زنمحوری
آغاز از ژرفنای مغاک
مولف: آدم کستاکیس
ترجمه و تحریف: Amir2591
پروپاگاند در مقام ابزاری برای کنترل، تنها هنگامی موثر است که تصویر ارائه شده در آن با تجربهی روزمرهی مخاطبانش در جهان عینی تطابق داشته باشد. بر این اساس هرچه شکاف میان جهان حقیقی و پرترهای که پروپاگاند از آن ارائه میکند بیشتر میشود، باورپذیری و اثربخشی آن نیز کاهش یافته، کارکرد بنیادین آن از میان میرود. جهان توصیفشده در فمینیسم ارتدوکس وجود خارجی ندارد شاید به این دلیل است که ما اکنون به نقطهای رسیدهایم که در آن هر روز شمار بیشتری از زنان به انکار فمینیسم در مقام ایدئولوژیای نامربوط به زندگیشان، و فاقد پتانسیل اجرایی میپردازند. در همین حال، این مکتب(که فاشیسم جنسیتی را با سرکوب دولتی درهمآمیخته)، به بالاترین میزان کنترل خود بر جهان بیرونی نائل میآید و دو نیروی متضاد یکدیگر را جهت صعودی هرچه بیشتر به قلههایی هرچه رفیعتر یاری میکنند.
مرا به یاد معمایی باستانی میاندازد : «تا چه هنگام میتوان از یک کوه بالا رفت؟» و پاسخ آن «تا قله، زیرا پس از آن، تنها سرازیری خواهد بود». فمینیسم مانع دیگری بر سر راه خود نمیبیند، کنترل مطلق در چشمانداز ظاهر شده(و مقصود از کنترل مطلق همانا سلطهی بیرغیب سیاسیست)، برگ برندهی «قربانی» همچون کارت ورودی از در پشتی دولت و نهادهای بینالمللی ایفای نقش کرده، و اکنون، فائق آمده بر مردان و مردسالاری و غالب در «دشمنان سنتی»، فمینیستها تنها یک گام پیشتر میتوانند بروند: عینیت بخشیدن به «مانیفست نخالهها» و با ادبیاتی آشکارا به عاریت گرفته شده از «حل نهایی»، خبر از «پایان مرد» بدهند. شدت آتش سوزان نبرد جنسیتی هرچه زنان به برابری با مردان نزدیکتر میشوند(و در برخی موارد حتی پیشی میگیرند و بسیار «برابرتر» میشوند)به جای گرویدن به سردی، بیشتر و بیشتر زبانه میکشد. نه تنها فمینیستها آشکارا و بیهیچ هراسی نفرت از مردان را ترویج میکنند، بلکه جایگاههای بدست آمده در دولت، آکادمیا، رسانههای عمومی و دیگر حوزههای زندگی اجتماعی که طی شش دهه نفوذ بیوقفه بدست آوردهاند را برای عینیت بخشیدن به آرمانهای خود بکار میگیرند. آرمانهایی که در آنها، برائت از مردانگی بنیان حقوق بشر معرفی میشود.
