دفترچه

نسخه‌ی کامل: طنز و جوک امام نقی
شما در حال مشاهده نسخه آرشیو هستید. برای مشاهده نسخه کامل کلیک کنید.
ملکوت نوشته: چون ایرانیان همون تعصب و علاقه ای که روی پدرشان دارد روی امامان نیز دارند

کسی که یک عرب 1400 سال پیش مرده را اندازه والدینش دوست داره و در کل کسی که روی هر چیزی تعصب داره موجود قابل ترحمیه!
امام نقی: ای مردم! من هم بشری هستم مثل خود شما! از جنس شما!
فقط:
در شکم مادرم با او حرف میزنم.
به جای رحم از ران راست مادرم بیرون می آیم.
در هنگام تولد بر خود و خاندانم سلام می فرستم.
از هر گونه خطا و گناه، چه با جسم و چه با ذهنم مصون و معصومم.
بول و غائطم بوی مشک عنبر می دهد.
هستی به خاطر من خلق شده.
هر کس مرا و فک و فامیلم را دوست نداشته باشد حرامزاده است.
هر کس به جد بزرگم ایمان نداشته باشد خونش حلال است.
و در کل این تفاوتهای کوچیک رو که نادیده بگیری، باقیش رو هر جوری نگاه کنی، انگار اصلاً همین خود شما…

فرازی از سخنرانی عبادی سیاسی امام نقی در جمع مردم همیشه در صحنه سامرا
آوده‌اند روزی امام نقی و مریدان در کوهستان سفر می کردندی و به ریل قطاری رسیدندی که ریزش کوه آن را بند آورده بودی!
ناگهان صدای قطاری از دور شنیده شد. امام نقی فریاد برآورد که جامه‌ها بدرید و آتش بزنید که این داستان را قبلا بدجوری شنیده‌ام.
مریدان و امام نقی در حالی که جامه‌ها را آتش زده و فریاد می زدند، به سمت قطار حرکت کردندی.
مریدی گفت: «یا امام نقی! نباید انگشت مان را در سوراخی فرو ببریم؟!» امام نقی گفت: «نه! حیف نان! آن یک داستان دیگر است.»
راننده‌ی قطار که از دور گروهی را لخت دید که فریاد می زنند، فکر کرد که به دزدان زمینی سومالی برخورد کرده و تخت گاز داد و قطار به سرعت به کوه برخوردندی و همه‌ی سرنشینان جان به جان آفرین مردندی.
امام نقی و مریدان ایستادند و امام نقی رو به مریدان گفت: «قاعدتن نباید این طور می شد!» سپس رو به ابولاشی کرد و گفت: «تو چرا لباست را در نیاوردی و آتش نزدی؟»
ابولاشی گفت: «آخر الان سر ظهر است! گفتم شاید همین طوری هم ما را ببینند و نیازی نباشد!»
روزی با امام در بیابان های سامرا به نماز آدم برفی ایستاده بودیم که ماری سفید و سیاه هیس هیس کنان به ما نزدیک شد! امام با معجزه امامانه شان دست راستشان را از چپ به راست تکان دادند و مار خطرناک دور شد.

همه با تعجب به امام خیره شده بودند که امام برگشتند، رو به من کردند و گفتتد: روزی در سرزمین قنبر فارسی مارانی سفید و سیاه حاکم می شوند. سپس ماران سفید و سیاه دیگری ادعای تخت سلطنت آنها را خواهند کرد. با این تفاوت که این گروه دوم قادرند خود را به هر رنگی در بیاورند و خطر نیششان را مخفی کنند!

