Dariush نوشته: صدای آمریکا موقعِ اتفاقاتِ 88 رئیساش کسی بود که با لابی رژیم در ارتباط بود و این ارتباط کاملا آشکار شد. چالنگی و دیگران در این مورد زیاد گفتهاند که اگر دنبال کرده باشی میدانی. بیبیسی هم کم بازیهای موزیانه در نمیآورد. در همین انتخابات، سه روز پشت سر هم عنوانِ نخستِ همهی اخبارش «با پیروزیِ روحانی در انتخابات مردمِ ایران به خیابانها آمدند برای شادی»؛ همین مردم موقعی که برای شادی ِ راهیابی ِ تیم ِ ملی به جام ِ جهانی، با شماری بسیار بیشتر به خیابانها آمدند و هتا درگیریهای خیابانی هم اتفاق افتاد، بیبیسی در بخشِ خبرهای کوتاهاش چیزکی گفت و سریع رد شد.
undead_knight نوشته: ولی خب مثلا در سال 88 اگر بخوایم درجه بندی کنیم رسانه ها رو در پخش اخبار اون موقع نصف فعالیتش از دید من به بی بی سی تعلق داره.
من قشنگ یادمه که رویترز اومده بود وقایع مهم دنیا در سال 2009 رو دسته بندی کرده بود ، بعد از بحران اقتصادی درگیریهای ایران رو آورده بود .
همون موقع آیت الله بی بی سی هم به تقلید از رویترز همین کار رو کرد
بحران اقتصادی
مرگ مایکل جکسون !!
شلوغی های تونس و داستان مبارک و مصر و ...
بعد که صدای همه در آمد این جناب صبا آمد و به غلط کردن افتاد و تنها اتفاقی که افتاد یک معذرت خواهی چسکی و تمام :
BBC Persian - وبلاگ سردبیران بی بی سی فارسی - آیا ما در بی بی سی فارسی اشتباه نمی کنیم؟
بعد از اون من دیگه هرگز BBC نگاه نکردم چون خیلی تابلو در خبر رسانی صداقت نداشت . صدای آمریکا هم که خیلی وقته گندش دراومده . از وقتی که دیگه خبری از چالنگی و نوریزاده و لونا شاد و بهارلو و ... نبود .
یک مدتی WinTV بود که شبکه خوبی بود اون هم که به فنا رفت . الان شبکه خبری که اخبار رو خوب میگه دویچه وله هستش . به طور کلی ولی اخبار رو از چندین سایت مختلف دنبال میکنم اونهایی که مثل هم هستند و از چندین منبع مجزا و مستقل و آزاد مختلف هستند رو قبول میکنم .
Dariush نوشته: مرجع دانلود کتاب - اسطوره فلسفه در میان ما - داریوش آشوری
من چقدر خندیدم هنگام خواندن این، نثر طنازانه و زیبای داریوش آشوری هم البته مزید بر علت بود!
دوستان اینبار من علاقمند شدم که دنبال یکزبان منسجم فارسی برای نوشتار بگردم و از سبکی که خودم بنا به سلیقه لغات را بهم تکه دوزی میکردنم را تغییر دهم ،چه پیشنهاد میکنید؟
سبک داریوش آشوری از هر آنچه تا کنون دیدهام برایم دلنشینتر بوده.
Russell نوشته: دوستان اینبار من علاقمند شدم که دنبال یکزبان منسجم فارسی برای نوشتار بگردم و از سبکی که خودم بنا به سلیقه لغات را بهم تکه دوزی میکردنم را تغییر دهم ،چه پیشنهاد میکنید؟
سبک داریوش آشوری از هر آنچه تا کنون دیدهام برایم دلنشینتر بوده.
راسل جان، در میانِ تمامِ آنهایی که در این حوزه هستند و من آنها را میشناسم، آشوری را بیش از همه میپسندم. واژههایی که او میسازد اگرچه گاهی نیمهعربیست، اما غیر از این مواردِ معدود، در حالتِ کلی، واژههایش بسیار دلنشین و ساده است و همچون دیگران هخامنشی یا طولانی یا غیرقابلِ تلفظ نیست. آشوری تنها مترجم نیست، که یک زبانشناس است که 40 سالیست به طورِ مداوم در این کار است و آثارِ درخوری در این زمینه دارد، همچون فرهنگِ علومِ انسانی، زبانِ باز، بازاندیشیِ زبانِ فارسی ، مدرنیته و ما، دانشنامهی سیاسی و... واژههای ساختهی او علاوه بر آنکه پارسیست، هرگز به گوشِ مخاطبِ فارسیزبان عجیب و غریب نیست. دیگران یا معمولا آنقدر دچار تحجر و تعصب میشوند که مثلا به جای دیالکتیک، واژهای چون دویچمگوییک را پیشنهاد میدهند و یا آنقدر دست به عصا که فقط در مواردی که واژگانِ عربی پیدا نشوند، از معادلهای پارسی در متونِ فلسفی استفاده میکنند. نقطهی قوتِ اصلی آشوری در این است که او به بیان و زبانِ شعر و ادبیات و فلسفه و کاربردهای زبان در آنها به خوبی آگاه است و به ارتباطِ زبان و مدرنیسم واقف است. به همین سبب است که هرگز زبانِ شعر را به زبانِ فلسفی تبدیل نمیکند و برعکس و یا زبانِ فنی را به زبانِ ادبی و برعکس ...