به عنوان مثال، در سال 2010 وزیر کشور قدرتمندترین ملت جهان اعلام کرد «برابری برای زنان موضوع امنیت ملیست»[SUP]1[/SUP]، و فمینیست متشخص دیگری جسیکا ولنتی خواستار آن شد تا «بیگناهی متهم تا هنگام اثبات جرم» که از زمان مگنا کارتا وجود داشته، برای مردان ِ متهم به تجاوز جنسی برداشته بشود. گسترهی این مردستیزیها هرگز محدود به جهان غرب نیست، در هندوستان اخیرا قانونی به تصویب رسید که بر طبق آن «هرکس به شرافت یک زن توهین بکند» یا به او «بد نگاه بکند» قابل محاکمه خواهد بود[SUP]2[/SUP]، فمینیستها در سرتاسر جهان به دنبال اهداف مشابهی هستند. هیچیک از اینها با کلیشهی «زنان ِ قربانی» که موثرترین ابزار در اختیار مادینگرایان بوده تطابق ندارند، آنها سالهاست که در حالت تهاجی هستند و به نحوی پایدار و ریشهدار تمامی مکانیزمهای پخش قدرت در جامعه را در اختیار گرفتهاند، از راههای مشروع، یا اگر نشد، از در پشتی. چنانکه امروز در غرب به سختی نیرویی مخالف (که ارزش یا توانایی هماوردی را داشته باشد) باقی مانده، و نه تنها سرتاسر دستگاه سیاسی و اجتماعی غرب تحت کنترل این ایدئولوژی درآمده، بلکه آرمان استعماری جدیدی نیز در این بخش از جهان به جای «گسترش کلیسای مقدس مسیح» نشسته: پرستش تحمیلی زنان. چنانکه هر صدای مخالفی با قاطعیت و بیدرنگ ساکت میشود، فمینیستها اجازه یافتهاند تا به رادیکالیزه کردن ایدئولوژی ضدمرد خود تا مرحلهای فراتر از جنون اخلاقی پیش اقدام ورزیده، آنچه پیشتر دیوانگی تلقی میشد را به عنوان «مدل نرمخو» معرفی بکنند.
هنگامی که پروپاگاند اثربخشی خود را از دست میدهد، جویندگان قدرت به روشهای دیگری از کنترل روی میآورند، بیش از هرچیز دیگر، قدرت سیاسی. برخلاف پروپاگاند اما، که به فاسد کردن افکار، سر و کار دولت با بدنهای انسانیست. قدرت هر حکومتی از میزان آمادگی حکومتشوندگان به پیروی از آن است و هر خدایی برای وجود نیاز به پرستندگانی دارد. دیر زمانی پرستش زنان و قربانی کردن به درگاهشان پیشهی مردان بوده و دور از باور نیست تصور رفتن خودخواستهی آنان حتی به مسلخگاه، با امید آنکه شاید نظر مساعد زنی را با واپسین کردار نوکرماب و از سر بندگی خود بدست آورند. اما، چه مایه گمانهزنیها پیرامون «
پایان مرد» به مانند همانها که پیشتر پیرامون «پایان تاریخ» سرهم شده بودند درونتهی و پوشالین باشند(و «برخورد تمدنهایی» که درپی آن آمد به شرمندگی نویسنده انجامید). میباید خوشبین بود که شاید «برخورد جنسیتهایی» فمینیستهای موج سوم را به شرمندگی بیاندازد.
در همان حال که فمینیسم به رشد خود در تمامی عرصههای زندگی اجتماعی انسان مدرن ادامه میدهد، و در طی این رشد اهداف بلندپروازانهی جدید خود را مییابد، توانایی خود برای جلب رضایت را از دست میدهد. سرپا نگاه داشتن عوالم شوالیهگرانهای که دههای متمادی برای جلب رضایت مردان مورد سوء استفاده قرار میگرفتند، و مرجع گرفتن گمانههایی از قبیل «زنان قربانی»، «زنان ارزشمند» و «زنان بیپناه» با گذر زمان هرچه دشوارتر میشوند. فشار فزونتر پیش روی پیشرفت و اختیار مردان بر زندگیشان به معنی نارضایتی بیشتر در میان ایشان است، و حباب مردستیزی محکوم است به ترکیدن. با هر نمود از زیادهخواهیهای فمینیستی، که به سقوط مردان بیگناه بیشتری در نقش «جنایتکار» و درپی آن مجازات و تحقیر بیدلیل و مداوم او میانجامند، ترک دیگری بر این دیوار بنا شده از خشت و گل ظاهر میگردد، و گامی نزدیکتر میشویم به سقوط تمامی این بنای برساخته از نفرت به روی خود، و از آن مهمتر، به روی ما.
