Dariush نوشته: من ...
.
خوب است که راجع به بیشینهی مسائل باهم اتفاق نظر داریم، بجای پرداختن به بخشی که برایم پذیرفتنی نیست، یک مقدمهی نسبتا طولانی مینویسم، و سپس به مواردی که دانهدانه برشمردهاید میپردازم.
داریوش گرانقدر من هیچکدام از مشکلات و دشواریهای زنان را انکار نمیکنم، و هرچند همه جا اینرا به کررات گفتهام، هنوز هم دوستان فمینیست(و در این گفتگو شما)، هرجا به دشواری اندکی برمیخورند فهرستی بیپایان از این دشواریها را توی سر ما میکوبند و ما را بیدلیل متهم به نفی آنها میکنند. اینکه من بگویم ما در بخشی از جامعه شرایطی به مراتب درجات بدتراز زنان داریم به این معنا نیست که ما در همه جای جامعه شرایط بدتری داریم، یا شرایط زنان خوب است، یا ... اگر ما پیرامون انعطافپذیری نقوش جنسیتی صحبت میکنیم، مردان بیشک دست پائینتر را دارند. اگر دربارهی آزادیهای فردی صحبت میکنیم، زنان و مردان به یک اندازه محدود میشوند و اگر دربارهی سختتر بودن کدامیک از نقوش سنتی حرف میزنیم، باز هم مردان برنده خواهند بود. در این شکی نیست که قالبگیری جنسیت برای مردان با وسعت گستردهتر و شدیدتری اعمال میشود و پلیس جنسیتی بر آنها بسیار سختگیرتر است: کوچکترین رفتار زنانهای از سوی یک مرد بلادرنگ تعبیر به ابنهای بودن، اواخواهر بودن یا چیزی مشابه میشود. هرگونه نمایش ضعف یا احساس درماندگی توسط مرد از جانب دوستان، خانواده و یا دیگر مردانی که جهت جلب نظر مساعد زنان قصد اثبات «مرد» بودن خود را دارند مورد تمسخر قرار میگیرد،، و هرچه رفتار یک مرد «زنانهتر» باشد، بیشتر مورد تحقیر و سرزنش و انکار قرار میگیرد.
در پرانتز و قبل از اینکه دوستان فمینیست شیرجه بزنند روی این قسمت و بگویند «خُب این خود نشان از زنستیزی جامعه دارد» و «زن بودن برای مرد را پست میدانند چون از زنها بیزارند» و چرندیاتی از این قبیل، لازم است بدانند که پست شمردن مرد زننما از آن جهت بوده که او هیچ ارزشی برای جامعهی سنتی نداشته، یعنی نه ارزش مرد را داشته(تقبل هزینهها و مسئولیتها، نبرد برای بقای اصلح جامعه، کشتن و کشته شدن برای محافظت از زنان و کودکان و ...)تمام آنچه یک مرد را «مفید» میکند(و مرد باید که مفید باشد تا ارزشمند محسوب بشود، بالعکس زن که به خودیخود و تنها با بودن ارزشمند است)، نه ارزش زنانه دارد و میتواند بچهدار بشود.
پس مرد زننما یکسره «بیارزش» مجسوب میشود و مورد تحقیری بیاندازه شدید قرار میگیرد ( نه بخاطر آنکه «ادای زنان را درآورده»، بلکه زیرا مرد تنها به اندازهی استفاده/بهرهای که برای زنان/کودکان دارد ارزشمند محسوب میشود) که هیچ شخص دیگری در جامعه ناگزیر به تحمل آن نیست، نه زنان مردنما(مجازات زن لزبین در اسلام را مقایسه بکنید با همان مرد گی)، و نه حتی فواحش و بردگان جنسی تحقیری که یک مرد ِ بیاستفاده از سوی دیگران متحمل میشود را حتی نمیتوانند تصور بکنند، چه برسد به تحمل. نکتهای که همواره من برای درک این معضل به مخاطبان خود پیشنهاد کردهام نظریهها و نقلقولهاییست که فمینیستهای افراطی دربارهی «بیاستفاده» بودن مردان مطرح کردهاند، و نشان میدهد همینها که هرشب با فکر جنسیت میخوابند و هر روز صبح با عقدههای فالیک بیدار میشوند، همچنان تحت این درک فرگشتیکی هستند که مرد از طریق استفاده/کارکردی که دارد ارزشمند میشود و اکنون که دیدهایم زنان قادر به انجام کارهای مردانه هستند(البته در سرتاسر تاریخ هم بودهاند)، پس باید پرسید «آنها به چه دردی میخورند»؟
اجازه بدهید کمی اینرا بیشتر بشکافیم. جامعهی بدوی انسان را تصور بکنید. در سرتاسر فرگشت تنها گونههایی زنده ماندهاند که توانستهاند میان هزینه و نفع خود توازن برقرار کرده، در پایان روز از آنچه کردهاند سود ببرند. برای انسانها سود بردن عمیقا وابسته به توانایی تولید، و از آن مهمتر، تداوم این تولید بوده. ما بطور روزانه به مقادیر نسبتا زیادی خوراک و حجمی باورنکردنی از مراقبت و محافظت دربرابر محیط پیرامون نیاز داریم و میزان کاری که باید برای برخورداری از بازدهی عینی انجام بدهیم در قیاس با بسیاری پستانداران دیگر استثناییست(نوزاد انسان برای مثال تا چندین سال یکسره برای نجات یافتن وابسته به والدین خود است). پس بازدهی بیشتر برای جامعهی انسانی انجام کارهای ضروری برای نجات یافتن، و بازتولید کارگرانی که قادر به انجام کارهای ضروری برای نجات یافتن هستند بوده. نقش زنان در این جامعه چه بوده؟ تولید این کارگران. این مهمترین وظیفه و ارزشمندترین قسمت از بازپرداخت یک زن به جامعهی پیرامون خود است، چون مردان قادر به انجام آن نیستند، و در جمعیتی که پنج زن دارد و صد مرد، تعداد زنان است که شاخص رشد کمی(و طبیعتا کیفی)را تحتالشعاع قرار میدهد اگرنه یک مرد تنها میتواند وظیفهی جنسی تمام مردان جهان را انجام بدهد.
این باعث میشود که امنیت، آسایش و سلامت زنان به مراتب درجات مهمتر از همانهای مردان بوده باشد، زیرا نابودی زن برابر با نابودی همه خواهد بود. افزون بر این زنان از آنجاکه قادر به انجام این مهمترین وظیفهی خود نسبت به جامعه باشند، نیازمند مراقبت، کمک و حمایت مداوم و موثر مرد بوده، زن باردار یا بچهبقل نمیتواند به شکار برود و یا وسایل امنیت خود و بچهاش را فراهم بکند. این به معنی آنست که زن تنها بدلیل داشتن رحم ارزشمندتر از مرد است، و بینیاز از ایفا کردن نقشی ثانویه جهت اثبات مفید بودن خود. در نتیجهی این وضعیت، خصوصیاتی که برای زنان حائز و واجد اهمییتی حیاتی محسوب میشدهاند عبارت بودند از توانایی بیان مشکلات خود(تا مرد قادر به رفع و رجوع آنها باشد)، برخورداری از ویژگیهای ظاهری که نشاندهندهی توانایی او جهت به دنیا آوردن بچههای سالم بودهاند و از همه مهمتر خودخواهی در برابر از خودگذشتگی. تصور بکنید خانوادهای متشکل از انسانهای نخستین را، مرد در شکار قبلی زخمی شده و در رنج و عذابیست بیاندازه شدید، زن به تازگی بچهدار شده و نیازمند غذای فراوان جهت شیر دادن و زنده ماندن.
اکنون اقتضای موقعیت ایجاب میکند که مرد، درد و رنج و نیاز زن را بر همان خودش ارجح بداند، ریسک تبدیل شدن از صیاد به صید را بپذیرد، درد خود را فراموش بکند، تمام خطرها را به جان بخرد و برای یافتن غذا از غار خود بیرون برود، زیرا در غیر اینصورت همگی خواهند مرد. زن نیز برپایهی اقتضای شرایط چنان شده که نیاز خود، و سپس بچهی خود را برهمان مرد ترجیح بدهد، زیرا اگر نگران درد بدن او باشد و از خروج وی از خانه جلوگیری بکند(و نیازهای او را بر نیازهای خودش ارجح بداند)، نتیجه باز مشخصا و مطلقا فاجعهآمیز خواهد بود. اینست که ما تکامل یافتهایم تا به نیازهای زنان توجه کامل داشته باشیم، و نیازهای مردان را یکسره نادیده بگیریم یا تنها زمانی آنها را به رسمیت بشناسیم که مستقیما به برآورده شدن بهتر نیازهای زنان ربط پیدا میکنند.
برپایهی تمام آنچه گفته شد، اکنون منطقی و بدیهیست که زن قادر به انجام وظایف خود، افزون بر همانهای یک مرد، در صورت وجود امکان عینی برای چنان شرایطی نه فقط چیزی پست و ناخواستنی محسوب نمیشود، بلکه حتی مورد تحسین و تشویق هم قرار میگیرد(بنگیرید به موقعیت «زن مستقل و خودگردان مدرن» که «قدرت» او چه مایه تحسین شده و میشود، و نیز موفقیت باورنکردنی فمینیسم در برهم زدن نرمهایی به قدمت تاریخ طی شصت/هفتاد سال تلاش مستمر به نحوی بازگشتناپذیر و ابدی)، پس زن قادر به انجام کارهای مردانه هرگز «پست» تلقی نمیشود زیرا افزون بر نقش اصلی خود، قادر به انجام وظایف ثانویه هم هست، اما زنی که قصد تغییر نقش اصلی خود را دارد بله، مورد تحقیر جامعهی سنتی قرار میگیرد، زیرا ارزش مادر شدن بسیار بالاتر از مرد بودن است.
نکتهی دیگری که پیشتر هم به آن اشاره کردم اینست که هرگونه نمایش عواطف از سوی مرد «زنانه» تلقی شده و انکار میشود. اصلا یکی از دلایلی که ما این چنین با مقاومتی دیوانهوار روبرو میشویم و به محض اعلام و طرح مشکلات جنسیتی مردان همچون دیوانگان زنجیرگسیخته با ما رفتار میشود آنست که بشر تکامل یافته تا به مشکلات و مصائب مردان اهمییتی ندهد، و همانهای زنان را برطرف بکند. برپایهی نیازهای عینی مردان از خودگدشته بار آمدهاند، تا در وقت لزوم همراه با کشتی در حال غرق شدن به اعماق اقیانوس بروند، یا در جنگ با سر بالا گرفته بدوند به پیشواز باران گلولهها، یا حتی درد جسمی خود را پنهان بکنند، ما هنوز پسربچههای نوزاد را بدون بیحسی ختنه میکنیم، زیرا پسر باید از طریق تحمل درد، تحقیر، عذاب و شکنجهی جسمی و روانی «مرد» بشود و برای ازخودگذشتگیهای بعدی آماده. اینست که مرد عاطفی، یا مردی که به خود جرئت میدهد با صدای بلند حالات نامطلوب خود را بر زبان بیاورد، در جوامع سنتیتر مثل ایران آشکارا تحقیر و انکار میشود، و نه فقط احترام، جایگاه اجتماعی و حتی هویت جنسی خود در برابر دیگران از دست میدهد، ما به نحوی بسیار جالب میبینیم که حتی شانس خود برای جفتگزینی را هم از دست میدهد و حتی در غرب هم، چیزی برای زنان غیرسکسیتر از مرد نالان و نقزن که به وقت روبرو شدن با مشکلات و مصائب عاطفی بجای «مثل یک مرد» با آنها «کنار» آمدن، مثلا گریه میکند وجود ندارد.
نه فقط زنان خشن مورد پیگرد و مجازاتی عادلانه(برابر با همان مردان)قرار نمیگیرند، وقتی با خشونت غیرقابل انکار آنها روبرو میشویم، طبیعیترین واکنشی که وجود دارد تلاش برای توجیه آنست. «لابد کاری کرده»، «حتما حرکت خیلی ناجوری کرده» و ... مشابه آنها را دربارهی زنانی که از مردی کتک میخورند نمیشنویم، زیرا در اذهان عمومی مردها موجوداتی ذاتی خیر و پاک و بیگناه جا زده نمیشوند. به دلیل همین پیشداوریها، یک مرد برای دفاع از خود مقابل یک زن خشن هیچ راهی ندارد، برخی ار زنان نیز با عنایت به این حقیقت و حداکثر بهره از آن، هر کار که خواستند که میکنند. آخرین نمونه در گسترهی بیشمار فیلمهایی که در اینترنت از این زنان خشن وجود دارد، این یکی بیشتر بیرون میایستد، که در آن زنی در حال کتک زدن مردی خارجی به «دلایل نامشخص» است، و جالبتر از شدت و سطح «باورنکردنی» خشونتی که «زنک خرفت» در این فیلم مرتکب آن میشود، واکنش یکسره توام با بیتفاوتی و آسودهخاطری حاضران در صحنه است که با آرامشی هراسناک شاهد کتک خوردن یک انسان هستند:
LiveLeak.com - Foreign male beaten by woman for unknown reason
حالا یک سوال امیر،این برابر بودن تقریبی تولد نوزادان پسر و دختر فقط معنیش از استراتژی ژن خود خواه این میشود که سود احتمالی تقریبا برابری برای زن و مرد بودن دارد یا در همین نگاه اجتماع انسانها هم معنی میدهد؟
چرا مثلا 60 به 40 به سمت زنها نیست؟
امیر جان اینجا دیگر سپاسگزاری تک و تنها کار نمیکرد! (: همهیِ چیزهایی که ما پراکنده اینجا و آنجا
میدانستیم را بزیبایی هر چه بیشتر در واکاوی آوردی که براستی جای دست مریزاد گفتن دارد
Russell نوشته: حالا یک سوال امیر،این برابر بودن تقریبی تولد نوزادان پسر و دختر فقط مهنیش از استراتژی ژن خود خواه این میشود که سود احتمال تقریبا برابری برای زن و مرد بودن دارد یا در همین نگاه اجتماع انسانها هم معنی میدهد؟
چرا مثلا 60 به 40 به سمت زنها نیست؟
من این را یک پاسخ دیگر هم میدهم,
همانجور که امیر گفت این یک مهاد فرگشتیکه که از یکسو پیوند تنگاتنگی با توان زادآوری مادینگان دارد که چون الَک کردن میماند,
اگر شمار نرینگان بیشتر شود, مادنیگان شمار
مرزمندی از ژن آنها را به زادمان پسین میرسانند (بخش الک کردن), در سوی دیگر
اگر شمار مادینگان بیشتر شود باید با نرینگان کمتری بخوابند که کُد ژنتیکی اشان روی نسبت ١:١ کار میکند, پس زادمان پسین باز به سوی ١:١ میپَسگرایند.
هر آینه فراموش نشود که
اگر بخواهیم میتوانیم نسبت مادینگان را بیشتر از نرینگان نگه داریم:
Evolutionarily stable strategy - WiKi
این راهبُرد (strategy) ١:١ای وابستگی مهندینِ (≈سرنوشتسازی) بس بالایی به تیل آغازین (= initial point) دارد, اگر نسبت دو جنس در آغاز همسنگ (in equilibrium) بود, پس گزینش-
طبیعی از جهشیافتگیِ ژنتیکی راهبردهای دگرگُزین (alternative) بسختی پیشگیری میکند, مگر زمانیکه «نیرویِ بیرونیِ» سنگینی روی سوگیریدن پیادهسازی شود.
این همان همسنگیِ نش (مزداهیکدان) میباشد که در نگرهیِ بازیها نیز داریم:
Nash equilibrium - WiKi
[QUOTE][quote=Ouroboros]«مردان خشمگین»
اخیرا پس از چندین دهه سرزنش کردن «تستسترون» برای «خشنتر» بودن مردان(تصوری که [HIGLIGHT]هرگز[/HIGLIGHT] در محیطی مستقل از القائات فرهنگی آزموده نشده)، تردیدهایی پیرامون ارتباط مستقیم یا دستکم قطعی وجود این هرمون و خشونت مطرح شده(*). [HIGLIGHT]بدلیل تجربیات شخصی[/HIGLIGHT]، من از دیرباز در میان کسانی بودم که باور داشتند [HIGLIGHT]بخش بسیار بزرگی[/HIGLIGHT] از آنچه به عنوان پرترهی مرد خشمگین تصویر میشود، چیزی فراتر از تصوری عمیقا تحریفشده، نادرست و حتی در مواردی تلقینی-تزریقی از طریق [HIGLIGHT]اصول دیکته شده بصورت سنتی[/HIGLIGHT] به پسربچهها نیست. در میان آن «تجربیات شخصی» یک خاطرهای هست که بیش از همه بیرون میایستد، یکبار در کودکی مشغول فوتبال بازی کردن بودیم و من سر ماجرایی با پسر دیگری به اختلاف برخوردم. پسربچهی مذکور که کمی هم از من بزرگتر بود پس رد و بدل شدن چند لیچار کلامی با من گلآویز شد و شروع به کتک زدنم کرد، از آنجاکه من پیشتر هیچگاه وارد درگیری فیزیکی با کسی نشده بودم و اصلا نمیدانستم چه باید بکنم، با شگفتی و ترس زیاد همینطور به او خیره ماندم و برای دفاع از خود حتی دستانم را هم بالا نیاوردم. پدرم که از دور شاهد ماجرا بود با خشمی کمسابقه خود را به معرکه رساند، پسربچهی خیکی را به گوشهای انداخت و شروع به فریاد زدن بر سر من کرد که «چرا از خودت دفاع نمیکنی و ایستادهای کتک میخوری؟» و چیزهایی مشابه به این .. من نمیدانستم که چه خطایی کردهام و برای چه سرزنش میشوم، و باید بیست سالی سپری میشد تا بفهمم آنچه در آن روز پدرم را به خروش واداشته بود، تخطی از کُدی بسیار مهم در جامعه بود.
درس مهمی که از آن روز گرفتم این بود که مردان به خشنترین اشکال ممکن، از بدو ورود به جامعه میآموزند که«مرد گریه نمیکند»، «مرد نق نمیزند»، «مرد موظف به کنترل عواطف خود است» و ... و این سرکوب سیستماتیک همهی انواع ابراز احساسات تا آنجا ادامه پیدا میکند، که تنها مُدل معتبر برای یک مرد، که از طریق آن قادر به بیان عواطف خود خواهد بود بنبست «خشم» و «عصبانیت» است. من آنروز آموختم که به عنوان یک مرد احساس خستگی، افسردگی، دژم، حسادت، حقارت، ذوقزدگی، ذوقمردگی، شرمساری، پشیمانی، ترس و تمامی دیگر عواطف خود را تنها و تنها از یک راه میتوانم و میباید بیان بکنم: خشم.
هر نوع دیگری از ابراز احساسات مرا درجا تبدیل به چیزی کمتر از یک «مرد واقعی» میکند. [HIGLIGHT]جامعه از یک «مرد واقعی» توقع دارد[/HIGLIGHT] در برابر تمامی فشارها، دشواریها و مصائب مقاومت کرده، [HIGLIGHT]هرگز[/HIGLIGHT] میدان را خالی نکند، حتی اگر قیمت این پافشاری جان او، آسیبهای جسمانی یا اعمال خشونت به دیگر انسانها باشد. جامعهی ما حتی مرز وحشیگری از بکارت خوفناک «بجنگ یا بگریز» طبیعت نیز فراتر میبرد، و مرد گریزان را در میان پستترین موجودات قرار میدهد. و «جامعه» در همان زمان که از کودکی بطور مداوم از شما خواستهاند تا «مرد بشوید» و «مرد باشید»، هرگاه قصد خروج از نرمهای اجتماعی جهت تعریف سنتی از مرد را کردهاید سرزنش و مجازات شدهاید و هر زمان دربرابر تعرض به جای تعرض متقابل راه دیگری برگزیدهاید بخاطر «بزدل» بودن ریشخند شدهاید، و هرگاه از این شرایط انتقادی کردهاید به «مظلومنمایی» و «بچه ننگی» متهم شدهاید، و زمانی که تنها راه بیان استیصال از اینهمه تجاوز آشکار به حریم روانیتان «خشم» تلقی شده، چگونه میتوان داستانسراییها پیرامون «خشونت مردانه» را باور کرد و به آنها اعتنایی کرد؟
[/QUOTE]
خیلی مخلصیم ولی امیرخان(راستی! خرسندیم از ورود!). همگی فکر کونید کِریمآقمنگول کم داشتین که تشریف آوردن مثِاینکه! عینِ یه آقمعلمِ باشخصیت تحمّل بفرمائین که حاجیت قصد کرده باسوات شه با اِیزه!
این "فرنام" واس ما نیوفتاد!(اسم مَرده! یا زن؟!) ولی یه چیزایی اونجا چپوندیم تا مشقمونو بَلَت شیم با سووالاتمون!
من نمیدانستم که این نسبت 1:1 یک ESS است.ولی کنجکاوی من بیشتر روی رابطه این واقعیت بیولوژیک با ارزش اجتماعی بود.مردان هم برای مادر طبیعت ارزش دارند برای همان انتخاب و بقای اصلح و نیاز به سکس برای آمیختن ژنها و دفاع از مادهها و حمالی و... ، بنظر میرسد که فقط از بین رفتن مادهها باعث انتقراض تضمینی میشود و اجتناب از آن اولویت اول است (یک نوع اصل محافظهکارانهیِ فرگشتی).
ولی این 1:1 بودن بطور کلی جنس نر را به اندازه زنان ارزشمند میکند؟ (هر چند از نگاه فردی یک زن ارزش بسیار بیشتری دارد) یا اینکه،زنان حقیقتا ارزشمندتر هستند و این برابری و ESS بیش از آنکه نشان یکسان بودن ارزش باشد یک گیر افتادن در جنسی شدن شاخه انسان (بدلایلی که اصل فیشر بیان میکند) است نه هم ارزش بودن زن و مرد که نسبت برابر مانده؟
چرا در انسان این ارزشمندتر بودن زن در فرهنگ دیده میشود ولی در خود بیولوژی نه؟
Ouroboros نوشته: خوب است که راجع به بیشینهی مسائل باهم اتفاق نظر داریم....
نخست سپاس بابت این پیک که به شکلی مدون، موجز، بیخلل و همهجانبه موضوع را واکاوی و جمعبندی کردید.
اگر پستهای پیشین مرا خوانده باشید ، میدانید که در بیشینه مواردی که گفتید با شما همرای هستم . اما چند نکتهی ظریف لابهلای پیکتان هست که میخواهم قدری بیشتر روی آنها گفتگو کنیم . نخست آنکه به نظرم قدری از آنچه من گفتم ، منحرف شدیم . اما میخواهم از همان نگاهی که شما ارائه کردید به این اختلاف بپردازم و نظر شما در مورد حس مالکیتی که مرد و خانواده در قبال زنان خانهی خود دارند ، آنگاه که آن حالتها و شکلهای زیستن انسانهای نخستین دگرگون گشتهاند و به امروز رسیده است جویا شوم . مسلم است که این موضوع نیز توضیحات فرگشتیک دارد ، اما به هررو این وضعیتیست که با آن روبرو هستیم که زنان همچون آبرو، حیثیت، دارایی و ... انگاشته میشوند طوریکه اگر خللی بر آن وارد آید، چه زن مقصر باشد و چه نباشد، چه نیاز اولیه ، غریزی و انسانی او باشد و چه نباشد، باز زن همچون یک دشمن خارجی انگاشته شده و هیچ معلوم نیست سرنوشتش به کجا بیانجامد. مقایسه کنید وضعیت مثلا پسر معتاد را با زن خانهداری که در تاریکی شب چند مرد به او حملهور شده و به او تجاوز کردهاند(!). به نظرتان آن اهمیتی که زن در جوامع بدوی داشت و نیاز به حمایت و رفع نیازها، اکنون گریبان زنان را نگرفته و دست و پایشان را نبسته ؟ چنانکه گویا زنی نمیتواند نخواهد این حمایتها را. اینها به نظرتان تیغ دولبهای نیستند؟ به خصوص که اینها با تعصبات دینی نیز آمیخته شده . اینچنین است که این حس مالکیت و دارایی انگاشتن زنان در موارد زیادی باعث سلب اختیار و تصمیم گیری زن در مورد خود شده است.
