دفترچه

نسخه‌ی کامل: بی خدا بودن چه حسی دارد؟
شما در حال مشاهده نسخه آرشیو هستید. برای مشاهده نسخه کامل کلیک کنید.
صفحات: 1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15 16 17 18 19 20 21 22 23 24 25 26 27 28 29 30 31 32 33 34 35 36 37 38 39 40 41
Mehrbod نوشته: سرانجام شما به بودن خدا باور دارید یا نه؟

بنده هنوز جز آن سی مرغان (عرفا) نشده ام که به زیارت سیمرغ (خدا)نائل شوم ولی از آنجا که به آن سی مرغ (عرفا) اطمینان دارم به وجود خدا باور دارم! اما خدا داریم تا خدا مسلما تعریفی که از خدا دارم هم با تعریفی که شما داشته اید قلدرمحله و هم با تعریفی که اهل شریعت دارند زمین تا آسمان فرق دارد!
Mehrbod نوشته: سرانجام شما به اسلام باور دارید یا نه؟
اسلام داریم تا اسلام!
ابن سینا را کافر خواندند و او خشمگین شد و گفت اگر من مسلمان نباشم پس در همه دهر مسلمانی یافت نمی شود! عطار این پیر اسرار را کافر خواندند و تکفیرش کردند و خانه اش را در نیشابور ویران کردند و قصدِ جانش را کردند و او به مکه پناه برد!! و فرمود هرکس که مرا تکفیر کرد در حقیقت خودش را مسخ نمود!
هزار و چهارصد سال پیش هم کسی را که خون ِ خدا بود بجرم خارج شدن از دین سر بریدند!

پس کدام اسلام را می گویید؟!
مولانا جلال الدین در شعری می گوید :
شیر بچه همی ماند به او
تو به پیغمبر چه می مانی بگو؟
این شعر یعنی چه ؟ یعنی هیچکس شبیه پیامبر نیست پس هیچکس مسلمان نیست و پیرو اسلام نیست!!!
پس با هزاران اسلام طرف هستیم!
آیت الله قاضی طباطبایی که استاد علامه طباطبایی و آیت لله بهجت و دیگر عرفای معاصر بوده اند ، مسلمانِ واقعی را عارف می دانند! و خوب است بدانید که همین آیت الله قاضی در حوزه علمیه نجف توسط دیگر مراجع و آیت الله ها چقدر آزار و رنج دید و چقدر او را محروم کردند و ستم و جفا در حقش روا داشتند تنها بخاطر اینکه او عارف بود!

پس برای جواب دادن به سوال شما فقط و فقط می توانم از حضرت حافظ کمک بگیرم!
مریدِ پیرِ مغانم ز من مرنج ای شیخ

چرا که وعده تو کردی و او بجا آورد!
پیر مغان= نماد اهل طریقت
شیخ = تماد اهل شریعت





Mehrbod نوشته: اگر سرانجام یک خدایی میشناسید, پس چرا میگویید به بودن خدا باور ندارید؟
پاسختان را در بالا داده ام.





Mehrbod نوشته: اگر این "عالم معنا" هیچ پیوندی به آفریدگار ندارد که پس دیگر گفتگویی نمیماند, گیر کار این بود
که از این "عالم معنا" به آن «عالم معنوی (= هپروتسان)» گویا پُل زده شده بود, اگرنه که هیچ.
همچو نی زهری و تریاقی که دید
عالم معنا هم همان حکایت نی است که هم خوب است و هم بد! هم می توان از آن به حقیقت رسید و هم می توان به کفر رسید بسته به خود انسان دارد! عالم معنا پیوند با حقیقت دارد و خب هرکسی بسته به استعداد و ظرفیت و همتش و جهدش به دریافتی از حقیقت نائل می آید که یکی از این دریافت ها می تواند بالاترین حقیقت هستی باشد که همانا حضرت حق است!
ولی اینکه عالم معنا را فقط و فقط در انحصار خداباوران آنهم از نوع مسلمانش بدانیم نه این درست نیست ! این عالم عالمیست که به همه ی خلوت نشینان و متفکرین و هنرمندان فارغ از باورها و اعتقاداتشان ویزا می دهد!








