دفترچه

نسخه‌ی کامل: ساختارشناسی زبان پارسیک
شما در حال مشاهده نسخه آرشیو هستید. برای مشاهده نسخه کامل کلیک کنید.
صفحات: 1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15 16 17 18 19 20 21 22 23 24 25 26 27 28 29 30 31 32 33 34 35 36 37 38 39 40
Dariush نوشته: مهربد گرامی،
احتمالا این پست یک اسپم به حساب آید، اما جای بهتری برای عنوان کردنش نیافتم
واژه گزینی های شما در حین نوشتن پستها،قدری باعث تلاشِ منِ خواننده که چندان با پارسی اصیل آشنا نیست یا اینکه تعصب کمتری نسبت به آن دارد، میشود!
نکته دیگری که البته ربط چندانی به بخش پیشین ندارد،این است که به نظرم در این راه گروهی از پارسی زبانان، دچار نوعی تعصب بی مورد میشوند.به خصوص در مورد زبان عربی.یعنی سعی و تلاشی پیگیر در برگرداندن هرآنچه از عربی به پارسی وارد شده است.البته در خیلی موارد این کار درست است اما بسیاری اوقات به نظرم بی مورد است و همان واژه های عربی بهتر است!به نظر من،عربی زبان بسیار قوی ای است و نباید به سبب تعصباتی که روی زبان پارسی داریم، از ویژگی های خوب زبان عربی که میتوانند زبان پارسی را شکوفاتر کنند بی بهره شویم.
البته من زبان شناس نیستم بلکه صرفا در حد یک مخاطب برای محتویات زبان پارسی به حساب می آیم.موضوعی که برایم تعجب آور است این است که اینقدر که ما برای پاکسازی زبان خود از واژه های عربی تلاش میکنیم و خود را به رنج می اندازیم، برای زبانهای اروپایی چنین کاری نمیکنیم.این درحالی است که مثلا در هرکدام از زبانها اروپایی که بگردید انبوهی از واژه های وارد شده از زبانهای دیگر می یابید.

آری، ما در راستای زبانهای اروپایی آن اندازه پالایش نمیکنیم، چون از زبانهای "همخانواده" ما هستند و میتوان به گاهِ نیاز، از آنها واژه یا هتا ساختار وام گرفت.
ولی تازی از زبان خانواده‌های هندو-اروپایی نیست و نه ساختار یکسانی که هیچ، نه همسانی با پارسی دارد، نه دستور زبان همسانی دارد و نه هیچ چیز دیگری.

در کنار آن، من هم در گذر همه این چند ساله که پارسی گویی میکنم شاید کمتر از دو یا سه واژه از خودم ساخته باشم، بیشتر این واژگان را چنانکه پیشتر
هم گفته‌ام، بشیوه‌ی همتا-به‌-همتا (peer-to-peer) از استادان زبانشناس گوناگون در facebook‌ یا هتا همان فرهنگستان زبان پارسی برداشته‌ام.

برای نمونه، فرهنگستان زبان پارسی بجای clone (بازگردان نادانشیک: شبیه‌سازی) برابر «تاگ» را از پارسی کهن بیرون کشیده که چمی یکسان دارد و شما
در زبان روزانه خودتان هم تا امروز به کار برده‌اید بی اینکه به آن بیاندیشید: او دختر بی‌همتایی است —> بی همتا =بی+هم+تاگ (کسی که مانند ندارد).

سپس از روی آن کارواژه ساخته‌اند: تاگ+یدن = تاگیدن
تاگیدن = to clone
تاگش = cloning
...


اکنون شما "تاگیدن" را میپسندید یا "شبیه‌سازی کردن"؟

Šabihsâzi kardan = 15 letters
Tâgidan = 6 letters

Yâxte râ šabihsâzi kardand = 23 letters
Yâxte râ tâgidand = 15 letters | ⅓ (35%) shorter!


