با سلام و دورد فراوان
اکثر کاربران این فروم خدا ناباور هستند و تنها اقلیتی که بنده هم شاملشان می شوم خدا باور هستند. درک احوالاتِ بی خدایان خب برایم سخت است چون از وقتی یادم می آید خدا باور بوده ام و در حال پرستش! انگار تنها برای پرستیدن و عشق ورزیدن بدنیا آمده ام. بی خدایی چه عوالمی دارد؟ آرامش درونی چگونه بدست می آید؟ با پوچی و عدم چگونه باید سر کرد؟ ......... سوال بسیار است کاش کسی پیدا شود که بی منت جواب دهد بی آنکه سرِستیز و جدل داشته باشد.
سارا نوشته: با سلام و دورد فراوان
اکثر کاربران این فروم خدا ناباور هستند و تنها اقلیتی که بنده هم شاملشان می شوم خدا باور هستند. درک احوالاتِ بی خدایان خب برایم سخت است چون از وقتی یادم می آید خدا باور بوده ام و در حال پرستش! انگار تنها برای پرستیدن و عشق ورزیدن بدنیا آمده ام. بی خدایی چه عوالمی دارد؟ آرامش درونی چگونه بدست می آید؟ با پوچی و عدم چگونه باید سر کرد؟ ......... سوال بسیار است کاش کسی پیدا شود که بی منت جواب دهد بی آنکه سرِستیز و جدل داشته باشد.
هیچ حس خاصی ندارد!
شما نسبت به اینکه به اسپاگتی پرنده اعتقادی ندارید چه حسی دارید ؟
احساس پوچی هم یکی از مغلطه های رایج خداباورانه برای اینکه خداباوری رو موجه جلوه بدند. شما چه با خدا چه بی خدا زمانی احساس پوچی میکنی که دچار افسردگی یا بیماریهای روانی بشه و یا حس کنی به هیچ دردی نمیخوری!
قطعن اون دانشمند بیخدا که درمان یک بیماری کشنده رو کشف میکنه همون قدری احساس غرور و افتخار میکنه که یک دانشمند باخدا که یک چیزی کشف کرده! شاید هم بیشتر.
sonixax نوشته: هیچ حس خاصی ندارد!
شما نسبت به اینکه به اسپاگتی پرنده اعتقادی ندارید چه حسی دارید ؟
احساس پوچی هم یکی از مغلطه های رایج خداباورانه برای اینکه خداباوری رو موجه جلوه بدند. شما چه با خدا چه بی خدا زمانی احساس پوچی میکنی که دچار افسردگی یا بیماریهای روانی بشه و یا حس کنی به هیچ دردی نمیخوری!
قطعن اون دانشمند بیخدا که درمان یک بیماری کشنده رو کشف میکنه همون قدری احساس غرور و افتخار میکنه که یک دانشمند باخدا که یک چیزی کشف کرده! شاید هم بیشتر.
قربان ممنون از پاسختان. هر چند عرض کرده بودم بی منت و به دور از ستیز و جدل! یعنی کاری به خدا باورها و عقایدشان نداشته باشید و فقط احساس و تجربیات شخصی خودتان را بگویید.در موقع غم هایتان چه می کنید؟ وقتی همه شما را تنها گذاشته اند با که حرف می زنید؟ چگونه آرزو می کنید؟ چگونه دعا می کنید؟ اخلاقیات در عوالم بی خدایی چگونه تعریف می شود؟
سارا نوشته: قربان ممنون از پاسختان. هر چند عرض کرده بودم بی منت و به دور از ستیز و جدل! یعنی کاری به خدا باورها و عقایدشان نداشته باشید و فقط احساس و تجربیات شخصی خودتان را بگویید.در موقع غم هایتان چه می کنید؟ وقتی همه شما را تنها گذاشته اند با که حرف می زنید؟ چگونه آرزو می کنید؟ چگونه دعا می کنید؟ اخلاقیات در عوالم بی خدایی چگونه تعریف می شود؟
نه ستیزی در پاسخم بود نه جدلی! این شمایید که هر چیزی که باب میلتان نباشد را ستیز و جدل میپندارید و مشکل اخلاقی و شخصی خودتان است و به کسی ربطی ندارد.
نمیشود به اعتقادات خداباوری که در باره اعتقادات دیگران سوال میکند کار نداشت چرا که باید ملاکی برای مقایسه وجود داشته باشد.
موقع غم بسته به حال و احوالم یک موسیقی گوش میکنم!
با کسی حرف نمیزنم! مگر حتمن باید با کسی حرف زد ؟!
خیلی راحت آرزو میکنم!! لازم نیست به درگاه کسی برای آرزو کردن متوصل شد.
اخلاقیات تمامن پایه های زمینی و مادی دارند و اصولن هیچ ربطی به خدا و باور به خدا ندارند! پیشتر در این باره بحث شده.
sonixax نوشته: نه ستیزی در پاسخم بود نه جدلی! این شمایید که هر چیزی که باب میلتان نباشد را ستیز و جدل میپندارید و مشکل اخلاقی و شخصی خودتان است و به کسی ربطی ندارد.
بنده جسارتی نکردم منظورم این بود بیشتر در مورد احوالات شخصی خودتان و دیدگاه خودتان سخن بگویید. بنده که باشم که هرچه که باب میلم نباشد را جدل بدانم. هرچند شما صاحب اختیارید که هرطور دلتان می خواهد حکم دهید.
sonixax نوشته: نمیشود به اعتقادات خداباوری که در باره اعتقادات دیگران سوال میکند کار نداشت چرا که باید ملاکی برای مقایسه وجود داشته باشد.
