من هم نخستین روزهایی که اینجا آمده بودم تنها یکی مهربُد را از دیگران بازمیشناختم و کموبیش همه
را باهم غاتی میکردم ؛
Ouroboros هم یادم است اوایل حس ِ رازناکی را به من منتقل میکرد ؛ چنانکه از ایشان میترسیدم ! :)
Dariush نوشته: داستان جالبی میشد اگر دو دوستِ نزدیک در فضای مجازیِ اینچنینی بیاطلاع از دوستی هم ، باهم در تعامل باشند. اگر اینجا هم ، با یکدیگر دوست میشدند، آنگاه نشان از اوج تفاهم ایشان میبود.
برای من چنین چیزی پیش امده بود.
منتها به جای دوستی ,عمق دشمنیمان به هم ثابت شد.
چون هم در فضای نت باهم مشکل داشتیم و هم در دنیای حقیقی
Alice نوشته: من هم نخستین روزهایی که اینجا آمده بودم تنها یکی مهربُد را از دیگر بازمیشناختم و کموبیش همه
را باهم غاتی میکردم ؛
Ouroboros هم یادم است اوایل حس ِ رازناکی را به من منتقل میکرد ؛ چنانکه از ایشان میترسیدم ! :)
درود آلیس؛ خوش میگذرد؟
بد نیست من هم بگویم در روزهای نخستین حضورم اینجا برخی کاربران را چگونه میدیدم(شبنشینی است دیگر:e405:)
پیش از حضور ، ویوی و کافر را میشناختم.
اما در میان کاربران بیش از همه ، نخست نظرم را مهربد جلب کرد با آن همه نظم در نوشتههایش و اینکه برای فهم برخی از پیکهایش باید دوبار آنها را میخواندم(یک جایی هم به خودش اینرا گفتم)
سپس راسل توجهم را جلب کرد با نکتهبینی و مهارتش در نگاه به مقولات از زاویهای دیگر و این سبک خاص راسل بود طوری که اگر آیدی و آواتارش هم نباشد ، نوشتههایش را به خوبی میشناسم.
اولین دیالوگ را هم به نگرم با تو داشتم آلیس . گفتم که حالم خوش نیست و سرم در آستانه انفجار است و تو گفتی برو استراحت کن و فرض کن اصلا وجود نداری
از دیگر کسانی که نوجهم را جلب کردند : امیر به سبب نثر درخشانش، ممد1 به سبب آواتارش، آنارشی به سبب اسم آیدیاش و طنازیهایش با برخی از بانوان سایت و sonixax به دلیل کوتاه نیامدنش
Alice نوشته: آری نخستن گفتمان را به یاد دارم داریوشجان ؛ همان شبی که سرت در آستانهی انفجار بود و
دیرتر هم باران باریده بود ! :)
---
دفترچه را نخست یکی از دوستان اسلامستیز در جای دیگری به من پیشنهاد داد ؛ من هم یکی
دوروزی پیش از آنکه نامنویسی کنم مخفیانه در اینجا سرک میکشیدم ، پس از نامنویسی از اینجا
چندان خوشم نیامد و احساس خوشایندی به کاربران نداشتم !
امروزه ولی "شدیداً" دلبسته به اینجا شدهام ؛ دستکم روزی یکبار «باید» اینجا آنلاین شوم ؛ از بودن کنار ِ
بزرگانی چون مهربُد ، امیر ... ؛ فرهیختگانی مانند شما و دیگران لذت میبرم و چنین جمعی برایم دوستداشتنی
و «خواستنی» است ؛ ولی برای نمونه فارومهای آبکی مانند هممیهن و ... را هتا "یک دم" هم نمیتوانم
تحمل کنم !
راستش منهم نخستین بار خوشم نیامد؛ چراکه در یکی از جستارها بحثی عجیب در جریان بود که به نظرم قدری کودکانه و لجبازی میآمد . همچنین بین خودمان باشد، کارهایی که استارت خورده بود اما در حد همان استارت باقی مانده بود اما یک چیز باعث شد من اینجا بمانم و آن آزادی بیان بود . من به شدت از انکار خود بیزارم و اگر جایی باشد که سخنم را قیچی کنند، یا جو به گونهای باشد که ناچار باشم خودم را سانسور کنم، یک دم هم آنجا دوام نخوام آورد . همین خصلتم باعث شده تا حد زیادی گوشهگیر باشم؛ چون رک گوییام چند بار به طور جدی برایم دردسر درست کرده . پیش از این در چند سایت فارسی عضو بودم ، اما هرگز دست و دلم به فعالیت نمیرفت . اینجا اما آدمی که حرف دارد، نمیتواند حرف نزند . فضا به گونهای است که آدم را به حرف میآورد.
راستی سفر نرفتی؟
Dariush نوشته: راستی سفر نرفتی؟
شنبه میرویم
؛ البته جایی که هستم به tor دسترسی دارم و اگر توانستم گهگاه به اینجا سرک میکشم
؛
اگرنه که پانزدهم باز اینجا خواهم بود
! :)
پیشاپیش نوگشت ِ سال را نیز به همهی هموندان گرامی شادباش میگوییم
! (با پس زمینهی آهنگ نوروز
)
:e303:
Alice نوشته: شنبه میرویم ؛ البته جایی که هستم به tor دسترسی دارم و اگر توانستم گهگاه به اینجا سرک میکشم ؛
اگرنه که پانزدهم باز اینجا خواهم بود ! :)
پیشاپیش نوگشت ِ سال را نیز به همهی هموندان گرامی شادباش میگوییم ! (با پس زمینهی آهنگ نوروز)
:e303:
خوش بگذرد.
----------------
دوستان من میروم قدری استراحت کنم. پسردائی امشب مهمانم بود و مجبور شدم با او چند فیلم چرند مثل هابیت و بتمن را ببینم. شب بر شما خوش.
البته مهربد جان فکر نمیکنم این موضوع ارزش جستار را میداشت ! جستار اختلاف احمدینژاد و خامنهای را میگویم . فکر نکنم گفتگو بیش از آن پیش برود.
Dariush نوشته: البته مهربد جان فکر نمیکنم این موضوع ارزش جستار را میداشت ! جستار اختلاف احمدینژاد و خامنهای را میگویم . فکر نکنم گفتگو بیش از آن پیش برود.
شاید در آیندهی نزدیک هزاران پیک در آن بزنیم. اسپاگتی را چه دیدهاید، شاید زد و شغالها به جان یکدیگر افتادند و هم را دریدند...
Ouroboros نوشته: شاید در آیندهی نزدیک هزاران پیک در آن بزنیم. اسپاگتی را چه دیدهاید، شاید زد و شغالها به جان یکدیگر افتادند و هم را دریدند...
اسپاگتی از دهنتان بشنود .
پ.ن : به نظرم باید باید مدال پرشتابترین جستار سال را به همین پدافند از حقوق مردان بدهیم امیر گرامی
.پیکها مثل رگبار فرستاده میشوند.
Dariush نوشته: پ.ن : به نظرم باید باید مدال پرشتابترین جستار سال را به همین پدافند از حقوق مردان بدهیم امیر گرامی .پیکها مثل رگبار فرستاده میشوند.
گاهی این اتفاق میافتد، یکی مثل شوالیه میآید ترول میکند، بچههای اینجا هم بدجوری آسان قلاب را میگیرند.