در اینجا این زبان "کامل" عربی برای ما بهتر بود، یا زبان پارسی خودمان که هم کوتاه‌تر، هم زیباتر و هم کارواژه زایا برایمان آورد؟






undead_knight نوشته: من هم تا حدی موافقم،برای نمونه بسیاری از کلمات که در انگلیسی موجوده نه از زبان های هم خانواده بلکه از زبان هایی هست که در ابتدا پیوندهای جغرافیایی یا فرهنگی و حتی زبانی خاصی با انگلیسی نداشتند و نتیجه ارتباط با سرزمین های مستعمره هستند.


نادرست است.

در زبان انگلیسی واژگان کمابیش همگی از زبان‌های همخانواده انگلیسی - که با ما نیز همریشه و همخانواده هستند - گرفته شده‌اند:

یونانی: Eukaryote, ..
لاتین: Aqua, Homosapiens, ...
آلمانی: Angst, Zeitgeist, Uber, ..
پارسی (تازیک): Algorithm, Alcohol, Chemistry, ..
..

List of Latin words with English derivatives - Wikipedia, the free encyclopedia



همچنان که پیشتر هم گفته‌ایم و گفته‌اند، بر ما هم هیچ ننگی نیست که اگر نیاز بود از زبان‌های همریشه و همخانواده پارسیک
چون تاجیک، پشتو، کوردی و هتا همریشه چون لاتین، واژه و ساختار وام بگیریم چرا که آسیبی بر پیکر زبان نیاورده و آنرا هر چه بیشتر نیز توانمند میکنند: بازدیسی زبان پارسیک



[عکس: 98.jpg]

تبارشناسی زبان‌های هندو-اروپایی
حقیقتش، شاید این از ناتوانی من در شناخت زبانها و ریشه هایشان باشد که نمیتوانم درک کنم که چرا باید یک زبان برای حفظ خودش تلاش کند!
موضوع این است که حدود یک سال پیش من قصد داشتم یک مقاله فلسفی را ترجمه کنم که در آن مقاله به واژه هایی برخورد میکردم که معادل عربیشان به نظرم خیلی بهتر از معادل فارسیشان می آمدند!یعنی آن استحکامی که واژه های عربی مورد نظر داشتند، در معادلهای پارسی شان نیافتم.پس از اینکه مدتی زیاد در فرهنگ نامه های پارسی به دنبال برگردان آن واژه ها گشتم، در نهایت به این فکر کردم که چه عیبی دارد از همان واژه های عربی استفاده کنم؟حتما میدانید که ترجمه واژه های فلسفی و یافتن واژه ای که حامل دقیقا همان بار معنایی واژه برگزیده توسط نویسنده اصلی باشد، چه کار جانکاهی ست(و گاها غیر ممکن است)!
مثلا واژه ی "تصور"
شما چه واژه ای برای جایگزینی پیشنهاد میکنید؟
با توجه به این چیزهایی که شما فرمودید تا اندازه ای برام توجیه شد که چرا باید سعی کرد از واژه های پارسی استفاده کرد!در واقع از نظر شما این یک تعصب نیست بلکه راه درست و اصولیِ سخن گفتن است!اما با توجه به اینکه زبان بخشی از یک فرهنگ است و از آنجا که فرهنگ عربی و فرهنگ پارسی به شکلهای مختلف، بیش از یک هزاره در تعامل بوده اند آیا نباید پذیرفت که بخشی از این تعامل باید تعامل بین زبانهای ما باشد؟
بعد اینکه آیا زبان عربی هم به همین اندازه از زبان پارسی تاثیر گرفته است؟من مطلب درخور توجهی در این مورد نیافته ام تا کنون!
Dariush نوشته: حقیقتش، شاید این از ناتوانی من در شناخت زبانها و ریشه هایشان باشد که نمیتوانم درک کنم که چرا باید یک زبان برای حفظ خودش تلاش کند!

