دفترچه

نسخه‌ی کامل: بی خدا بودن چه حسی دارد؟
شما در حال مشاهده نسخه آرشیو هستید. برای مشاهده نسخه کامل کلیک کنید.
صفحات: 1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15 16 17 18 19 20 21 22 23 24 25 26 27 28 29 30 31 32 33 34 35 36 37 38 39 40 41
Secular نوشته: شما خودت اند زمخت نگرایی! اگه این افیون روانی باشه پ چرا حرفای اینا توجه کنین حرفاشون و رفتارشون عین هم میشه پ چرا به یه برداشت از دنیا و چه میدونم هستی و خدا می رسن؟

Secular نوشته: شما خودت اند زمخت نگرایی! اگه این افیون روانی باشه پ چرا حرفای اینا توجه کنین حرفاشون و رفتارشون عین هم میشه پ چرا به یه برداشت از دنیا و چه میدونم هستی و خدا می رسن؟

کمی از مغزتان کار بکشید, جای دیگر نشان دادید هوش خوبی دادید پس اینجا هم میتوانید پاسخ این‌ها را در بیاورید.

چند نکته‌یِ راهنما:
١- مغز یکسان, اِرنگ یکسان / same brain, same error: به نگاره‌یِ پیک پیشین دوباره بنگرید, مغز همه‌یِ ما A و B را ارنگانه (erroneously) یکرنگ میبیند, بی اینکه در واقعیت یک رنگ باشند.
٢- قانون‌هایِ آمایشیکان / combinatorics: همه‌یِ راهها به روم (= هپروتسان) میرسند.
٣- هموارگری: بنگرید که پیشتر چندخداپرستی باور چیره بود, امروز تک‌خداپرستی. در هر دوی اینها, بنیادگذاران و آغازگران راه را می‌هموارند و برای پسینیان خودفریبی را آسان میکنند.
...
Mehrbod نوشته: کمی از مغزتان کار بکشید, جای دیگر نشان دادید هوش خوبی دادید پس اینجا هم میتوانید پاسخ این‌ها را در بیاورید.

چند نکته‌یِ راهنما:
١- مغز یکسان, اِرنگ یکسان / same brain, same error: به نگاره‌یِ پیک پیشین دوباره بنگرید, مغز همه‌یِ ما A و B را ارنگانه (erroneously) یکرنگ میبینید, بی اینکه در واقعیت یک رنگ باشند.
٢- قانون‌هایِ آمایشیکان / combinatorics: همه‌یِ راهها به روم (= هپروتسان) میرسند.
٣- هموارگری: بنگرید که پیشتر چندخداپرستی باور چیره بود, امروز تک‌خداپرستی. در هر دوی اینها, بنیادگذاران و آغازگران راه را می‌هموارند و برای پسینیان خودفریبی را می‌آسانند.
...

اولن این شمایی که مغز رو گذاشتی تو استندبای و جواب معمای ساده منو ندادی:-) بعدش کجا نشون دادم که هوش خوبی دارم آقای باریک نگر ؟ پ دیگه مطمئن شدی که سارا نیستم نه؟ چون اون بدبخت رو کودن و عقب مونده و اینا بهش می گفتی E412

نه برادر من اینچیزایی رو که میگی می دونم. اما در مورد اینایی که میرن دنبال تصوف و چه میدونم عرفان واقعن یه چی دیگس قضیه. شما تا حالا تو عمرت از نزدیک با یه عارف و صوفی و برخورد داشتی ؟
ببین مثلا رفیق ما هم همش مث این دختره میگف همه جیزهای عالم در عین بی ربطی به هم مربوطن و ........ شما تاپیک موسیقی و معماری این دختر رو خوندین؟ همش یاد رفیقم میفتادم ولی سارا از یه راه دیگه ای به حرفای دوست ما رسیده دوست ما اصلا اهل شعر و مر نبود همش کتب فلسفه اسلامی و کتاب این آخوندا دستش بود ولی این سارا همش تو شعره و مولانا و چه میدونم همون خرقانی و ایناس. ولی outcome یکی شده . خدا وکیلی شما مغز ما پسرا رو با دخترا یکی میدونی:-)
بهتون گفته بودم که تو انجمن شیعی هم رفتم پستاشو خوندم برین یه سر اونجا البته باید با وضو رف و تا پاتو اونجا گذاشتین باس صلوات بفرستین E411 آداب ورود به انجمن شیعی!
این دختر همش از تصوف و عرفان و اینا فک میزنه حتی برا محرم رفته یه تاپیک باز کرده به این نام "سلطان عشق"E409
میخوای جواب معما رو بدم چون خوابم مباد میخوام برم:e058:
یه راهنمایی جوابش یکی از این خوانندگان سنتی هس البته از نوع هپروتیش یعنی یه چی تو مایه ی همینها!

پ.ن. رفیق ما یادش بخیر همش به کارای این بابا گوش می کرد . بابا این شباهت بین دراویش اونم یکی زن یکی مرد با پیشینه های متفاوت خیلی برام عجیبه :-)
Secular نوشته: نه برادر من اینچیزایی رو که میگی می دونم.

این مانند این میماند که گفته شود: «من میدانم ماست سپیده, ولی چرا شما میگویید ماست سپیده؟».



Secular نوشته: ...
بهتون گفته بودم که تو انجمن شیعی هم رفتم پستاشو خوندم برین یه سر اونجا البته باید با وضو رف و تا پاتو اونجا گذاشتین باس صلوات بفرستین E411 آداب ورود به انجمن شیعی!
این دختر همش از تصوف و عرفان و اینا فک میزنه حتی برا محرم رفته یه تاپیک باز کرده به این نام "سلطان عشق"E409

نمونه:
من دوستی داشتم که بسیار باهوش بود ولی به "کوکایین" علاقه داشت و سرانجام اینقدر کوک زد که دیگر درس و دانشگاه را ول کرد, با اینکه نزدیک بود جایزه‌یِ نوبل فیزیک را هم بگیرد.
--


اکنون در کدام بخش از نمونه گیر میشود کرد, اینکه چرا دوست من به کوک این همه علاقه داشت یا اینکه چرا دانشگاه را سر آن ول کرد؟





Secular نوشته: پ دیگه مطمئن شدی که سارا نیستم نه؟ چون اون بدبخت رو کودن و عقب مونده و اینا بهش می گفتی E412

= زمخت‌نگری

برداشت را زمانی میکنند که "مطمئن" نیستند.
Mehrbod نوشته: این مانند این میماند که گفته شود: «من میدانم ماست سپیده, ولی چرا شما میگویید ماست سپیده؟».





نمونه:
من دوستی داشتم که بسیار باهوش بود ولی به "کوکایین" علاقه داشت و سرانجام اینقدر کوک زد که دیگر درس و دانشگاه را ول کرد, با اینکه نزدیک بود جایزه‌یِ نوبل فیزیک را هم بگیرد.
--


اکنون در کدام بخش از نمونه گیر میشود کرد, اینکه چرا دوست من به کوک این همه علاقه داشت یا اینکه چرا دانشگاه را سر آن ول کرد؟







= زمخت‌نگری

برداشت را زمانی میکنند که "مطمئن" نیستند.

واقعن این چه ربطی به پست من داشت هان؟ نکنه مست کردی :-) آخه این چه ربطی به پست من داشت برو یه بار دیگه پستو بخون قاط زدی عزیز منE411
من رفتم بخوابم نمی دونم کجایی ول فک کنم ایران نباشی ! در هر حال وقتت بخیر E402
یه بار دیگه هم برو پستم بخون و اینقدر زمخت نگر نباش! دارم میگم با دوتا آدم درویش یکی زن و یکی مرد طرف هستیم که از دو طریق متفاوت یکی از طریق چه میدونم ذوقش و دیگری از طریق خردش به یه نتیجه و برداشت از هستی رسیدن. ای بابا میگم اند زمخت نگرایی بعد ناراحت میشی.
Secular نوشته: یه بار دیگه هم برو پستم بخون و اینقدر زمخت نگر نباش! دارم میگم با دوتا آدم درویش یکی زن و یکی مرد طرف هستیم که از دو طریق متفاوت یکی از طریق چه میدونم ذوقش و دیگری از طریق خردش به یه نتیجه و برداشت از هستی رسیدن. ای بابا میگم اند زمخت نگرایی بعد ناراحت میشی.

به این فرتور بنگرید:

[ATTACH=CONFIG]4925[/ATTACH]


با ٧ میلیارد آدم, زن, مرد, کودک, خردسال, بزرگسال طرف هستیم که از هزاران چشم
و مغز مختلف به یک نتیجه و برداشت از واقعیت رسیده‌اند, که نادرست است.


نمونه‌یِ کمی پیچیده‌تر, هماکنون انجمنی روی اینترنت هست برای کسانیکه میباورند زمین صاف است: The Flat Earth Society

برخی از اینها با خردشان, برخی با احساس و برخی با هوششان به این رسیده نتیجه‌یِ یکسان رسیده‌اند که زمین صاف است; اکنون چه کنیم؟
Mehrbod نوشته: به این فرتور بنگرید:

[عکس: attachment.php?attachmentid=4925&stc=1]


با ٧ میلیارد آدم, زن, مرد, کودک, خردسال, بزرگسال طرف هستیم که از هزاران چشم
و مغز مختلف به یک نتیجه و برداشت از واقعیت رسیده‌اند, که نادرست است.


نمونه‌یِ کمی پیچیده‌تر, هماکنون انجمنی روی اینترنت هست برای کسانیکه میباورند زمین صاف است: The Flat Earth Society

برخی از اینها با خردشان, برخی با احساس و برخی با هوششان به این رسیده نتیجه‌یِ یکسان رسیده‌اند که زمین صاف است; اکنون چه کنیم؟



اینکه قیاس مع الفارقه میدونی چرا ؟ واس اینکه در همه ی مثال های شما ما با یه جسم مادی طرف هستم که با کمک حواسمون و هوشمون و ... و کلن تمام استعدادهامون که برای دنیای مادی هست اونو درک می کنیم. اما عالم معنا اینطور نیس . بذار اینجور واست بگم تا اونجایی که من تا الان مطالعه کردم عالم معنا مث یه دنیای نامرئی هس . حالا شما تصور کن یه خونه ای نا مرئی باشه خوب؟ و هیچ کسی نتونه این خونه را ببینه ولی یه دو سه نفری بشینین رو خودشون کار کنند تا چشمشون رو قویتر کنن (دروایش) بعد خب اینا میتونن این خونه را ببینین و اطلاعاتی هم که از اون خونه به ما میگن یکیه اینکه در خونه سبز رنگه اینکه چنتا اتاق داره همه و همه یکسانه. یعنی همین برام عجیبه ما تو عالم مادی می بینی ما چقدر سر چیزای محسوس با هم دعوا داریم مثل رنگ اجسام یکی آبی می بینه یکی سبز می بینه ولی در عالم معنا همه و همه سر همه چی با هم اتفاق نظر دارن!

+

شما میگی این دروایش ادمای خودفریب شارلاتانی هستن درسته ؟
@Mehrbod
من نمی دونم شما چجور بی خدا شدین اما در مورد خودم شاید بگم از همون اولم برام خدایی نبود چون پدرم یه بی خدا بود و هس. یادمه وقتی خیلی کوچیک بودم هیچ وقت یادم نمیره که یه نفری از آشناهای دورمون یه بیماری لا علاج گرفته بود و توی یه مجلسی پدرم و دوستاش داشتند راجب اون حرف می زدند پدرم برگشت گف اگه خدایی بود اونم چنین رحیم و شفا دهنده که دکون من یکی تخته میشد (پدرم پزشکه) این تو ذهن من که فقط 6 یا 7 سال داشتم موند تا الان . هیچ وقتم نتونستم یه خداباور باشم. این رفیق درویشمون هم از بچگی با هم همکلاس بودیم یعنی از دوران ابتدایی تا دانشگاه . پدرامون هم با هم رفیق و همکار بودن خلاصه خیلی با هم عیاق بودیم خونواده اونم مث خونواده من بود غیر مذهبی. اما این رفیق ما تو دوران راهنمایی خیلی اهل مذهب شده بود نماز می خوند و روزه میگرف یادمه اول دبیرستان که بودیم رفته بود از باباش خواسته بود بفرستدش حوزه E412 باباش هم نگذاشت و نه برداشت یکی خوابونده بود تو گوشش که بعد از اینکه راهی قبرستون شدی میتونی هرجا که بخوای بری:-) فک کن باباش رو نمی تونستی بدون دستمال گردن تصور کنی بعد پسرش می خواست بره حوزه عمامه ببنده :-) تک فرزند هم بود و پدرش روش خیلی حساس بود بدبخت رو اسیر کرده بود مسجد و اینا اجازه نمی داد بره . الان که اینجام و محرم شده یادش افتادم چون توی محرم همش میرف نمازخونه و ها های گریه می کردE40d یه بار یادمه به من گف از خدا آروزیی ندارم جز اینکه یا منو بکشه یا از دست بابام نجاتم بده. ببین من موندم چی میشه که آدم اینجوری میشه . شما میگی این عالم افیونه خب درست میگی اینا خودفریب و شارلاتان خوب درست اما دیگه برای یه بچه 13 یا 14 ساله این صدق می کنه ؟ کلافه شدم شاید رفتم یه سر قم دنبال رفیقم. نمی دونم به نظرت یه پیام به دوریش این فاروم تو هم میهن بدم جوابم رو بده؟ چی بنویسم؟ دلم میخواد با یه درویش راجب این عالم حرف بزنم شما میگی اینا شارلاتانن خب بزار یه راستی آزمایی کنیم :-)
صفحات: 1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15 16 17 18 19 20 21 22 23 24 25 26 27 28 29 30 31 32 33 34 35 36 37 38 39 40 41