دفترچه

نسخه‌ی کامل: صندلی داغ - مزدك بامداد
شما در حال مشاهده نسخه آرشیو هستید. برای مشاهده نسخه کامل کلیک کنید.
صفحات: 1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15 16 17 18 19 20 21 22 23 24 25 26 27 28 29 30 31 32 33 34 35 36 37 38 39 40
sonixax نوشته: 6 - به نظرتان چه قدر از عمر جمهوری اسلامی مانده ؟!
جمهوری اسلامی هم مانند هر سامانه ی زنده ی دیگر در روند دگرگونی و فرگشت است.
جمهوری اسلامی کنونی ، همان جمهوری اسلامی زمان خمینی دژخیم نیست، برای نمونه
او کشتارگر بزرگی بود و گروهاگروه مردم را به چوبه ی دار و تیرباران میسپرد، تازه از پشیتبانی
مردمی بیشتری هم برخوردار بود، چرا که مردم هنوز در تب واژگشت، گول این پیامبر دروغین
را خورده بودند، ولی این امام کنونی، تنها به زندانی کردن و شکنجه بسنده میکند و کمتر
کشتارگر است، چرا که مردم کمتری از و پشتیبانی کرده و نیروهای فراوانی از تنه ی رژیم
ریخته اند. پس از انیکه چند کشتار زنجیره ای کرد، همان همپالکی های پیشین شان، دست
همدیگر را رو کردند و اکنون هم میبینیم که هرگز ستیز درونی مافیایی اینها به این اندازه
روشن نبوده ( بگم ؟ بگم ؟ ). نیروهای سرمایه داری که خواهان بهره وری از پیوند های
بازرگانی و .. با جهان باختر هستند، از آنجا که سرایداشت باختر زمین و آمریکا ، توانا تر
و گسترده تر از جهان خاور ( روس و چین و ..) است، برای این سرمایه داران گیراست.
از سوی دیگر نمیخواهند به رنجبران درون کشور هم سزامندی و آزادی های بیشتری
بدهند که مبادا جنبش کارگری و آزادیخواهی بزرگی برپا شود. ولی گروه های سرمایه داری
کوچک هم هستند که سود های بیشتری از این خوان پرمایه میخواهند و برای همین با
گروه های سرمایه داران بزرگ، اندکی درگیرند، این ها از همان آغاز بگرد کسانی مانند
موسوی گردآمده بودند. اکنو ن به نگر میرسد که این خورده سرمایه داری با بخشی از
سرمایه داری ساختاوری و پیمانکاری ( سازندگان) به همراهی ای رسیده اند که باهم،
بهره ای بیشتر از سرمایه داران ترادادی و بازاری و نفتی نوین ( که کمترین پشتیبانی
مردمی را داشته و تنها استوار به سرنیزه اند) درخواست نمایند. این است که میتوان
گفت که مرگ امام کنونی، تیل پایانی بر جمهوری اسلامی، چنان که میشناختیم خواهد بود.
درست است که اسلام باز آموزه ی فرمانروایی (دکترین حکومتی) خواهد ماند ولی این
بیشتر و بیشتر در نمای بیروی خواهد بود و آهسته آهسته رنگ پریده تر خواهد شد.
هم اکنون هم بسیاری از همین ها، به فروافتادن نیروی ایدئولوژیک اسلام پی برده و
میکوشند میخ های دیگری برای آویزان شدن بیابند. مانند آویزان شدن از ایرانی گری
که احمدی نژاد در سالهای پایانی اش گوشه ی چشمی به همراه همپالکی اش که
از اسلام ایرانی ! سخن رانده بود. آنها همچنین، همچنان که در برابر آزادی دستگاه
ویدیو وادادند، در برابر کار گذاشتن ماهواره ها از سوی مردم، ناچار وادادند، در برابر آزادی
اندرتار و دیگر رسانه ها هم ناچار وا خواهند داد. چرا؟
چون اینها نه به مردم دادگری همبودین دادند و نه آزادی سخن. اگر چین کامیاب است
و هنوز میتواند رسانه هارا کنترل نماید، برای این است که به مردم دستکم بهزیستی و
دادگری بیشتر همبودین داده و با سوار شدن به خرسندی مردم از زندگی بهتر، توانسته
آزادی سخن و رسانه هارا کنترل نماید و اگر جهان باختر، دادگری همبودین بالایی نداده،
دستکم آزادی سخن داده که سوپاپی برای کاهش تنش ها باشد ولی در جمهوری گندوگوز
اسلامی، نه دادگری همبودین بوده و نه آزادی سخن و رسانه ها. این است که اینها
از انجا که در دادگری همبودین، ناشایسته و لاشخور بودند و پولی هم برای کاهش
تنش های زیستی نمانده، ناچار باید از رهگذر دوم که آزادی بیشتر سخن و رسانه ها
و اتمسفر سیاسی است، ( مردم ایران! ما سدای انقلاب شمارا شنیدیم) بیایند تا
تنش های درون شان کمتر شود، که این خودش درخواست های بیشتر مردم را به همراه
خواهد داشت و از انیروست که من میگویم که این روساخت "جمهوری اسلامی" دیگر
همساز با "زیرساخت" ان نیست و مرگ امام کنونی، که نماینده ی روساختانه ی
زیرساخت کهن است، به تکان خوردن روساخت و همراهی ان با زیرساخت نوین و
به رژیمی خواهد انجامید که شاید تنها نام جمهوری اسلامی را یدک بکشد ولی
دیگر جمهوری اسلامی راستین نخواهد بود.

