دفترچه

نسخه‌ی کامل: گفتگو پیرامون کمونیسم و سوسیالیسم
شما در حال مشاهده نسخه آرشیو هستید. برای مشاهده نسخه کامل کلیک کنید.
مزدك بامداد نوشته: همان گونه که گفتم، "رده[1]" از دید ما با سنجه[2] ی بهره‌کشی سنجیده[3] میشود.
پولدار هم به بایستگی، همان سرمایه دار نیست. من مانند شما با دگرسانی[4]
تراز[5] زندگی دشورای ندارم و تنها میگویم که کمترین ترازی هومنی[6] باید برای هر
کسی هم که توان کار هم از بیخ ندارد، ، بسته به توان فراورش[7] همبود[8]، پدید بیاید.
ولی من نمیتوانم مانند شما ، قانون فرگشت[9] را به زیر پرسش ببرم. من تنها
میگویم که فرگشت باید هومنی بوده و دروغ پرداز و دزد و برده دار و فئودال و ...
نباید به بهزیستی[10] و فرازیست[11] برسند، بساکه سنجه ی فرازیست و فرگشت باید
کارو فراورش و هوشمندی و خردورزی در ان باشد. این چیزی بود که فیلسوف
یونانی هم آرزو داشت. از بیخ، هیچ گروه جانوران و هیچ استخر ژنتیک نمیتواند
بی چالش[12] ، پیشرفت و فرگشت نماید و دچار کژزادمانی (دژنراسیون ) و ایستایی
شده و از میان میرود. ما نیاز به بیماری آبله نداریم که مارا بکشد، یا زشترو نماید،
ولی نیاز به واکسن آبله داریم که پیکر ما راه جنگ و فرگشت را فراموش ننماید.
اگر این قانون جداگر فرگشت نبود ما همان بوزینه هنوز مانده بودیم.
از بیخ، همین ستیز میان بهره دها و بهره کشان هم چالشی است که میتواند
هومنی را به تراز بالاتری از هستی برساند و به یک جهش[13] سودمند فرهنگی و
تراز بالای فرگشتی همبودین[14] برساند. (خود همبود هم چو جانوری ست که درگیر
فرگشت فرهنگی است چنان که ما درگیر فرگشت ژنتیک هستیم)، درست مانند
"منشور حقوق بشر" که برای نخستین بار در ان نوشته شد که برده داری هومنی
نیست و نباید باشد. پس، پس از کمونیسم و سوسیالیم هم دگرسانی میان
بهرمندی ها باید باشد تا فرگشت بگونه ای هومنی براه خویش پی بگیرد. همچنان
که ما امروزه میتوانیم خود ژن هارا دستکاری کنیم و فرگشت هوشمند را پدید بیاوریم .





همه‌ی تفاوتهای ما بی‌تردید دارای ریشه‌های طبیعی هستند و فرگشت در نقش دادن به رفتار آدمی بسیار بیش از آنچه پیشتر تصور می‌کرده‌ایم نقش داشته. خاستگاه نابرابری هم تفاوت عینی برای قربانی آن ندارد و چه فرقی می‌کند اگر شما خنگ به دنیا آمده‌اید یا بی‌پول، در هر دو مورد، و در هر دو جامعه‌ی کنونی و ایده‌آلی که تصویر می‌کنید دسترسی کمتری به منابع، توانایی کمتری برای بهره‌برداری از آن‌ها و در پی این استاندارد و شرایط زندگی فروتری دارید. مصنوعی و طبیعی تفاوتی در ناعادلانه بودن آن ندارد و اینکه «فرگشت کرده پس اشکالی ندارد» یا «فرگشت کرده پس قادر به تغییر آن نیستیم» هر دو سفسطه هستند.