در چنین وضعیتی وظیفهی ما آنست که پیش از هر چیز زمینه را برای سقوط فمینیسم فراهم کنیم و درپی آن ابزار ایدئولوژیک لازم برای پیشگیری از برآمدن دوبارهی نوع جدیدی از مادینگرایی از این بنای ویران را پی بریزیم. هر دوی این اهداف بیش از آنکه نیازمند نیروی سیاسی یا اجتماعی خاصی باشند، محتاج هجمهای مشابه همانند که فمینیسم در آغاز راه در پیش گرفت و از طریق آن به موفقیتهایی بینظیر رسید: پروپاگاند. این هرگز به معنای آن نیست که ما میباید به پنهان کردن یا خدشهدار کردن حقیقت بپردازیم، نیازی به چنین کاری نیست، بالعکس، ما میباید بیهیچ رودربایستی به پراکندن حقایقی که خود پیشتر دریافتهایم بپردازیم و شمار بیشتری از کسان را با آنها آشنا بکنیم. چنانکه میان فعالان حقوق مردان مشهور است: «نیازی نیست به ستیز با فمینیسم بپردازیم، "نقل قول" گرفتن از آنها کافیست». معرفی نفرت افسارگسیختهای که در این ایدئولوژی برپاد مردان وجود دارد چه مایه از کافی هم فراتر است برای شناساندن تفاوتها میان «برابری خواهی» و «فمینیسم»، شاید از همینجاست که در گفتمان جنسیتی مادینگرایان به جای تلاش جهت تشریح و اثبات باورهای خود، و نقد آرام بنیانهای نظری منتقدین بیشینهی انرژی خود را صرف حمله به منتقد، کوشیدن جهت یافتن اهداف پنهان او، آویختن به سفسطهی رجوع به کارکرد و برهم زدن فضای آرام گفتگو میکنند.
یکی از جمله دستاوردهایی که حائز اهمییتی شایان برای جنبش محسوب میشد در آوریل 2010 به شکل «مطالعات مردان» سربرآورد. رشتهای جدید که هنوز چیزی نشده با هجمهای همه جانبه از سوی جهان آکادمیک(که سالها تحت انقیاد فمینیسم رادیکال قرار داشته)روبروست. اینکه چنین پیشرفت صغیری، چنین صدای مخالف رسایی براه انداخته برای کسانی که پیشت تجربهی فعالیت در اینباره را داشتهاند چندان شگفت نیست. گوشهای از آنچه «مطالعات مردان» بناست به برسی آن بپردازد:
«عوامل اقتصادی-اجتماعی که به درگیری بیش از حد مردان با دستگاه جنایی-قضایی انجامیده، بیکاری و موقعیتهای محدود برای پدران که نتیجهی مستقیم دگرگونیها در قوانین حضانت فرزند بودهاند(تغییرات اقتصادی، جرمشناختی، قانونی و اجتماعی)پرترهی مردستیزانه از پسران کوچک و نیز مردان بالغ در رسانههای جمعی و پیامهای بازرگانی(سینما، تلویزیون، اینترنت و تبلیغات)، برسی و مطالعهی تجربهی مرد بودن (از منظری تاریخی، ادبی و اتوبیوگرافیک) مسائل حاد مرتبط با سلامت عاطفی مردان و پسران، مهمتر از همه افسردگی و خودکشی(روانشناسی بالینی، پزشکی و روانپزشکی، ممدکاری اجتماعی) و ... » [SUP]3[/SUP]
نیچه ما را پروا میداد «آنکس دیرهنگام در مغاک بنگرد، لاجرم مغاک نیز در او خواهد نگریست». چه مایه باید مایه سرگشتی فمینیستها باشد که روزی از خواب برخیزند و ببینند دیگران مشغول ساختارشکنی از آنها و دستاوردهایشان هستند. به نظر میرسد اینست دلیل بازخورد بسیار منفی این رشته.[SUP] 4[/SUP]
این ایده که مردان مسائل مربوط به جنسیت و تبعیض جنسی را «بیمشورت با زنان» مطرح بکنند، اینکه آنچه فمینیستها دربارهی این رشته میاندیشند محلی از ارعاب ندارد، چراکه هدف برسی آن فمینیستها نیستند، اینکه موفقیت آن بستگی چندانی به تائیدهای ایشان ندارد واقعیاتیست که برایشان پذیرفتنی به نظر نمیرسد. فارغ از تمام اینها اما، حتی اگر این تلاش برای متوقف کردن مردان از طرح و برسی مشکلاتشان در محیطی آکادمیک به موفقیت هم برسد، هیچ چیز مانع از مطرح کردن آن مسائل در محیطی دیگر نمیشود. پس بیایید گفتمانی مشابه همینجا، هماکنون داشته باشیم، تا هنگامی که اینترنت برای بیان افکار و عقاید گوناگون هست، هیچ چیز مانع ما نخواهد شد.