پارسیگر
درود مزدک گرامی
( من با عذاب وجدان این سوالها رو میپرسم, ولی میپرسم دیگه...)

1- از چه زمانی به پارسی نویسی رو آوردید؟ و آیا این کار رو تحت تاثیر شخصی انجام دادید؟
2- نظرتون درمورد مردم انقلابی سال 57 و رهبران اونها چیه؟ آیا انقلاب 57 برآمده از ناآگاهی توده مردم بوده یا برعکس؟
3- بزرگترین ایراد و اشتباه حزب توده ایران از نظر شما؟ (البته به جز متحد شدن با اسلامیست ها, میخوام بدونم در آرا و اندیشه های حزبی به نظر شما چه اشتباهاتی وجود داشته؟)
E306
مزدک گرامی، گمان می کنم شما در نگارگری هم توانا باشید.
اگر اینگونه است مهر کرده و نمونه هایی از کارهایتان را به ما هم نشان بدهید.
Anarchy نوشته: 1) از دیدگاه شما معنای زندگی چیست ؟ چگونه در زندگی برای خود هدف ساختید و به ارزشمندی اهداف خود باور یافتید ؟
زندگی یک پیشامد است که جهان ماده میتواند در ان در شناختن خود بکوشد.
چرا جهان ماده در شناختن خود میکوشد؟ چون بخشی از مایه جهان گرفتار است
و آن همان ماده ی ماندمایه دار (جرم دار) میباشد که چیزی جز انرژی و جنبش
گرفتار نیست. همه ی کوشش ما آدمها در راستای آزاد کردن انرژی های گرفتار
است،همچنان که همه ی روند آنتروپیک در چنین راستایی و رساندن آنتروپی
به بالاترین مرز آن است. برای نمونه ما میخوریم و انرژی گرفتار در هیدروکربور ها
را آزاد میکنیم، ما هتّا انرژی گرفتار در سوخت های سنگواره ای را که میلیونها
سال بود در زیر زمین گرفتار بودند، باشتاب هرچه بیشتری آزاد میکنیم، ما هتّا
یاد گرفتیم که انرژی های گرفتار میان زیرگان هسته ای را هم آزاد کنیم و پاداشی
که جهان /طبیعت به ما میدهد، همان سهش ویری خوشی ( حس ذهنی لذت)
است که مارا به کوشش هرچه بیشتر در این راستا برگمارد و برانگیزد. بهزیستی
ما هومن ها هم آنگاه بهینه میشود که همگان بتوانند در این راستا با کارآمدترین
روش و کمترین نابسامانی ( مانند بدبختی ها، مرگ و میرها، بیماری ها، رنج ها
دردها و ..) گام بردارند. ما در آینده همبود های زیستفندی و بیونیک را خواهیم
ساخت که با همکاری روبات ها و رایانه ها و دیگر ابزاری که هنوز ساخته نشده اند،
به بنمایه های ژرف تر انرژی و آزاد کردن انرژی های ریزگان بنیادین دست خواهیم یافت .
باشندگان دارای آگهی و خودآگهی، یک بخت بزرگ جهان ماده هستند که بتواند خود
را از زنجیر تن برهاند. بیگمان، از دید آماری میتوان گفت که در جاهای دیگر جهان هم ،
روند آنتروپی، باشندگانی سنجش پذیر با ما، هوشمند تر یا کم هوشتر، پدید آورده
که آنها هم در همپیشی ( مسابقه) با ما در همین راه میکوشند و روشن نیست
