم گاهی شاید این ساعت ببینید که تازه از کار برگشته و چایی نوشان یک نگاهی به نوشتهها میاندازد...
اینها از نتایج یوزرهای اینترنشاله! :))
Alice نوشته: من امروز با دوستانم فرحـزاد بودم و ریزههای باران و مه رقیقی بود، هوای دلچسبی بود و از بالا ابرها هم
کوهها را سخت میفشردند. جایتان خالی:
بحثی پیرامون اسلام و وجود خدا در گرفت. چهار پنج تن از پسرها که به من حملهی شخصی میکردند و
من هم تک افتاده بودم.. ولی کوشیدم بشیوهی مزدکی پاسخشان را آهسته و به نوبت بدهم که نشد. چون
از درون تا مرز انفجار پیش میرفتم و واقعا اعصابم درد گرفت که چرا مردم انقدر خنگ هستند؟؟!
دست آخر هم که بحث فرجامی نداشت یکیشان به من گفت مرجع تقلیدی در قم میشناسد که دانشمند
است و اطلاعات گسترده ای دارد, باید من را پیش او ببرد تا با او بحث کنم. (=خودکشی)
آه،بهترین متود در این مواقع "ترولینگ"ه اصولا "جدی گرفته نشدن و شوخی کردن" برای باورهای خیلی از اشخاص مثل پتک میمونه،همینکه بتونی باورهاشون رو از جایگاه "مقدس و دست نیافتنی بودن" پایین بکشی میتونه آغاز یک تغییر باشه.
-از خاطرات یک مبلغ بی خیال:))
:e108::e108::e108:
وقتی تمام زحماتِ چند ماههتان بر باد میرود و از همه جا رانده میشوید، چه میکنید؟ اصلا مگر قرار است برای استیصال راه حلی باشد؟ تمام برنامهها و آمال و آرزوها برباد رفته و ما ماندیم انرژی و اعصاب و روان و عمری که به فنا رفت.
یادش بخیر، زمانی نیهیلیست بودیم و هیچ اهمیتی برایمان نداشت که چه میگذرد، چه میشود ، کجا هستیم و کجا خواهیم بود! کی آن اتفاق نامیمون رخ داد که من اینچنین جهان را جدی گرفتم؟ کی من خود را اینگونه به زندگی آلودم؟ کجا دامان شوپنهاور و نیچه را رها کردم؟ چه کسی مرا در چشمهی هستی غسل داد؟ چه بر سر شهامتِ من آمده؟ کجاست آن صداقتی که روزی بدان افتخار میکردم و گردن برایش میافراشتم؟ آه... چه کردهام با خود که اینچنین در درون زار زار میگریم به حال خویش؟
تنهایی، ای همدم روزهای دلمردگی و شبهای تار من، میبینمات از لای در که به درون مینگری! میدانم که زمانی دراز از تو، ای سنگ صبور بیخبر بودم، اما بیگانگی نکن ، بیا تو.
بالاخره آنچه که مدتی طولانی انتظارش را میکشیدم، پیش آمد و من بالاخره خود را در آینه دیدم. این رخداد تنها وسیلهای شد تا من به خود آیم و پس از مدتها نادیده گرفتنِ زمزمههایی که در سرم بودند، برای آنچه که باید بشود خود را آماده کنم. انقلابی که جهان نظیرش را ندیده درونم برپاست و هیچ بعید نیست که اثری از من باقی نماند... .
undead_knight نوشته: آه،بهترین متود در این مواقع "ترولینگ"ه اصولا "جدی گرفته نشدن و شوخی کردن"
یعنی با دیدن این جمله بسیار شاد شدم و خستگی تمام عمرم رفت :-)))
از اینکه میبینم دوستان به سوی ترولینگ رهسپار می شوند بسیار خرسندم و از اسپاگتی بزرگ سپاسگذارم
الکی به من گیر میدادید که ترول میکنم! بفرما. اعتراف یک عامل خودی! به استفاده از ترولینگ در بحث هایی که حال و حوصله اش رو نداریم و جوابی نداریم و مخاطب خر هست!
البته خر یک جاندار است!
:-)
یه نفر نوشته: یعنی با دیدن این جمله بسیار شاد شدم و خستگی تمام عمرم رفت :-)))
از اینکه میبینم دوستان به سوی ترولینگ رهسپار می شوند بسیار خرسندم و از اسپاگتی بزرگ سپاسگذارم
الکی به من گیر میدادید که ترول میکنم! بفرما. اعتراف یک عامل خودی! به استفاده از ترولینگ در بحث هایی که حال و حوصله اش رو نداریم و جوابی نداریم و مخاطب خر هست!
البته خر یک جاندار است!
:-)
ترولینگ هنریست بسیار قدیمی ولی متاسفانه ما در اینترنت چیزی داریم به نام ادمین که میتونه ترول ها رو "بن" بکنه.
