SAMKING نوشته: عایا سیگار کشیدن کیف میدهد؟
تاکنون نکشیدم
بی شک در نخستین دفعات دچار سرگیجه،گلودرد و سرفه و هتا حالت تهوع میشوید.اما اگر برای سیگاری شدن اصرار داشته باشید، آنگاه پس از مدتی ، بله بهتان کیف میدهد.اما اجازه دهید بهتان این هشدار را بدهم که پس از تحمل آن رنجهای نخستین برای سیگاری شدن جز مختصرلذتی چنددقیقه ای و تقریبا ناملموس چه بدست می آورید:هیچ.جز اینکه روزی باید با رنجی چندصد برابر سعی کنید آنرا ترک کنید و شرش خلاص شوید.(اگرچه اثراتش هرگز ناپدید نمیشوند).
آلیس برای آرامش و تسکین دردهایش سیگار میکشد!
چرا سیگار و مواد روانگردان آرامشبخش هستند؟
سددرسد کار نادرست و زیانباریست ولی چه آرامشی؟ چه تسکینی؟
اندوه و بدحالی داریم که داریم! چه میشود که گمان میکنیم با سیگار یا مشروباتالکلی یا مواد روانگردان و سرانجام فراموش کردن، چیزی بهتر میشود؟
اندوه چیست و بدحالی کدام است؟
اگر امروز پدر و مادرم بمیرند گمان نمیکنم اندوهگین شوم یا بدحال...
داریوش شما اندوهگین و بدحال میشوی؟ یادمانی از اوج اندوه و بدحالی دارید؟
SAMKING نوشته: اندوه چیست و بدحالی کدام است؟
اگر امروز پدر و مادرم بمیرند گمان نمیکنم اندوهگین شوم یا بدحال...
داریوش شما اندوهگین و بدحال میشوی؟ یادمانی از اوج اندوه و بدحالی دارید؟
اسپاگتی نکرده اگر پدر و مادرت را از دست بدهی هیچ سوگوار نمیشوی سامکینگ
؟
و اگر روزی دردها و رنجشهای زندگی از کاسهی تاب و توانت لبریز شود
، واپسین پناهت چه خواهد بود
؟
Alice نوشته: دوستان من از همین دَم سیگار و دود را برای همیشه کنار خواهم گذاشت و هرگز سراغشان نخواهم رفت ! :)
(چقدر از این قولهای الکی به خودم دادهام، شخصیت سستپایه میگویم یعنی همین داریوشجان)
اصولا هر تغییری را زمانی ممکن میبینم که در پی آن یک نظم جدید ، جدی ، غیرقابل افول و غیرقابل بازگشت جایگزین شود وگرنه اساسا پی آن تغییر را نخواهم گرفت که مایه خدشه جدی در اعتماد به نفس خواهد شد.از سویی معتقدم ناخودآگاه همیشه قوی تر از خودآگاه ماست و همیشه گرایش های نسنجیده ی ما پرزورتر از تمایلات اندیشیده ما هستند.بنابراین با تمرین و تکرار زیاد(شروع با مسائل کوچک و جزئی و اندک اندک به سوی مسائل مشکل و بزرگ پیش رفتن) میتوان به هرآنچه که خواست رسید.یادم هست زمانی که من میخواستم به خود بیاموزانم که در مواقعی لازم باید نظمی بی افول داشته و به طور جدی پیگیرش باشم، از کارهای بسیار کوچک و جزئی شروع کردم.مثلا هر روز دقیقا راس یک ساعت مشخص، کار خاصی را انجام میدادم.پس از آن اندک اندک توانستم هرگاه که لازم بود و میخاستم، نظم به دست آورده و تمرکز خود را به یک جا معطوف کنم.
به قول توماس مان:کسی که نظم نداشته باشد، هرگز قادر به انجام کاری بزرگ و ماندگار نخواهد بود.
SAMKING نوشته: آلیس برای آرامش و تسکین دردهایش سیگار میکشد!