طبیعی نه چیزی را درست می‌کند و نه غیرقابل تغییر، من تصور می‌کنم همه‌ی ما چپگرایان در ستیز با سلطه و این ادعا که انسان مشتاق به نابودی سلطه و رهایی‌ از آنست سخت به خطا بوده‌ایم و اینطور که به نظر می‌رسد اکثریت آدمها هیچ مشکلی با تحت سلطه بودن مادامی که حداقل‌هایی از رفاه و امنیت و … برایشان فراهم باشد ندارند، و بدبینی امثال مکس اشتیرنر که به پیرامون خود می‌نگریست و می‌گفت «من انقلابی و آزادی‌خواه نمی‌بینم، هرچه می‌بینم دلال و لاشخور است» الیتیسم یک آدم ضدجامعه نبود، توصیف دقیقی از احوال اکثریت جامعه‌ی بشری بود. ولی با وجود این من همچنان خواستار سلطه‌گریزی و سلطه‌ستیزی هستم زیرا باور دارم حتی همین اکثریت مشتاق به تبادل امنیت با آزادی اگر طعم آزادی و آگاهی را بچشند آنرا ژرف‌تر، خواستنی‌تر و مطلوب‌تر از آغوش گرم اربابان خود می‌یابند و ما می‌توانیم اینرا دگرگون بکنیم و …

شما می‌توانید ادعا بکنید که نابرابری مصنوعی دارای مازاد سلطه‌آمیز اضافه نیز هست و انواع طبیعی آن فاقد چنان مازادی هستند بنابراین ناعادلانه‌تر است یا چیزهایی از این قبیل. اما مسأله این است که نابرابری خودش به طور مستقل می‌تواند یک رذالت اخلاقی باشد و برای تبدیل شدن به چنان چیزی نیازی به سلطه ندارد.

در تضاد میان فرد و جمع بالاخره نقطه‌ای فرا می‌رسد که ما در آن وادار و ناگزیر به انتخاب یکی به زیان دیگری می‌شویم، و تلاش برای آشتی دادن آن‌ها و طرح اینکه این تضاد کاذب است یا برآمده از اقتضائات جامعه‌ی سرمایه‌داری‌ست یا طبیعی‌ست و قادر به فراتر رفتن از آن نیستیم و … پاسخ بسنده نیست بلکه تلاش برای تغییر صورت مسئله‌ای بسیار دشوار است. اجازه بدهید در قالب یک مثال بحث را بیشتر بشکافیم:

یک مدرسه‌ی خیالی را تصور بکنید که ده کلاس درس دارد، و در هر کلاس درس بیست شاگرد هست که دو تا خیلی خنگ هستند و دو تا خیلی باهوش. ایده‌ی «از هرکس به اندازه‌ی توانایی، به هرکس به اندازه‌ی نیاز» حکم می‌کند که دو تای خنگ هر کلاس را جمع بکنیم در یک کلاس و دو تای باهوش هر کلاس را نیز به همچنین، تا در حق هیچ‌کس بی‌عدالتی نشود و شاگرد خنگ مجبور به رقابت با شاگرد زرنگ نشود، و شاگرد باهوش نیز بدلیل خنگی همکلاسی از پیشرفت عقب نماند و … اما این یک راه‌حل نیست، فقط به قول مهربد گرامی(به نقل از ژیژک)جارو کردن مشکل به زیر فرش است، زیرا افراد باهوش همچنان بیشتر و بهتر از افراد خنگ پیشرفت می‌کنند، تنها نمود به ظاهر تبعیض‌آمیز آن تبدیل به نمود به ظاهر غیرتعبیض‌آمیز شده، اگرنه تبعیض هنوز هست و تضاد همچنان پابرجاست، تنها بهتر پنهان شده، و نه فقط کمکی عینی به شاگردان خنگ نکرده‌ایم، بلکه شانس رقابت و پیروزی احتمالی ایشان به اندازه‌ی باهوش‌ها از طریق تقلب، پشت کار هزار برابر، شانس و … را هم از ایشان گرفته‌ایم.

