دفترچه

نسخه‌ی کامل: گفتگو پیرامون کمونیسم و سوسیالیسم
شما در حال مشاهده نسخه آرشیو هستید. برای مشاهده نسخه کامل کلیک کنید.
Ouroboros نوشته: دوستان جدی‌جدی دارند از ترور استالینی به عنوان دفاع مشروع دولت شوراها از حقوق خلق دفاع می‌کنند؟!
پس کسی جز منم پیدا میشه که از این موضوع تعجب کنه؟
تازه در راستای پیشرفت همگان که گویا دولت کمونیستی خیر و خوب مردمانش رو بهتر از خودشون میدونسته!
Ouroboros نوشته: دوستان جدی‌جدی دارند از ترور استالینی به عنوان دفاع مشروع دولت شوراها از حقوق خلق دفاع می‌کنند؟!

من درباره‌یِ آنچه بخوبی ندانم نگری نمیدهم, بویژه تاریخ.

ولی اگر کسی بخواهد با بیشرمی و سفسته‌گرانه آمده و بگوید یک
چیزی بد است, چون بازنمود بیرونی آن بد است, دشواری خواهم داشت.

چرا؟ زیرا اینکه بگویید ستیز با بهره‌کشی بد است, زیرا کسانیکه این را می‌گفته‌اند بهمانجور رفتاریده‌اند
یک کژفرنود بیشتر نیست (= کژفرنود پهلوان پنبه) و ارزشی هم ندارد, مگر برای کودنان و کارکرد هم ندارد, مگر فریب مردم.

اگر میگویید کمونیسم بد است, چون بهمان آموزه‌یِ کمونیسم بازنمودی در فربود
ندارد, خوب این گوی و این میدان, پیوند فرنودین میان آنرا به ما مهر نموده نشان دهید.

پارسیگر
Russell نوشته: آنکس که در دریافت سخن طرف مقابل مشکل دارد خودت هستی نه من، من هم با خودت هم مزدک گرامی و هم دوستان دیگر با چنین تفکری که موضوع بحث است (بنظر میرسد لازم است یادآوری کنم موضوع بحث نوعی ایدئولوژی‌ست که اندیشه‌یِ مهربد را هم شامل میشود نه شخص مهربد) آنقدر سخن گفته‌ام و از آنها شنیده و خوانده‌ام و درباره‌یِ آنچه مورد انتقاد من است میدانم تا بتوانم بفهمم، ادعای اینکه "ما میگوییم باید زبان را پیرایش کرد" و "فرهنگ ایرانی برتری دارد به عرب و ..." و اینکه من خودم بی‌وطن میدانم باعث ناراحتی دوستان میشود، بخوبی نشان میدهد که داریم اینجا بحث زبان و زبانشناسی میکنیم یا بحث سیاسی و اخلاقی.
بهترین تبلور این بحث هم همان بحث پیرامون فرهنگ رانندگی بود که بخوبی اساس اختلاف را در خودش نشان میدهد.
...
همین کاربر آلیس آلیس یک زمانی بند کرده بود به مهربد خوش اخلاق و تاپیک اعتراض آلیس به مهربد هنوز موجود است و من هم طرفگیری نکردم چون در مقام قضاوت نبودم و اطلاع درستی از جریان کامل آن نداشتم و علاقه‌ای هم دانستنمش نداشته‌ام و ندارم و در سلوک(!!) ما هم به بیرون کشیدن اینگونه بحثهای زیرخاکی جایی ندارد!

درست است, سخن من از آغاز همین بوده که زبانها با هم برابر نیستند, فرهنگ‌ها هم برابر نیستند. کسانیکه بجای بهکرد و پاسداشت اینها ناله و گلایه
میکنند و در رویای جهان تک‌‌زبان و تک‌اندیش و تک‌رفتار و ... فرورفته‌اند (مانند شما) هم آدمهایِ خویشکاری گریزی هستند و نباید برای سخن آنها هیچ تره‌ای خورد نمود.