شاید برای این که چندان درباره کارکرد زبان در اندیشه‌اتان نسِگالیده‌اید (فکر نکرده‌اید)؟

من از روی رشته کاری با بیش از 100 و خورده‌ای زبان‌های ساختگی (programming) سر و کار داشته و چیرگی دارم و چندتایی هم ساخته‌ام، که به آنها DSL یا Domain-specific language - WiKi میگویند.

اگر مانند من شباروز با زبان‌های برنامه‌ریزی سر و کله زده باشید، یک بینادلی تیز (sharp intuition) درباره کارکرد زبان در چگونگی اندیشیدن و فرجامیابی (نتیجه‌گیری) اتان بدست میاورید.

در اینباره اینجا اندکی گفتمان کرده‌‌ایم: کارکرد زبان در اندیشه




Dariush نوشته: موضوع این است که حدود یک سال پیش من قصد داشتم یک مقاله فلسفی را ترجمه کنم که در آن مقاله به واژه هایی برخورد میکردم که معادل عربیشان به نظرم خیلی بهتر از معادل فارسیشان می آمدند!یعنی آن استحکامی که واژه های عربی مورد نظر داشتند، در معادلهای پارسی شان نیافتم.پس از اینکه مدتی زیاد در فرهنگ نامه های پارسی به دنبال برگردان آن واژه ها گشتم، در نهایت به این فکر کردم که چه عیبی دارد از همان واژه های عربی استفاده کنم؟حتما میدانید که ترجمه واژه های فلسفی و یافتن واژه ای که حامل دقیقا همان بار معنایی واژه برگزیده توسط نویسنده اصلی باشد، چه کار جانکاهی ست(و گاها غیر ممکن است)!
مثلا واژه ی "تصور"
شما چه واژه ای برای جایگزینی پیشنهاد میکنید؟

اینجور نیست. واژگان پارسی همگی ساختاری وند‌وند دارند که آنها را ساده‌تر و دریافتنی‌تر میکند.

برای نمونه، همین «تصور» که شما میگویید، برابر «انگاشت» آن روی پارسی بسیار بهتر کار میکند، چرا که:
انگاشتن = تصور کردن
انگاریدن = فرض کردن
انگاشت = تصور = imagination
انگاشتیک = تصوری = imaginary
انگارش = تصور کردن، فرض کردن؛ به مزداهیک (mathematic) انگارش نیز میگویند، چرا که دانش «فروض» است.
انگار = فرض، حالت: انگار که این واژه زیباتر است.
انگاره = ایده؛ idea

و ساختاری سراسر یکسان با «پنداشتن» هم دارد:
پنداشتن / پنداریدن = تخیل کردن
پندار = تصور، خیال
پنداره = مفهوم، اندیشه، concept
پنداشت = وهم، تخیل
پیش‌پنداشت = per-conception



در فرهود (حقیقت) تازیک اندیشه ما را در بند هم کرده، چرا که بجای «انگاشتن» و «پنداشتن» و «گمانیدن» و ...
تنها میگوییم "تصور کردن". هنگامیکه واژه "تصور کردن" چیزی این نیست که یک چیز نگاره‌ای (تصویری) را "میکنید"!




Dariush نوشته: با توجه به این چیزهایی که شما فرمودید تا اندازه ای برام توجیه شد که چرا باید سعی کرد از واژه های پارسی استفاده کرد!در واقع از نظر شما این یک تعصب نیست بلکه راه درست و اصولیِ سخن گفتن است!اما با توجه به اینکه زبان بخشی از یک فرهنگ است و از آنجا که فرهنگ عربی و فرهنگ پارسی به شکلهای مختلف، بیش از یک هزاره در تعامل بوده اند آیا نباید پذیرفت که بخشی از این تعامل باید تعامل بین زبانهای ما باشد؟

آری، همکنشی و دادوستد میان زبانها و فرهنگها چیزی خواستنی است، ولی در اینجا هم بایستی با نگرشی ژرف و درست به دادوستد پرداخت.
وامواژه (loanword) چیزی بجاست، ولی همانجور که برخی دوستان گفته‌اند، ما در پارسی از عربی وامواژه نگرفته‌ایم، زورواژه گرفته‌ایم!