پس این تلاش برای آشتی دادن فرد و جمع بر خطاست، بر سر یک نقطه‌ای یا باید تعالی مطلق فرد را برگزینم، یا همان جمع را. یا اجازه بدهیم این‌ها با یکدیگر رقابت بکنند و هرکه برنده شد هرچقدر که برنده شد را برای خودش نگاه بدارد و همه‌ی تضادها را بپذیریم، یا، فرد را تا اندازه‌ای فدای جمع بکنیم و دو شاگر باهوش را مامور نظارت درسی و کمک به پیشرفت دو شاگرد خنگ بنماییم، از توانا بگیریم و به ناتوان بدهیم تا شاخص دارایی پایانی همه یکسان باشد.

من شخصاً قادر به نجات خودم در هر دو سیستم خواهم بود زیرا به توانایی‌های شخصی خودم ایمان دارم، اما معیار اصلی ما در پایان روز باید آن باشد که کدام مدل قربانی کمتری می‌گیرد و شدت این قربانی بودن در کدامیک بیشتر است، بی‌عدالتی که در حق شاگرد باهوش با بستن پای او به پای شاگرد خنگ می‌کنیم بیشتر است یا رها کردن شاگرد خنگ به حال خودش یا ترحم شاگرد باهوش یا قضا و قدر و …من آنارشیست فردگرا مشکلی با سیستم اول ندارم، زیرا معتقدم پیشرفت هماهنگ جامعه و عدم وجود نابرابری باعث نفع بلندمدت فرد خواهد شد ولو فداکاری مختصری از تعالی حداکثری او لازم باشد، و به دکتر و پیتزازن یک مقدار دستمزد دادن ولو آنکه ارزش کارشان متفاوت باشد باعث می‌شود جامعه در قالب یک بدن پیشرفت سریع‌تر، مطمئن‌تر و از همه‌ مهمتر عادلانه‌تری داشته باشد، زیرا میزان بی‌عدالتی روا شده در حق دکتری که نیمی از اضافه‌ی حقوق او را با پیتزا زن تقسیم کرده‌اند کمتر از پیتزازنی‌ست که چشم‌اندازی برای پیشرفت ندارد، در موقعیت اجتماعی خود حبس شده و شما هم به او می‌گویید کاری از دست ما ساخته‌ نیست، این تضاد طبیعی‌ست، شما صرفاً خنگ‌تر یا کم‌زحمت‌تر یا … از آقای دکتر بوده‌اید.

مشکل انگیزش هم در هر دو سیستم وجود دارد، در سیستم مطلوب من البته بیشتر خواهد شد و احتمالاً کندترین مدل برای رشد اقتصادی در جهان است، اما اثرات این رشد در همه‌ی ارکان جامعه به یک اندازه و شکل احساس خواهد شد.

پ.ن : راهکار شما برای دستکاری ژنهای مردم برای باهوش شدن مناقشه در مثل است و ما فقط مشکل باهوش‌تر بودن که نداریم، عناصر غیراقتصادی پر شمار دیگری هم هستند که به نابرابری می‌انجامند، هوش تنها یک مثال بود. بعد هم ما باید بحث را در ظرفیتهای موجود پیش ببریم و نه خیال‌پردازی درباره‌ی ظرفیتهای احتمالی. اینکه نمی‌شود شما موقعیتی آرمانی را برای من تصویر بکنید و مشکل را از این طریق حل بکنید، منهم می‌توانم شرایطی را تصور بکنم که در آن آدمها را به ماشینهای رویاساز وصل می‌کنند که همه در آن خوشحال و راضی و آزاد و برابر و ... هستند و دیگر نیازی به تغییر سیستم نخواهد بود و ...
sonixax نوشته: این که شد همان همگان یا با من هستند یا بر من !

همینجوره, یا شما در ستیز با بهره‌کشی هستید, یا همداستان با آن.