نکته‌یِ دیگر که نگرفتید و در پاسخ به [MENTION=299]Dariush[/MENTION] گرامی بود, دگرسانی میانه‌یِ ی دامنه‌یِ چیزها بود. گفتیم کسیکه با بهره‌کشی میستیزید (مانند من) ببایست نباید فرهنگ‌ستیز هم باشد:
پارسیک = دامنه‌یِ اندیشه (cognitive)
فرهنگ ایران = دامنه‌یِ رفتار و برخورد (attitude, culture)
ستیز با بهره‌کشی = دامنه‌یِ آرتائیک (ethics)

میان اینها (و نه جایِ دیگر) گفتیم همپوشانی هست (زبان تا اندازه‌ای گره خورده به فرهنگ و ...), پس کسانیکه
آنجا بنادرستی میاندیشند همه‌یِ کمونیست‌ها باید فرهنگ‌ستیز و میهن‌گُریز باشند تنها لغزش اندیشیک خودشان (ناتوانی در بازشناسی دامنه‌ها) را نمایانیده‌اند.

پارسیگر
Philo نوشته: نه دوست گرامی ایشان در این باره تنها نیستند، حزب کمونیست چین هم این دو را به هم آمیخته، و به نظر من از ملی گرایی بیشتر به عنوان وسیله ای برای همراه کردن اکثریت مردم خود در سرکوب اقلیت ها استفاده می کند.
بله چین و مائو را به خاطر داشتم اما بیشتر کمونیستِ مدلِ ایرانی مدنظرم بود.

Mehrbod نوشته: خوب دشواری نخست شما همینجاست که هیچ زیانی در "تکسانی" و "تکزبانی" و "تک‌اندیشی" و بوارونه, سودی در ورتش[5] میان اینها نمیبینید.

سپس اینکه دوست مان @darisuh و همینجور @Russell — که مانند همیشه تیکه‌ای انداخت که تنها خودش میگیرد! ((: — که بشیوه‌یِ
بامزه‌ای از مزدائیک[6] هم سردر میاورند, ولی نمیتوانند لغزش خودشان را ببینند که دیگر گناه من و همزمان میهن‌دوستانِ پادبهره‌کش نمیشود!
خب البته اینها تلاشهای بی‌ثمری‌ست که معلوم نیست با قطاری از مارکها اساسا به چه چیزی می‌خواهند برسند؟ می‌خواهید خط بُلدی میانِ خودتان و من کشیده باشید که خودتان طرفدار «هومنی» و من از قماشِ بهره‌کشانِ زالوصفت هستم تا از این طریق صداقتِ فکری خود را نشان دهید؟ یا مثلا چه؟ به هر حال اشتباه گرفته‌ای عزیزم.
من با مارکس (و احتمالا نه با مارکسیستها) اتفاقِ نظرها بسیار دارم و زمانی نیست که در اندیشه‌ی سازوکارِ اقتصادی و سیاسی جوامع باشم و نمودی از باریک‌بینی‌ها و نکته‌سنجی‌هایش را نیابم. نگاه فلسفیِ دیالکتیکِ تاریخیِ او [که آنرا از هگل گرفته] بی‌شک آنچنان نبوغ‌آسا هست که ارزش و توانِ آن را داشته باشد که تاثیرگذارترین اندیشه‌ی سیاسیِ قرن بیستم باشد. اختلاف‌هایی که دارم اگرچه به روش‌ها و راهکارها بازمی‌گردد و از این منظر شاید بسیار جزئی باشند، اما برای ایجادِ فاصله‌ای عمیق میان‌مان کاملا کافی‌‌اند. من هرگز نتواستم دریابم که مارکسیسم چگونه می‌تواند غولی به عظمتِ دولتِ مارکسیستی را مهار کرده و پیامدهای غیرانسانیِ انحصارِ قدرت را، آنهم در انحصاری‌ترین نوع ، که تنها در یک فاجعه‌ی کوتاهِ چندساله موجبِ مرگِ میلیونها انسان شد توجیه کند؟ اگر من هم همچون شما و مزدکِ گرامی دچارِ فرمالیسمِ ساده‌انگارانه‌، با آن جمله‌های نیم‌خطی و نتیجه‌گیری‌های مُخ‌تَرکان بودم، شاید بی‌مهابا می‌گفتم در برابر کمونیسم، من لیبرالیسم را هزار برابر، حداقل به سببِ آزادی‌ها و شفافیتِ ظاهری‌اش بیشتر ترجیح می‌دهم. پس، از اینکه شما مرا لیبرالیست بخوانید ابایی ندارم فعلا، اگرچه خودم این را نمی‌پذیرم.