چرا سیگار و مواد روانگردان آرامشبخش هستند؟
سددرسد کار نادرست و زیانباریست ولی چه آرامشی؟ چه تسکینی؟
اندوه و بدحالی داریم که داریم! چه میشود که گمان میکنیم با سیگار یا مشروباتالکلی یا مواد روانگردان و سرانجام فراموش کردن، چیزی بهتر میشود؟
اندوه چیست و بدحالی کدام است؟
اگر امروز پدر و مادرم بمیرند گمان نمیکنم اندوهگین شوم یا بدحال...
داریوش شما اندوهگین و بدحال میشوی؟ یادمانی از اوج اندوه و بدحالی دارید؟
بله
دارم.اما بسیار انسان توداری هستم و هرگز با مصیبت هایم تئاتر برپا نمیکنم.
گذشته از همه توضیحاتی که برای درد و غم وجود دارد و احتمالا همه ما از آنها اگاهیم
این حس زمانی ظهور میابد که جایی از ما یا چیزی که خود را به آن مربوط میدانیم صدمه میبیند
معمولا این حس زمانی پیدایی میابد که ما خود را به چیزی چنان وابسته میکنیم که هر چه به آن صدمه بزنه ، انگار به ما زده است.
با کم کردنِ هر چه بیشترِ این محدوده ، دامنه آسیب پذیریِ ما نیز محدودتر خواهد شد.
اما فراموش نباید کرد که جهانِ ما سراسر آکنده از درد است.شوپنهاور برای اثبات اینکه تمایل ما برای غمگین شدن خیلی بیشتر از تمایل مان برای شاد شدن است میگوید که وقتی میبینیم حیوانی درنده به حیوانی دیگر حمله کرده و آنرا میخورد، دلمان برای آن حیوان قربانی خیلی میسوزد و از دردِ او ماهم کمی درد میکشیم اما به آن لذت و شادمانی ای که سراسر وجودِ شکاچی را گرفته نمی اندیشیم و از لذت او لذت نمیبریم!
Alice نوشته: اسپاگتی نکرده اگر پدر و مادرت را از دست بدهی هیچ سوگوار نمیشوی سامکینگ ؟
خب
(روم سیاه) راستش را بخواهید نه!
ولی خب در مراسم ختمشان جلوی فامیل الکی گریه میکنم تا گمان نکنند که من هیولایی سنگدل هستم! ولی این نه اندوه است و نه بدحالی، "دروغ مصلحتی" است.
مهند این است که تا زمانی که زنده بودند با آنها گفتم و خندیدم و زندگی کردم و دوستشان داشتم.
اکنون که مردند و من میدانم که آنها هرگز، از ستارهها یا بهشت یا جهنم مرا نگاه نمیکنند اندوه و بدحالی برای چه؟ دیگر تمام شدند و رفتند.
Alice نوشته: و اگر روزی دردها و رنجشهای زندگی از کاسهی تاب و توانت لبریز شود ، واپسین پناهت چه خواهد بود ؟
در برابر دردهای فیزیکی، خودکشی رو نادرست میدونم و خدایی هم که نیست؛ پس خودم میمانم و خودم.
و در برابر دردها و رنجشهای روان، به آنها دچار نمیشوم چون به آنها باور ندارم.
دوستان ببینید ؛ هماینک حالت بنده از «بدحال» ، به «مهربان» دگریست !
سپاس فراوان از نیکخواهیتان ! :)
من بروم بخوابم که دیرگاه است و خورآی (طلوع) نزدیک !
بدرود
:e303:
SAMKING نوشته: خب (روم سیاه) راستش را بخواهید نه!
بسیار هم عالی
! :)
سپاس فراووان از دریوش و سامکینگ گرامی از برای هماندیشی و نیکخواهیشان
!
من بروم بخوابم که دیرگاه است و خورآی (طلوع) نزدیک
!
شما هم دلآشوده باشید
؛ هماکنون حالت بنده از «بدحال» به «مهربان» دگریست
! :)
بدرود
:e303:
[ATTACH=CONFIG]1404[/ATTACH][ATTACH=CONFIG]1405[/ATTACH]
داریوش من هرگاه نمایار شما را میبینم یاد باباشاه میافتم