که کدام تیره و گونه زودتر به رازهای ماده و راه های آزادسازی انرژی دست یافته
و و دیگران را در فرگشت پشت سر خواهد نهاد. درست همانگونه که مردم بومی
آمریکا و اروپا در دو سوی جهان، ناآگاه ازهم، در روند فرگشت فرهنگی و دانشیک
در همپیشی بودند و اروپا در این هم پیشی برنده شده و کشتی ها دورپیما ساخته
و در آمریکا پیاده شد و به شهرمندی های بومیان آمریکایی، از آزتک و اینکا و مایا
گرفته تا آپاچی های دشتها، پایان داد. درآینده هم یا ما در گویال های و گیتی های
دیگر پیاده میشویم یا شاید آنها در گویال زمین پیاده شوند! کسی چه میداند؟
بسته به این است که آیا ما مانند بومیان پیشین آمریکا فرگشت کـُـنـدی داشته
باشیم یا با کارگیری خرد و بسامان کردن جهان خود در یک کشور یکپارچه،
بتوانیم فرگشت شتابنده تری را پدید بیاوریم.
پس آماج زندگی مارا همان جهان ماده بدست داده و آنهم کوشش در راستای
زیست و فرازیست بهینه ی ژن است و همه ارزشهای هومنی و فرامنشی و ...
از این زندگی و از این آماج برمیخیزد و مایه میگیرد. ما باید در راستای کاهش
درد ها و رنج ها و افزایش شادی ها و خوشی ها ، نه تنها برای خود بساکه
در نگاهی فراگیر تر، برای باشنده ی زنده ای بنام همبود هومنی و هتّا فراتر
از آن، برای همه ی زندگان که روی هم یک سامانه زنده را میسازند، فراهم کنیم.
این همان آرمانی است که در دینها بگونه ی "بهشت" بازتاب یافته و هر تیره ای
در تراز فرهنگ و هوش خودش نگاره ای از آن ساخته، مانند بهشت هندی/بودایی
که نیروانا و آزادی در نیستی و آرامش فرزام است یا بهشت فرهنگ های بیابانی
که درختان سبز و دختران و پسران خوشگل و آب خنک دارد، یا بهشت فیلسوفان
فرزانه ی باستان که همان آرمانشهر( اوتوپیا) نام گرفت.
ولی تا زمانی که ما راه درست را برای رسیدن به این آماج پیدا نکردیم، در ماز(لابیرنت)
آزمون و ایرنگ، دچار رنجها و درد ها و دُژآمد ها و پتیاره هایی مانند جنگ و ویرانی
و شکنجه و آزار و بهره‌کشی و بیماری و پیشرفت بیابان ها و بهم خوردن زیستبوم
و خمینی و خلخالی خواهیم شد و چندان بارها سرمان به سنگ خواهد خورد
تا اینکه سرانجام راه درست را در این ماز بیابیم و یا میدان را به باشندگان دیگری
که بهتر از ما اندیشیند، وا نهیم و در ژرفای تاریخ به فراموشی سپرده شویم.
من برای خود با همه ی آگاهی ها و اندیشه هایی که کردم، همین راه را که میبینید
برگزیدم که راهی بس تنهاست. ولی تنهایی را به آمیزش با گله ی نادان و بیخردان
برمیگزینم. شاید من در این میان بی خرد باشم، ولی چه باک، همه ی ما چیزی نیستیم
جز گرد و خاکی در باد.
We are all just dust in the wind