این مقاله معطوف است به مطالعه و برسی تئوری «زنمحوری».. زن محوری سیستمیست که روابط میان زن و مرد در جامعه را توضیح میدهد، جایگزینیست برای تئوری مردسالاری، تزی که طی نیم قرن اخیر در مقام میم غالب فرهنگی، به عنوان ابزاری بینظیر برای انکار ابتداییترین حقوق مردان(از تمامیت جسمانی گرفته تا اثرات عینی و روانی پروراندن این ایده که تمام مردان ستمگر و سلطهورز، یا دستکم متحد و همسنگر با مردان ستمگر و سلطهورز هستند)، و نیز گستراندن این باور که تمامی زنان قربانی اقتدار مردانه هستند، ایفای نقش کرده. تئوری زنمحوری نگرشیست موجز از تلاش متفکران و نظریهپردازان گوناگونی در عرصهی حقوق مردان، و بناست ویرایشی از حقیقت باشد که با تجربیات روزمرهی مردان(و نیز بسیاری زنان)تطابق بیشتری دارد.
در برابر ساده سازی «سیاه و سفید» و قبیلهگرایی آشکار و نهان ِ مواج در تئوری مردسالاری، این نظریه بایستگی و وابستگی سعادت مردان به تسلیم و تحت کنترل بودن زنان را رد میکند، نیز نمیپذیرد که مردان به مثابهی بلوک قدرت رفتار میکردهاند، بالعکس میکوشد نشان بدهد دگرگونی و حتی تضاد میان شمار آماری و منافع عینی را: هرچند عدهی بسیار قلیلی از مردان قدرت اجتماعی و سیاسی را در اختیار داشتهاند، این هرگز به معنای ذینفع بودن تمام، یا بیشتر، یا حتی اقلیت نسبتا بزرگی از «مردان» نمیتواند باشد، و نیست. بلکه در سرتاسر تاریخ، و در میان بیشتر جوامع، منافع بیشینهی زنان به منافع بیشینهی مردان ارجحیت و برتری عینی و آشکاری داشته. این تئوری ادعا میکند که «قدرت» تنها از طریق درکی چندوجهی قابل شناخت است، و از این منظر سیاست پنهان در پس هر رویکرد موفق اجتماعی، برقراری توازن میان جلب رضایت و حمایت توامان از زنان بوده، نه بالعکس.
1.
Hillary Clinton: Empower girls and women - CNN.com.
http://164.100.24.219/BillsTexts/LSBillT...eng_ls.pdf
2.
http://164.100.24.219/BillsTexts/LSBillT...eng_ls.pdf
3.
Male Studies Foundation for Male Studies - Home - University - Gender studies
4.
Daily Kos: Setting the Record Straight on the Sanctimonious Male Studies Set
- The Sexist
Sexist Beatdown: Manly Masculine Male Edition - The Sexist