Dariush نوشته: تند میروید بانو.گفتم که بیشتر شوخی بودند. این چیزها همیشه برای سربه سر گذاشتن و شوخی با زنان خوب است.انگار خفاش شب را گیر آوردید!؟من از گفتن آنچه که باید بگویم ابائی ندارم که بخواهم نقاب بر چهره بزنم.
اما از شوخی گذشته، در آن تاپیک و در مورد زنها حرفهای ناگفته ای دارم.ایده هایم در ذهنم گیر کرده اند و هنوز نتوانسته ام به آنها شکل دهم.
فعلا شب خوش.
اشاره ی من تنها از بابت شوخی بود...
منتظریم ببینیم چه ایده هایی دارید....
ما که برای خود ایده ای نداریم...:)
شب شما هم بخیر
Dariush نوشته: من زنان را دوست دارم!
مثل این می مونه که هیتلر بیاد بگه من یهودی ها رو دوست دارم !
اگر زن ها رو دوست داری پس به این معنا هست که مخالف افکار نیچه هستی! باید موضع خودت رو روشن کنی ، نمیشه که هم از آخور خورد و هم از توبره !
Mehrbod نوشته: این سیستم دوگانه گفتاری/نوشتاری هم براستی دردسری شده واسه خودش.
برام جالبه وقتی می بینم این موضوعات دغدغه ی دیگران نیز هست
البته من خیلی ها رو دیدم که به صورت نیمه گفتاری نیمه نوشتاری می نویسند . روش خوبی هست، ولی در کل به نظرم بسته به مکانی که اونجا قرار داری بهتره شیوه ی نگارشت رو تغییر بدی .. یکجا گفتاری می طلبه ، جای دیگه رسمی و نوشتاری
کِی میشه ما گرفتاری نداشته باشیم؟؟
Reactor نوشته: کِی میشه ما گرفتاری نداشته باشیم؟؟
وقتی میمیریم :) (همه آدم ها منظورم بود)
به صورت درازکش میخکوب شدم روی تخت، به گونه ای که پاهام از تخت آویزونن و لپتاپ هم رو شکممه. فردا صبح زود باید پاشم ولی سستم.
تلاش های آموزش و پرورش به بار نشسته و موجوداتی متعصب و خرافاتی وارد اجتماع شدن. این خانه از بن ویران است.
undead_knight نوشته: وقتی میمیریم :)
شما در هر پُستی این لبخنده را نزنید نمی شود
؟!
Alice نوشته: شما در هر پُستی این لبخنده را نزنید نمی شود ؟!
این لبخندها دقیقا معادل حالت واقعی منه!
من حدود 90 درصد اوقاتی که با کسی بحث میکنم،یا دارم در مورد چیزی توضیح میدم لبخند میزنم،گاهی حتی به قهقهه هم میرسه :))
من نمونه کامل یک موجود الکی خوشم :)
undead_knight نوشته: این لبخندها دقیقا معادل حالت واقعی منه!
من حدود 90 درصد اوقاتی که با کسی بحث میکنم،یا دارم در مورد چیزی توضیح میدم لبخند میزنم،گاهی حتی به قهقهه هم میرسه :))
من نمونه کامل یک موجود الکی خوشم :)
undead جان شما دقیقا مرا یاد خودم بیرون از اینجا میاندازی
من هم بدبختانه از روز یکم زندگی متهم به «الکی خوش بودن» شدهام و همچنان گاه به گاه میشوم، ولی کاریاش نمیشود کرد ... همینکه آدم تنها به شانس و گِرایندی که مایهی زاده شدن و زندگی است و فرایند
بس دراز و پر پیچ و خم فرگشت و بسیاری فاکتورهای دیگر میاندیشد، درمیابد که هیچ چیز، براستی هیچ چیز ارزش یک دم ناخرسندی و ناآسودگی ذهن را ندارد و هر دمی که با خوشی و خوشدلی نگذرد برای همیشه از دست رفته ...
Mehrbod نوشته: undead جان شما دقیقا مرا یاد خودم بیرون از اینجا میاندازی
من هم بدبختانه از روز یکم زندگی متهم به «الکی خوش بودن» شدهام و همچنان گاه به گاه میشوم، ولی کاریاش نمیشود کرد ... همینکه آدم تنها به شانس و گِرایندی که مایهی زاده شدن و زندگی است و فرایند
بس دراز و پر پیچ و خم فرگشت و بسیاری فاکتورهای دیگر میاندیشد، درمیابد که هیچ چیز، براستی هیچ چیز ارزش یک دم ناخرسندی و ناآسودگی ذهن را ندارد و هر دمی که با خوشی و خوشدلی نگذرد برای همیشه از دست رفته ...
آفرین،الحق که "لاجیکستان" برازنده مکانته :)دو تا کامیون هندونه هم زیر بغلت بار زدم :))
تازه من گاهی وقت ها نگاه میکنم میبینم هزارتا دلیل برای خودکشی دارم چه برسه افسرده بودن ولی به قول کامو اخر به جایی میرسم که انگار انرژی زندگی کردن در من زیادی بالاست :))