Alice نوشته: مزدک جان چاشتخور هم باید خلفه نان با چای شیرین بخورید! هراینه من
بلد نیستم درست کنم ولی بسیار خوش مـزّه است.
[ATTACH=CONFIG]3061[/ATTACH]
آفرین، شما خود یک استاد آشپزخانه ی گیلک هستید!
[SIZE=3]•[/SIZE]
[SIZE=3][/SIZE]
[SIZE=3][/SIZE]
مزدك بامداد نوشته: غضنفر رفت تو ساندویچ فروشی گفت دو تا کوکاکولا بدید یکیش کانادا باشه!
منظور شیوه پختش بود ! یعنی همون کارها ولی با کدو .
Alice نوشته: اگر روزی بتوانم شما را از نزدیک دیدار کنم و به منزل ما در گیلان بیایید برایتان سیرواویج و میرزا قاسمی هرچه
که دوست داشته باشید خواهم پخت. تازه من خوراکهای بومی سرزمینها دیگر ایرانشهر را هم مانند گیلان
میدانم و هر خوراکی که سفارش بکنید برایتان آماده خواهم کرد. تنها به شرط اینکه شبها روی ایـوان لم بدهیم
و با بوی خوش درختها و رُستنیها و نَـم باران که ویلان و سیلان در هوا پراکنده هستند از یادمانهای جوانیتان
بمن بگویید و به پرسشهای بی شمار من دربارهی زندگانی و کیهان و آسمانها در آن شب رازناک پاسخ بدهید.
ای وای!! ، ایوان هم دارید؟
در شب های تابستان چه مزه ای می داد،
با فرانگریستن ستاره ها ، نَرمـبادی خنک،
کمی درددل جیرجیرک ها ،
بوی هیزم سوخته و اِتِر سبزه زار ...
:e408:
براستی باید مــُرد تا از این رنج رَست!
•
پارسیگر
مزدك بامداد نوشته: راستی میدانید سیرْواویج نام چه خوراکی است؟ من زمانی
در گیلان زندگی میکردم چون تهران برایم ریسک داشت و
در آنجا پدرودساز ترین خوارکی است که میتوانید بخورید
که از سیرچه های تازه و نرم درست میشود و میتوان با
ماهی شور یا .. خورد.
مزدک جان، این غذا نامش به گمانم سیروابیج یا سیرابیج باشد! کلا در گیلان بیج پسوندی برای غذاهای سرخ کردنی است. البته چون گیلانی ها خیلی اوقات واج «ب» و «و» را شبیه به هم تلفظ میکنند، نمیتوان به درستی دانست که کدامیک نام راستین این غذاست.
با برگ سیر غذای دیگری نیز در گیلان میپزند به نام سیرقلیه که از سیرابیج آبدارتر است و مرغ و لپه هم دارد:
[ATTACH=CONFIG]3067[/ATTACH]
ما این غذا را در فصلهای سرد بیشتر میخوریم، چرا که گوشت مرغ خانگی در این فصلها خوردنی تر است.
Alice نوشته: اگر روزی بتوانم شما را از نزدیک دیدار کنم و به منزل ما در گیلان بیایید برایتان سیرواویج و میرزا قاسمی هرچه
که دوست داشته باشید خواهم پخت. تازه من خوراکهای بومی سرزمینها دیگر ایرانشهر را هم مانند گیلان
میدانم و هر خوراکی که سفارش بکنید برایتان آماده خواهم کرد. تنها به شرط اینکه شبها روی ایـوان لم بدهیم
و با بوی خوش درختها و رُستنیها و نَـم باران که ویلان و سیلان در هوا پراکنده هستند از یادمانهای جوانیتان
بمن بگویید و به پرسشهای بی شمار من دربارهی زندگانی و کیهان و آسمانها در آن شب رازناک پاسخ بدهید.
