آنارشی (Anarchy):
از او یادمان بزرگی در ویر ندارم، ولی تراز فرهیختگی و آگاهی او از نوشتار و
گفتارش پیداست. او را در پندار خود جوانی زیر سی سال میپندارم که
شیطنت هایی انجام داده و شیطنت های بیشتری هم در سر دارد.
راسل (Russell):
من او را از هم میهن بیشتر میشناسم و ویژگی او در زرنگی و شکیبایی او بود:
او چنان بر پاد نادانی و عمله ی جهل مینوشت که در لبه ی تیغ سانسور بوده
ولی بهانه برای سانسور و بیرون کردنش بدست نمیداد. من این زرنگی و
شکیبایی را نداشتم و گاه بخود میگفتم که باید چیزی را بگویم، گرچه بیرون کرده
شوم. امروزه چنین بنگر میرسد که شکیبایی او کمتر شده، همزمان که زرنگی اش
همچنان افزوده میشود و تلخی سخنانش بیشتر شده مرا به یاد خودم در ده سال
پیش می اندازد.! هرچه که او در هممیهن، از گفتار تند و تلخ، خودداری میکرد،
در اینجا دلی از سوگ درمیآورد !
او را در پندار و ویر خود، آدمی مهربان و خوش برخورد و همبودین می انگارم.
آدلاید کوچک (Bozorgmehr) :
ایران ستیز ( و به گمانی عرب نژاد) بسیار پی ورزی که، که در پی شکستها
از من و دیگر دوستان در آغاز کارش، ناچار شد دستی به فلسفه و فرنودسار
و تاریخ و هتّا ادب و زبان پارسی ببرد و پس از آشنایی با این آگاهی ها،
توان اینرا که خود را اسلامیست بنامد دیگر نداشت ولی از انجایی که
ایران ستیزی اش همچنان در روان او پرتوان بود، از دریچه ی "یونان" و برتری
یونان به ایران (!!
) کار خود را پی گرفت. او نوچه ی "برهان" بود که چندی
گرداننده ی هم میهن بود ولی گویا گرداننده ی کنونی بهایی چندان به وی نمیداد.
همکاری او با دیگر ایران ستیزان و پان تورکان (پنهانکار) مانند "شهاب" , برجسته
و پیوسته بود. همه روزه هم به آسیب روانی درونی اش افزوده میشد.
ارژنگ :
خواهر زینبی که خود را مرد جا میزد، ولی از دیگر عمله ی جهل شوخ تر بود.
او پس از اینکه دید من یک خال قرمز در پی نوشته هایم میهنم، آغاز کرد به
نوشتن رنگارنگ! درشت قرمز، کج سبز، آبی زیررج.. که مایه ی ان شد که
کسی چنته ی خواندن یاوه هایش را از چشم درد، نداشته باشد!
میلاد (sonixax):
گرداننده ی بامزه و آگاهی که برای هر پیام یک سپاس در جیب دارد،
به یکسان که این پیک چه اندازه گیرا یا بیهوده باشد. هرچه که از
زمان ماندگاری اش در آلمان میگذرد، به تراز روشن ویری او افزوده تر
میگردد و آگاه تر میشود. (من کسانی را میشناسم که بیست سال
در اروپا مانده اند و همان پـُخی مانده اند که بودند، بساکه بدتر!)
او همچنین یکی از پاینده ترین کاربران سخنگاهها و از پیمان دار ترین
آنهاست که یک فروزه ی برجسته و کمیاب در این روزگار و این جهان
گذرا و سپنجی و پیمان شکن است.
مهربد (Mehrbod):
او کارش را تا جاییکه یادم است، از خاستگاه زرتشتی گری آغازید
ولی دچار فرگشت سترگ و کممانندی گردید که او را به والایی های
فراتر هومنی و دید گسترده تر از جهان و انچه درآن است، رهنمون گشت.
او یک تن کوشا و پیگیر، دانا به دانش و فند نوین، آگاه از کارهای جهان
و پیوند های همبودین و بنمایه های هومنشناسی و روانشناسی است،
ایکاش ما از او بجای یکی هزاران داشتیم. چندی است که نشانه های
خستگی در وی پدیدار شده است و یکی از از انگیزه های امدن من به
اینجا هم این است که این سخنگاه بازار گرمی بیشتری یافته وبدینسان
شاید برخی دوستانی که خسته و دلسرد شده اند، بار دیگر تکانی بخود
داده و در راستای جنگ با نادانی و ددمنشی ، بویژه اسلام هومنستیز،
بار دیگر گام بردارند.
آرش (undead_knight):
درباره ی او چیز بسیار و ویژه ای دریاد ندارم، جز اینکه همواره با دیدن نام
و نشان وی سهش خوبی به من دست میدهد. در پندار خود او را جوانی
بازیگوش و دوست داشتنی ودارای شوخ سرشتی هوشمندانه می انگارم .
und nicht zuletzt, مزدک!:
به جستار سندلی داغ ایشان بنگرید تا این گالیور دوران، رابینسون کروزی
مدرنِ آبخـُست (جزیره) آدمخواران ، ابوجهل زمان و این یگانه در جهان !
را بهتر بشناسید