در همان حال دعای امام مستجاب شد. برف آغاز به باریدن کرد و امام مانند بچه ای سرخوش به جهیدن و دویدن در دشتها پرداختند و دل اصحاب را از شادی لبریز کردند…
امام به منظور اشاعه و ترویج فرهنگ ماله کشی اقدام به برپایی مسابقه بین المللی روشنفکری دینی نمودند. برای شروع فردی را بصورت تصادفی از میان تماشاگران فراخوانده و او را سر بریدند، سپس با زن و بچه اش در انظار عمومی جماع کردند و بعد آنان را نیز قطعه قطعه نموده و بر اجسادشان بول و غائط کردند، سپس رو به ماله کشان فرمودند حالا این را از منظر اسلام توجیه کنید… بازیکن اول شهید مطهری گفت: «در اسلام رابطه انسان و جهان از نوع رابطه کشاورز است با مزرعه و چه زیبا امام این رابطه را نشان دادند، ابتدا مزرعه را با جماع مبارکشان بذر پاشی و سپس با شمشیر خود چون داس درو کردند و در نهایت مزرعه را کود دادند» صحابه متحیر مشغول ربط دادن موضوع بودند که بازیکن دوم دکتر سروش گفت: «من نیز در ورای این عتاب و غلاظ و شداد نوری از رحمانیت دیدم، عمل هرچه که بود ماحصل مقصود است و آن حقیقت اسلام است که می ماند» صحابه همچون عفیر در گل مشغول پیدا کردن معنی عتاب و غلاظ شدند که ناگهان دکتر شرینقی قائطید: «شمشیری که با عشق و خلوص فرود آید درد ندارد، آنچه دل را به درد می آورد نفاق است، ای کاش من هم زیر تیغ عشق میرفتم» صحابه دچار فرج پریشی فلسفی شدند که کدیور رسید و کل ماجرا را از بیخ عوض کرد: «اصلا چه کسی میگوید اینها را امام کشتند؟ اینها عده ای مرتد بودند که به عذاب الهی گرفتار شدند» در این لحظه صحابه که خشتک فنگ شده بودند نعره زنان به سوی بیابان گریختند و امام جایزه ویژه ماله زرین را به خاطر کار تیمی خوب به چهار شرکت کننده اعطا نمودند
سه نفر در تقسیم هفده شتر با هم نزاع میکردند، اولی مدعی بود صاحب نصف شترهاست، دومی مدعی یک سوم آنها بود و سومی مدعی یک نهم. به هر ترتیب که خواستند شترها را قسمت کنند به طوری که به هر کدام قسمت صحیحی برسد، نتوانستند. خصومتشان را به نزد امام نقی بردند. امام نقی شمقدر را به شترهای آنها اضافه کرد و در نتیجه تعداد شترها هجده شد. حضرت ابتدا خمس شترها را که 3.6 عدد میشد، به عنوان مال امام برداشت. دو شتر را به عنوان حق الزحمه خودش، سه شتر را به عنوان مالیات، و یک شتر را هم به عنوان حق الزحمه شمقدر ورداشت. درصدهایی از شترها هم به عنوان عوارض شهرداری سامرا، مالیات بر درآمد، مالیات توسعه فاضلاب و غیره تعلق گرفت. در نهایت تنها یک شتر باقی ماند که آن هم شمقدر بود که دوباره به آغوش امام بازگشت.
عدالت نقوی، نوشته آلت الله شیخ محمدنقی تُستِری (نان برشته کن)
امام نقی (ع) و شمقدر وارد مسجد شدند. در آنجا مردی را دیدند که بسیار سریع نماز می‌خواند.
امام رو به اصحاب کرد و فرمود: بخدا قسم مثل او مثل کلاغی است که از زمین دانه برمی‌چیند.
آن مرد نمازش را قطع کرد و گفت: مثل تو مثل فضولی است که در جهنم هم می‌گوید هیزمش‌تر است.
امام گفت: مثل تو مثل کسی است که احترام امامش را نگه نمی‌دارد.
مرد گفت: مثل من مثل کسی است که تو را به غائطش هم حساب نمی‌کند.
شمقدر امام را کنار کشید و گفت: نقی جون بیخیال. مثل یارو مثل بچه خزانه است و کل کل باهاش خطرناک!
امام: باشه. الان که کار دارم. ولی مثل من مثل کسی است که بعدا دهانت را سرویس می‌کند ملعون!
مرد: بخواب بابا… مثل تو مثل سیرابی است!
امام: مثل تو مثل کسی است که اگر بیضه دارد می‌آید دم در مسجد…
مرد: مثل من مثل کسی است که با تیزی خط خطیت میکند…
شمقدر امام را کشان کشان بیرون برده و می‌گوید: نقی، جان مادرت بیخیال. مثل یارو مثل کسی است که میزند شل و پل میکندت… دعوا بشه مثل من مثل کسیه که نمیاد وسط ها! از الان بگم…