نمیشود که بگویید به من کاری ندارد, همچون اعدام که یا شما موافق اعدام
هستید, یا مخالف آن. اگر کنار بکشید و بگویید کاری ندارم هم میشود همان موافق!
Ouroboros نوشته: Stanford prison experiment - WiKi

شما اگر به روی دیگران قدرتی داشته باشید قطعا آنرا مورد سوء استفاده قرار خواهید داد، مگر آنکه عواقب آن سوء استفاده از لذتی که اعمال سلطه بر دیگران نسیب شما می‌کند بزرگتر باشد، تازه آن زمان هم تضمینی نیست و می‌بینید که چگونه پلیس آمریکا جلوی دوربینی که برای پیشگیری از همین خشونتهای افسارگسیخته نسب شده متهم سیاه‌پوستی که از دستشان فرار کرده را تا مرز مرگ کتک می‌زند.

دوست گرامی ما هم این را میدانیم و من هم فیلم Das Experiment (برگرفته از همین) را دیده‌ام.

این چیزیکه شما میگویید ولی همچنان پیوند علّی نیست, تنها آروین مرزمند است. در آزمایش نامبرده هم گروهی را تشویق میکنند که زورگویی کنند, گروهی را تشویق میکنند که سازوار شوند و بیشتر
روی این نکته‌یِ روانشناسی است که اگر شما کسی را بیازارید یا ببینید او را آشکارا زیر پا له میکنند, حس "همدردی" اتان را از دست میدهید و وارونه.



نقل قول:تمام جانداران اجتماعی دارای هرم قدرت هستند و در آن اعضای زورمندتر اعضای کم‌زورتر را تحت سلطه قرار می‌دهند، در برخی جوامع مثل آن ِ بونوبوها و انسان‌ها این سلطه نرم و غیرمستقیم و کم‌قربانی‌ست، در برخی دیگر مثل همان گوریل‌ها یا شیرها همواره خونبار و علنی و مستقیم. این به معنای ناتوانی ما از فراتر رفتن از ارتباط برده-اربابی نیست، به این معناست که بسیار مستعد آن هستیم و اگر احتمال آنرا نادیده بگیریم باید منتظر عواقب فاجعه‌آمیز بعدی باشیم، و این فقط مشکل دولت سوسیالیستی نیست، مشکل جامعه‌ی آنارشیستی هم هست. ولی ما راه‌کارهایی برای آن داریم، مثل انتخابی کردن عضویت یا عدم عضویت در همبود، در حالی که شما به کلی منکر احتمال آن می‌شوید، زیرا «بهره‌کشان سرمایه‌دار که نباشند همه چیز درست می‌شود».

باز هم درست است, ولی ما که نمیخواهیم رقابت را ریشه‌کن کنیم, یا همه را برابر کرده باشیم.
همانجور که امروز شما برای دختربازی با مردی گلاویز نمیشوید (مگر در کشورهای واپسمانده) و بجایش با خوشپوشی و خودروی بهمان و ادکلن بیسار پیش میروید,
بهمین سان نیازی هم نیست همآوردی هومنان در تراز یا کار کن بهره‌ده, یا گرسنه بمان و بمیر باشد. میشود همین را کمی هومنیزیده و به ترازی والاتر برد.





نقل قول:مسئله‌ی عمق و سطح نیست، مسئله اینست که چگونه سوژه‌ی تحت لیبرالیسم خود را آزاد می‌پندارد در حالی که اگر یک نخ سیگار گوشه‌ی پیاده‌رو بی‌افروزد جریمه می‌شود. چرا سوژه‌ی کاپیتالیسم تمام تمرکز ذهنی خود را به روی آنچه دارد هدر می‌دهد وحتی لحظه‌ای به آنچه ندارد نمی‌اندیشد. چرا فقیرترین اقشار جامعه به کاپیتالیستها رای می‌دهند و جوانان طبقه‌ی متوسط به بالا که معنای دیکشنری‌وار «خرده‌بورژوا» هستند انقلابی می‌شوند و می‌روند به تسخیر وال‌استریت. مارکسیستهایی که جرئت پرسیدن این سوالات را داشته‌اند(مثل لاکلائو یا بدیو)، پاسخشان اینست که اینها تعلقات نابجای ایدئولوژیک(در معنای مارکسیستی آن=آگاهی کاذب)است، من با این مخالفتی ندارم، اما به گمانم کار را نیمه‌تمام رها می‌کند و همه‌ی نتایج و جوانب منطقی پیشفرضهای خود را دنبال نمی‌کند.