آنچه شما و دوستانِ دیگرتان ناتوان از درکش هستید و نمی‌توانید «هوش» کنید، این است که فلسفه‌‌تان عمیقا بر این عقیده‌ی نادرست استوار است که بین فردیت و جامعه تنازعی همیشگی برقرار است، در حالیکه این خود مهمترین پیامدِ کمونیسم است که اگر واقعا هم چیزی شبیه به تنازع فردیت با جامعه وجود داشته باشد، کمونیسم نه تنها آن را حل نمی‌کند، بلکه با راهکارهای بچه گانه، هرچه بیشتر بدان دامن می‌زند؛ و احتمالا برای آنکه حرف‌تان را باور کنیم نباید عینِ فردیت را در کنارِ بالندگی ِ جمعیِ کشورهای لیبرالِ امروزی ببینیم! دقیقا از همین مقدمه‌ی نادرست است که در سطحِ کلان، ایده‌ها و آرمان‌های جهان‌وطنیِ مارکسیستی سر بر می‌آورد. ربط و تضادِ کمونیسم و ناسیونالیسم را می‌توانید از دائی مائو بپرسید که چرا هرآنچه که رنگِ ملیت به یک ملت بدهد، محکوم به نابودی است.

من وقتی نمونه‌ی کمونیست‌هایی را می‌بینیم که در برابرِ دستاوردهای کشورهای لیبرالِ امروزی نمونه‌هایی چون شوروی را برای ما غِی می‌کنند، بیش از پیش برخود لازم می‌بینم که خط‌کشی کاملا روشنی میانِ خودم و آنها داشته باشم و پس از این شاید به حالِ ایشان باید خندید [یا گریست] که همزمان که چماقِ اخلاق را بر سر آرمان‌های لیبرالیستی می‌کوبند، برایمان از خیر بودن و درست بودنِ فدا شدنِ اجباریِ فرد در جهتِ منافع جمع افسانه‌پردازی می‌کنند. البته این تئوری حداقل یکجا براستی کاربرد دارد و آن اینکه ما باید خوشحال باشیم که در پی قرنِ بیستم زندگی می‌کنیم و این فرصت را داریم که بوی گندِ عملی شدنِ این اندیشه را پس از گولاک‌ها بشنویم؛ اگر چه این بو از سلسه‌جبالِ اجسادِ میلیون‌ها انسان برمی‌خیزد، اما بهرحال به نفع «هومنی» تمام شد.
Mehrbod نوشته: اگر میگویید کمونیسم بد است, چون بهمان آموزه‌یِ[3] کمونیسم بازنمودی در فربود[4]
ندارد, خوب این گوی و این میدان, پیوند فرنودین[5] میان آنرا به ما مهر نموده نشان دهید.