مزدك بامداد نوشته: ای وای!! ، ایوان هم دارید؟
در شب های تابستان چه مزه ای می داد،
با فرانگریستن ستاره ها ، نَرمـبادی خنک،
کمی درددل جیرجیرک ها ،
بوی هیزم سوخته و اِتِر سبزه زار ...
براستی باید مــُرد تا از این رنج رَست!
دوستان حس نوستالژی ما را تحریک میکنید
(
بهترین خاطرات من در گیلان مربوط میشد به فصل بهار و زمانی که ما کودک بودیم و میرفتیم به خانه پدربزرگ (یادش همیشه گرامی) و آنها که ده پانزده نفری در بیجار مشغول کار بودند ما در باغ های اطراف میدویدیم و بازی میکردیم تا وقت قی نهار (این وعده ای ست بین صبحانه و نهار، تنها موقع کار و کشاورزی در گیلان میخوردندش) برسد. خوشمزه ترین غذاها را من نه در خانه یا رستوران، بل در آن زمانها روی بیجار مرزها و بیجارکولها خورده ام و با اینکه معمولا بسیار غذای ساده ای بود (معمولا پامودور خوروش + کته+ شورکولی + سیر +ماست + باقلا بود) بسیار به دهان ما خوشمزه بود و میچسبید، به ویژه که تعدادمان زیاد بود (گاهی تا ۲۰ نفر میشدیم) و ما هم که کودک بودیم به ما بیش از همه میرسیدند و اول از همه به ما غذا میدادند. غذا را میخوردیم و میرفتیم تا باز وقت نهار برسد و ....
[ATTACH=CONFIG]3078[/ATTACH]
[ATTACH=CONFIG]3079[/ATTACH]
کودکی ما در باغهای هندوانه و خربزه و توت فرنگی و آلوچه و هلو و تمشک وحشی (به گیلکی میشود ولش) .. .. گذشت و چه میوه دزدی ها که نکردیم و چه کتکها که از صاحبان باغها نخوردیم!
[ATTACH=CONFIG]3069[/ATTACH]
تابستان که میشد که رودخانه ها میشدند خانه دوم ما! آن زمانها رودخانه ها سرشار از آبهای فاضلاب نبود و بسیار زلال و تمیز و پرآب بودند. ماهی آنقدر بود که ما با دست خود ماهی میگرفتیم و نیازی به قلاب ماهیگیری نداشتیم.
در اطراف رامسر ویلایی خانوادگی بود که تابستانها یکی دو هفته آنجا بودیم، درون باغ ترنج و نارنگی و نارنج و کنار دریا و آنسوی جنگل و دامان کوه... .
از غذاهای محلی گیلان که زیاد دوست دارم، باغلا قاتق است. اگر آنرا در گمج (دیگ سفالی) پخته باشند و همراه با ترشی هفتابیجار یا سیرترشی و زیتون پرورده و برنج دم سیاه یا هاشمی دودی و ماهی شور باشد، میتوانم آنقدر بخورم که منفجر شوم.
[ATTACH=CONFIG]3073[/ATTACH]
در این شهر لعنتی غذای ما چیزی نیست جز دود و مرغ هورمونی و برنج خارجی و ... .
راستی از این چیزها خورده اید دوستان؟:
[ATTACH=CONFIG]3070[/ATTACH]
این اسمش آب دوکوده کونوس است! بینظیر است لامصب.
یک لایک جایزه ی کسی خواهد بود که بگوید اینجا کجاست:
[ATTACH=CONFIG]3075[/ATTACH]
[ATTACH=CONFIG]3076[/ATTACH]
[ATTACH=CONFIG]3077[/ATTACH]
[ATTACH=CONFIG]3074[/ATTACH]
Dariush نوشته: راهنمایی:
در شرق گیلان است.
my third and last guess: ماچیان (املش) ?
مزدك بامداد نوشته: my third and last guess: ماچیان (املش) ?
نشان میدهد هرچه هم که گیلان را بشناسید به اندازه ی یک گیلانی زاده نخواهد بود.
اینجا بین سیاهکل و دیلمان است.