خب با این استدلال شما هیچوقت خدا نخواهد مرد حتی اگر همه خداباوران بمیرند! چون برای مقایسه بی خدایی همیشه وجود خدا لازم می گردد!
sonixax نوشته: موقع غم بسته به حال و احوالم یک موسیقی گوش میکنم!
با کسی حرف نمیزنم! مگر حتمن باید با کسی حرف زد ؟!
خیلی راحت آرزو میکنم!! لازم نیست به درگاه کسی برای آرزو کردن متوصل شد.
اخلاقیات تمامن پایه های زمینی و مادی دارند و اصولن هیچ ربطی به خدا و باور به خدا ندارند! پیشتر در این باره بحث شده.
منظورم غم های بزرگ است . مثلا خدای ناکرده زبانم لال یکی از عزیزانتان در بستر بیماری بیفتد و با مرگ دست و پنجه نرم کند! یا در هنگام سقوط هواپیمایی که شما از مسافرانش هستید........
آدمی وقتی شاد است و سرخوش یا وقتی بسیار پر مشغله زیاد وجود خدا را احساس نمی کند ولی در دوران های بحرانی زندگی مثل دوران پیری خیلی از نا خدا باورها ، خدا باور شده اند.
سارا نوشته: با سلام و دورد فراوان
اکثر کاربران این فروم خدا ناباور هستند و تنها اقلیتی که بنده هم شاملشان می شوم خدا باور هستند. درک احوالاتِ بی خدایان خب برایم سخت است چون از وقتی یادم می آید خدا باور بوده ام و در حال پرستش! انگار تنها برای پرستیدن و عشق ورزیدن بدنیا آمده ام. بی خدایی چه عوالمی دارد؟ آرامش درونی چگونه بدست می آید؟ با پوچی و عدم چگونه باید سر کرد؟ ......... سوال بسیار است کاش کسی پیدا شود که بی منت جواب دهد بی آنکه سرِستیز و جدل داشته باشد.
من قبل از تغییر عقاید هم آنچنان مذهبی نبودم اما خاطره ای که دارم اینه که همیشه وقت گرفتاری به خدا میگفتم تو اگه هستی پس هدفت چیه که این بلا رو سر من آوردی !!
به نظر من چیزی که در عمل وجود داره رضایت از زندگی ربطی به خداباوری نداره ... فاکتور های زندگی امروزی رو تا حدی اگه داشته باشی ، احساس رضایت میکنی . اگه واقع بین هم باشی حالا با هر اعتقادی ، میدونی اتفاق های بد هم ممکنه پیش بیاد و یه دوره ای احساس ناراحتی میکنی اما به مرور باهاش کنار میای .
اگه سوال دیگه ای داشتید ، بفرمایید .
Anarchy نوشته: من قبل از تغییر عقاید هم آنچنان مذهبی نبودم اما خاطره ای که دارم اینه که همیشه وقت گرفتاری به خدا میگفتم تو اگه هستی پس هدفت چیه که این بلا رو سر من آوردی !!
ممنون از پاسختان.
اما موقع شادی ها چی ؟ آیا آنموقع هم به خدا حرفی می زدید؟ یا فقط در گرفتاری ها و بلاها بود که یاد خدا می افتادید؟
Anarchy نوشته: به نظر من چیزی که در عمل وجود داره رضایت از زندگی ربطی به خداباوری نداره ... فاکتور های زندگی امروزی رو تا حدی اگه داشته باشی ، احساس رضایت میکنی . اگه واقع بین هم باشی حالا با هر اعتقادی ، میدونی اتفاق های بد هم ممکنه پیش بیاد و یه دوره ای احساس ناراحتی میکنی اما به مرور باهاش کنار میای .
اگه سوال دیگه ای داشتید ، بفرمایید .
فاکتورهای زندگی امروزی همه اش بر مبنای ماده هستند.خب تکلیف "پرستیدن" چه می شود اگر شما نیاز به "پرستیدن " داشته باشید چه می کنید؟
سارا نوشته: ممنون از پاسختان.
اما موقع شادی ها چی ؟ آیا آنموقع هم به خدا حرفی می زدید؟ یا فقط در گرفتاری ها و بلاها بود که یاد خدا می افتادید؟
شادی که حس کنم کار خدا بوده واقعا ندیدم . مثلا وقتی میرفتم شهر بازی یاد خدا بیوفتم ؟!
سارا نوشته: فاکتورهای زندگی امروزی همه اش بر مبنای ماده هستند.خب تکلیف "پرستیدن" چه می شود اگر شما نیاز به "پرستیدن " داشته باشید چه می کنید؟
اگه سوال از شخص من هست چنین نیازی نداشتم و اصلا به نظرم چنین نیازی بی معنا هست .
Anarchy نوشته: شادی که حس کنم کار خدا بوده واقعا ندیدم . مثلا وقتی میرفتم شهر بازی یاد خدا بیوفتم ؟!
منظورم موفقیت ها بود اتفاقات خوب بود!
Anarchy نوشته: اگه سوال از شخص من هست چنین نیازی نداشتم و اصلا به نظرم چنین نیازی بی معنا هست .
به هرحال فکر کنم همه آدمها در یک دوره ای طعم عشق را چشیده باشند عاشق معشوق را می پرستد! پس حس پرستش در ذات انسان وجود دارد! من فکر نمی کنم این حس در دنیای مادی کارایی لازم را داشته باشد چون عشق های زمینی هر چقدر هم که زیبا باشند بالاخره تابع زمان هستند دیر یا زود جذابیت خود را از دست می دهند. در دنیای بی خدایی هم فکر کنم این حس به خودپرستی شخص منجر شود !
دل هوشمند باید که به دلبری سپاری
که چو قبله ایت باشد به از آن که خودپرستی