بد است و خوب است و ... به بازی بچه‌های سه ساله می‌ماند. کمونیسم اشتباهاتی تئوریک داشته که به فجایع نمود تاریخی آن انجامیده، قبلا درباره‌ی این اشتباهات نوشته‌ام. اگر ساختمان یک مهندس کج از آب دربیاید، الزاما درست نیست که ایراد را از نقشه‌ای که او کشیده بوده بدانیم، اما اگر صد ساختمان او همگی کج باشند، و در نقشه‌های او هم روشهایی برای جلوگیری از این کجی‌ها(که به هر دلیلی رخ می‌دهند)پی‌ریزی نشود هم منطقی، هم درست و هم عادلانه است که ایراد را از نقشه بدانیم.
Dariush نوشته: خب البته اینها تلاشهای بی‌ثمری‌ست که معلوم نیست با قطاری از مارکها اساسا به چه چیزی می‌خواهند برسند؟ می‌خواهید خط بُلدی میانِ خودتان و من کشیده باشید که خودتان طرفدار «هومنی» و من از قماشِ بهره‌کشانِ زالوصفت هستم تا از این طریق صداقتِ فکری خود را نشان دهید؟ یا مثلا چه؟ به هر حال اشتباه گرفته‌ای عزیزم.
من با مارکس (و احتمالا نه با مارکسیستها) اتفاقِ نظرها بسیار دارم و زمانی نیست که در اندیشه‌ی سازوکارِ اقتصادی و سیاسی جوامع باشم و نمودی از باریک‌بینی‌ها و نکته‌سنجی‌هایش را نیابم. نگاه فلسفیِ دیالکتیکِ تاریخیِ او [که آنرا از هگل گرفته] بی‌شک آنچنان نبوغ‌آسا هست که ارزش و توانِ آن را داشته باشد که تاثیرگذارترین اندیشه‌ی سیاسیِ قرن بیستم باشد. اختلاف‌هایی که دارم اگرچه به روش‌ها و راهکارها بازمی‌گردد و از این منظر شاید بسیار جزئی باشند، اما برای ایجادِ فاصله‌ای عمیق میان‌مان کاملا کافی‌‌اند. من هرگز نتواستم دریابم که مارکسیسم چگونه می‌تواند غولی به عظمتِ دولتِ مارکسیستی را مهار کرده و پیامدهای غیرانسانیِ انحصارِ قدرت را، آنهم در انحصاری‌ترین نوع ، که تنها در یک فاجعه‌ی کوتاهِ چندساله موجبِ مرگِ میلیونها انسان شد توجیه کند؟ اگر من هم همچون شما و مزدکِ گرامی دچارِ فرمالیسمِ ساده‌انگارانه‌، با آن جمله‌های نیم‌خطی و نتیجه‌گیری‌های مُخ‌تَرکان بودم، شاید بی‌مهابا می‌گفتم در برابر کمونیسم، من لیبرالیسم را هزار برابر، حداقل به سببِ آزادی‌ها و شفافیتِ ظاهری‌اش بیشتر ترجیح می‌دهم. پس، از اینکه شما مرا لیبرالیست بخوانید ابایی ندارم فعلا، اگرچه خودم این را نمی‌پذیرم.

من شما را چیزی ننامیدم, تا آنجاییکه میبینیم و میدانیم خود شما هوادار زبان پارسیک هستید و بروشنی ستیزی با فرهنگ ایران هم ندارید.
لغزش اندیشیک شما را ولی روشن کردم و آنهم اینکه میاندیشید اگر کسی با بهره‌کشی میستیزید (کمونیست‌ها) پس باید بیگمان میهن‌گُریز و فرهنگ‌ستیز باشد.





Dariush نوشته: آنچه شما و دوستانِ دیگرتان ناتوان از درکش هستید و نمی‌توانید «هوش» کنید، این است که فلسفه‌‌تان عمیقا بر این عقیده‌ی نادرست استوار است که بین فردیت و جامعه تنازعی همیشگی برقرار است، در حالیکه این خود مهمترین پیامدِ کمونیسم است که اگر واقعا هم چیزی شبیه به تنازع فردیت با جامعه وجود داشته باشد، کمونیسم نه تنها آن را حل نمی‌کند، بلکه با راهکارهای بچه گانه، هرچه بیشتر بدان دامن می‌زند؛ و احتمالا برای آنکه حرف‌تان را باور کنیم نباید عینِ فردیت را در کنارِ بالندگی ِ جمعیِ کشورهای لیبرالِ امروزی ببینیم! دقیقا از همین مقدمه‌ی نادرست است که در سطحِ کلان، ایده‌ها و آرمان‌های جهان‌وطنیِ مارکسیستی سر بر می‌آورد. ربط و تضادِ کمونیسم و ناسیونالیسم را می‌توانید از دائی مائو بپرسید که چرا هرآنچه که رنگِ ملیت به یک ملت بدهد، محکوم به نابودی است.

