سارا نوشته: با سلام و دورد فراواناکثر کاربران این فروم خدا ناباور هستند و تنها اقلیتی که بنده هم شاملشان می شوم خدا باور هستند. درک احوالاتِ بی خدایان خب برایم سخت است چون از وقتی یادم می آید خدا باور بوده ام و در حال پرستش! انگار تنها برای پرستیدن و عشق ورزیدن بدنیا آمده ام. بی خدایی چه عوالمی دارد؟ آرامش درونی چگونه بدست می آید؟ با پوچی و عدم چگونه باید سر کرد؟ ......... سوال بسیار است کاش کسی پیدا شود که بی منت جواب دهد بی آنکه سرِستیز و جدل داشته باشد.
درودچرا سیخ میزنی چه کار داری که چه حسی داردنکند میخواهی بیخدای بشوی ولی برایت سخت استدر هر صورت بیخدایی کمی زندگیت را تغییر میدهد ولی زیاد تغییر نمیدهد اخلاقت را کمی تغییر میدهد ولی زیاد تغییر نمیدهدقدرتت را زیاد تر نمیکند در بسیاری از مسایل ولی در برخی مسایل معدود چرا و البته در برخی موارد معدود قدرتت را کم میکندمن میخواهم بگوییم شما شاید نتوانید درست درک کنید این مساله را ولی امثال ما شما را خوب درک میکنندشما مانند نوزادی هستید که بیرون امدن از رحم مادر برایتان وحشتناک است
mmns2001 نوشته: درودچرا سیخ میزنی چه کار داری که چه حسی داردنکند میخواهی بیخدای بشوی ولی برایت سخت استدر هر صورت بیخدایی کمی زندگیت را تغییر میدهد ولی زیاد تغییر نمیدهد اخلاقت را کمی تغییر میدهد ولی زیاد تغییر نمیدهدقدرتت را زیاد تر نمیکند در بسیاری از مسایل ولی در برخی مسایل معدود چرا و البته در برخی موارد معدود قدرتت را کم میکندمن میخواهم بگوییم شما شاید نتوانید درست درک کنید این مساله را ولی امثال ما شما را خوب درک میکنندشما مانند نوزادی هستید که بیرون امدن از رحم مادر برایتان وحشتناک است
با سلام و درود
بنده راستش دیگر نمی خواستم در این فروم پست بگذارم ولی الان که در هم میهن داشتم پست هایی با نام کاربری شما را می خواندم ناگهان در کمال شگفتی دیدم همین نام کاربری اینجا از بنده نقل قول گرفته است! خب آمدم برای بجا آوردن رسم ادب .
خب در مورد خودم راستش را بخواهید نمی دانم چه بگویم فقط می توانم بگویم شما هم نمی توانید احوالات بنده را درک کنید چون سرگردانم! بنده می توانم حال ِ یک انسان خدا باور ِ دیندار را درک کنم چون معتقد است که خدایی هست و بهشت و جهنمی و تمام! و نیز حال یک بی خدا را که معتقد است نه خدایی هست و نه دنیایی بعد از این دنیا و تمام!
اما بنده سرگردانم چطور بگویم غمِ بنده ترس از نیستی نیست که بخدا نیستی بهتر از این هستی است چرا که در نیستی رنجی نیست! یا غم بهشت و جهنم را هم ندارم. از همان کودکی از اینکه بخاطر بهشت و از ترس جهنم بخواهم کارخوب انجام دهم بیزار بودم.
ترس بنده اینست که اگر واقعا در این دنیا حقیقتی باشد همان حقیقتی که اهل طریقت به آن اشاره داشته اند همان حقیقتی که عرفا نامش را خدا نامیده اند ، اکر براستی باشد و بنده آن را نیابم و بمیرم براستی که زیانکار خواهم بود!بی خدایان خود را خرد گرا و اهل تفکر می دانند و خداباوران خود را اهل یقین و حکیم خیام چه خوب سروده اند که :
قومی متفکرند اندر ره دین
قومی بگمان فتاده در راه ِ یقین
ترسم از آن که بانگ آید روزی
کای بی خبران راه نه آنست و نه این
منم از همان روز می ترسم!
سارا نوشته: با سلام و درود
بنده راستش دیگر نمی خواستم در این فروم پست بگذارم ولی الان که در هم میهن داشتم پست هایی با نام کاربری شما را می خواندم ناگهان در کمال شگفتی دیدم همین نام کاربری اینجا از بنده نقل قول گرفته است! خب آمدم برای بجا آوردن رسم ادب .
خب در مورد خودم راستش را بخواهید نمی دانم چه بگویم فقط می توانم بگویم شما هم نمی توانید احوالات بنده را درک کنید چون سرگردانم! بنده می توانم حال ِ یک انسان خدا باور ِ دیندار را درک کنم چون معتقد است که خدایی هست و بهشت و جهنمی و تمام! و نیز حال یک بی خدا را که معتقد است نه خدایی هست و نه دنیایی بعد از این دنیا و تمام!
اما بنده سرگردانم چطور بگویم غمِ بنده ترس از نیستی نیست که بخدا نیستی بهتر از این هستی است چرا که در نیستی رنجی نیست! یا غم بهشت و جهنم را هم ندارم. از همان کودکی از اینکه بخاطر بهشت و از ترس جهنم بخواهم کارخوب انجام دهم بیزار بودم.
ترس بنده اینست که اگر واقعا در این دنیا حقیقتی باشد همان حقیقتی که اهل طریقت به آن اشاره داشته اند همان حقیقتی که عرفا نامش را خدا نامیده اند ، اکر براستی باشد و بنده آن را نیابم و بمیرم براستی که زیانکار خواهم بود!بی خدایان خود را خرد گرا و اهل تفکر می دانند و خداباوران خود را اهل یقین و حکیم خیام چه خوب سروده اند که :
قومی متفکرند اندر ره دین
قومی بگمان فتاده در راه ِ یقین
ترسم از آن که بانگ آید روزی
کای بی خبران راه نه آنست و نه این
منم از همان روز می ترسم!
درود بر شما
بنده میدانستم که شما انسان شرعی نیستید و به طریقت وابسته
من میخواهم بگویم اگر منظورتان در مورد حقیقت در نظر عارفان و صوفیان و اهل طریقت حقیقتی خارج از مغز ان شخص است اشتباه میکنید ولی در مغز وی حقیقتی وجود دارد
رفتارها و سلوک عارفان از یکسری رفتارهای هست که بیشترش غدد مغز را تحریک میکند
رقص سماع و گرداندن سر باعث تحریک غده تمپورال میشود
اینها باعث افزایش احساسات و ترشح هورمنهایی میشود که جایش در این مبحث نیست
همه اینها سبب ایجاد خیال میشود
خیال در زندگی بسیار مهم است در مغز هم نقش بزرگی را ایفا میکند در تاریخ تکامل بشر هم شاید عجیبترین ویژگی مغز انسان بوده و نقش بزرگی را ایفا کرده در تاریخ علم نیز خیال مهمترین عامل پیشرفت بشر بوده
بنده میخواهم بگویم که زندگی با خیال زندگی خوبی هست و نه تنها مغز را ذایل نمیکند بلکه انرا قوت میبخشد
ولی منطق را دچار مشکل میکند
در هر صورت نیازی نیست که مهمه انسانها با عقل جهان بین و عقلی که طبیعت را توضیح دهد به پیرامون بنگردند
من میخواهم بگوییم انسانهای احساسی و متوهم و خال پرداز برای ملامتهای که تمدن برای بشر پدید اورده مرهمی هستند اینها وجودشان برای جامعه الزامی هست
mmns2001 نوشته: درود بر شما
بنده میدانستم که شما انسان شرعی نیستید و به طریقت وابسته
درود
از کجا می دانستید؟!
از پست هایم؟! یعنی اینقدر تابلو است؟!:)
mmns2001 نوشته: من میخواهم بگویم اگر منظورتان در مورد حقیقت در نظر عارفان و صوفیان و اهل طریقت حقیقتی خارج از مغز ان شخص است اشتباه میکنید ولی در مغز وی حقیقتی وجود دارد
رفتارها و سلوک عارفان از یکسری رفتارهای هست که بیشترش غدد مغز را تحریک میکند
رقص سماع و گرداندن سر باعث تحریک غده تمپورال میشود
اینها باعث افزایش احساسات و ترشح هورمنهایی میشود که جایش در این مبحث نیست
در زمان ِ شاه دکتر فردید و چند تن از متفکرین ایرانی به میزگردی در تلویزیون دعوت شده بودند . بحثشان گرم گرفته بود و در مورد فلاسفه و اندیشمندان ِ غربی و آرایشان بحث و جدل می کردند بحث به هایدگر رسید و دکتر فردید با عصبیت ِ خاص خودش به دیگران گفت : هایدگر تزِ منست!
حالا هم در اینجا باید به شما بگویم عرفان و تصوف و طریقت تز منست!
اجازه بدهید در ابتدا بگویم می دانم که دیگران چه برداشتی از عرفان و تصوف دارند. صادق هدایت که بنده ایشان را بعنوان یک نویسنده ی بزرگ قبولش دارم ، برداشتش در مورد عرفان و طریقت بسیار ساده و سطحی انگارانه است ایشان در یکی از داستانهایش که در مورد سلوک و عرفان است تعریف خود را از طریقت و عرفان بیان داشته است ، اینکه با خواندن و فقط با خواندن آثار عرفایی چون عطار و مولانا می شود عارف شد!!
همینطور آرش بیخدا که در وبلاگش خوانده ام که فکر می کند اهل تصوف همه اهل شعرند و گوشه نشین ! گویی که تنها با شعر گفتن می توان عارف شد! در حالی که چه بسیارند عرفای بزرگی که یک بیت شعر هم در طول عمرشان نگفته اند! مثل ابوالحسن خرقانی !
و الان شما هم صحبت از سماع کردید، در حالی که این حضرت مولانا بود که رقص سماع را باب کرد و الان تنها فرقه ی مولویه هستند که سماع از ملزومات و از آدابِ رسمیشان هست. اما دیگر حلقه های تصوف و طریقت الزامی بر انجام سماع ندارند. چون سماع از واجبات طریقت نیست.
عرفان و طریقت را 40 منزل است و هفت مرحله.و عرفا به دو دسته تقسیم می شوند محبوبین و مجذوبین!
و در ابتدای سلوک برای هر دودسته باید یقظه بوجود بیاید و اینکه یقظه چیست و.. شاید شما تمایل چندانی به این بحث نداشته باشید بنابراین بنده در همینجا کلامم را ختم می کنم.
mmns2001 نوشته: همه اینها سبب ایجاد خیال میشود
خیال در زندگی بسیار مهم است در مغز هم نقش بزرگی را ایفا میکند در تاریخ تکامل بشر هم شاید عجیبترین ویژگی مغز انسان بوده و نقش بزرگی را ایفا کرده در تاریخ علم نیز خیال مهمترین عامل پیشرفت بشر بوده
بنده میخواهم بگویم که زندگی با خیال زندگی خوبی هست و نه تنها مغز را ذایل نمیکند بلکه انرا قوت میبخشد
ولی منطق را دچار مشکل میکند
در هر صورت نیازی نیست که مهمه انسانها با عقل جهان بین و عقلی که طبیعت را توضیح دهد به پیرامون بنگردند
من میخواهم بگوییم انسانهای احساسی و متوهم و خال پرداز برای ملامتهای که تمدن برای بشر پدید اورده مرهمی هستند اینها وجودشان برای جامعه الزامی هست
البته بنده خیلی دوست داشتم در باب همین خیال و وهم هم صحبت کنم البته از نظر فرد خردمند و حکیم و فیلسوفی چون شیخ اشراق ولی کوتاه باید گفت خیال داریم تا خیال! یکنوع خیال است که برگرفته از توهم است مثلا شخصی که فکر می کند خیلی با هوش است و عقل کلست و... (که نمونه هایش در ایران زیادند!) ولی در عمل برعکس آن هست! خوب این شخص متوهم است یعنی کسی چون احمدی نژاد ، حسن عباسی و... و آیا بنظر شما این چنین متوهمینی بدردِ جامعه می خورند؟
اما یک خیالِ دیگر است که از معنا می آید و بدنبالِ خلق (آفرینش) است. این همان خیالی است که شیخ اشراق در عقل سرخش بدان نظر داشته . البته این خیال هم مراتبی دارد که به بالاترین مرتبه اش عرفا دست می یابند. مثلا یک هنرمند یک موزیسین یک معمار یک نقاش یک شاعر پیش از آفرینش اثر خود در عالم خیال به سر می برد. در این عالم معانی و حواس بگونه ای دیگر تجلی می یابند.
mmns2001 نوشته: من میخواهم بگوییم انسانهای احساسی و متوهم و خال پرداز برای ملامتهای که تمدن برای بشر پدید اورده مرهمی هستند اینها وجودشان برای جامعه الزامی هست
ممنون که باز بنده را فردی انگل نمی دانید برعکس برخی از همفکرانتان که مدام برایم خرد آرزو می کنند و هرچه بگویم نمی پذیرند و آن را با استناد به احساسی بودن رد می کنند.:e303:
سارا نوشته: اما یک خیالِ دیگر است که از معنا می آید و بدنبالِ خلق (آفرینش) است. این همان خیالی است که شیخ اشراق در عقل سرخش بدان نظر داشته . البته این خیال هم مراتبی دارد که به بالاترین مرتبه اش عرفا دست می یابند. مثلا یک هنرمند یک موزیسین یک معمار یک نقاش یک شاعر پیش از آفرینش اثر خود در عالم خیال به سر می برد. در این عالم معانی و حواس بگونه ای دیگر تجلی می یابند.
این جهان پندار پیوندی به بود و نبود خدا هم ندارد, چه رسد اسلام.
Mehrbod نوشته: این جهان پندار پیوندی به بود و نبود خدا هم ندارد, چه رسد اسلام.
بنده الان در کجای حرفم از اسلام و خدا سخن رانده ام؟! دقیقاً کجا؟
یادم می آید اولین بار که از عالم معنا برایتان گفتم و شما آن را خودفریبی خواندید بنده از افلاطون و ارسطو گفتم که در مورد این عالم حرف هایی گفته اند و فکر می کنم اینقدر بدانید که افلاطون و ارسطو قبل از اسلام بوده اند !
هر چند دیگر به این برداشت های شما بنده خو گرفته ام. فراتنان گویا مغزشان گیری دارد که چنین برداشت های عجیب و غریبی از حرف آدمی می کنند!! حتی این دوستان با تعاریفی که خود از واژه ها می کنند نیز مشکل دارند! بنده که بدنبال دردِسر ِ بحث با فراتنان نیستم که در آخر سردردشان را تقصیر بنده بیاندازند!:e108:
سارا نوشته: بنده الان در کجای حرفم از اسلام و خدا سخن رانده ام؟! دقیقاً کجا؟
یادم می آید اولین بار که از عالم معنا برایتان گفتم و شما آن را خودفریبی خواندید بنده از افلاطون و ارسطو گفتم که در مورد این عالم حرف هایی گفته اند و فکر می کنم اینقدر بدانید که افلاطون و ارسطو قبل از اسلام بوده اند !
در همین زیرنویس شما خدا داد میزند و باور شما به خدا [دستکم بخشی] از همین هستیِ جهان پندار ریشه گرفته
است (روشن شده در گفتگوهای دیگر), پس نیازی نیست در هر پیک تنها و تنها دربارهیِ پیک پیشین سخن رانده شود.
جهان پندار هم چیزی شگفتانگیزتر از جهان ناپندار نیست و شناختشناسانه,
هیچکدام از اینها هیچگونه دادهای دربارهیِ اینکه آفریدگاری هست یا نه, نمیدهند.
Mehrbod نوشته: در همین زیرنویس شما خدا داد میزند و باور شما به خدا [دستکم بخشی] از همین هستیِ جهان پندار ریشه گرفته
است (روشن شده در گفتگوهای دیگر), پس نیازی نیست در هر پیک تنها و تنها دربارهیِ پیک پیشین سخن رانده شود.
جهان پندار هم چیزی شگفتانگیزتر از جهان ناپندار نیست و شناختشناسانه,
هیچکدام از اینها هیچگونه دادهای دربارهیِ اینکه آفریدگاری هست یا نه, نمیدهند.
خوب است که خود معتقید که سخن سخنگو در سخنگاه هر بار از نو خوانده می شود و نباید سفسطته به خود سخنگو داشت!! عالم فراتنی عجب عالمی است ها!! ذهن و منطق آدمی را عجیب گیردار می کند!!:))
نمی خواهم موجبات سردردتان را فراهم سازم فقط اینقدر به شما بگویم که آن تعریفی که شما از خدا در سرتان که از بحث با بنده درد گرفته است، دارید با تعریفی که بنده از خدا دارم بسیار بسیار فرق می کند.
خوب است که دارم از هنر و هنرمندان میگویم حداقل ایشان پیش خودشان هم نمی انگارند که این هنرمندان می توانند بی خدا باشند می توانند در هزاران سال قبل از اسلام زیست کرده باشند!!
سارا نوشته: خوب است که خود معتقید که سخن سخنگو در سخنگاه هر بار از نو خوانده می شود و نباید سفسطته به خود سخنگو داشت!! عالم فراتنی عجب عالمی است ها!! ذهن و منطق آدمی را عجیب گیردار می کند!!:))
آن سخن را هم درست نگرفتید, کمی آسانتر:
کس در t0 در p0 میگوید s1
کس در t1 در p1 میگوید s2
در t2 و در pN, میشود دربارهیِ s1 و s2, هر دو سخن گفت.
≠
سفستهیِ پرداختن به سخنگو:
مهراد سیگار میکشد.
مهراد میگوید سیگار برای تندرستی خوب نیست.
ساناز میگوید تو که خودت سیگار میکشی؟ پس چرت میگویی.
سفسته است زیرا:
اینکه کس خودش سیگار میکشد یا نه, پیوندی به درستی یا نادرستی سخن وی, ندارد.
سارا نوشته: نمی خواهم موجبات سردردتان را فراهم سازم فقط اینقدر به شما بگویم که آن تعریفی که شما از خدا در سرتان که از بحث با بنده درد گرفته است، دارید با تعریفی که بنده از خدا دارم بسیار بسیار فرق می کند.
ولی در هر دو تعریف, این خدا آفریدگار است و پس در دامن این گفتگو میافتد, و این نکته که «جهان
پندار» هیچ دادهیِ آنچنان افزودهای دربارهیِ جهان هستی به ما نمیدهد و با تکیه به آن نمیشود به آفریدگار رسید.
سارا نوشته: خوب است که دارم از هنر و هنرمندان میگویم حداقل ایشان پیش خودشان هم نمی انگارند که این هنرمندان می توانند بی خدا باشند می توانند در هزاران سال قبل از اسلام زیست کرده باشند!!
این بخش هم بی پیوند به گفتگو است, چون در اینجا ستیزی با بود و نبود "جهان پندار" نشده, بساکه با
پندارهیِ خدا و آفریدگار (و پُل زدن نابجا از این «جهان پندار» به آن «جهان آفریدگار (= هپروتسان)».