Mehrbod نوشته: لغزش از دریافت شما بوده, من روی کاربرد واژه‌ها بسنده باریک ام.
بنده که پذیرفتم و عذر خواهی هم کردم بازهم عذر خواهی می کنم و پوزش می طلبم. فقط بدانید قصد جسارت نداشتم و بابت این اشتباه هم شرمنده ام.




Mehrbod نوشته: آنها تنها یک نمونه از "سفسته‌یِ پرداختن به سخنگو" بود, نه سخنی درباره‌یِ شما.

همین نوشته‌یِ بالا نیز خود دو سفسته دربر دارد, «سفسته‌یِ پهلوان پنبه» + «پرداختن به سخنگو بجای سخن»:
چیزیکه در جایگاه نمونه برای "سفسته‌یِ سخنگو" آورده شده را برداشته و به خود سخنگو برگردانده و بگوییم: دیدی تو خودت آدم بدی هستی که اینها را درباره‌یِ من گفتی (!!)

چون می دانم که بنده را کینه توز می دانید و تاکنون چندین بارهم بطور ضمنی اشاراتی داشته اید ولی خب بنده ذاتا کینه توز نیستم آنهم در فضای مجازی:)
ولی برای مثال در همینجا چندین بار از شما عذرخواهی کردم اما شما همچنان .... بگذریم .
در ضمن بنده چند بار به خودِ شما گفته ام که آدم خوبی هستید و تنها از ما مسلمانان خوشتان نمی آید و دوستی نمی کنید که خوب این طبیعت آدمی است که از کسانی خوشش بیاید و از کسانی بدش بیاید پس این خصلت شما هم دلیل بر بدی شما نیست.
Mehrbod نوشته: چُنانکه پایینتر آمد, «جهان پندار = نرم‌افزار» آنچُنان شگفت‌انگیز‌تر از «جهان ناپندار = سخت‌افزار» نیست.

از جایگاه درست شناختشناسانه, هرکس یک خودآگاهی بیشتر نیست که چشم گشوده و خود را خودآگاه میابد. اکنون اینکه از این
تیل به آنسو چه میتوان برداشت نیاز به بُندارش (axiomatization), نمونه‌وار یکی از نخستین بُنداشت‌ها این است که ما هستی داریم,
یکی از بُنداشت‌هایِ ترازبالاتر این است که فرنودسار / منطق راهگشا است — دریافت پسآیه / posteriori و بویژه پیشآیه / a priority و همانند.

ازینرو, در این میان اینکه نمونه‌وار پیکرتراش میتواند تندیس را پیش از تراشیدن در ذهن خود ببیند همان اندازه جادوئین است که زنده بودن.

پیش از آنکه جوابتان را بدهم یک خواهشی دارم و آن اینکه فراموش کنید که بنده یک مسلمان هستم یعنی می شود؟! به خدا حسی که در برابر شما دارم مثل حسی است که یک فلسطینی در برابر یک سربازاسرائیلی دارد مثل حسی که عمو تم در برابر آخرین اربابش داشت! و این حس هم برگرفته از همان عالم ِ خیال است!

پیشتر گفته شد که برای عالم معنا مراتبی است و در این میان عرفا به بالاترین حقایق در عالم معنا می رسند. در نمونه ای که شما بیان داشتید یک پیکر تراش در عالم خیال یک پیکره ای را تصور کرده و سپس عین آن را خلق می کند. یک موزیسین یک معمار هم همینطور. اما عرفا قضیه اشان فرق می کند آنها نمی توانند آن حقایقی را که کشف کرده اند و دیده اند را با واژه های موجود در دنیای مادی برای کسی بازگو کنند. همان داستان معروف افلاطون را که حتما خودتان بهتر می دانید داستان آن غار و آدمهایی که به بیرون آن غار می روند و..
حکایت آن غار در حقیقت حکایت همین دنیای مادی ماست و بیرون غار می شود عالم معنا! پس عالم معنا گستره ای بس وسعتر از عالم مادی دارد.