باز هم درست است, ولی فرجامیابی‌های شما از داده‌ها نادرست. من در همان جُستار «همبود کاررها» آورده ام که خود من از روی نداشت نیاز به کار در نوجوانی و بالاتر زمان آسودگی برای
خواندن داشته‌ام, چنانکه هماکنون با اینکه کار میکنم ولی باز زمان برای آموختن دارم و نمونه‌وار میتوانم آرمان‌نامه‌یِ مارکس را بخوانم و بآناکاوم. پس آسودگی و بیکاری سامه‌هایِ بایسته برای
اندیشه و سِگالش میباشند. روشن است کسیکه در همبود سرمایه‌دار باید شباروز در اندیشه‌یِ نان و آب باشد (مانند ایران) زمان برای این چیزها ندارد و به نخستین چیزیکه دورنمایِ خوبی داشته باشد
(آمریکای هالیوودی) چنگ میاندازد و چشمداشت دیگری هم از وی نمیتوان داشت.
بر من و شما و کسیکه زمان آسوده دارد است که با اندیشه‌یِ ترازبالا بکوشد فرایافتها را نیک اندیشیده و در ترازی که برای دیگران آسان و دریافتنی باشد به زبان بیاورد.
من هم با این سخن سراسر همنگرم: هوش بالاتر برابر است با خویشکاری بالاتر.






نقل قول:به نظر من دلیل اصلی پیدایش و تداوم این آگاهی کاذب، برآمده از تاکید وسواس‌گونه‌ی مارکسیسم به تبعیض/سلطه‌ی اقتصادی و نادیده گرفتن کامل، یا دست بالا زیرمجموعه‌ی تکمیلی دیدن دیگر انواع آنست. مرد کارگر آمریکایی می‌بیند که دولت از او به زور المونی و نفقه‌ی بچه می‌گیرد، و گزینه‌ای را انتخاب می‌کند که این بازیگر نامشروع، قلدر و سلطه‌ورز را از زندگی شخصی او بیرون می‌اندازد. کمونیستها عادت دارند به آنارشیستها بگویند «صبر بکنید، سلطه‌ی دولت را هم از میان می‌بریم»، به فمینیستها بگویند «صبر بکنید، سلطه‌ی مردسالاری را هم از میان می‌بریم»، به ناقدان نژادپرستی بگویند «صبر بکنید، نژادپرستی هم از عوارض تقسیم ناعادلانه‌ی ثروت است» و ... بی‌آنکه خاستگاه‌های متعدد غیراقتصادی این نابرابری‌ها را مد نظر قرار بدهند.

E00e

برگزیدگی دادن کاری است بسزا و فرنودین. همانجور که هر کس میپذیرد دشواری ایران نخست اسلام است, سپس بهره‌کشی است, سرانجام همان بهره‌کشی میان زنامرد.
روشن است تا آن زمان میتوان هزینه‌هایِ اندکی روی ستیز با نابرابری زنامرد هم نمود, ولی خرد و فرنود حکم به برگزینش بر پایه‌یِ مهندی میدهند.


پارسیگر
Ouroboros نوشته: آزادی شما جایی شروع می‌شود که اختیارات دولت به پایان می‌رسد = دولت بزرگتر، آزادی کمتر. اختیارات دولت را هم توانایی آن مشخص می‌کند نه فلسفه‌ی وجودی آن و اخلاقیات و اینکه از کجا برآمده و به کجا قرار است برود و ... بنابراین دولتی که ابزار تولید را در اختیار دارد و شما برای نان شب محتاج انجام دادن «کار درست» بطور خودانگیخته از سوی آن هستید، توازن چانه‌زنی را به نحوی غیرقابل بازگشت به سود نهادی که پیشتر ارتش و پلیس و اهرم قانون و ... را برای سرکوب داشته برهم می‌زند.