روایت است تا مدتها مثل امام مثل کسی بود که در کل سامرا ضایع گشته بود!
مردی دانشمند از شیعیان آن امام که در زمینه‌ی پالیونتولوژی و انقراض دایناسورها مطالعه می‌کرد با استفاده از ماشین زمان به دیدار امام نقی شتافت… – یا نقی، جانم به فدایت، دایناسورها چطور منقرض شدند؟
+ دایناسور؟ دایناسور چیست؟
– موجوداتی که در زمانهای پیش زندگی می‌کردند و الان نیستند.
+ ها؟ ابابیل؟!
– نه ابابیل چیه! موجودات غول‌پیکری که زمانی روی زمین زندگی می‌کردند.
+ به خدا قسم که شیطان بر این مرد چیره شده که چنین سوالاتی می‌پرسد.
-شیطان چیه؟ مگر تو علم لدنی نداری؟ یعنی اصلا نمی‌دونی دایناسور چیه؟ اصلا می‌دونی فسیل چیه؟
+ همانا به درستی که کسانی مثل تو که به ما اهل بیت توهین می‌کنند یا حرام زاده‌اند یا تخم حیض!
– چرا جک میگی نقی؟ اصلا در ایام حیض نمی‌شه بچه دار شد که!
+ اگر خدا بخواهد حتما می‌شود!
– یعنی خدا معجزه هاشو گذاشته واسه دشمنای شما انجام بده؟
+ {صدای حرکت لبه‌ی تیز ذوالنقار -آن یگانه دلیل منطقی امام- به سمت گردن دانشمند}
شبى نقى وارد ضریح امام رضا شد تمام اسكناسها را برداشت و فرار كرد! صبح روز بعد ماموران رضوى امام را دستگیر كرده و به دادگاه بردند. انجا قاضى به حضرت گفت خجالت نمیكشى كه نذورات مردم را دستبرد میزنى؟
حضرت فرمود: بخدا قسم خود امام رضا از قبر بیرون امد و پولها را برداشت و دوباره به قبرش برگشت! قاضى پوزخندى زد و گفت: اخه یك مرده چطورى میتواند اینكار را بكند! امام كه منتظر شنیدن این حرف بود بلافاصله فرمود:چطور یك جنازه پوسیده هزار و دویست سال است كه انواع بیماریها از شاشبند و سوزاك گرفته تا سرطان را شفا میدهد و همه ساله بودجه عظیمى از بیت المال را میبلعد اما نمیتواند از قبرش خارج شود و اسكناسهاى زائران بى خردش را بردارد؟ نقل است كه حضار پس از شنیدن سخنان نقى همگى شاشبند شدند و جهت شفا خود را به ضریح امام رضا دخیل بستند!
اوریانا فالاچی خدمت امام رسیدند و پرسیدند شما برای تضمین دموكراسی و وجود احزاب كه از شاخصه های دموكراسی است چه تمهیداتی در نظر گرفتید؟ امام سریع برگه انتخابات را شپلق كوبیدن رو میز و گفتند نگاه كن ضعیفه...بر روی برگه انتخابات نوشته شده بود:
گزینه اول: اصولگرا
گزینه دوم: عصولگرا
گزینه سوم: اثولگرا
گزینه چهارم: اسولگرا
گزینه پنجم: عثولگرا
سپس نگاهی به اوریانا انداختند و فرمودند: كجای دنیا اینطور آزادی افكار و تعدد اندیشه هست؟ نه واقعا كجا هست؟