اما عرض کردم عرفا نمی توانند آنچه را که در عالم معنا دیده اند بازگو کنند بعضی از آنان چون حضرت شمس خموشی پیش می گیرند و هیچ نمی گویند و برخی چون حضرت مولانا و حضرت عطار با شاعری سعی در بیان دارند ولی بعد می بینند که هر چه بگویند آنی نیست که در عالم معنا دیده اند ! و در آخر هم مدام بر اینکه باید خموش باشند تاکید می کنند:

حالِ پخته درنیابد هیچ خام
پس سخن کوتاه باید والسلام

(مولوی)


چون عبارت محرمِ رازِ تو نیست
لب فرو بستم قلم کردم زبان
(عطار)

دکتر شفیعی کدکنی شاعری را کیمیا گری دانسته است اینکه شاعر آنچه را که از عالم معنا دریافت کرده است را می آید و با استفاده از همان واژه های دنیای مادی بیان می کند در حقیقت دارد نوعی کیمیاگری انجام می دهد! استفاده از واژه های مادی برای بیان حقایق غیر مادی! مثل استفاده از مس برای رسیدن به زر!
البته باید بگویم منظور استاد کدکنی هر شعری نیست برای نمونه اگر خاطرتان باشد شعری (که شما بسیار از آن خوشتان آمده بود!) چون

مشکلی نیست که آسان نشود
مرد باید که هراسان نشود

در آن دسته از شعرهایی که در آن کیمیاگری رخ داده قرار نمی گیرند! و منظور استاد اشعار عارفانه است!
نقل قول:[h=2]بی خدا بودن چه حسی دارد؟[/h]

تا آنجا که من به یاد دارم همه آنها چند حس مشترک داشتند و دارند.

1 - آدم هایی فوق تکامل یافته هستند.
2 - جامعه آنها را درک نمیکند.
3 - بسیار کمتر از آنچه حقشان است به آنها داده شده.
4- همه خداباوران باید حذف شوند زیرا به اندازه کافی حکومت کرده اند.
5 - ماده ازلی است _ ( این مخصوص ِ ایرانیان بیخدا است )

:e057:
سارا نوشته: پیش از آنکه جوابتان را بدهم یک خواهشی دارم و آن اینکه فراموش کنید که بنده یک مسلمان هستم یعنی می شود؟! به خدا حسی که در برابر شما دارم مثل حسی است که یک فلسطینی در برابر یک سربازاسرائیلی دارد مثل حسی که عمو تم در برابر آخرین اربابش داشت! و این حس هم برگرفته از همان عالم ِ خیال است!

پیشتر گفته شد که برای عالم معنا مراتبی است و در این میان عرفا به بالاترین حقایق در عالم معنا می رسند. در نمونه ای که شما بیان داشتید یک پیکر تراش در عالم خیال یک پیکره ای را تصور کرده و سپس عین آن را خلق می کند. یک موزیسین یک معمار هم همینطور. اما عرفا قضیه اشان فرق می کند آنها نمی توانند آن حقایقی را که کشف کرده اند و دیده اند را با واژه های موجود در دنیای مادی برای کسی بازگو کنند. همان داستان معروف افلاطون را که حتما خودتان بهتر می دانید داستان آن غار و آدمهایی که به بیرون آن غار می روند و..
حکایت آن غار در حقیقت حکایت همین دنیای مادی ماست و بیرون غار می شود عالم معنا! پس عالم معنا گستره ای بس وسعتر از عالم مادی دارد.
...

جهان پندار به هر جهانی راه بدارد, به جهان معنویات و خدا و پیغمبر! راه ندارد.

تا جاییکه تا این اندازه پذیرفته باشد هیچ گرهی در کار نیست, ولی چامه‌سُرایان و عارفان گاه
یاوه‌ها گفته‌اند و گویا از "رازی" بخواهند پرده بردارند, از بهمان و بیسار داستان درست کرده‌اند.