این گفتمانی است فلسفیک, ولی شما باید از نگاهی فربودین و با نگرش به گیتیگ و پدیده‌هایِ طبیعی آنرا آناکاوید. یعنی همانجور که تک تک یاخته‌هایِ تن شما یک باشنده‌ای به نام داریوش
را پدید آورده‌اند, و همانجور که تک تک یاخته‌هایِ شما باز همکاری و داده‌رسانی میان اتم‌ها و پروتون‌ها و .. برآمده‌اند, بهمین سان همبود‌هایِ هومنیک نیز از اندرکنش و داده‌رسانی میان هومنان برساخته شده‌اند.

پس این یک پدیده‌یِ طبیعی است و نمیتوان آنرا چون نمیپسندیم یا دوست نداریم کنار زنیم; همچون کسیکه نمیتواند چون دوست دارد خدا باشد, فربود‌هایی که میگویند نیست را کنار بزند و بگوید نه هست!

پیوند دیالکتیک میان ایندو نیز باز یک پدیده‌یِ فربودین و آروینستنی است و نمیتوان آنرا چون دوست نداریم پندارین بنامیم!





Dariush نوشته: من وقتی نمونه‌ی کمونیست‌هایی را می‌بینیم که در برابرِ دستاوردهای کشورهای لیبرالِ امروزی نمونه‌هایی چون شوروی را برای ما غِی می‌کنند، بیش از پیش برخود لازم می‌بینم که خط‌کشی کاملا روشنی میانِ خودم و آنها داشته باشم و پس از این شاید به حالِ ایشان باید خندید [یا گریست] که همزمان که چماقِ اخلاق را بر سر آرمان‌های لیبرالیستی می‌کوبند، برایمان از خیر بودن و درست بودنِ فدا شدنِ اجباریِ فرد در جهتِ منافع جمع افسانه‌پردازی می‌کنند. البته این تئوری حداقل یکجا براستی کاربرد دارد و آن اینکه ما باید خوشحال باشیم که در پی قرنِ بیستم زندگی می‌کنیم و این فرصت را داریم که بوی گندِ عملی شدنِ این اندیشه را پس از گولاک‌ها بشنویم؛ اگر چه این بو از سلسه‌جبالِ اجسادِ میلیون‌ها انسان برمی‌خیزد، اما بهرحال به نفع «هومنی» تمام شد.

آزادی‌هایِ شخصی اندازه دارند, تنها آزادی‌ای که از شما در سامانه‌ی پادبهره‌کش گرفته میشود نیز مالکیت بر ابزار فرآورش (= به گاری بستن دیگران) است و بس.

نمونه آوردن از تاریخ (که بآسانی به هزار و یک رنگ و گونه میتواند تفسیر شود و میشود) بجای پرداختن به سازوکارهایِ فرنودین یک آموزه (این در کمونیسم بد است, زیرا آن پیامد/فرجام را دربر دارد) نیز فرنودانه و بروشنی و بآشکاری بیارزش است, مگر برای خودفریبان و بهره‌کشان و کژفرنودگران.

برای من شگفت‌انگیزه داریوش جان, شما که هم از مزدائیک سررشته دارید, هم در ترزبانِ سفسته‌ها دستی داده‌اید, چگونه این لغزش‌های فرنودین را نمیبینید؟



پارسیگر
Mehrbod نوشته: من شما را چیزی ننامیدم, تا آنجاییکه میبینیم و میدانیم خود شما هوادار زبان پارسیک[1] هستید و بروشنی ستیزی با فرهنگ ایران هم ندارید.
لغزش اندیشیک[2] شما را ولی روشن کردم و آنهم اینکه میاندیشید اگر کسی با بهره‌کشی میستیزید (کمونیست‌ها) پس باید بیگمان میهن‌گُریز و فرهنگ‌ستیز باشد.

