Mehrbod نوشته: پاسخی به پرسش داده نشد. اگر یاختههایِ مغز گربه با یاختههایِ رایانهنهاد جایگزین شود, آیا دیگر نمیتواند چیزی را احساس کند؟
همانطور که شما پاسخ پرسش هایم را ندادید ارباب! ناراحت شدید؟ خب خیلی وقت بود که سیلی نزده بودید دیگر نافرمان و خودسر شده ام! تا پاسخ نگیرم پاسخی نمی دهم!
Mehrbod نوشته: نکته هنوز گرفته نشده است, اینجا سخن از احساس میرود که دربرگیرندهیِ چامهسُرایی نیز میباشد, و این پرسش که آیا رایانهها میتوانند شترنگ
بازی کنند, میتواند حرف بزنند, میتوانند حرف بفهمند, میتوانند دست بدهند و راه بروند و .. و .. ولی نمیتوانند برای نمونه چامه بسرایند؟
بدبختی آنجاست که شما خودِ مطلب را نگرفته اید نکته اش پیشکش! اینکه شعر از دل بر می خیزد و آیا رایانه ها می توانند صاحب دل شوند؟ و بعد دلشان عاشق شود و بشکند و بگرید و برود زیر باران های های ببارد!
من را باش برای که دارم این حرفها را می زنم کسی که نمی داند عشق چیست و لغزش اشک چگونه است و اصلا می شود بی چتر زیر باران رفت؟!!
مهربد بخاطر اینکه رشتش مرتبط با مزداهیک بوده، یه ذهن کاملا ریاضیاتی، دقیق و سازماندهی شده داره. هرچیزی رو با "منطق" ریاضیاتی و تحلیلی می سنجنه؛ در حالیکه بانو سارا بخاطر رشتش، شعر رو از یه دریچه دیگه نگاه می کنه؛ بانو سارا شعر رو جوشش احساسات شاعر از ژرفای نهاد آدمی (که از نظر ایشون رایانه دارای چنین نهادی هرگز نیست) می دونه و نگاهی کاملا "ادبی" به قضیه داره ؛ نگاه مهربد به شدت علمی و به شدت منطقی به قلمروییه که منطق در اون جایگاه ویژه ای نداره؛ پیشفرضهای دو دیدگاه مغایرت دارن و برآیند این دو دیدگاه هرگز فرجامی نخواهند داشت.
Mehrbod نوشته: و چرا رایانه نمیتواند همین کار را بکند, اگر به اندازهیِ خیّام هوشمند و آگاه باشد؟
روشن است در نگرش شما یک خودفریبی از جنش "فراطبیعی" دیده میشود که همان باور به روح باشد,
هر آینه ما اینجا نگرشی مادّهای داریم و همانجور که میبینیم بیشمار گونهیِ جانوری با تراز هوش و احساس گوناگون
فرگشته و پدید آمدهاند, میتوانیم ببینیم که رایانهها نیز میتوانند بهمینسان باهوشتر و توانمندتر بشوند و هتّا از آدمی جلو بزنند:
برای دریافت خوشمزّگی یا بدمزّگی خوراک, نیازی به اینکه کس خودش هم آشپز خوبی باشد, نیست.
قربان شما از بیخ نوشته هایم را نمی خوانید گویا برای پاسخگویی به بنده کدی نوشته اید نه؟ خب وقتی که طرف مقابلت نوشته ات را نمی خواند بحث بی فایده خواهد بود . از اینرو بهترین پاسخ همانا سکوت است.