دریافت اینکه «نیروی گرانش» همان اندازه شگفت‌انگیز است که پنداره‌یِ «لامپ سه‌گوش»,
تنها میگوید که شناختشناسانه هیچ کدام داده‌یِ افزوده‌ای درباره‌یِ «چرایی» جهان دربر ندارند.
سارا نوشته: د سال پیش هم کسی را که خون ِ خدا بود بجرم خارج شدن از دین سر بریدند!

پس کدام اسلام را می گویید؟!
مولانا جلال الدین در شعری می گوید :
شیر بچه همی ماند به او
تو به پیغمبر چه می مانی بگو؟
...

اینها همان سفسته‌یِ «اسکاتلندی راستین» است:

Person A: "No Scotsman puts sugar on his porridge."
Person B: "But my uncle Angus likes sugar with his porridge."
Person A: "Ah yes, but no true Scotsman puts sugar on his porridge."

No true Scotsman - WiKi



اسلام همان است که در قرآن آمده و هر سخنی هم تا یک مرزی میتوان تفسیر نموده و پیچاند, نه بیشتر.





پ.ن.
اگر n مسلمان داشته باشیم آنگاه n+1 تفسیر مختلف از اسلام خواهیم داشت که n
تای اول مربوط به هر یک از مسلمانان است و تفسیر n+1 ام همان اسلام واقعیست.

اصل فضله کبوتر از امام نقی که در ماله کشی کاربرد فروان دارد.
سارا نوشته: برخی چون حضرت مولانا و حضرت عطار با شاعری سعی در بیان دارند ولی بعد می بینند که هر چه بگویند آنی نیست که در عالم معنا دیده اند

آنهاییکه مسکالین زده‌اند یا هتّا اکستازی نیز از اینها میگویند, برخاسته از نیروی پندار و فراپندار (فکر و تخیل).

نکته‌یِ گیرا اینکه, در آزمایشی که شوربختانه سرچشمه و ریزگان اش را اکنون درست به یاد نمیاورم, بخشی از مغز را
می‌انگیختند و انگیخته هر بار دچار خنده میشده و در کنارش به این احساس بسیار ژرف دچار میآمده که به "
حقیقتی بسیار مهم دست یافته است", ولی پس از ته کشیدن انگیزش نمیتوانسته به یاد بیاورد چه حقیقت.

با آزمایش چندباره و چندباره آزمایشگران سرانجام پیروز میشوند که از آزموده بپرسند این
حقیقت چیست, در میاید چیزی جز اینکه «رنگ سفید پوشش آزمایشگران بسیار خنده‌آور است» نیست!

به دیگر زبان, «احساس یک چیز» با اینکه «آن چیز چه اندازه ریشه در واقعیت دارد» دو چیز سراسر دگرسان‌اند.
Mehrbod نوشته: جهان پندار به هر جهانی راه بدارد, به جهان معنویات و خدا و پیغمبر! راه ندارد.

تا جاییکه تا این اندازه پذیرفته باشد هیچ گرهی در کار نیست, ولی چامه‌سُرایان و عارفان گاه
یاوه‌ها گفته‌اند و گویا از "رازی" بخواهند پرده بردارند, از بهمان و بیسار داستان درست کرده‌اند.

دریافت اینکه «نیروی گرانش» همان اندازه شگفت‌انگیز است که پنداره‌یِ «لامپ سه‌گوش»,
تنها میگوید که شناختشناسانه هیچ کدام داده‌یِ افزوده‌ای درباره‌یِ «چرایی» جهان دربر ندارند.



ویکنشتاین به راسل می گوید : "گمان نکن هر انچه تو نمی‌فهمی نادرست است"

حال این شده است حکایت ما، بنده هر چه بگویم قبول نمی کنید چون قادر به درک عالم معنا نیستید. بقول نیچه تنها خلوت نشینان و متفکرین ِ دلزده از جامعه قادر به درک ِ آن می باشند.چرا که برای درک آن باید وارد آن عالم شدباید در هوای آن نفس کشید پس از اینرو من مانده ام شما چطور در مورد عالمی که آن را درک نکریده اید چنین با قطعیت جکم صادر می کنید!!

