دفترچه

نسخه‌ی کامل: طنز و جوک امام نقی
شما در حال مشاهده نسخه آرشیو هستید. برای مشاهده نسخه کامل کلیک کنید.
صفحه ۱۰۰ام تاپیک برهمه نقویان گرامی باد
من همه ۱۰۰صفحه رو خوندم و از خنده ترکیدم
خود علی سگ کش میگه :از ۲چیز خدا نالانم یکی باهوشی افراد کافر و دیگری کم هوشی افراد مومن
این جوک ها اوج هوش دگراندیشان است و حکم قتل شاهین نجفی توسط مکارم و مشهور کردن آهنگ نقی اوج احمق بودن مسلمانان
قال نقی:
از دو چیز خدا نالانم :یکی باهوشی دگر اندیشان که با کمپین یادآوری نقی تمام خاندان ولایت
را به غاعط کشیدند و دیگری احمقی مسلمانانی مانند مکارم و خمینی که با حکم قتل شاهین نجفی و سلمان رشدی آنان را مشهور کردند
ابولاشی : اماما آب تمام شده. خشکسالی در پیش است. چه کنیم؟
امام نقی : اشکال ندارد کلوخ داریم.
---------------------------
حلیة النقویون - حل مشکلات در 10 ثانیه - مدیریت امام زمانی - ص 93(کراواتی)



[ATTACH=CONFIG]4776[/ATTACH]
[ATTACH=CONFIG]4777[/ATTACH]
[ATTACH=CONFIG]4778[/ATTACH]
صحنه: خیمه امام نقی- شب عاشورا
امام و اصحاب با ماتحت برهنه در حال نوره کشیدن
نقی: زود باشید... الان صبح میشه... کلی کار داریم...
شمقدر: نقی من دستم نمیرسه به اونجام... چیکار کنم؟
نقی: مگه تو هم قراره شهید بشی؟ تو باید راه منو ادامه بدی...
سوسن : نقی این جعبه دیلدوهای منو ندیدی؟ ... خاک بر سرم.. ببین چه برقش انداخته... ذلیل مرده واسه من یه عمر با پشم و پیل اومدی جماع... مگه اون دنیا نبینمت...
عسگری: بابا منم بمالم؟
نقی: تو بشین سرجات. نوره به کجات میخوای بمالی؟
ابولاشی: حالا چه کاریه؟ خوب نمیشد تو بهشت مارو اپیلاسیون شده محشور کنن؟
نقی: چی بگم والا... این سنت جدمونم شده داستان واسه ما... آی شمقدر...پس این آب چی شد؟
شمقدر: آب؟ مگه آبم لازمه؟... جدتم با آب شسته خودشو؟
نقی: پس چی؟ نمیشه که همینجوری.
سوسن: صبر کن ببینم. اگه آب داشتن فلانشونو بشورن دیگه این روضه العطش العطش تو چیه هر سال ملتو اسکل میکنی؟
نقی: بابا ول کن. داره میسوزونه... حالا ما یه چاخانی واسه ملت میبافیم تو که دیگه نباید باور کنی. الان همه برشته میشیم... شمقدر جان بدو یه امان نامه بنویس ببر بده به یزید. چند تا دبه آب بگیر بشوریم این بی صاحابمونو... بگو گه خوردیم. فقط آب بگیر... بدوووو....
روزی چند نفر از مردم سامرا،خشمگین حضرت عسگری کوچک را با پس گردنی و اردنگی گریه کنان و عرعر زنان به حضور امام آوردند.
امام فرمود: شما را چه میشود! چرا طفل معصوم ما را میزنید؟
گفتند: ای نقی! لازم نیست برای تربیت مسلمین ماتحتت را بدرانی! کمی برای این تخم حرامت وقت بذار تربیتش کن! انجوجک تمام محله ما را زا به راه کرده! دق الباب میکند و فرار میکند و از ظهر همه ما را مچل کرده است!ریقمان در آمد تا گرفتیمش!
حضرت دستی به دو امانت گرانبهایی که رسول خدا در نزدش به امانت گذاشته بود کشید و فرمود: اُف بر شما! این نور چشم ما دارد ادای جد بزرگوارش علی ابن آب طالبی را در میآورد! دق الباب میکند برای یاری مستمندان اما چون طفل خرد است و نان و خرمایی در بساط ندارد ناگزیر میگریزد! نیت او نیت حیدر فرار است!
اهالی سامرا که از این جواب دندان شکن حضرت به حال ندامت افتاده بودند در حالیکه خشتک میدریدند و خاک بر سر میریختند از سرای امام خارج شدند.
ناگاه عسگری کوچولو به آغوش امام پرید و گفت: بابا براستی که همین که گفتی بود و ما یاور یتیمان و گرسنگان سامرا هستیم!
هنوز نطق عسگری تمام نشده بود که حضرت یک پس گردنی جانانه حواله ایشان داد و فریاد فرمود: آره اروای ننه ات مارمولک! ما را سیاه میکنی جانور؟! این محملات را نبافته بودیم که خود ما را هم با توی تخم حرام جر داده بودند! سوسن! بیا این توله سگ را بنداز تو زیر زمین تا دیگر ازین غائطها نخورد
عسگری کوچولو: بابا نقی! چطوری جدم رسول لولا می خواست خورشید و ماه رو توی دستاش بگیره؟
نقی در حال چرخاندن انگشت اشاره در بینی مبارک: خب ایرادش چیه؟
عسگری: داغی خورشید به کنار. خورشید و ماه به این بزرگی که توی دست جا نمی شن!!
نقی که از تعجب دماغش را سوراخ کرده (در دلش): بمیری مملی با آشی که برای ما پختی. شعور این فنقلی بیشتر از تو هست. یعنی نمی فهمیدی که خورشید و ماه اون اندازه نیست که تو توی آسمون می بینی؟
سپس محصولات دماغ را با لباسش پاک کرده و در جواب عسگری فرمودند: فرزندم! این هم از معجزات جدمان است که خورشید و ماه بزرگ را در دستان کوچک جای می دهد!!
اصول مهندسی ماله کشی، باب ریشخند ریاضی و فیزیک و سایر علوم
«ابونوقِل» نیم‌نگاهی به گونی هدایا کرد و دوباره پقی زد زیر گریه. از سر شب تا حالا نتونسته بود حتی یه کادو به دست بچه‌های بلاد پارس برسونه. بچه‌های کُرد تو آتیش بخاری سوخته بودن، بچه‌های آذربایجان هم زیر آوار مونده‌بودن، بچه‌های مازندران همه غرق شده‌بودن، بچه‌های تهران دستفروشی می‌کردن تا خرج مواد باباشون رو در بیارن، کمر بچه‌های بلوچستان زیر تازیانه تبعیض خم شده‌بود، دخترهای خوزستان و هرمزگان رو برده بودن ختنه کنن و ...
ابونوقل خواست به خودش بقبولونه «هر عیب که هست از مسلمانی ماست» که زرداب بالا آورد. توی این ١٤٠٠ سال خیلی چیزا دیده بود، خیلی! خاطره‌های تلخی که به طرفةالعینی از ذهن پارسیان پاک شده‌بود... مثل اشک زیر بارون... دیگه وقته مُردن بود...