Alice نوشته: مهربد بخاطر اینکه رشتش مرتبط با مزداهیک بوده، یه ذهن کاملا ریاضیاتی، دقیق و سازماندهی شده داره. هرچیزی رو با "منطق" ریاضیاتی و تحلیلی می سنجنه؛ در حالیکه بانو سارا بخاطر رشتش، شعر رو از یه دریچه دیگه نگاه می کنه؛ بانو سارا شعر رو جوشش احساسات شاعر از ژرفای نهاد آدمی (که از نظر ایشون رایانه دارای چنین نهادی هرگز نیست) می دونه و نگاهی کاملا "ادبی" به قضیه داره ؛ نگاه مهربد به شدت علمی و به شدت منطقی به قلمروییه که منطق در اون جایگاه ویژه ای نداره؛ پیشفرضهای دو دیدگاه مغایرت دارن و برآیند این دو دیدگاه هرگز فرجامی نخواهند داشت.
از دید تیپ شخصیت مایرز بریگز، ما با یک SP علیه NT طرفیم. برخورد نزدیک از نوع سوم!
Alice نوشته: مهربد بخاطر اینکه رشتش مرتبط با مزداهیک بوده، یه ذهن کاملا ریاضیاتی، دقیق و سازماندهی شده داره. هرچیزی رو با "منطق" ریاضیاتی و تحلیلی می سنجنه؛ در حالیکه بانو سارا بخاطر رشتش، شعر رو از یه دریچه دیگه نگاه می کنه؛ بانو سارا شعر رو جوشش احساسات شاعر از ژرفای نهاد آدمی (که از نظر ایشون رایانه دارای چنین نهادی هرگز نیست) می دونه و نگاهی کاملا "ادبی" به قضیه داره ؛ نگاه مهربد به شدت علمی و به شدت منطقی به قلمروییه که منطق در اون جایگاه ویژه ای نداره؛ پیشفرضهای دو دیدگاه مغایرت دارن و برآیند این دو دیدگاه هرگز فرجامی نخواهند داشت.
من هم رشته ی اصلی ام مرتبط با ریاضی است و اصلا دیپلمم ریاضی فیزیک هست و کارشناسی مهندسی را دارم ولی برای ادامه تحصیل موقعیتم به گونه ای شده که توانستم دو رشته را با هم بخوانم که یکی از رشته ها literature هست که بیشتر بر روی ادبیات پارسی تمرکز دارم. از اینرو نگاه ایشان را در می یابم ولی افسوس می خورم بر اینهمه ربات شدن ایشان!
بنده ام خوب دو رشته می خوانم که دو دیدگاه متفاوت با هم دارند در یکی ریاضی و فیزیک و منطق حرف اول را می زند و در دیگری ذوق و قریحه و دل! مسلما در هر دو رشته باید دو دیگاه داشته باشم برای نمونه وقتی می خواهم برای اینکه جریان یک سیال را درون یک لوله گرم شبیه سازی کنم نمی آیم از ذوق و قریحه و دلم کمک بگیرم و دلی آن را شبیه سازی کنم نه! بلکه از منطق ِ حاکم بر قضیه و استدلال و مفروضات و معادلات و متدهای علمی بهره می گیرم. و همینطور در شعر ، برای اینکه شعری بگویم نمی آیم یک الگوریتم بنویسم که اگر در آن قافیه ها را مشخص کنم و واژگان را بدهم به من شعر تحویل دهد!!! چون واقعا مسخره است!!
شعر و اصولا هنر یک امر دلی هستند و بر اساس تجربیات و اروینهای فرد می باشند و از درونِ آدمی سرچشمه می گیرند. یاد مرحوم قیصر امین پور افتادم که از چنین روزی ترسیده بود از روزی که بخواهندبرای اشک فرمول بنویسند و برای عشق دستور زبان! و چقدر این روز زود فرا رسید!
Mehrbod نوشته: = سفستهیِ اسکاتلندی راستین.
stop!
هیچ می دانید با چه کسی سخن می گویید؟ شما اصلا بانو خرقانی هم میهن را می شناسید ؟
Mehrbod نوشته: برای دریافت خوشمزّگی یا بدمزّگی خوراک, نیازی به اینکه کس خودش هم آشپز خوبی باشد, نیست.