شما هم مثل آنارشیستها و تروتسکی و ... در خیابان با موهای آشفته و پیراهن دریده فریاد می‌زنید : «پس چه شد، فقط بنا بود سرکوب به بهره‌کشان و نوکران ایشان محدود بشود؟ این دیگر چیست؟ من...»، و پیش از آنکه بتوانید جمله‌ی خود را تمام بکنید تبری که برای گردن زدن سرمایه‌داری تراشیده بودید می‌خورد به میان سرتان!

اینها فانتزی‌هایِ worst-case scenario هستند.
من هم برایتان میتوانم همین فانتزی را بروم, جوریکه بجایش سرمایه‌داران آن اندازه توانمند هستند که میتوانند اگر کارتان ارزشمند نبود به شما نان نداده و بگذارند بمیرید ... که اوه ببخشائید, هماکنون همین را داریم! (:

دولت هم یک ابرسازواره است, ولی از بخشهای گوناگون برساخته شده. پس آری, درسته, گاهی همچون یاخته‌هایِ پیکر که زیر فرماندهی مغز میباشند و بناچار در پیروی از فرمان نادرست خویشکشی,
اینها هم کشته میشوند. ولی خوب گاهی و پُرگاه هم نمیشوند. نکته اینجاست شما تردستانه این "گرایندی" و این "توان راستادهی" را از مردم گرفته و برای ما همواره یک چهره از دولت میپنگارید: هر چه دولت بزرگتر باشد, بدتر میشود.





Ouroboros نوشته: بنابراین راه‌حل هرچه باشد، سپردن اهرم جدیدی از قدرت و از میان برداشتن اهرم‌های کنترلی که برای تضعیف آن تهیه شده بودند نیست. راه‌حلی که به ذهن من می‌رسد آنست که بیاییم با تقویت سندیکاهای کارگری و استقلال هرچه بیشتر آنها، با اشتراکی کردن مالکیت کارخانه‌هایی که بر اثر تصمیمات نادرست سرمایه‌داری و برای حداکثری کردن سود ورشکست شده‌اند از طریق واگذاری آنها به کارگرانشان، و از طریق استقلال جوامع برمبنی ویژگی‌های عینی(همچون تعلقات فکری و عقیدتی)و کاستن از وابستگی انتزاعی آنها(همچون تعلقات قومی و ملی)به شرایطی برسیم که در آن از میزان قدرت و نفوذ سلطه بطور مداوم و خزنده کاسته می‌شود و الگوی جدیدی جایگزین می‌شود که امکان پیش رفتن بدون نیاز به «سرکوب» را دارد: سرمایه دار قبر خودش را می‌کند و موفق‌ترین شرکت جهان را نیز ورشکسته می‌کند، دولت میزان نفوذ خود بر فرد و جمع هر دو را آرام‌آرام از دست می‌دهد و کسانی که می‌خواهند برده‌ی جنسی یک زن باشند و یا یک برده‌ی جنسی زن داشته باشند هم قادر به همزیستی بدون نابودی دیگری خواهند بود. اینها پیشرفتهایی‌ست که ما تنها با گسترش آگاهی قادر به انجامشان هستیم، و اگر آگاهی در سطحی نباشد که قادر به برداشتن این قدمهای نخست نباشیم، قطعا در سطحی نیست که انقلاب بتواند کمکی به ما بکند.
و ...

نکته‌ای که جا انداخته شد: واداشتن یک دولت به درستکاری, میلیونها بار آسانتر از واداشتن میلیونها تن و سازمان و ... به درستکاری است.

در کنار آن, دیدگاه شما هیچ ریشه‌ای نه از فرگشت میگیرد (نیکخواهیِ و درستکاری بیشینه‌یِ مردم) و نه از فرنودسار (هیچ پیوند علّی‌ای میان خون‌تشنگی و قدرت ننمایاندید).