* دُژآمد= پیشامد بسیار بد/ کاتاستورفی/سانحه ی فاجعه بار


پارسیگر
Anarchy نوشته: 2) چه موارد یا نکاتی در باور شما خط قرمز هستند یا به عبارتی به آنها تعصب دارید ؟

خوشبختانه، باورهای من دارای تابو ها و ١۴ معصوم و پنج تن آل عبا و ... نیست.
چیزی که از آروین میلیونها ساله میدانم، این است که آن تیره ها و ژنهایی که برپاد
فرگشت و طبیعت گام برمیدارند، نابود و سرنگون خواهند شد . این روند نشان
میدهد که راستی ها و فرهود ها و دانش ها همواره سرانجام بر نا راستی ها و
بیهوده ها و نادانی ها فزونی گرفته اند.
از سوی دیگر روشن است که من فرزند زمان و فرهنگ خود هستم و برای نمونه
اگر یکی در خیابان به من دشنام بدهد، ناخوش میشوم، ولی این پیوندی به باور های من ندارد.

پارسیگر
Anarchy نوشته: 3) آیا لحظاتی در زندگی بوده که احساس ناتوانی عمیق کنید ؟ چگونه توانستید بر این احساس غلبه نمایید ؟ یا به طور کلی اگر چنین لحظاتی پیش بیاید چه راهکاری دارید؟
همچو د‌م‌هایی پیش میایند، بویژه در گاه بیماری و پیشامد هایی که ادمی هنوز از کنترل آنها ناتوان است.
این گونه پیشامد ها مرا در باور خود بر اینکه آدمی بایستی در دانش و بینش چندان پیشرفت کند که
بتواند از این پیشامد ها بگریزد، استوار تر میسازند. آیا انگیزه ی لویی پاستور برای شناختن میکرب ها
و روشن جنگ با انها برای دستمزدی بود که میگرفت؟ نه برای این بود که در رودررویی با بیماری ها ناتوان
نباشیم و دست به آسمان دراز ننماییم، بساکه بدانیم که خود ما همان نیروی آسمانی میتوانیم باشیم
که به نادرست، بدان باور داریم.

پارسیگر
Anarchy نوشته: 4) آیا هرگز پیش آمده از مرگ و نابودی بترسید ؟ چگونه با مرگ کنار آمده اید ؟ چرا مرگ را در پیری مایه رهایی و آرامش می دانید ؟
اگر نیک بنگرید ما از رنج و درد میترسیم. از ناشناخته ها برای همین میترسیم
که میدانیم چه درد و رنجی از آنجا بر ما فرود میایند. از آنجا که ما چهره ی مرگ
را همواره در کنار بیماری ها و درد ها و زمین لرزه ها شکنجه ها و تیرباران ها
و سوختن ها و بریده شدن اندام ها و گونه های فراوان دیگر مرگ، آروین کرده
و دیده ایم، گمان میکنیم که مرگ چکاد درد ها و بزرگترین درد است ولی دانش
به سادگی به ما گوید که درد یک سهش ویری است که در یاخته های مغزی
پدید میاید و زمانی که یاخته ها مرده باشند، دیگر دردی در میان نیست، درست
همچنان که زمانی که داروی آرام بخش ، یاخته ای مغز شمارا چنان ناکار میکند
که با اینکه دستتان سوخته است، درد ندارید. پس هندی ها و بودایی ها راست
میگفتند که مرگ یک چیز خواستنی و بی درد و اگر بخواهیم با زبان دینی بگوییم،
یک دهش ایزدی میباشد. پس از اینکه سالهاتان فزونی گرفت و به پیری نزدیک
شدید میبیند که دردهای شما نیز فزونی می گیرند و از آنجایی که هنوز درمانی
برای رنج پیری یافت نشده است، مرگ یک رهایی از این درد هاست. بیخود نیست
که همه ساله شمار بسیاری از مردم آمریکا و اروپا به سویس میروند تا داروی
مرگ داوخواهانه را که در آن کشور، قانونی است، دریافت کرده و بمیرند. آنجا،
انها این دارو را با یک لیوان اب کنار تخت خواب شما مینهند، درست مانند قرص ویتامین!
و شما آنرا میخورید و به دردها و زندگی دراز خود پایان میدهید، همچنین نیز
بیهوده نیست که به گورگاه ها "آرامگاه" نیز میگویند و روی گورهای آمریکایی
وانگلیسی واژه ی آرام و آشتی rest in peace)R.I.P.) و روی گور های دیگر کشورهای
اروپا هم همتراز این واژه ها مانند Rühe in Frieden فراوان یافت میشوند.