در ضمن عالم معنا # عالم پندار
چون معنا برابر با پندار نیست!

در ضمن تاکنون هر کس که وارد این عالم شده و به مراتب بالای آن رسیده است در آخر به حضرت حق رسیده است! پس این سخن شما که فرمودید پیوندی به خدا و معنویات ندارد از بیخ غلط است و نشان به آن نشان که "معنویات" از "معنا" می آیند پس عجیب به هم زلف گره زده اند و ربط دارند!

بنده می دانم چرا شما قادر به درک آن نیستید بخاطر ساختار زبانی است که استفاده می کنید پارسی سره! بله می دانم که جناب احمد کسروی پارسی نویسی را پیشنهاد کرد تا زبان عربی یا زبان اسلام از زبان مردم ایران دور و در مرحله ی بعد از دل مردم دور گردد. برای همین است که پندار را برابر با معنا گرفته اید که از بیخ نادرست است و با همین نظر اشتباه ،در آخر به این نتیجه رسیده اید که این عالم پیوندی با معنویات ندارد! در حالی که اگر از همان ابتدا آن را عالم معنا می نامیدید این اشتباه را مرتکب نمی شدید!

در ضمن خوب است که از افلاطون نام برده ام و گمان نمی برم که ایشان عارف یا شاعر بوده باشند! ایشان اصلا اصلِ عالم معنا را در کشف حقیقت هستی که همانا حضرت ِ حق است دانسته اند!
در ضمن شهاب الدین سهرودی که یک فیلسوف بی نظیر است در باب این عالم نوشته هایی دارد و ایشان در عمر شریفشان یک بیت شعر هم نگفته اند!



Mehrbod نوشته: سلام همان است که در قرآن آمده و هر سخنی هم تا یک مرزی میتوان تفسیر نموده و پیچاند, نه بیشتر.

بقول اوشو که مسلمان هم نیست! قرآن کتابی است که نباید آن را خواند بلکه باید آن را سرود! باید قرآن را طوری بخوانید که گویی بر شما نازل می گردد. بله اسلام همان است که در قرآن آمده ولی آیا شما براستی به حقیقت قرآن رسیده اید؟
قرآن ظاهری دارد و باطنی ! نباید تنها به کلمه هایی که پشت سر هم آمده اند دل بست که پشت هر کلمه ، کلامی است که باید آن را شنید!

بنده از روی عمد بجای واژه از کلمه استفاده می کنم چرا چون کلمه و کلام و تکلم از یک ریشه اند و به هم پیوند دارند . براستی که "زبان" برای درک هستی بسیار مهم است! و حتما خوب هم می دانید که چرا ابن سینا و بقیه ی فیلسوفان ایرانی از زبان عربی استفاده می کرده اند و کتاب هایشان به زبان عربی است نه پارسی!

پ.ن.
نمی دانم چرا نام آن امام مظلوم را آوردید ولی اصلا جوانمردانه نیست که وقتی دارید با کسی بحث می کنید قلبش را هدف قرار دهید!
Mehrbod نوشته: آنهاییکه مسکالین زده‌اند یا هتّا اکستازی نیز از اینها میگویند, برخاسته از نیروی پندار و فراپندار (فکر و تخیل).

نکته‌یِ گیرا اینکه, در آزمایشی که شوربختانه سرچشمه و ریزگان اش را اکنون درست به یاد نمیاورم, بخشی از مغز را
می‌انگیختند و انگیخته هر بار دچار خنده میشده و در کنارش به این احساس بسیار ژرف دچار میآمده که به "
حقیقتی بسیار مهم دست یافته است", ولی پس از ته کشیدن انگیزش نمیتوانسته به یاد بیاورد چه حقیقت.