سرکوب هم یک ابزار است در دست "برخی" در یک دولت, که میکوشند با سرکوب آن باز برخی نیازهای "نامشروع" خود را برآورده سازند. این نیازها در یک سامانه‌یِ سرمایه‌داری
و بهره‌کشی "نامشروع" هستند, زیرا سودِ برخی همان زیانِ دیگران است; ولی در سامانه‌ای که سود دیگران زیانِ شما نباشد, پس نیاز شما سرکوب آنها نخواهد بود.

پارسیگر
مزدك بامداد نوشته: بیجاست، در اینکه مردم کشورهای کمونیستی هم باید سخت کار کنند و از خودگذشتگی بنمایند ، گمانی نیست.
بیجاست شاید یکی بخواهد برای خودش کار کند چرا باید زیر پرچم کمونیست برای مفت خوران کار کند ؟
مزدك بامداد نوشته: انهایی هم که از بیخ کار نمیکنند نیز باید کفش را با کمترین بها ( که هزینه ی زندگی ان کارگر و هزینه های روان آن کارخانه را بپوشاند) کمابیش رایگان دریافت کنند.
مزدك بامداد نوشته: هم بیجاست و هم ریشخند آمیز!

همین گردانندگی ( مدیریت) زمانی کارآمد است که هماهنگ باشد
و آنهم زمانی شذنی است که این برنامه ریزی و گردانندگی آژگاهی
باشد و نه اینکه هرکس برای خودش هردنبیلی کاری کند. چرا که
همه ی ساخه های سرایداشت به همدیگر وابسته است، شما
نمیتوانید برای ساختن پالتو در جایی برنامه ریزی کنید که کارخانه ی
چرمش و پشمش درست کار نمیکند.

این هم بیجاست !
امروزه بسیاری از کارخانه ها مواد اولیه را خودشان تهیه میکنند و مالکیت آن معادن را نیز در اختیار دارند .
اگر اینچنین هم نباشد کارخانه دار میتواند برود با یک کارخانه چرم ساز در آن سر دنیا معامله کند و
نیازی نیست دولت ساخته شود تا آن را با یک کارخانه که احتمالا سهمی در آن دارد هماهنگ سازد .
اگر کارخانه داری عرضه این چیز ها را هم ندارد باید دیر یا زود جمع کند نه اینکه انقلاب کند و دولت بسازد .
مزدك بامداد نوشته: E105
بیجاست، اگر هم چنین باشد و دولت آمریکارا نماینده ی سرمایه داران نپنداریم (!!) بازهم
از انجا که سرمایه ای در دست دولت نیست، هیچ برنامه ریزی سرایداشتی کلان و آژگاهی
در آنجا شدنی نیست و این "آزادی" در دست تک تک و گروه سرمایه داران است و نه در
دست دولت،

پارسیگر

این هم به پای توانایی و قوت سرمایه داری میزنیم که مانند ایران نشده تا با یک مصاحبه وزیر نفت و رئیس
دولتش در روزنامه قیمت مواد غذایی اش روی نمودار 100 متر پایین بالا بشود و هر روز مردمش با ترس و
استرس و نا امیدی از آینده کشورشان زندگی کنند !
مزدك بامداد نوشته: بیجاست، دگرسانی اش را گفتیم، اگر بهره این سختکوشی سرانجام به کوشندگان برسد،
دادگری همبودین بدست آمده است. نون مهند نیست که در این راه ناچار چند میلیونر هم
در چین پدید امده باشند، چرا که چین برای پیشرفت تندتر ، سرمایه های برونمرزی را هم
در کشور خود راه داده ولی کنترل را همچنان در دست دارد. اگر زمانی این بهره ها و این
کار ها از خودگذشتگی ها، برای چیز دیگری جز بهروزی و پیشرفت همبودین کشور و
بهزیستی مردم بکار رفت، میشود سرمایه داری ای که شما میپسندید!

