دفترچه

نسخه‌ی کامل: صندلی داغ - مزدك بامداد
شما در حال مشاهده نسخه آرشیو هستید. برای مشاهده نسخه کامل کلیک کنید.
صفحات: 1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15 16 17 18 19 20 21 22 23 24 25 26 27 28 29 30 31 32 33 34 35 36 37 38 39 40
اگر این بحث، در صندلی داغ دارد اختلال ایجاد می کند بگویید تا ادامه ندهم.

جایی جمله ای خواندم که با تاریکی نمی توان بر تاریکی پیروز شد. با روشنایی می توان اینکار را کرد. نمی خواهم ایده آل گرایانه به مسائل نگاه کنم. قبول دارم که بعضی وقتها باید کوتاه آمد و انعطاف پذیر بود ولی همین مثال کارآموزی را در نظر بگیرید. من باید از طرف انتقام جویی کنم تا رها شوم ؟ و این کار چه سودی غیر از افزایش نفرت دارد؟ می گویند
two wrong things don't make a right. از طرفی باید ببخشم تا رها شوم؟ چطور باید اینکار را بکنم؟ نمی توانم خود را متقاعد کنم که باید انتقام جویی کنم چون آن وقت احساس می کنم در حد طرف مقابلم هستم و کار سطحی انجام دادم. هر جاهلی اولین واکنشش این است که انتقام بگیرد. دوست دارم نقش سازنده ای داشته باشم یا دستکم اوضاع جامعه را بدتر نکنم.
از طرفی بخشش هم برایم راحت نیست. خلاصه همچنان دنبال یک راه حل عملی هستم.ببخشید اگر نمی توانم به نتیجه برسم و بحث به درازا کشید.
جناب مزدک یا همان آریا ی عزیز؛ سوالم ربطی به صندلی داغ شما نداره. ولی چون نمیدونستم سوالمو کجا مطرح کنم، اینجا پرسیدم. ضمن اینکه شما بهترین کسی هستید که میتونید جواب بدید
این چیزی که اینجا نوشته مخصوصا شماره 14 یعنی چی؟ الکی هست یا بنا به دلایلی نوشته؟

[عکس: 30.jpg]

در ضمن نوشته های شماره 7 و 18 یعنی چی؟ درسته؟؟
5درجه صفت یعنی: خوب - خوب تر - خوب ترین - خوب تر ترین :-) - خوب تر تر ترین :-) ((چیزی که به زبان فارسی ترجمه می شود)) آیا درسته؟ نمونه ای میزنید؟

عاشق نوشته هفت خوان اسپندیاد هستم. قصد ندارید آپدیتش کنید؟
یه نفر نوشته: جناب مزدک یا همان آریا ی عزیز؛ سوالم ربطی به صندلی داغ شما نداره. ولی چون نمیدونستم سوالمو کجا مطرح کنم، اینجا پرسیدم. ضمن اینکه شما بهترین کسی هستید که میتونید جواب بدید
این چیزی که اینجا نوشته مخصوصا شماره 14 یعنی چی؟ الکی هست یا بنا به دلایلی نوشته؟

[عکس: 30.jpg]

در ضمن نوشته های شماره 7 و 18 یعنی چی؟ درسته؟؟
5درجه صفت یعنی: خوب - خوب تر - خوب ترین - خوب تر ترین :-) - خوب تر تر ترین :-) ((چیزی که به زبان فارسی ترجمه می شود)) آیا درسته؟ نمونه ای میزنید؟

عاشق نوشته هفت خوان اسپندیاد هستم. قصد ندارید آپدیتش کنید؟
همه ی این چیزهایی که پان ترکان نوشته اند یاوه و دروغ یا کژفرنود است.
فرزام تر بودن و بهتر بودن زبانی ، به توانایی آگاهی رسانی و کارآمدی ان
در واژه سازی و راهگشایی ان در اندیشه و فند است و گرنه کدام خری به
۴۶ زمان کنونی نیاز دارد و در کدام فرنودسار میتواند ۵ پله ی برترین باشد! ؟
در برنامه ریزی رایانه ای و مزدائیک هم یک بیشتر /کمتر هست و یک
بیشترین و کمترین ( ماکزیموم و مینیموم) و دیگر سنجش ها با همان < و > انجام میشود
! پس گاهی ، بیشتر بودن نشانه ی کاستی است و نه کمتر بودن!
دیگر اینکه دیدم نوشته پارسی چند نسک دارد و ترکی بیشتر دارد!
خوب ، پارسی یک شاهنامه دارد که به ۶۵ تُن نسک ترکی بدرد نخور میارزد!
همچنین است در باره ی آوا ها. ما کارمان با همان ۶ آوا راه میافتد و آنها
نیاز به ۹ به آوا دارند، پس اگر اینجوری نگاه کنیم، آنها باید بیشتر بارکشی کنند.
تازه این سه آوا هم که جداگانه نیستند، ورتش آواهای بنیادین هستند مانند:
U--> Ü
O-> Ö
A-> Ä
دیگر آمار این بیسواد ها هم از شکمبه شان درآمده !

پارسیگر
MEHDI نوشته: اگر این بحث، در صندلی داغ دارد اختلال ایجاد می کند بگویید تا ادامه ندهم.

جایی جمله ای خواندم که با تاریکی نمی توان بر تاریکی پیروز شد. با روشنایی می توان اینکار را کرد. نمی خواهم ایده آل گرایانه به مسائل نگاه کنم. قبول دارم که بعضی وقتها باید کوتاه آمد و انعطاف پذیر بود ولی همین مثال کارآموزی را در نظر بگیرید. من باید از طرف انتقام جویی کنم تا رها شوم ؟ و این کار چه سودی غیر از افزایش نفرت دارد؟ می گویند
two wrong things don't make a right. از طرفی باید ببخشم تا رها شوم؟ چطور باید اینکار را بکنم؟ نمی توانم خود را متقاعد کنم که باید انتقام جویی کنم چون آن وقت احساس می کنم در حد طرف مقابلم هستم و کار سطحی انجام دادم. هر جاهلی اولین واکنشش این است که انتقام بگیرد. دوست دارم نقش سازنده ای داشته باشم یا دستکم اوضاع جامعه را بدتر نکنم.
از طرفی بخشش هم برایم راحت نیست. خلاصه همچنان دنبال یک راه حل عملی هستم.ببخشید اگر نمی توانم به نتیجه برسم و بحث به درازا کشید.
برداشت شما نادرست است. چرا که خود کارو کنش را در نگر میاورید،
مانند کینه‌توختن، آدم‌کشتن ، دزدیدن و ... و میگویید که انیها بد هستند
و نمیتوانیم این هارا با خودشان پاسخ بدهیم، من پیشتر گفتم و اکنون باز
میگویم که اینها ارزش درونی و سرشتین ندارند . خوب و بد و ارزش
فرازیستین آنها در جایگاه و بافتار این کردار ها روشن میشود. برای نمونه
اگربرویم در خیابان یک آدمی را بکشیم، بد است ولی اگر یک آدمی را
که میخواهد بمب بترکاند ، بکشیم، خوب است. اگر سران کشور و ..
دزدی کنند بد است ولی اگر رابین هود دزدی کند خوب است. اگر کسی
که شما او را در یک هماوردی درست fair و قانونی شکست داده اید،
کینه بتوزد بد است ولی اگر شما از کسی که به ناروا به شما آسیب
زده یا خوار داشته است، کینه بکشید ، خوب است. پس شما نمیتوانید
بگویید که من با این کار ها در تراز پستی آن یارو فرو می افتم. بساکه
باید به روایی و ناروایی، دادگری و بیدادگری، نیمایی* و ستم در اینگونه
کارها نگریست و گرنه ستمکشی همان اندازه ناپسند است که ستمگری
و نجستن کینه زندگی شما تلخ تر از آن میکند که کینه ی روامند(حلال )و
دادوَند ( مشروع) خود را جـُسته باشید.


*نیما = منصف، با انصاف
نیمائی = انصاف



پارسیگر
Aria Farbud نوشته: درود بر مزدک بامداد

با نگر به تراز بالای دانشیک تان و آروین هایتان در این راه، چند ماتیکان سودمند از برای هوآگاهی خواستارم

سپاس
دوست گرامی، پاسخ من بسته به این است که
١- چه زبان هایی را چیرگی دارید؟ ( برای انیکه بدانم دستم تا چه اندازه باز است)
٢- تا کنون چه چیزهایی خوانده اید ( برای اینکه تراز های بالاتر را به شما نشان دهم)
۳- در چه زمینه ای بیشتر میخواهید بدانید ( دانش آروینی، فلسفه، هنر، ادبسار،..)

پارسیگر
یه نفر نوشته:
میگن قدرت تخیل انسان ها نامحدوده!
آیا می تونید یه رنگ جدید رو تصور کنید؟؟ بگید ما هم بدونیم...
توان انگار, فرانگار, پندار و فراپندار هومنی بیکران نیست. همچنان که فیلسوفان و
فرزانگان یونان باستان ، نخستین مهاد فلسفه و دانش را یافتند که:
از هیچ ، چیزی پدید نمیآید: ( ex nihilo nihil fit = از نیستی ، نیستی می اید
ما نیز تنها چیزهایی را میتوانیم در پندار بیاوریم که آروین کرده باشیم. بر این پایه
یک کودک که جز شنهای عربستان و .. ندیده، نمیتواند یک آدم برفی را به ویر بیاورد.
آن کسی میتواند اسب بالدار را در ویر خود بیاماید که اسب را دیده باشد و بال
پرندگان را نیز، تا بتواند آنهارا در ویر خود با هم آموده و اسب بالدار پدید بیاورد.
پس ما هرگز نمیتوانیم هیچ رنگی جز آنچه میتوانیم ببینیم ، در پندار بیاوریم.
این را در باره ی کوررنگ ها( که کسانی هستند که برای نمونه رنگ سرخ ندارند
چون یاخته های گیرنده ی رنگ سرخ در پسپرده ی چشمشان نیست) هم تا
جاییکه میدانم، آزموده اند.



*
انگار= تصور imagination/Vorstellung
فرانگار[far-engaar] = فانتزی- خیال پردازی
پندار = تفکّر و تخیّل= thinking- thought/Denken-Gedanke
فراپندار= توهّم و تخیّل illusion- illusionary thinking/wunschdenken
اندیشیدن = تفکر عقلانی و محاسبه گر/ تعقل : rational thinking


پارسیگر
جناب مزدک فکر می‌کنید اگر بعد از لنین ، تروتسکی بجای استالین به قدرت می‌رسید مسیر تاریخ چگونه تغییر میکرد؟ مثلا در جنگ جهانی‌ دوم اگر تروتسکی رهبر شوروی بود برخورد او با هیتلر چگونه میبود؟ یا در ادامه آیا اصلا جنگ سرد و بلوک شرقی‌ درست میشد؟
Russell نوشته: درود دوباره. نظرتان درباره‌یِ شخصیت‌هایِ زیر (نظر و عملشان) چیست؟
1-مارکس
2-لنین
3-تروتسکی
4-استالین
5-مائو
6-گورباچوف

7-رضا شاه
8-محمدرضا شاه
9-مصدق
10-جلال آل احمد
11-علی شریعتی
12-عبدالکریم سروش
13-هاشمی رفسنجانی

14-کریستوفر هیچنز

1-مارکس
comes later
2-لنین
comes later
3-تروتسکی
comes later
4-استالین
comes later
5-مائو
comes later
6-گورباچوف
خویشکاری او این بود که کمک فنر سرنگونی شوروی باشد تا پس از کمونیسم،
بهره‌وری های "روس" آسیب چندانی نبیند. ، چرا که فروپاشی کمونیسم، برابر
با این نیست که جهان باختر بتواند به بنمایه های و بازار و فرمانروایی روس دست
پیدا کند. سامانه های زمان کمونیستی این گونه توانستند از فروپاشی کمونیسم
جان بدر برند و سپس در روسیه ی "نوین " بار دیگر به فرمانروایی و کشورداری
برسند. روشن است که چون گورباچوف هنوز نام و فرنام آنگاه بدآوازه " کمونیست"
را بدوش میکشید، پس از انجام خویشکاری خود با نرمی و لی همیشگی، پس
از گرفتن چند پاداش آشتی نوبل و مدال نیکیاری آلمان و.. با ارج و خوشرویی
کنار نهاده شد تا زندگی آرامی را در کنار همسر بیمارش سپری نماید. بی او،
این فروپاشی میتوانست بسیار خونبار و کشتارآمیز باشد و روسیه امروز بگونه
بسیار بدتری در جهان نمایان شود.
7-رضا شاه
درباره ی این پادشاه و ایراندوست بزرگ پیشتر نوشته ایم.
8-محمدرضا شاه
این پادشاه پژمان، نمی بایستی هرگر فرمانروایی کند و بایستی تنها به پادشاهی
بسنده نماید. تا زمانی که که او جوان بود و بدست نخست وزیران رهنمایی و
کنترل میشد، مایه ی بدی و ستم نبود و چهره ی کمابیش نیکو و مردم پسندی
داشت و رفتار خودش هم که در فرنگ فرهنگیده شده بود، پیشرفته مینمود.
ولی پس از کودتای ٢۸ امرداد که خود او کم کم به جایگاه فرمانروایی خودکامه
رسید، ( یا رسانیده شد) همه ی بار گناهان لایه هایی که کودتا کرده بودند به
گردن وی افتاد، در جاییکه او آنزمان چیزی جز بازیچه ای دست آنان و آمریکاییها نبود.
دیگر او از آن به پس، رایزنان و استادان گذشته را نداشت و به این فراپندار افتاده بود
که خودش رهبری فرزانه است( مانند همین رهبر گوهزاده ی خودمان). با اینهمه او
با رهنمایی آمریکایی ها ، بویژه دمکرات ها، کارهای هایسته و شایسته ای مانند
"انقلاب سفید" که سزامندی های بسیار برای زنان و کشاورزان و گسترش سوادآموزی
و بهداشت و .. را در پی داشت. انجام داد. از ویژگی های هایسته او سکولار بودن
بود، گرچه خودش گاهی خواب ابوالفضل را میدید ولی قانون شهرمندی در زمان او
بجای قانون شرع روا شد ( چیزی که اسلامیستهای کودن وارونه نمودند و اکنون
خودشان مانند خر در همین گیر کرده اند!) . من به شاهنشاه آریامهر همچو یک
قربانی جنگ سرد، قربانی واپسگرایی بیش از اندازه ی سرمایه داران کودن ایرانی
نگاه میکنم. او از کشتار بیزار ولی ناچار از آن بود. گاهی رآی این و گاهی رآی آن
نماینده ی سرمایه داری را گوش میکرد که همه از او خرسند باشند ولی سرانجام،
هیچکس از او خشنود نبود. کاراکتر او مرا به یاد خسروپرویز میاندازد که او هم
خوش چهره بوده و سروکاری با زنان و دل و دلبری داشته و سرنوشت پژمانی
( تراژیک) مانند او داشت و درست هم مانند خسروپرویز، برای بازپس گیری پادشاهی،
از فرنگی ها یاری گرفته بود ( از روم برای شکست بهرام چوبینه ی مهرانی) و
اینکه باز درست مانند خسرو اپرویز، ۳۷ سال پادشاهی نمود!
9-مصدق
درباره ی این ایراندوست بزرگ پیشتر نوشته ایم
10-جلال آل احمد
این مرد سرگردان, تنش به تن حزب توده ی ایران خورده بود و گمان میرفت
که آدم درست و درمانی بشود ولی میکرب دین که از کودکی در او جایگیر
شده بود کار خودش را کرد و این بدبخت که بیشتر پیرو سهش ها بود و نه خرد،
آغاز به یاوه سرایی در باره ی "غرب زدگی" !! نموده و بر پاد مدرنیسم و
فندآوری و پیشرفت، ژاژخایی های فراوان نمود. سرانجام هم "از اینجا رانده
و از آنجا مانده" گردیده و به عرق خوری افتاد و فرو افتاد و مرد. او اینگونه
یکی از راه گشایان همین جمهوری اسلامی گندوگوزی که میبینیم گردیده
و همان "خسی در میقات" شد که نوشته بود.!
11-علی شریعتی
این بیسواد شارلاتانی بود که بزور دکترای"حاجیلوژی" را با نمره ی c گرفت
و دیرتر گدتند دکترای پنجاه چیز را دارد و ... این دروغپرداز، با رمانتیک نشان
دادن اسلام گندوگوز و بزک کردن چهره ی زشت آن، آنرا به جوانان واژگشت
دوست ولی دارای ریشه ی دینی چپاند و بویژه در گول زدن دختران رده ی
میانی همبود و لایه ی خورده سرمایه داری ، کامیابی بدست اورد. اکنون
هم یک گروه که بهتر است بگوییم یک sect است، هوادار این دروغپرداز
تاریخ هستند. او بارها از سروش شارلاتان بی سواد تر ولی زبانش و
آویزان شدنش از سهش ها ( احساسات) ، بارها بیشتر از این Nr.12
فرج دباغ (سروش) بود. امیدوارم نامش همواره با ننگی که درخور اوست
در تاریخ به زشتی یاد شود.
12-عبدالکریم سروش
این کارگزار سرمایه داری که در باختر زمین برای جنگ با مارکسیستها
آموزش دید و از پوپر گرفته تا هانا آرنت و .. به مغز او چپاندند. این زشتکار
برای انجام این گماشتگی ، در جایگاه هموند انجمن واژگشت فرهنگی،
استادان و دانشجویان واژگشتی و بویژه چپ را از دانشگاه ها بیرون کرد
( و اکنون هم میگوید من نبودم، دستم بود!) و در راستای جنگ با مارکسیسم ،
اکنون برای جا انداختن یک ورتش و ویرایش استوار تر از اسلام و یک اسلام
نوینی که اینهمه برای سرمایه داری ، دردسر درست نکند، دست و پا میزند.
او برای ماندگاری اسلام، بارها بیم انگیزتر از آخوند است که تنها میتواند
لایه های ناآگاه تر هامی و روستایی را گول بزند. این جور شارلاتان ها ،
برای نمونه مانند این الهی قمشه ای، برای روانگردانی مردم و خر کردن
لایه های میانی و هتّا دانشگاهی بسیار سیجناک بوده و درست مانند
دزدی هستند که با چراغ برای دزدی امده باشد!
13-هاشمی رفسنجانی
هاشمی رفسنجانی آُخوند است، اسلام هم دارد ولی هیچ پیوند راستین
به اسلام و اسلامیسم ندارد. او میتوانست در یک جمهوری جز-اسلامی
هم بخوبی نمایندگی لایه های ویژه و پیشرفته تری از سرمایه داری را
مانند سرمایه داری فندسالاری و ساختآوری و پیمانکاری را بجای آورد،
او هتّا به ایدئولوژی "ملی" هم !آلوده" نیست و نماینده ی "ناب" سرمایه
که رها از هر جهان بینی جز "سود" است ، میباشد. این پدر سوخته
هتّا با چپ ها هم با خوشرویی سخن میگفت و چهره اش هم همیشه سرخ
بود! او در دراز کردن جنگ کوشید که نیروهای چپ فرسوده و کشته شوند،
دیرتر گفت من نبودم، امام کله خر بود! ترور هایی هم در زمان او به کام
او انجام شد که اکنون میگوید نه شتری آمد و نه شتری رفت! او یک آدم
کارشایند pragmatique است و بینی تیزی در پیش بینی رویداد ها دارد
و مرا بیاد کاراکترهای تاریخی مانند" پرنس تالیران" میاندازد که در چند رژیم
گوناگون جایگاه خود را نگه داشته بود، از ناپلئون گرفته تا لویی هیژدهم و ...
14-کریستوفر هیچنز
comes later




پارسیگر
mosafer نوشته: سر آغاز دین ستیزی شما ؟
_ به چه چیز اعتقاد دارید؟
_ در دنیای واقعی چقدر اهمیت می دهید بر پارسی سخن گفتن؟
_ بیشترین تاثیر را برای اسلام ستیزی بر چه کسی یا کسانی گذاشتید؟
_ شما نیز خداناباورید؟
من در کودکی چند آموزگار آخوند داشتم و به سخنان ملا ها هم با شور و
خواهش گوش میدادم، چون برایم مانند داستان و آگاهی های تاریخی و
فرهنگی بودند. به داستان های پیمبران و بنی اسرائیل و ابن ملجم و
حضرت خضر و اینها به باریکی گوش فرا میدادم ولی از همان زمان هم
پرسشهایی برایم پیش آمد که پرسیدن آنها، با سردی آموزگاران و
ترشرویی ملاها و .. روبرو شده و پرسش آنها از پدر ومادر ، این را در
پی داشت که گفتند " مواظب چیزایی که میپرسی باش چون میفتیم
به دردسر!" برای نمونه آخوندی داستان همین حضرت خضر را میگفت
که در قران، بهمراه موسی میرفت و ناگهان یک بچه را کشت ! موسی
از او پرسید چرا کشتی، گفت چون اگر بزرگ میشد یک آدم خدا نشناس
تبهکاری میشد!E105 . من هم پرسیدم ولی خوب پس نمیشه که ما
"قصاص قبل از جنایت" بکنیم ( چون درباره ی قصاصْ و اینها هم سخن
رانده بودند) ! اینجا بود که کم کم دوزای ام افتاد که این جا همه چی
سرجایش نیست و یک کاسه ای زیر نیم کاسه هست. من تا آنگاه
آرمان وار میپنداشتم که دین نماد راستی و فرهود و فرزانگی و ازادگی
است ولی سپس دریافتم که زیر این چهره ی دروغین، چه پلیدی
سترگ و چه خروار ها تباهی و گندو دروغ و فریب و بهره‌کشی و خر
کردن مردم و پدرسوختگی و اهریمنی پنهان است. در خانه مان هم
نسک خانه ی بزرگی بود که از پدرانم بیادگار مانده و پدرم نیز بدان
فراوان افزوده بود و من مانند خوره انهارا میخواندم. چه از نویسندگان
برون مرزی و چه درون مرزی ایرانی. از تاریخ نادری و سیره نبوی (کتاب‌المغازی)
گرفته تا سه تفنگدار و دیوان های چامه سرایان از شاهنامه تا وحشی بافقی
و سعدی و .. بویژه از گلستان سعدی نخست بیشتر خوشم می امد ولی
دیرتر به شکوه و بزرگی شاهنامه پی بردم که با هیچ آفریده ی ادبی
سنجش پذیر نمیباشد. در زمینه ی ادبسار فرنگی ، از شکسپیر و
مولیر و ویکتور هوگو و دیکنز و ... هر چه را گیر میآوردم میخواندم ولی
هنوز نسک های ماده گرایی و کمونیسی در دست نداشتم که آنهم
در بازه هایی از زمان که بگیر و ببند نبود و چپی ها کمابیش آزادانه کار
میکردند به دستم افتاد که بیشترشان را کسانی مانند ایرج اسکندری
برگردان کرده یا کسانی مانند دکتر تقی ایرانی نوشته بودند. از اینجا
دیگر اسلام ستیزی من با یاری ماتریالیسم و ایده ی کمونیسم، پرمایه تر گردید.
-------------
من به ارزش زندگی و ارزش راستی که همانا شناخت درست فربود
جهان است که بهروزی و نیکبختی را در پی میاورد، باور دارم.
راستی کن که راستان، رَستند
در جهان، راستان قوی دستند

------------------

من هم اکنون هم در جهان فربودین هستم، تنها نام من اینجا یک
وام‌نام ( alias ) میباشد. روشن است که من با بقال سرکوچه
پارسی سره سخن نمیگویم و باید با هرکس و در هر انجمن کمی
بالاتر از تراز ان سخن گفت تا بدینگونه رهبری و برتری شما دانسته
شود و اگر بسیار بالاتر و دور تر سخن بگویید، هنایش وارونه دارد.

-----------------
نمیدانم روی چه کسی بیشتر کارگر بودم و آیا هیچ کارگر بودم یا نه.
ولی با شادی میبینم که اندیشه ی من در جهان هردم هواخواهان
بیشتری می یابد، همان آرمان دادگری همبودین، بی خدایی،
نوینگرایی; و در ایران، ایران گرایی و پارسی گرایی و اسلام ستیزی .

----------------
درست است، من هیچگونه باشنده ی فرامادی را که ما ناتوان از
دریافت آن باشیم باور ندارم، از جن و پری و دراکولا و "روح" و آل
و بختک و فرشته و اهریمن گرفته تا خدا در رنگ های گوناگون
الله و مسیح و روح القدس و یهوه و مانیتو و مردوخ و زئوس و ...
اینها همه فراوارده ی نادانی و ترس و/ یا فریب شارلاتان ها
و کاهن ها و تراوش مغزهای هومنی هستند و هیچ هنایش در
زندگی ما ندارند. این تنها خود ما هستیم که زندگی خود را کلید میزنیم.

باید بگویم که من با اینکه کسی به الله یا گاو یا مانیتو باور داشته باشد،
ناسازگار نیستم، ولی با اینکه بخواهند الله پرستی و گاو پرستی را به زور
به دیگران بچپانند که به نام ان فرمانروایی و بهره‌کشی نمایند به سختی ناسازگارم.



پارسیگر
مزدك بامداد نوشته: من در کودکی چند آموزگار آخوند داشتم و به سخنان ملا ها هم با شور و
خواهش گوش میدادم، چون برایم مانند داستان و آگاهی های تاریخی و
فرهنگی بودند. به داستان های پیمبران و بنی اسرائیل و ابن ملجم و
حضرت خضر و اینها به باریکی گوش فرا میدادم ولی از همان زمان هم
پرسشهایی برایم پیش آمد که پرسیدن آنها، با سردی آموزگاران و
ترشرویی ملاها و .. روبر شده و پرسش آنها از پدر ومادر ، این را در
پی داشت که گفتند " مواظب چیزایی که میپرسی باش چون میفتیم
به دردسر!" برای نمونه آخوندی داستان همین حضرت خضر را میگفت
که در قران، بهمراه موسی میرفت و ناگهان یک بچه را کشت ! موسی
از او پرسید چرا کشتی، گفت چون اگر بزرگ میشد یک آدم خدا نشناس
تبهکاری میشد! . من هم پرسیدم ولی خوب پس نمیشه که ما
"قصاص قبل از جنایت" بکنیم ( چون درباره ی قصاصْ و اینها هم سخن
رانده بودند) ! اینجا بود که کم کم دوزای ام افتاد که این جا همه چی
سرجایش نیست و یک کاسه ای زیر نیم کاسه هست.
چه جالب ..
سطر سطرش دقیقا دوران کودکی من ، جز چند آموزگار،فقط یک اموزگار آخوند
ولی ثابت ماند در همان نیم کاسه،نمی خواستم فکر کنم حتی(هتا؟) چون ذهنم را پریشان می کرد
گاهی می اندیشیدیم که "نکند من همان زنی باشم که امام موعود را خواهم کشت "از بس در آن دوران شک داشتم

+
سپاس بخاطر پاسخ کاملتانE032
صفحات: 1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15 16 17 18 19 20 21 22 23 24 25 26 27 28 29 30 31 32 33 34 35 36 37 38 39 40