[ATTACH=CONFIG]2477[/ATTACH]
شالوم= peace=Frieden

جز از رنج، گنجی نیامد به دست
خوشا آنکه از رنج گیتی بـِرَست


پارسیگر
pulsar نوشته: مزدک گرامی، گمان می کنم شما در نگارگری هم توانا باشید.
اگر اینگونه است مهر کرده و نمونه هایی از کارهایتان را به ما هم نشان بدهید.

آه، دوست گرامی و آشنا از هوپا؟E011 برای همین پاسخ شما را کمی زودتر
از آنچه باید و بیرون از رشته میدهم، با امید اینکه دیگران این بر من ببخشایند.
آری، بدید من آدمی جز خورد و خواب باید به هنر یا هنرهایی هم آراسته باشد
و من هم برای همین برای خودم کوشیدم که هنرهایی را ببرزم که یکی شان
نگارگری بوده. من هم در نگارگری با مداد و آبرنگ و رنگ روغن و .. و هم در
کارهای گرافیکی برای خودم کارهایی کرده ام و از خوشنویسی، بویژه
خوشنویسی به لاتین هم خوشم میاید. ولی اینکارهارا بیشتر بگونه ی
سرگرمی و دلخواست و نه بشیوه ی پیشه‌وری انجام داده ام.
اینهم یک دو نمونه برای چشمان شما که یکی سرجستار دو داستان از
شاهنامه است که در یکجا گرد آمده: دو هفت خان رستم و اسپندیار
(که هفت خوان هم مینویسند) و کار کوچک دیگری که مزدک بامداد
را انگاشته و نگاشته ام:
[ATTACH=CONFIG]2480[/ATTACH]