در بخش دیگر ، ما قدری نیاز به توضیح در مورد آزادیهای فردی و محدودیتهای موجود برای هر دو جنسیت زن و مرد داریم . آنچه شما از هزینههای زندگی، میفرمایید، هیچ حرفی درشان نیست. اما زن چگونه میتواند خود را از این قالب خارج کند؟ مرد (مثل من) میتواند خیلی راحتتر قید هرچه زن و زندگی را زده و به زندگی خود بپردازد بدون آنکه کسی به او ایراد بگیرد و از خانه و خانواده و جامعه ترد شود (و مثل من خیلی اوقات تحسین هم شود). زن اما؟ «پیر دختر» و مایه ننگ خانواده و هزار چیز دگر.
از سویی ، باید وسعت یک مشکل را نیز بسنجیم . مردانی که به رفتارهای زنانه گرایش دارند چند درصد هستند ؟ میدانم که منظورتان نه فقط رفتار زنانه ، بلکه هرگونه رفتار «ناشایست برای یک مرد مقاوم و کوه درد(!)» است . اما به هر حال بازهم این همه که مشکلات اینچنینی زنان فراگیر هستند، برای مردان نیست .
Russell نوشته: چرا در انسان این ارزشمندتر بودن زن در فرهنگ دیده میشود ولی در خود بیولوژی نه؟
به گمانم شما ارزش بیولوژیک را از عینکی زیادی فرهنگی مینگرید.
تولید مثل تنها به هیچ دردی نمیخورد اگر تمام بچهها در بدو تولد یا مدت کوتاهی پس از آن بمیرند و اغلب مادر را نیز با خود ببرند، برای هر زنی یک مراقب لازم بوده تا حاضر باشد در برابر بهایی سنگین به جان خود، امنیت و آسایش او و بچهاش را تامین بکند. اینست که استراتژی 1:1 هنوز برای انسان کارآمدتر از همینطور ازدیاد تعداد مادهها بوده. پس افزون بر «تعداد» بچهها، توانایی رساندن آنها به سن تولید مثل نیز فاکتوری اصلی محسوب میشده.
Ouroboros نوشته: به گمانم شما ارزش بیولوژیک را از عینکی زیادی فرهنگی مینگرید.
تولید مثل تنها به هیچ دردی نمیخورد اگر تمام بچهها در بدو تولد یا مدت کوتاهی پس از آن بمیرند و اغلب مادر را نیز با خود ببرند، برای هر زنی یک مراقب لازم بوده تا حاضر باشد در برابر بهایی سنگین به جان خود، امنیت و آسایش او و بچهاش را تامین بکند. اینست که استراتژی 1:1 هنوز برای انسان کارآمدتر از همینطور ازدیاد تعداد مادهها بوده. پس افزون بر «تعداد» بچهها، توانایی رساندن آنها به سن تولید مثل نیز فاکتوری اصلی محسوب میشده.
متوجه این هم هستم که مردان لازم هستند همینطور اصلا یک دلیل ارزش زنان این است که خطر زیادی را همینجور بطور طبیعی برای زایمان قبول میکردهاند تا همین تازگی.
ولی سخن من اینست که این عدم تقارن که خودت هم گفتی یک مرد میتواند 5 زن را بارور کند ولی نه بلعکس نمود عینی ارزشمندی بیشتر مادهها باید بشود،شاید علت تصور آینده سراسر لزبین هم همین عدم تقارن باشد،ولی گرفتاری در شیوه فعلی و ویژگیهایِ مسیر پیموده شده نمیگذارد این جابجایی صورت بگیرد،کلا خودم هم درست نمیدانم چی میگم ولی این چیزیه که در دهن منه یکمقدار از بعد فلسفی،اینکه دست آخر مادر طبیعت خودش یک فمینیست هست !!