نقد ناسیونالیسم از سنن دیرینه‌ی چپگرایان است. اصلا جای شگفتی ندارد که خاک‌پرستی و باستان‌پرستی را در تضادی آشتی‌ناپذیر با ستیز (خصوصا از نوع کمونیستی) با بهره‌کشی دانست.
Ouroboros نوشته: بد است و خوب است و ... به بازی بچه‌های سه ساله می‌ماند. کمونیسم اشتباهاتی تئوریک داشته که به فجایع نمود تاریخی آن انجامیده، قبلا درباره‌ی این اشتباهات نوشته‌ام. اگر ساختمان یک مهندس کج از آب دربیاید، الزاما درست نیست که ایراد را از نقشه‌ای که او کشیده بوده بدانیم، اما اگر صد ساختمان او همگی کج باشند، و در نقشه‌های او هم روشهایی برای جلوگیری از این کجی‌ها(که به هر دلیلی رخ می‌دهند)پی‌ریزی نشود هم منطقی، هم درست و هم عادلانه است که ایراد را از نقشه بدانیم.

این ساختمان تنها به چشم شما کژ میاید.

اگر هم نمیتوانید ناسازگاری‌هایِ درونی کمونیسم را نشان دهید و تنها میتوانید به اینکه توتی‌وار از کژ بودن (که ما
باید چشم بسته یا از روی تفسیر‌هایِ شما از تاریخ بپذیریم) بسنده کنید نیز بروشنی رویکردی مردم‌فریبانه و کژفرنود گرایانه میباشد.

هر آموزه‌ای بایستی در دامنه‌یِ آنچه میگوید و میتوان از آن فرجامید (p —> q) بررسی شود.
اگر اسلام بد است, برای این نیست که مسلمانان بد هستند, برای این است که در سرچشمه‌هایِ آموزه‌هایِ آن آمده که بهمان کارهای نادرست را بکنید.

ولی انگار این چیزها برای دوستان بهره‌کش سنگین است و کار شان به پدافندِ بهره‌کشی که رسید به
سنجش نابرابر (قیاس مع الفارق) و کژفرنودِ پرداختن به سخنگو (شما پیر هستی, خرفت هستی, بهمان هستی, بیسار هستی, دشمن آزادی هستی, ...) و "پرسشهای rhetorical" کوتاه میشود! (:


پارسیگر
Mehrbod نوشته: درست است, سخن من از آغاز همین بوده که زبانها با هم برابر نیستند, فرهنگ‌ها هم برابر نیستند. کسانیکه بجای بهکرد و پاسداشت اینها ناله و گلایه
میکنند و در رویای جهان تک‌‌زبان و تک‌اندیش و تک‌رفتار و ... فرورفته‌اند (مانند شما) هم آدمهایِ خویشکاری[1] گریزی هستند و نباید برای سخن آنها هیچ تره‌ای خورد نمود.
پاسداشت (!!) این کس و شعرهای آریایی ارزانی خودتان، لطف کنید از آموزش خویشکاری(؟) به شیوه‌یِ معمول رفقا به ما خوداری کنید، چراکه ما دچار تک اندیشی هستیم و مانند رفقا ذهن بازی نداریم که ژرفای خویشکاری‌هایِ (!!) رفقا را دریابیم !!
Russell نوشته: پاسداشت (!!) این کس و شعرهای آریایی ارزانی خودتان، لطف کنید از آموزش خویشکاری(؟) به شیوه‌یِ معمول رفقا به ما خوداری کنید، چراکه ما دچار تک اندیشی هستیم و مانند رفقا ذهن بازی نداریم که ژرفای خویشکاری‌هایِ (!!) رفقا را دریابیم !!

درست است, شما تافته‌یِ جدابافته‌ای هستید و هیچ خویشکاری‌ای در این جهان ندارید, مگر آنکه eliteوار بر دیگران اخم و تخم کنید و از فرهنگِ مردم تان بنالید! (: