دفترچه

نسخه‌ی کامل: بی خدا بودن چه حسی دارد؟
شما در حال مشاهده نسخه آرشیو هستید. برای مشاهده نسخه کامل کلیک کنید.
صفحات: 1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15 16 17 18 19 20 21 22 23 24 25 26 27 28 29 30 31 32 33 34 35 36 37 38 39 40 41
سارا نوشته: قربان آخر این دانش که شبیه دیگر دانش ها نیست و مشکل هم همینجاست که علمِ عشق در دفتر نباشد! نمی شود این علم را در کتاب و دفتر یافت! بقول حضرت شمس این علم در هیچ کتابی یافت نمی شود و بخاطر همین او تمام کتاب های مولانا را به درون حوض انداخت و سالها بعد از این ماجرا حضرت حافظ چه خوب آن را توصیف کرد که :
بشوی اوراق اگر همدرس مایی

که علم عشق در دفتر نباشد
به همین علت باید برای شناخت این علم دست به دامانِ عالمانِ این علم که همانا عرفا هستند شد چرا که آنها براستی عالمان عشقند و زندگینامه هایشان سراسر پر از عشق و شور و راز و رمز هستی است. در حقیقت زندگینامه های آنها تئوری علم عشق است!

چیزیکه آزمایش‌پذیر نباشد, بسختی, اگر, باورپذیر است.






سارا نوشته: وقتی شما بدنبال حقیقتی نیستید وقتی در بحث دوست دارید طرفتان به فنا برسد بوِیژه اگر مسلمان باشد.
...
اما حداقل این سوال بنده را پاسخ دهید که براستی در این بحث به دنبال ِ چه هستید؟

حقیقت چیزی جز برداشتی, امیدوارانه درست, از واقعیت نیست. رسیدن به حقیقت در اینجا بی معنی است, زیرا
در سخنان شما حقیقتی یافت نمیشود, بساکه رازآلودگی بیشتر تنها یافت میشود که یک "جهان شگفت‌انگیزی" گویا
هست که آزمودنی هم نیست و تنها به یک راه بسیار گنگ و رازآلودی میشود به آن دست یافت و
روشن هم نیست پس از آن چه میشود, نامیرا میشویم, به خوشی ابدین دست میابیم, یا چه؟

پس, حقیقت اینجا در دیگاه اینسوی گفتگو, همان پرداختن به واقعیت‌ها و دوری‌جویی از اینگونه کژروی‌ها است, چرا
که آسان میتوان خود فریفت و آسان میتوان به بیراهه رفت, ولی سخت میتوان با واقعیت‌هایِ سرد و سخت روبرو شد.
Mehrbod نوشته: حقیقت چیزی جز برداشتی, امیدوارانه درست, از واقعیت نیست. رسیدن به حقیقت در اینجا بی معنی است, زیرا
در سخنان شما حقیقتی یافت نمیشود, بساکه رازآلودگی بیشتر تنها یافت میشود که یک "جهان شگفت‌انگیزی" گویا
هست که آزمودنی هم نیست و تنها به یک راه بسیار گنگ و رازآلودی میشود به آن دست یافت و
روشن هم نیست پس از آن چه میشود, نامیرا میشویم, به خوشی ابدین دست میابیم, یا چه؟

پس, حقیقت اینجا در دیگاه اینسوی گفتگو, همان پرداختن به واقعیت‌ها و دوری‌جویی از اینگونه کژروی‌ها است, چرا
که آسان میتوان خود فریفت و آسان میتوان به بیراهه رفت, ولی سخت میتوان با واقعیت‌هایِ سرد و سخت روبرو شد.

خب اینکه شما فرمودید که حقیقت چیزی جز برداشتی از واقعیت نیست، این دیدگاه ماتریالیست ها هست ولی خب دیگر آموزگان فلسفی از یونان گرفته تا اگزیستنسیالیست ها بین حقیقت و واقعیت تمایز قائل شده اند ها!

اگر بخواهیم از دید ریشه شناسی به این دو واژه نگاه کنیم خب ریشه ی حقیقت "حق" و ریشه ی واقعیت "وقع" است و شما بهتر می دانید که حق# وقع !

حقیقت به درستی و راستی اشاره دارد و واقعیت به امور ظاهری و بصری دلالت دارد. پس نمی توان این دو را یکی انگاشت !

تعریفی که فلاسفه ی یونان مانند افلاطون از حقیقت و واقعیت داشته اند مانند همان تعاریفی است که در ادیان ابراهیمی و نیز زرتشت آمده است.

اجازه بدهید یک نمونه ی تاریخی را برای روشنتر شدن بحث بیاورم:

داستان حلاج را که می دانید او آمد و اسرار وجود و هستی و عشق را فاش کرد و در آخر محکوم به مرگ شد! او را به دار آویختند و در حالیکه هنوز زنده بود مثله اش کردند و در بالای دارش سنگسار شد و بعد از مرگش پیکرش را سوزاندند.

خب در داستان حلاج واقعیت چیست؟
واقعیت این است که حلاج را به نحو بسیار بدی شکنجه کردند و کشتند و حلاج بسیار بلا و سختی کشید و از زندگی اش هیچ لذتی نبرد و به بدترین شکل ممکن جان داد!

حقیقت داستان حلاج چیست؟
حقیقت این است که حلاج به بالای دار رفت تا به همه ی جهانیان در همه ی دوران ها بگوید که بالاتر از عشق هیچ چیزی نیست و برای رسیدن به عشق باید جان دهی و او با نثار ِ خونش جاودانه شد و نامش هنوز ورد زبان هاست!


دکتر کدکنی چه زیبا در مورد حلاج سروده اند:
در آینه دوباره نمایان شد
با ابر گیسوانش در باد
باز آن سرود سرخ اناالحق
ورد زبان اوست

تو در نماز عشق چه خواندی ؟
که سالهاست
بالای دار رفتی و این شحنه های پیر
از مرده ات هنوز
پرهیز می کنند

نام تو را به رمز
رندان سینه چاک نشابور
در لحظه های مستی
مستی و راستی
آهسته زیر لب
تکرار می کنند

وقتی تو
روی چوبه ی دارت
خموش و مات
بودی

ما
انبوه کرکسان تماشا
با شحنه های مامور
مامورهای معذور
همسان و همسکوت ماندیم

خاکستر تو را
باد سحرگهان
هر جا که برد
مردی ز خاک رویید

در کوچه باغ های نشابور
مستان نیم شب به ترنم
آوازهای سرخ تو را باز
ترجیع وار زمزمه کردند
نامت هنوز ورد زبان هاست
غالبا خداباوران ,بی خدایی را همچون فقدان یک احساس, امنیت ,معنا, اخلاق و..... در نظر می گیرند.چرا که باور به خداوند برای وی اینها را دربر دارد.برای همین هم هست که غالب خداباوران این گونه تصور می کنند که بی خدایان افرادی بی احساس ,اشفته ,بی معنا یا بی اخلاق اند.خداباوران تصور خودشان از بی خدایی را به بی خدایان فرافکنی می کنند.
پس بی خدایی از نظر خود بی خدایان چگونه است
بی خدایی انچنان که من درک می کنم یک تجربه ذهنی ,روانی, وجودی نسبت به جهان هستی است. در این تجربه
شما هستید صرفا فقط هستید و تلاش می کنید هیچ تصویر یا تفسیر از پیش ساخته شده ای را به جهان مورد تجربه تحمیل نکنید.
در بی خدایی شما یک انسان واقع گرا هستید به این معنا که تلاش می کنید که با واقعیت روبه رو شوید , هر چند زشت و خشن باشد هر چند کل کیستی شما را زیر سوال ببرد هرچند امنیت روانی وعاطفی شما را متلاشی کند.
شخص بی خدا این رو درک می کنه که طبیعت با ما قرارداد نبسته که از احساسات ما دفاع بکنه. مرگ یک کودک در اغوش مادر اتفاق دردناکی می باشد و احساسات ما را جریه دار می کند ولیکن چنین چیزی در طبیعت امریست طبیعی وشاید همین لحظه هزاران موجود چنین چیزی رو تجربه کنند.جهان هستی برای ما ادمیان ساخته نشده.
شخص بی خدا دلیلی برای تعصب ورزی به انچه که از پدرانش به میراث برده نمی بینه و نه دلیلی برای احترام گذاشتن به سنت ها و مقدسات و نرم های اجتماعی و نه دلیلی برای پذیرفتن انچه که به" درست" مشهور است.
یک اتئیست یک شخص ازاد هست به این معنی که از نظارت و کنترل توسط موجودات فراطبیعی ازاد هست.اینکه باید به شخص و یا موجودات خاصی معتقد بود ونظارت اون ها رو بر زندگی پذیرفت و مطابق خاص اون ها زندگی کرد و یا اون ها رو پرستید .یک اتئیست هیچ نیروی فراطبیعی رو بر زندگی موثر نمی دونه یا در زندگیش دخالت نمی ده.
و در شناخت علل پدیده ها به عوامل ماورا طبیعی متوصل نمی شه مثلا این که چرا من افسردم به خاطر این نیست که از خدا دور شدم بل علل فردی, طبیعی یا اجتماعی داره.
بی خدایی حس خوبی داره حس اعتماد به نفس و قدرتE14c اینکه تکلیف خودت با خودت روشنه و سرگردون و دودل نیستی و البته تکلیف بقیه هم با تو روشنه و دیگه کسی نمیتونه تو رو مجبور به قبول یکسری اعتقادات مسخره و کهنه کنه چون اصلا به وجود خدا اعتقاد نداری! پ امکان اینکه کسی تو رو به دین خودش دعوت کنه میشه صفر و احتمال اینکه از دانشگاه فراری هم بشی میشه صفر:e420:E011
شاید بهترین عملکرد بیخدایی رهایی از قید و بند ادیان هست و داشتن ذهنی ازاد)هر چند که بی خدایی هم کم کم داره شبیه دین میشه که پیامبرش دیکنز و داروین میشن )
Secular نوشته: بی خدایی حس خوبی داره حس اعتماد به نفس و قدرتE14c اینکه تکلیف خودت با خودت روشنه و سرگردون و دودل نیستی و البته تکلیف بقیه هم با تو روشنه و دیگه کسی نمیتونه تو رو مجبور به قبول یکسری اعتقادات مسخره و کهنه کنه چون اصلا به وجود خدا اعتقاد نداری! پ امکان اینکه کسی تو رو به دین خودش دعوت کنه میشه صفر و احتمال اینکه از دانشگاه فراری هم بشی میشه صفر:e420:E011

کسانی که دیگران را به آیین خودشان فرا می خوانند اصولا به "با خدایی" یا "بی خدایی" طرف مقابلشان نگاه نمی کنند!!
در ضمن بنده همچنان دانشجوی همان دانشگاه هستم!!
در عالمِ بی خدایی را نمی دانم ولی در عالمِ با خدایی، طعنه زدن کار پسندیده ای نیست!
سارا نوشته: در عالمِ بی خدایی را نمی دانم ولی در عالمِ با خدایی، طعنه زدن کار پسندیده ای نیست!

به جایش در عالم با خدایی :

سر بریدن
کشتن مخالف
ختنه کردن!
شکنجه کردن
دزدی
تجاوز
دروغ
تقیه
خدعه
برده داری
و ...
همگی از بیخ پسندیده و مجاز هستند!
sonixax نوشته: به جایش در عالم با خدایی :

سر بریدن
کشتن مخالف
ختنه کردن!
شکنجه کردن
دزدی
تجاوز
دروغ
تقیه
خدعه
برده داری
و ...
همگی از بیخ پسندیده و مجاز هستند!

باز بنده آنقدر انصاف دارم که بگویم "در عالم بی خدایی را نمی دانم" و مانند شما قاطعانه حکم ندهم و همه چیز را صفر و یک نبینم. کمی منطقِ فازی هم بدنیست ها!

در ضمن نا پسندیده بودن امری دلیل بر عدمِ وجودش نیست! از اینرو همه ی این چیزهایی که شما لیست کرده اید در هر دو عالم هم با خدایی و هم بی خدایی ناپسند است ولی با اینحال در هر دو عالم رخ می دهد!
هر چند بیشتر منظور شما از عالم با خدایی همان اسلام بود نه؟ آنهم از گونه ی داعشی اش !!
سارا نوشته: باز بنده آنقدر انصاف دارم که بگویم "در عالم بی خدایی را نمی دانم" و مانند شما قاطعانه حکم ندهم و همه چیز را صفر و یک نبینم. کمی منطقِ فازی هم بدنیست ها!

در ضمن نا پسندیده بودن امری دلیل بر عدمِ وجودش نیست! از اینرو همه ی این چیزهایی که شما لیست کرده اید در هر دو عالم هم با خدایی و هم بی خدایی ناپسند است ولی با اینحال در هر دو عالم رخ می دهد!
هر چند بیشتر منظور شما از عالم با خدایی همان اسلام بود نه؟ آنهم از گونه ی داعشی اش !!

منطق فازیتان را بگذارید در کوزه آبش را بخورید!
در عالم با خدایی شما خیلی صریح و روشن به این مسایل دستور داده شده و داشتن IQ کمی بیشتر از سیب زمینی تشخیصش را آسان و ممکن میکند.
قطعا IQ شما بیشتر از سیب زمینیست ولی ایمان باعث شده بیشتر از همان سیب زمینی نتوانید ازش بهره ببرید!
در دینی که شما به آن باور دارید و خودتان را برایش به در و دیوار میکوبید! برای شمای زن (اگر زن باشید) ارزشی برابر یک بیضه مرد در نظر گرفته شده و در کل ناقص العقل معرفی شده اید!
البته بله هیچ کدام اینها نیست و همش الکیست و کار امپریالیسم جهان خوار است :)))))
صفحات: 1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15 16 17 18 19 20 21 22 23 24 25 26 27 28 29 30 31 32 33 34 35 36 37 38 39 40 41