با آزمایش چندباره و چندباره آزمایشگران سرانجام پیروز میشوند که از آزموده بپرسند این
حقیقت چیست, در میاید چیزی جز اینکه «رنگ سفید پوشش آزمایشگران بسیار خنده‌آور است» نیست!

به دیگر زبان, «احساس یک چیز» با اینکه «آن چیز چه اندازه ریشه در واقعیت دارد» دو چیز سراسر دگرسان‌اند.

شهاب الدین سهرودی عالم احساس را از عالم معنا جدا دانسته اند چرا که در عالم معنا شما با "حواس" سر و کاری ندارید!

در ضمن شما که اینقدر ارادت به حکیم خیام دارید و متاسفانه شناختتان از ایشان برگرفته از نوشته های صادق هدایت است ، خوب است که بدانید صمیمترین دوستِ خیام حکیم سنایی بوده است و خوبتر آنکه بدانید تا چه اندازه این سرور ! خیام به حضرت سنایی ارادت می ورزیده است! پس اینقدر عرفا را .... بگذریم!
همین است دیگر شما شعر دوست نیستید باید هم اشعار خیام را اینگونه تحلیل کنید در ضمن ایشان که از واژگان تازی ! بسیار در شعرش استفاده می کرده است!
Parastesh نوشته: تا آنجا که من به یاد دارم همه آنها چند حس مشترک داشتند و دارند.

1 - آدم هایی فوق تکامل یافته هستند.
2 - جامعه آنها را درک نمیکند.
3 - بسیار کمتر از آنچه حقشان است به آنها داده شده.
4- همه خداباوران باید حذف شوند زیرا به اندازه کافی حکومت کرده اند.
5 - ماده ازلی است _ ( این مخصوص ِ ایرانیان بیخدا است )

:e057:


براستی که بهترین تحلیل را از آنان و احساسشان بیان کردید!E41f
Mehrbod نوشته: آنهاییکه مسکالین زده‌اند یا هتّا اکستازی نیز از اینها میگویند, برخاسته از نیروی پندار و فراپندار (فکر و تخیل).

قربان شما از عرفا و اهل طریقت و احولاتشان چه می دانید؟ آیا تاکنون زندگینامه ی آنها را خوانده اید؟

شمس تبریز که بود؟ ابوالحسن خرقانی را چرا عطار گستاخ نامید؟ حلاج چرا انالحق به زبان آورد؟ مولانا چرا از قیل و قال مدرسه فرار کرد؟ احمد غزالی چه کرد که عین القضات مریدش سرش را به باد داد؟ محمد غزالی که متکلم و فقیه و عالم بزرگی بود چه شد که ناگهان فراری شد؟ شهاب الدین سهروردی که در حدود نصف سن ابن سینا بیشتر عمر نکرد و در عنفوان جوانی شهید شد اصلا برای چه شهید شد؟ شبلی چرا همه ی ثروتش را بخشید و جامه ی اهل طریقت به تن کرد؟ ابراهیم ادهم شاهزاده ی پارسی چرا از قصر فرار کرد و عطای ولیعهدی را به لقایش بخشید و دوریشی را پیش گرفت؟ و.........

خیلی بی انصافیست که این مردان بزرگ را در کنار معتادین و مستان بگذارید! خوبست که همه ی این انسان های بزرگ در دوره ی خود دانشمندان بسیار بزرگی هم بوده اند و همگیشان از نبوغ و هوشی خارق العاده بهره مند بودند. همه ی این افراد در علوم مادی سرآمد بودند ولی آنها زودتر از انیشتین فهمیدند که علم مرده ریگ (مادی) بدنبال توجیه هست نه حقیقت و برای دستیابی به حقیقت باید از ذوق در کنار خرد بهره جست! چرا که بقول حضرت مولانا پای استدلالیون چوبین بود!
صفحات: 1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15 16 17 18 19 20 21 22 23 24 25 26 27 28 29 30 31 32 33 34 35 36 37 38 39 40 41