بله بنده بوارونه ی شما در مقابل سخن حق سر تعظیم فرود می آورم و در برابر این سخن این نیز هم اکنون سجده می کنم!! اما مشکل آنجاست که این سخن هیچ پیوندی با موضوع ما ندارد و بحث سر شاعری کردن و شعر گفتن است و نه در مورد دریافت زیبایی شعر!
از اینرو سخن باید اینگونه گفته شود;
برای غذا درست کردن و آشپزی کردن (شعر گفتن) باید به رموز آشپزی (شاعری) آشنا بود و آشپز خوبی بود!
هر چند شما که نوشته هایم را از بیخ نمی خوانید و می آیید یک حرف را به گونه های مختلف تکرار می کنید و تاکنون پاسخ هیچ پرسش بنده را ندادید!
یک پرسش دارم که 10000 بار تاکنون از شما پرسیده ام و آن اینست
:
اگر شخصی طرف مقابلش را بسیار حقیر و کوچک بداند و او را نه همتای خویش بلکه همتای نوکرش هم نداند، پس چرا باید با چنین فردی به بحث بپردازد ؟ که چه شود؟ آیا تنها هدف و آماج ، تحقیر و تمسخر طرف مقابلش نیست؟
Nilftrondheim نوشته: از دید تیپ شخصیت مایرز بریگز، ما با یک SP علیه NT طرفیم. برخورد نزدیک از نوع سوم!
خب بنده دو رشته ای هستم ها و رشته ی اولم هم مهندسی است ها !! و بیشتر وقتم را هم مجبورم صرف پژوهش بر روی موضاعات همان بکنم پس حالا چه تیپ شخصیتی دارم؟
مسلم است که در رشته ی مهندسی که تمام اصل و اساس آن بر پایه ی ریاضی واقع است نمی آیم دلی تحلیل کنم و تصمیم بگیرم. در همین رشته برنامه می نویسم الگوریتم می نویسم و اصول را رعایت می کنم. اما در زمینه ی هنر و ادب خیر! البته قبول دارم که متاسفانه در سالهای اخیر در همه جای دنیا نگاه آکادمیک به هنر سبب افول آن شده است اینکه در قدیم به علم متعالی هنر می گفتند اما حالا هنر خودش را می کشد که علمی و آکادمیک بیان شود!!!!
در حقیقت امروزه بیشتر بر روی تکنیک ها تمرکز شده است تا دل و جوشش و احساسات! ولی بازهم شخص انجام دهنده ی هنر یک انسان است که احساسات و عواطف و درون دارد دل دارد. برای نمونه بدترین بازیگر روی زمین اگر نقشی را بازی کند هزار بار بهتر از بهترین ربات بازیگر خواهد بود چرا چون صدا و ظاهر و حرکات آن بازیگر انسان هر چقدر هم مصنوعی باشد در برابر یک مصنوعِ تمام عیار (ربات) بازهم غالب است و برتر.
می دانید مشکل کجاست؟ وقتی طرف بحث خودش را از شما خیلی خیلی خیلی برتر بداند خب مسلم است که هرگز در برابر حرفِ درست ِ شما کوتاه نیاید و به لجاجت خویش ادامه دهد!
سارا نوشته: من هم رشته ی اصلی ام مرتبط با ریاضی است و اصلا دیپلمم ریاضی فیزیک هست و کارشناسی مهندسی را دارم ولی برای ادامه تحصیل موقعیتم به گونه ای شده که توانستم دو رشته را با هم بخوانم که یکی از رشته ها literature هست که بیشتر بر روی ادبیات پارسی تمرکز دارم. از اینرو نگاه ایشان را در می یابم ولی افسوس می خورم بر اینهمه ربات شدن ایشان!
