Russell نوشته: درود دوباره. نظرتان دربارهیِ شخصیتهایِ زیر (نظر و عملشان) چیست؟
1-مارکس
2-لنین
3-تروتسکی
4-استالین
5-مائو
6-گورباچوف
7-رضا شاه
8-محمدرضا شاه
9-مصدق
10-جلال آل احمد
11-علی شریعتی
12-عبدالکریم سروش
13-هاشمی رفسنجانی
14-کریستوفر هیچنز
1-مارکس
comes later
2-لنین
comes later
3-تروتسکی
comes later
4-استالین
comes later
5-مائو
comes later
6-
گورباچوف
خویشکاری او این بود که کمک فنر سرنگونی شوروی باشد تا پس از کمونیسم،
بهرهوری های "روس" آسیب چندانی نبیند. ، چرا که فروپاشی کمونیسم، برابر
با این نیست که جهان باختر بتواند به بنمایه های و بازار و فرمانروایی روس دست
پیدا کند. سامانه های زمان کمونیستی این گونه توانستند از فروپاشی کمونیسم
جان بدر برند و سپس در روسیه ی "نوین " بار دیگر به فرمانروایی و کشورداری
برسند. روشن است که چون گورباچوف هنوز نام و فرنام آنگاه بدآوازه " کمونیست"
را بدوش میکشید، پس از انجام خویشکاری خود با نرمی و لی همیشگی، پس
از گرفتن چند پاداش آشتی نوبل و مدال نیکیاری آلمان و.. با ارج و خوشرویی
کنار نهاده شد تا زندگی آرامی را در کنار همسر بیمارش سپری نماید. بی او،
این فروپاشی میتوانست بسیار خونبار و کشتارآمیز باشد و روسیه امروز بگونه
بسیار بدتری در جهان نمایان شود.
7-
رضا شاه
درباره ی این پادشاه و ایراندوست بزرگ پیشتر نوشته ایم.
8-
محمدرضا شاه
این پادشاه پژمان، نمی بایستی هرگر فرمانروایی کند و بایستی تنها به پادشاهی
بسنده نماید. تا زمانی که که او جوان بود و بدست نخست وزیران رهنمایی و
کنترل میشد، مایه ی بدی و ستم نبود و چهره ی کمابیش نیکو و مردم پسندی
داشت و رفتار خودش هم که در فرنگ فرهنگیده شده بود، پیشرفته مینمود.
ولی پس از کودتای ٢۸ امرداد که خود او کم کم به جایگاه فرمانروایی خودکامه
رسید، ( یا رسانیده شد) همه ی بار گناهان لایه هایی که کودتا کرده بودند به
گردن وی افتاد، در جاییکه او آنزمان چیزی جز بازیچه ای دست آنان و آمریکاییها نبود.
دیگر او از آن به پس، رایزنان و استادان گذشته را نداشت و به این فراپندار افتاده بود
که خودش رهبری فرزانه است( مانند همین رهبر گوهزاده ی خودمان). با اینهمه او
با رهنمایی آمریکایی ها ، بویژه دمکرات ها، کارهای هایسته و شایسته ای مانند
"انقلاب سفید" که سزامندی های بسیار برای زنان و کشاورزان و گسترش سوادآموزی
و بهداشت و .. را در پی داشت. انجام داد. از ویژگی های هایسته او سکولار بودن
بود، گرچه خودش گاهی خواب ابوالفضل را میدید ولی قانون شهرمندی در زمان او
بجای قانون شرع روا شد ( چیزی که اسلامیستهای کودن وارونه نمودند و اکنون
خودشان مانند خر در همین گیر کرده اند!) . من به شاهنشاه آریامهر همچو یک
قربانی جنگ سرد، قربانی واپسگرایی بیش از اندازه ی سرمایه داران کودن ایرانی
نگاه میکنم. او از کشتار بیزار ولی ناچار از آن بود. گاهی رآی این و گاهی رآی آن
نماینده ی سرمایه داری را گوش میکرد که همه از او خرسند باشند ولی سرانجام،
هیچکس از او خشنود نبود. کاراکتر او مرا به یاد خسروپرویز میاندازد که او هم
خوش چهره بوده و سروکاری با زنان و دل و دلبری داشته و سرنوشت پژمانی
( تراژیک) مانند او داشت و درست هم مانند خسروپرویز، برای بازپس گیری پادشاهی،
از فرنگی ها یاری گرفته بود ( از روم برای شکست بهرام چوبینه ی مهرانی) و
اینکه باز درست مانند خسرو اپرویز، ۳۷ سال پادشاهی نمود!
9-
مصدق
درباره ی این ایراندوست بزرگ پیشتر نوشته ایم
10
-جلال آل احمد
این مرد سرگردان, تنش به تن حزب توده ی ایران خورده بود و گمان میرفت
که آدم درست و درمانی بشود ولی میکرب دین که از کودکی در او جایگیر
شده بود کار خودش را کرد و این بدبخت که بیشتر پیرو سهش ها بود و نه خرد،
آغاز به یاوه سرایی در باره ی "غرب زدگی" !! نموده و بر پاد مدرنیسم و
فندآوری و پیشرفت، ژاژخایی های فراوان نمود. سرانجام هم "از اینجا رانده
و از آنجا مانده" گردیده و به عرق خوری افتاد و فرو افتاد و مرد. او اینگونه
یکی از راه گشایان همین جمهوری اسلامی گندوگوزی که میبینیم گردیده
و همان "خسی در میقات" شد که نوشته بود.!
11-
علی شریعتی
این بیسواد شارلاتانی بود که بزور دکترای"حاجیلوژی" را با نمره ی c گرفت
و دیرتر گدتند دکترای پنجاه چیز را دارد و ... این دروغپرداز، با رمانتیک نشان
دادن اسلام گندوگوز و بزک کردن چهره ی زشت آن، آنرا به جوانان واژگشت
دوست ولی دارای ریشه ی دینی چپاند و بویژه در گول زدن دختران رده ی
میانی همبود و لایه ی خورده سرمایه داری ، کامیابی بدست اورد. اکنون
هم یک گروه که بهتر است بگوییم یک sect است، هوادار این دروغپرداز
تاریخ هستند. او بارها از سروش شارلاتان بی سواد تر ولی زبانش و
آویزان شدنش از سهش ها ( احساسات) ، بارها بیشتر از این Nr.12
فرج دباغ (سروش) بود. امیدوارم نامش همواره با ننگی که درخور اوست
در تاریخ به زشتی یاد شود.
12-
عبدالکریم سروش
این کارگزار سرمایه داری که در باختر زمین برای جنگ با مارکسیستها
آموزش دید و از پوپر گرفته تا هانا آرنت و .. به مغز او چپاندند. این زشتکار
برای انجام این گماشتگی ، در جایگاه هموند انجمن واژگشت فرهنگی،
استادان و دانشجویان واژگشتی و بویژه چپ را از دانشگاه ها بیرون کرد
( و اکنون هم میگوید من نبودم، دستم بود!) و در راستای جنگ با مارکسیسم ،
اکنون برای جا انداختن یک ورتش و ویرایش استوار تر از اسلام و یک اسلام
نوینی که اینهمه برای سرمایه داری ، دردسر درست نکند، دست و پا میزند.
او برای ماندگاری اسلام، بارها بیم انگیزتر از آخوند است که تنها میتواند
لایه های ناآگاه تر هامی و روستایی را گول بزند. این جور شارلاتان ها ،
برای نمونه مانند این الهی قمشه ای، برای روانگردانی مردم و خر کردن
لایه های میانی و هتّا دانشگاهی بسیار سیجناک بوده و درست مانند
دزدی هستند که با چراغ برای دزدی امده باشد!
13-
هاشمی رفسنجانی
هاشمی رفسنجانی آُخوند است، اسلام هم دارد ولی هیچ پیوند راستین
به اسلام و اسلامیسم ندارد. او میتوانست در یک جمهوری جز-اسلامی
هم بخوبی نمایندگی لایه های ویژه و پیشرفته تری از سرمایه داری را
مانند سرمایه داری فندسالاری و ساختآوری و پیمانکاری را بجای آورد،
او هتّا به ایدئولوژی "ملی" هم !آلوده" نیست و نماینده ی "ناب" سرمایه
که رها از هر جهان بینی جز "سود" است ، میباشد. این پدر سوخته
هتّا با چپ ها هم با خوشرویی سخن میگفت و چهره اش هم همیشه سرخ
بود! او در دراز کردن جنگ کوشید که نیروهای چپ فرسوده و کشته شوند،
دیرتر گفت من نبودم، امام کله خر بود! ترور هایی هم در زمان او به کام
او انجام شد که اکنون میگوید نه شتری آمد و نه شتری رفت! او یک آدم
کارشایند pragmatique است و بینی تیزی در پیش بینی رویداد ها دارد
و مرا بیاد کاراکترهای تاریخی مانند" پرنس تالیران" میاندازد که در چند رژیم
گوناگون جایگاه خود را نگه داشته بود، از ناپلئون گرفته تا لویی هیژدهم و ...
14-کریستوفر هیچنز
comes later
•
پارسیگر