[ATTACH=CONFIG]2481[/ATTACH]
درود مزدک گرامی
من هم ضمن ابراز خوشحالی از حضور شما سوالاتی داشتم که اگر قکر میکنید برایتان مشکلی پیش نمی آورد مشتاقم پاسختان را بدانم.
1-با توجه به وضعیت فرهنگی-سیاسی و مذهبی موجود ایران فکر میکنید نسل ما بیشتر در بیان اعتقادات و نظراتشان آزاد ترند یا نسل شما؟
2-اگر ج.ا نمیبود و حکومتی دیگر(هرچه) بر سر قدرت میبود و اما مردم و وضعیت فرهنگی و مذهبی همین میبود آیا شما ترجیح میدادید در ایران باشید و یا همچنان زندگی با فرنگیان :)را ترجیح میدادید؟
3-با توجه به اعتقاداتتان آیا همسرتان را بر همین مبنا گزینش کردید؟
4- در بین هم نسلان خود چه قدر احساس راحتی می کنید(منظورم این است که با توجه به نوع اندیشه شما و تفاوتتان با اکثریت هم نسلانتان آیا اصلا از هم نشینی با آنان حس راحتی دارید؟)
5-فرزندان خود را بر چه مبنایی پرورش دادید؟ستیزه با هرچه که نام دین و مذهب را یدک میکشد و یا آزاد در انتخاب نوع اعتقاد و نگرششان؟
6-نظرتان در مورد پانترک ها چیست؟آیا حقی برایشان قائل هستید؟
6/1-پان ایرانیسم چه؟از نظر شما افراط گر نیستند و ایدئولوژیشان گیرایی دارد؟
7-خانواده برایتان چه معنایی دارد؟محدود کننده پیشرفت فرد و یا یک حامی همیشگی؟
فعلا همینE414
سپاسگزارE306
Anarchy نوشته: 5) دیدگاه شما در مورد امکان جاودانگی انسان با پیشرفت علم چیست؟ آیا این را امکان پذیر میدانید ؟ زندگی جاودانه از نظر شما جذاب است یا ملال آور ؟
بی مرگی شدنی است، هم اکنون هم میدانیم که زمانسنج ژنتیک
هر کس او را به مرگ و نیستی می ایرازد (محکوم میکند) تا جا را
برای زادمان نوین باز کند. اگر ما به طبیعت نشان بدهیم که شایستگی
جاودانگی را داریم، به جاودانگی یا دستکم دیرزیستی بسیار دیرنده
دست خواهیم یافت. برای نشان دادن بهتر این سخن، به نمونه هایی
نگاه کنیم: آزادماهی ها در چالشی دیدنی به وارونه ی روند
رودخانه شنا میکنند و از آبشار ها بالا میپرند تا به سر رودخانه
رسیده و آنجا تخم گذاری کنند. این هماوردی را طبیعت برای آنها
نهاده که نیرومند ترین و شایسته ترین این ماهی ها به پایان راه
رسیده و کامیاب شود و ژن های سست تر دیگران را بپالاید و از
زیزستن بازدارد. پس طبیعت برای هر جور باشنده ای یک پالایه و
یک بازدارنده و یک چالش پدید اورده است که او را همواره بهتر و
نیرومند و سازوار نگه دارد. باری هر گونه ای از جانوران، زمانسج
درونی ژنتیک برای دیرندگی زندگی او پدید اورده که درخور زیستبوم
و ویژگی های زیستی اش است. از مگس یکروزه تا لاکپشت چند سد ساله.
[ATTACH=CONFIG]2482[/ATTACH]
هرچه یک گونه به فرزامی خود نزدیک تر شود و پایه های زیستی اش
کم سیج تر و کم ریسک تر باشند، دیرزیوی وی بدست طبیعت بیشتر
میشود. هم اکنون هم میانگین زندگانی هومن که در هزار سال پیش
شاید ۴۰ سال بود ( چون گروهاگروه کودکان و بزرگسالان و .. از وبا و
گرسنگی و .. میمردند) ، اکنون در کشورهای پیشرفته به بالای ۷۵ هم
رسیده است. چپیره ی همه ی گیتی که در ٢۰۰۰ سال پیش با میلیونها
شمارش میشد، اکنون با میلیارد ها شمارش میشود! پس اکنون چالش
در پیش روی ما این است که با بکار گیری خرد، در دادگری همبودین و
در بهزیستی و در آشتی و آرام بکوشیم که خود را با بمب هایمان ناکار
نکنیم، همدیگر را شکنجه و تیرباران برای پول و سروری ننماییم و
پولهایی را که برای جنگ و آدم کشی و ترور و ترسانیدن همدیگر بکار
گرفته ایم، در راه دانش پژوهی های ژنتیک، فیزیک، کیهان نوردی و ...
بکار گیریم و اینگونه شایستگی خود را برای جاودانگی نمایان کنیم و
گرنه وای بر ما اگر خلخالی و لاجوردی به زندگی جاوید دست می یافتند!

زندگی جاوید میتواند اندوه برانگیز و دلزننده* باشد اگر خوشی های زندگی
از میان بروند. ولی تازمانی که شما میتوانید از زنده بودن خود خوشی و
نیکویی بدست بیاورید، زندگی همچنان گیرا خواهد بود. گویال های بیکران
هست که میتوانید با کیهان پیما ها بدانها رهسپار شوید و نوآوری و آفرینندگی
خود را در ساختن و آبادی انجا بکار گیرید. شما اگر هفته‌ای یکبار هم چلوکباب
بخورید، از ان دلزده نمیشوید اگرچه هفتاد سال باشد، پس در هفت هزار سال
هم دلزده نخواهید شد چون این یک نیاز و یک سرچشمه ی خوشی است که
همواره و دوباره میتواند برای شما شادی اور باشد.



*
دل‌زننده = ملال آور ، بی میل کننده
دلزده = ملول، بی میل


پارسیگر
صفحات: 1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15 16 17 18 19 20 21 22 23 24 25 26 27 28 29 30 31 32 33 34 35 36 37 38 39 40