بنده ام خوب دو رشته می خوانم که دو دیدگاه متفاوت با هم دارند در یکی ریاضی و فیزیک و منطق حرف اول را می زند و در دیگری ذوق و قریحه و دل! مسلما در هر دو رشته باید دو دیگاه داشته باشم برای نمونه وقتی می خواهم برای اینکه جریان یک سیال را درون یک لوله گرم شبیه سازی کنم نمی آیم از ذوق و قریحه و دلم کمک بگیرم و دلی آن را شبیه سازی کنم نه! بلکه از منطق ِ حاکم بر قضیه و استدلال و مفروضات و معادلات و متدهای علمی بهره می گیرم. و همینطور در شعر ، برای اینکه شعری بگویم نمی آیم یک الگوریتم بنویسم که اگر در آن قافیه ها را مشخص کنم و واژگان را بدهم به من شعر تحویل دهد!!! چون واقعا مسخره است!!
شعر و اصولا هنر یک امر دلی هستند و بر اساس تجربیات و اروینهای فرد می باشند و از درونِ آدمی سرچشمه می گیرند. یاد مرحوم قیصر امین پور افتادم که از چنین روزی ترسیده بود از روزی که بخواهندبرای اشک فرمول بنویسند و برای عشق دستور زبان! و چقدر این روز زود فرا رسید!
نکتهای که اینجا هنوز گرفته نشده است این میباشد که آیا برای نمونه, "احساس
کردن" یک چیز فراطبیعیست و ازینرو, رایانهها هرگز نمیتوانند چیزی را احساس کنند؟
در نگرش منطقی و مادهگرایانه, احساس چیزی فراطبیعی نیست و خود آدمی نیز یک دادهپرداز مادّهای به شمار میرود که بجای آهن و سیلیکون,
از گوشت و خون ساخته شده است. برای نمونه هنگام احساس دوست داشتن یا نداشتن این بخشها از پییاختهها (neurons) فعّال میشوند:
[ATTACH=CONFIG]4973[/ATTACH]
روشن است, این نگرش تا اندازهای ناخواستنیست و پذیرش آن پیامدهایِ
ناگواری برای آدم دربر دارد. برای نمونه, خودفریبی این خوبیها را دارد:
کس میپندارد روح دارد و روح یک چیزیست که ماشین نمیتواند داشته باشد.
کس میپندارد پس از مرگ نیست و نابود نمیشود (چون روح جاودان است).
...
هر آینه, رُخکردها (facts) از واقعیتهایِ دیگری میگویند و
آماج بایستی نه خودفریبی, بساکه دستیابی به حقیقت باشد, گرچه ناخوشایند.
Alice نوشته: مهربد بخاطر اینکه رشتش مرتبط با مزداهیک بوده، یه ذهن کاملا ریاضیاتی، دقیق و سازماندهی شده داره. هرچیزی رو با "منطق" ریاضیاتی و تحلیلی می سنجنه؛ در حالیکه بانو سارا بخاطر رشتش، شعر رو از یه دریچه دیگه نگاه می کنه؛ بانو سارا شعر رو جوشش احساسات شاعر از ژرفای نهاد آدمی (که از نظر ایشون رایانه دارای چنین نهادی هرگز نیست) می دونه و نگاهی کاملا "ادبی" به قضیه داره ؛ نگاه مهربد به شدت علمی و به شدت منطقی به قلمروییه که منطق در اون جایگاه ویژه ای نداره؛ پیشفرضهای دو دیدگاه مغایرت دارن و برآیند این دو دیدگاه هرگز فرجامی نخواهند داشت.
منطق میتواند بیمنطقی را هم توضیح بدهد, ولی احساس در توضیح خودش نیز وامیدهد.
در این جهان ابزار دیگری بجز منطق نیست که بتواند مهر درستی یا نادرستی بر چیزها بزند, و این نگرش خودسرانه و
پافشارانه که ما چون احساس درد و خوشی و عشق و دیگرها را داریم و پس
تافتهیِ جدا بافتهایم و ازینرو,
هرگز
ماشینها نمیتوانند به اندازهیِ ما باهوش و بااحساس بشوند, چیزی بجز خودفریبی, آرزوپروری و گونهپرستی بیپایه نیست.
⊢