من توصیه میکنم فرهنگِ علومِ انسانی را تهیه کنید راسل جان و از آن استفاده کنید. در این کتاب تقریبا برابرِ تمامِ واژههای علومِ انسانی آمدهاند و نویسنده تنها بر پیشنهادها و برابرهای خودش اکتفا نکرده، بلکه برابرهای جاافتاده و شناخته شده را هم آورده و این به شما این آزادی را میدهد که شما با توجه به مخاطبتان برابرها را برگزینید. با استفاده از این واژهنامه، شما همزمان که متونِ فلسفی یا ادبیِ دیگر را میخوانید با برابرهای دیگر هم کم و بیش آشنا میشوید و ذهنتان به طور خودکار آنچه را که بیشتر میپسندد برمیگزیند. منظورم این است که الزاما نیاز نیست که به دنبالِ واژهنامهای باشید که بهترین برابرها را داشته باشد(هر چند که تصور میکنم واژهنامهای به این شکل که صرفا بر واژگانِ علومِ انسانی تاکید داشته باشد غیر از اینی که آشوری منتشر کرده دیگر نباشد) مهم این است که زبانِ خود را منظم کرده و به آن سامان و روال دهید، اندک اندک خودش شکلِ منظم و منحصر بفردِ خودش را پس از تمرینهایی که حینِ خواندن و نوشتن میکنید پیدا خواهد کرد.
Dariush نوشته: راسل جان؛ این پست را فردا آپدیت میکنم، واقعا این بیحالی و بیحوصلگی به منتها درجهی خودش رسیده؛ گویا بیماریِ آندد راستی راستی سرایت کرده! هرچقدر زور زدم که پیرامونِ چراییِ اختراعِ عبارتِ مردسالاری در این جستارِ اخیر مطلب بنویسم، آخرش نتوانستم... تا فردا انشاالاسباغطی چیزکی در موردِ آشوری و دیگران خواهم نوشت...
its called undead effect :))
well until you give a fuck its not as hard as mine
:)))
به امید رفع شدن اثرات من:)))
خب از اونجایی که مانام تموم شد اومدم اینجا که باز یک مینی بحث راه بندازم که با حال و هوام جور باشه:))(هرچند در مورد دانش گرایی بحثی راه نیافتاد:)) )
تا حالا به رابطه نیاز ها و انسان دقت کردید!؟مثلا خودم وقتی خیلی گرسنم باشه از خوردن یک غذا لذت زیاید بهم دست میده و در عوضش بعد از سیر شدن گاهی از هر چی غذاست حالم به هم میخوره!
این مثال در مورد سایر نیازها مثل نیاز جنسی و... هم مصداق داره.
اگر حس مشترک دارید که بیاید با هم تحلیلش کنیم اگر هم مشترک نیست کیس من رو تحلیل کنید:))
undead_knight نوشته: اگر حس مشترک دارید که بیاید با هم تحلیلش کنیم اگر هم مشترک نیست کیس من رو تحلیل کنید:))
خیر حس مشترک نیست؛ من رویهمرفته از غذا خوردن چندان خوشی نمیگیرم و
عمدهی خوراکیهای خوشمزه در نظر دیگران، برای من خواستنی نیستند! (به جز
چندتایی)
پیش از غذا خوردن همان حسی را نسبت به غذا دارم که بعد از آن؛ سایر نیازها هم
تا جاییکه فکر میکنم اغلب اینچنیناند؛ البته به جز بحث کردن با مسلمین که اگر اسپاگتی
نکرده یکی را پیدا و اسیر خود بکنم به هیچ قیمتی ولکناش نمیشوم :)
اینها را رها کنید؛ یک چیزی در ستایشِ تنهایی بنویسید که بدجوری حسرتش را میکشم...
Dariush نوشته: اینها را رها کنید؛ یک چیزی در ستایشِ تنهایی بنویسید که بدجوری حسرتش را میکشم...
خب یک زهر چشمی بگیر جانم! اینطور: :e416:
من هم در جُستار کناری حرفهای زیادی برای گفتن دارم، دست و دلم اما به تایپ نمیرود.
Alice نوشته: خب یک زهر چشمی بگیر جانم! اینطور:
من هم در جُستار کناری حرفهای زیادی برای گفتن دارم، دست و دلم اما به تایپ نمیرود.
:e108:
مرگ و نفرین بر معذوریتهای شخصی و اجتماعی که دست و بالِ آدم را میبندند...
فعلا بدرود دوستان تا زمانی که از این شرِ اعظم خلاص شوم...