پارسیگر

این هم بیجاست .
اکنون بسیاری از کمپانی های چند ملیتی غرب هر یک در چین شعبه دارند و از نیروی ِ کار چین بهره میکشند آن هم به صورت شبانه روزی !
چین را هم این کمپانی ها چین کردند وگرنه تا چند دهه پیش همان کشور تریاکی بود که نمیتوانستند آب دماغشان را بالا بکشند و
هر روز مردمشان در زندان ها به دست حزب کمونیست کباب میشدند !
مزدك بامداد نوشته: مهند این است که
بهره ی این سرمایه، برنامه ریزی برای این سرمایه، در
راستای بهزیستی رده ی کارگر باشد و نه به جیب سرمایه دار
و فئودال و رده ی بهره کش و مفتخوری که شما دوست دارید
برود.


جای خرسندی دارد بعد از 40 صفحه که ما گفتیم و دیگران گفتند دست آخر به این نتیجه رسیدند از
مخالفت پایه ای با نظام سرمایه داری دست بردارند و به دنبال نوعی از سرمایه داری یاشند که کمی سیمای انسانی تر داشته باشد !
همان چیزی که همه لیبرال ها و طرفداران نظام های سرمایه داری با تئوری های گوناگون در پی آن هستند .
مزدك بامداد نوشته: پرسش شما رتوریک هست: در پی دانستن چیزی نیست و خودش پاسخ خودش یا همان نگر شمارا در بر دارد
که از آن بیزاری سخت و شگرفی درباره ی کمونیسم سهیده میگردد. یک همبود هم مانند یک جاندار است که
در آن هر بخشی ، کاری را بدوش گرفته و این کار مغز هم همان کار دولت و فرمانروایی است. در سرمایه داری،
نمایندگان سرمایه داران یا با دیکتاور ارتشتاری و دینی و یا با سامانه پارلمانی سرمایه داری، دولت را پدید میاورند
که گرچه سرکوبگر است ولی همچنان رُل مغز و رهبری پیکر همبود را بازی میکند. ما هم خواهان کنار نهادن مغز
در همبود نیستیم بساکه مغز بهتر و خردمندانه تر و دادگرانه تری را برای آن آرزو داریم. این مغز نوین در کشور
کمونیستی/کارگری، میکوشد که بهروزی کارگران و نه سود سرمایه داران را آماج خود نماید. اینکه در آروین،
به دید شما، نومنکلاتور و هزاران بار! سرکوبگر شده هم نگر شماست، بسته به اینکه چه کسی سرکوب میشود!
از این گذشته، کنترل مردم برروی دولت بسته به تراز آگاهی و فرزامی هومنی و دلیری شهروندی انهاست و جز این
هم در هیچ سامانه ای، هیچ گارانتی برای کنترل سرنوشت خود در دست نیست. بماند که بسیاری از سختی ها
و گره هارا هم سرمایه داری با جنگ های جهانی و جنگ سرد و دیگر کارشکنی ها به سامانه جوان و کم-آروین
کمونیستی پدید آورد و روی همرفته میتوان این آروین نخستینی را نیکو و هایسته دانست.


پارسیگر

این هم بیجاست .
کارگران خود نیروی مقابل دولت هستند و جزء نیروی سرمایه به حساب می آیند !
در هر کشوری یک کشاکش باریکی بین دولت و سرمایه داران بازار برای تصاحب نیروی کار وجود دارد برای همین دولت سعی میکند
با اجری قانون های سخت تمرکز نیروی کار را همواره در بدنه خودش بیشتر کند و تبدیل به ماشین اقتصادی کشور شود .
برای همین در ایران کسی که در جستجوی کار است کار دولتی را میپسندند ولی وقتی میرود امریکا کار آزاد را ترجیح میدهد .
نکته دیگر اینکه در کشورهای کمونیستی هیچ کنترل اجتماعی بر روی دولت وجود ندارد زیرا تمرکز قدرت در بدنه دولت عملآ دولت را
به یک توتالیتاریسم میکشاند که دیگر هیچ کسی توانایی رویارویی با آن را ندارد .
اینکه بلوک شرق هم فرو ریخت مسلمآ به خاطر کشور های سرمایه داری غرب بوده است ! زیرا بهترین گزینه و تضمین کننده
دموکراسی تا کنون بودند و هستند .