ترولینگ نشون دهنده "حقیقت" نیست بلکه یک روش "جنگیه"،و گاهی مثل سلاح های کشتار جمعی ممنوع میشه:))
توی بیرون خبری از ادمین نیست و اینکه کی ترولینگ جوانمردانست و کی جوانمردانه نیست به عهده خود تروله:))
Dariush نوشته: :e108::e108::e108:
وقتی تمام زحماتِ چند ماههتان بر باد میرود و از همه جا رانده میشوید، چه میکنید؟ اصلا مگر قرار است برای استیصال راه حلی باشد؟ تمام برنامهها و آمال و آرزوها برباد رفته و ما ماندیم انرژی و اعصاب و روان و عمری که به فنا رفت.
یادش بخیر، زمانی نیهیلیست بودیم و هیچ اهمیتی برایمان نداشت که چه میگذرد، چه میشود ، کجا هستیم و کجا خواهیم بود! کی آن اتفاق نامیمون رخ داد که من اینچنین جهان را جدی گرفتم؟ کی من خود را اینگونه به زندگی آلودم؟ کجا دامان شوپنهاور و نیچه را رها کردم؟ چه کسی مرا در چشمهی هستی غسل داد؟ چه بر سر شهامتِ من آمده؟ کجاست آن صداقتی که روزی بدان افتخار میکردم و گردن برایش میافراشتم؟ آه... چه کردهام با خود که اینچنین در درون زار زار میگریم به حال خویش؟
تنهایی، ای همدم روزهای دلمردگی و شبهای تار من، میبینمات از لای در که به درون مینگری! میدانم که زمانی دراز از تو، ای سنگ صبور بیخبر بودم، اما بیگانگی نکن ، بیا تو.
بالاخره آنچه که مدتی طولانی انتظارش را میکشیدم، پیش آمد و من بالاخره خود را در آینه دیدم. این رخداد تنها وسیلهای شد تا من به خود آیم و پس از مدتها نادیده گرفتنِ زمزمههایی که در سرم بودند، برای آنچه که باید بشود خود را آماده کنم. انقلابی که جهان نظیرش را ندیده درونم برپاست و هیچ بعید نیست که اثری از من باقی نماند... .
اووووف داریوش جان چه سوگواری میکنی!حالا فکر کنم در برابر پرسش "در برابر استیصال چه میکنید"بتونی پاسخ بهتری بدی:))
برخیز و مخور غم جهان گذران
بنشین و دمی به شادمانی گذران;)
از 100 درصد اوضاع چقدر بده؟!
Dariush نوشته: وقتی تمام زحماتِ چند ماههتان بر باد میرود و از همه جا رانده میشوید، چه میکنید؟ اصلا مگر قرار است برای استیصال راه حلی باشد؟ تمام برنامهها و آمال و آرزوها برباد رفته و ما ماندیم انرژی و اعصاب و روان و عمری که به فنا رفت.
یادش بخیر، زمانی نیهیلیست بودیم و هیچ اهمیتی برایمان نداشت که چه میگذرد، چه میشود ، کجا هستیم و کجا خواهیم بود! کی آن اتفاق نامیمون رخ داد که من اینچنین جهان را جدی گرفتم؟ کی من خود را اینگونه به زندگی آلودم؟ کجا دامان شوپنهاور و نیچه را رها کردم؟ چه کسی مرا در چشمهی هستی غسل داد؟ چه بر سر شهامتِ من آمده؟ کجاست آن صداقتی که روزی بدان افتخار میکردم و گردن برایش میافراشتم؟ آه... چه کردهام با خود که اینچنین در درون زار زار میگریم به حال خویش؟
تنهایی، ای همدم روزهای دلمردگی و شبهای تار من، میبینمات از لای در که به درون مینگری! میدانم که زمانی دراز از تو، ای سنگ صبور بیخبر بودم، اما بیگانگی نکن ، بیا تو.
بالاخره آنچه که مدتی طولانی انتظارش را میکشیدم، پیش آمد و من بالاخره خود را در آینه دیدم. این رخداد تنها وسیلهای شد تا من به خود آیم و پس از مدتها نادیده گرفتنِ زمزمههایی که در سرم بودند، برای آنچه که باید بشود خود را آماده کنم. انقلابی که جهان نظیرش را ندیده درونم برپاست و هیچ بعید نیست که اثری از من باقی نماند... .
داریوش جان پرشورترین نوشته ای بود که بگمانم از تو خواندم، اینجا تنها کمکی که بگمانم میتوانیم بکنیم بودن گوشی برای شنیدن باشد؛ البته من هم هیچوقت نهیلیسم را اینقدر جدی نگرفته بودم که اکنون میگیرم.