09-23-2013, 09:35 PM
sonixax نوشته: مهربد جان قسمت قرمز مال سال هزار و سیصد و درشکه است !
امروزه در هر خانه ای یکی دو تا از اینها پیدا میشود :
[ATTACH=CONFIG]2459[/ATTACH]
خودش راه میوفتند ، تا سوراخهایی که هیچ بنی بشری دستش به آن نمیرسد را جارو میکند دست آخر هم میرود سر جایش تا دوباره شارژ شود ! که البته همین هم اختراع مردان است .
در خانه های نوساز با تکنولوژی های امروزی هم (مانند منزل ما) هوای خانه هر 3 ساعت یک بار به طور کلی کشیده میشود و هوای پاک و تمیز همواره جایگزین میشود . به این ترتیب از گرد و خاک و رطوبت و .... هم خبری نیست .
باز ننه بزرگ های ما این نق ها را بزنند میگوییم در منزل یک کاری میکردند !
در کتابی که شهریار آورده بود یک فرگرد زیبا برای همین داستان خانهداری داشتیم که ترزبان اش بایسته شد!
من چون همه جوره زندگی کرده ام, تنها, با دوست دختر, آنهم در چندین کشور میدانم خانهداری چه اندازه
کار آسان و خوشیآوری است, و همچنین از نزدیک و با آروین دست یک دیدهام زنها چگونه با دروغگویی از کاه کوه میسازند.
یک نمونه میزنم تا به ژرفای برخی خباثتها پی ببرید.
یکی از خویشاوندان زن نزدیک من که کاناداست و پیشتر که آنجا بودم پیششان بسیار میرفتم, پسر بس باهوش و دوستداشتنیای دارد که من بیشتر برای دیدن او همیشه آنجا بودم.
این پسر با سن کم این اندازه باهوش و همزمان سخنشنو است که برای خود من همیشه باورنکردنی میاید. شوهر این
خانم (که به من بیگانه باشد) نیز مانند همه مردان بیرون کار میکند و خویشکاری خانم از "خانهداری" + "بچهداری" فراتر نمیرود.
پیش از هرچیز, کار خانهداری که به یک شوخی زشت میماند, رختشوی, خشکشوی, ظرفشوی, microwave, oven, ...
کار بچهداری هم برای من که گاه چندین شباروز آنجا میماندم به شوخی بدتری میماند, اگر به من باشد
از نگهداری چنین کودکی بی اندازه هم خوشی میبرم و بجای برنامهریزی رایانه با خوشنودی بچهداری میکردم.
ولی چیزیکه بازگویی میکنم, برای اینکه این زن به شوهرش نشان دهد چه اندازه سخت کار میکند, من نگریسته بودم
از بامداد تا عصر که مرد خانه نبود پیش از دادن خوراک بچه, به او یادآوری میکرد که آنرا پخش و پلا نکند و
پشت میز مینشاند اش و پسر هم سخنشنوی میکرد و شاید تنها یک خرده از غذا از بشقابش بیرون میریخت.
بجای آن ولی چندین باری هم دیدم که نزدیکهایِ عصر که میشد, یک چیزی که بسادگی پخش و پلا شود (مانند برنج) به
کودک میداد و بجای اینکه بگوید روی میز بنشین هم کودک را روی کاناپه مینشاند و برایش یه کارتون هم میگذاشت تا سرگرم باشد. در چنین
ریختی کودک که حواسش جای دیگری بود بیشتر برنجها را روی زمین و اینور آنور میریخت و مادر هم "هیچی نمیگفت" تا سر و کلهیِ پدر خانه کم کم پیدا شود.
سپس که مرد به خانه میاید با یک واریانس ١٥ دقیقهای برگشته و کودک را برای
پخش و پلا کردن و بد خوردن تنبیه میکرد و با هزار اخم و تخم برنجها را جمع میکرد!
در این میان چهرهیِ پدر خانه که با چه افتخاری به زن و فرزند اش نگاه میکرد و خود را خوشبخت میافت نیز دیدنی بود!!
این تنها یک نمونه از خباثتهایِ شریرانهای بود که من هتا نمیاندیشم خودآگاهانه میبودند, اینکه از سخنان تلفنی
همین یک خویشاوندمان با دیگر دوستان زن اش چه چیزهای ترسناک و گاه دیوانهکنندهای شنیدهام نیز بماند برای دیرتر!
پارسیگر