Alice نوشته: کمونیسم هم بسیاری آرمانگرایانه به نگر میرسد, سرشت هومن با فزودهخواهی و سروری درآمیخته است و
در جنگل هم قانون پیکارخواهی و مهتری به گونهی "طبیعی" دیده میشود. مگر اینکه سرشت آدمی را بدگرانید
و تراهومن نوینی بسازید.
پارسیگر
از هر دیدگاهی بنگریم, این سخن نادرست است.
پیش از هر چیز کدام آرمانگرایی؟ ما که نمیخواهیم همآوردی را از ریشه کنده
باشیم یا نخواستهایم همه برابر و یکسان و یکجور و بی هیچگونه تنشی زندگی کنند,
تنها چیزی که خواستهایم این بوده که همهیِ بهرهیِ کار یک تن, به خود وی بازگردد.
از دیدگاه ژنتیک, همهیِ تاریخ شهرمندی به ١٥ هزار سال هم نمیرسد و
کمتر از چند هزارسال است که چیزی از بیخ به نام "سرمایه" درست شده,
چگونه سرمایهداری میتواند ریشه در رگ و پی هومنی دوانده باشد؟
جاییدر ژنهای شما آمده که کارخانهدار شوید و از
دیگران بهرهبکشید که اگر این نباشد ژنهایتان آزرده میشوند؟
از دیدگاهِ فزونخواهی و آزمندی ویژگیهایی ناگسستنی
هستند نیز سخن بیفرنود بود و پاسخ همینرا داده بودم:
Mehrbod نوشته: ١. آز و فزونخواهی دو تا از رانههایِ هومنی هستند, ولی نه همهیِ آنها و نه سرنوشتسازترینِ آنها. در سرشت هومنی آدمکشی, تجاوز, دزدی, بیرحمی و بسیاری زابهایِ نکوهیده و ناخواستنیِ دیگر نیز هستومند است,
ولی دربرابر همدلی, مهربانی, نیکخویی, بخشایش, گذشت و خرسندی (قناعت) و بسیاری فروزههایِ نیک نیز میباشند. هر کدام از این رانهها در بستر فرگشتیگ خود بایسته بودهاند و از همینرو
نیز خود را در ژنهایِ ما نهادینهاند, ولی کلیدواژه اینجا «بستر» است. روشن است, در بستری که آز بایسته و نیازین باشد, رانههایِ آز و آزمندی به کار و تکاپو میافتند و در بستری که اینها نیاز
نباشند, خودبهخود فروکشیده شده و فروپیچیده میشوند. درست همانجور که در جاییکه گرسنگی و نداری بیداد میکند کودکان گرسنه آزمندانه بر سر هرگونه خوراکی با هم میجنگند و
نان را دست همدیگر میرُبایند, ولی در جاییکه فراوانی و سیری باشد رفتارهایِ نیک دیگری همچون آهستهخوری و خوشی بردن از خوراک و گسارش, نمایان میگردند.
از دیدگاه "من احساس میکنم سرمایهداری به سرشت من نزدیکتره, پس این بهتره" هم باز بجایی نمیرسیم, برای
من شما اگر جور دیگری میسُهیدید مایهیِ شگفتی میشد, چه که هرکس بسته به پیرامون و زیستبوم
خود فرهنگیده میشود و آنچه به آن خوگرفته را بی هیچ گمانی, طبیعیتر و نزدیکتر از همه به سرشت اش میداند.
سرانجام هم پاسخ شما در راستای همسنگی میان خِرد و رانه را مزدکْ سرور دادند, هرآینه
خِرد از دیدگاهِ فرگشت, خود بباریکی ابزاری است فرگشته برای فروپیچیدن رانهها; اینکه
جاندار بجای آز و نیاز کورکورانه بتواند اندیشد و آینده را هم بررسد و کنش خردپذیر — نه
سُهشپذیر یا رانهپذیر — را بگزیند, تا اینکه آنجا دربند و پیرویِ کورِِ رانهها و نیازهایِ خود مانده باشد.
پس هتّا از این واپسین سنگر هم سخن شما بسختی نادرست است, زیرا,
در طبیعت کسانیکه پیروی هوش و خرد باشند فرامیزیوند, این کمهوشان و کودنان و
سرمایهداران هستند که همچون جانداران پستتر و کودنتر از هومن, یک به یک نابود میشوند.
از اینرو برای فرازیست اتان هم که شده, بایسته است همواره پیروی خِـردِ تیـز و بُـرّنده باشید, نه سُهشِ کُـند و سایـنده.
پارسیگر