چون برای نمونه، آیا برای «سلام» ما خودمان «درود» نداشته‌ایم که وامواژه بگیریم؟ یا برای «صبح» واژگان «بامداد، پِـگاه و ..» را نداشته‌ایم؟

یا برای «غذا»، آیا ما خودمان اینها را نداشته‌ایم؟
خوراک، نوشاک = غذا
خوراکی = اغذیه
خوردنی، نوشیدنی = food, drinks
ناهار (پارسی است)
شام (پارسی است)
ناشتا، پِگاهیک = صبحانه؛ ناشتا = شکستن روزه، چنانکه در انگلیسی میگویند breakfast = breaking the [night's] fast


گاهی زمانها زمانیکه واژه را درست بکار بردید تازه برای خودتان هم چم واژه باز میشود. برای نمونه
من نخستین بار که «سپارش» را شنیدم بود که تازه دریافتم چه چمی دارد و چرا "سفارش" بدرد نمیخورد:
سپردن —> سپار
سپارش: آنچه که به کسی میسپرند!

پیش از دانستن این، برای من هیچگاه پیوندی میان "سفارش" و "سپردن" نبود، امروز ولی
زمانیکه میگویم "بهش سپارشت را میکنم"، میدانم که یک چیزی را دارم به کس دیگری "می‌سِپارم".

اکنون برخی بنادرستی میگمانند اینجا کسی با عرب دشمنی دارد که میخواهد "سفارش"
را دوباره "سپارش" بکند، هنگامیکه آماج مَهندتر (مهمتر) ما بهکرد اندیشه خودمان است.

بهمین ریخت، چم واژه بسیار کهن و باستانی «خواهش» نیز برای من روشن نبود، تا اینکه تازه دریافتم:
خواستن —> خواه
خواهش: "خواستن کردن"

پس ما میتوانیم یک چیزی را از کسی "بخواهیم"، یا اینکه میتوانیم آنرا «خواهش کنیم» و بار ارجمندانه (احترام مند) به آن بدهیم.

یا به واژه «قانون = داته» بنگرید، سراپای زبان ما را «دات» گرفته:
داتور = داور = قاضی
داتگستر = قاضی
داتگستری = قضاوت خانه
داتگر = دادگر = عادل
داتسرا = ؟
داتخواه = شاکی
...
داته = قانون
داتیک = قانونی
ناداتیک = ناقانونی
داتیکی = حقوقی؟

ولی ما هیچ آگاهی‌ای به آن نداریم چراکه پی‌ورزانه روی «قانون» پافشاری میکنیم، آنهم زمانیکه خود قانون عربیزه شده canon یونانی است.



Dariush نوشته: بعد اینکه آیا زبان عربی هم به همین اندازه از زبان پارسی تاثیر گرفته است؟من مطلب درخور توجهی در این مورد نیافته ام تا کنون!

من در اینباره دانشی ندارم، ولی تا آنجاییکه از گفتگوهای پراکنده گرفته‌ام هنود (اثر) بسیاری روی آن گذاشته.

شوربختانه کمابیش همه دانشمندانی که بیجا عرب نامیده‌ شده‌اند هم خود ایرانی و پارسی زبان بوده‌اند، مانند خوارزمی (نام 100% پارسی) که
واژه "الگوریتم - algorithm" را به او داده‌اند، هنگامیکه واژه نیاز به "ال-" عربی ندارد و فرهنگستان زبان پارسی هم از اینرو برابر "خوارزم" را برای algorithm گزیده که بس زیباست:

خوارزم = algorithm
خوارزمیک = algorithmic

ولی باز برخی کوته‌اندیش روی الگوریتم پافشاری میکنند، انگار که بایستی «خوارزم» نخست بشود «الخوارزم»، سپس برود انگلیسی «الگورتیم» شده و سرانجام دوباره به ما برگردد!
Dariush نوشته: حقیقتش، شاید این از ناتوانی من در شناخت زبانها و ریشه هایشان باشد که نمیتوانم درک کنم که چرا باید یک زبان برای حفظ خودش تلاش کند!
موضوع این است که حدود یک سال پیش من قصد داشتم یک مقاله فلسفی را ترجمه کنم که در آن مقاله به واژه هایی برخورد میکردم که معادل عربیشان به نظرم خیلی بهتر از معادل فارسیشان می آمدند!یعنی آن استحکامی که واژه های عربی مورد نظر داشتند، در معادلهای پارسی شان نیافتم.پس از اینکه مدتی زیاد در فرهنگ نامه های پارسی به دنبال برگردان آن واژه ها گشتم، در نهایت به این فکر کردم که چه عیبی دارد از همان واژه های عربی استفاده کنم؟حتما میدانید که ترجمه واژه های فلسفی و یافتن واژه ای که حامل دقیقا همان بار معنایی واژه برگزیده توسط نویسنده اصلی باشد، چه کار جانکاهی ست(و گاها غیر ممکن است)!
مثلا واژه ی "تصور"
شما چه واژه ای برای جایگزینی پیشنهاد میکنید؟
با توجه به این چیزهایی که شما فرمودید تا اندازه ای برام توجیه شد که چرا باید سعی کرد از واژه های پارسی استفاده کرد!در واقع از نظر شما این یک تعصب نیست بلکه راه درست و اصولیِ سخن گفتن است!اما با توجه به اینکه زبان بخشی از یک فرهنگ است و از آنجا که فرهنگ عربی و فرهنگ پارسی به شکلهای مختلف، بیش از یک هزاره در تعامل بوده اند آیا نباید پذیرفت که بخشی از این تعامل باید تعامل بین زبانهای ما باشد؟
بعد اینکه آیا زبان عربی هم به همین اندازه از زبان پارسی تاثیر گرفته است؟من مطلب درخور توجهی در این مورد نیافته ام تا کنون!
البته به نظر من تاثیر زبان روی تفکر انکار نشدنیه.
برای مثال این جمله رو در نظر بگیرید"آب مایع است"است در اینجا یک فعل بی زمانه که یکی از کاربردهاش زمانی هست که شما میخواید در مورد ماهیت یک چیز نظر بدید وبرای نمونه عربی چنین فعلی رو نداره(و به همین خاطر برای بیان دقیق همچین چیزی مشکل دارند) ولی معادل های فرانسوی و انگلیسی "est" و "is" هستند(کلا عربی برای شعر گفتن و ادبیات مناسب تره تا فلسفه ورزی،دلیل اینکه لغات فلسفی عربی هم بیشتره یا به ذهن نزدیک تره به خاطر سالها فلسفه ورزی به زبان عربی و آشنایی نسبی ما فارسی زبان ها با اونه)

نقل قول:نادرست است.

در زبان انگلیسی واژگان کمابیش همگی از زبان‌های همخانواده انگلیسی - که با ما نیز همریشه و همخانواده هستند - گرفته شده‌اند:
بعضی اسامی خاص مثل غذاها،سنت ها،مکان ها و...(که فکر میکنم مشخصه نیازی به ترجمه ندارند و در همین انگلیسی هم نمونه هاشون زیاده) بعضی کلمات هم صفت یا اسم های غیر خاص هستند ولی ریشه متفاوت دارند.
براتون از کلمات انگلسی فعلی نمونه میارم:
coach ریشه مجار داره،silk,tea,catsuo,tycoon ریشه چینی دارند،lama ریشه تبتی داره،tomato,chocolate ریشه در زبون آزتک ها دارند،bizarre از زبون باسک گرفته شده،samurai,kimono ژاپنی هستند، admiral,Algorithm, Alcohol,mattress,orange,assassin ریشه عربی دارند ( و نه ریشه هندو اروپایی!) و البته لغات با ریشه عربی در انگلیسی کم نیستند(و اتفاقا لغات پرکاربردی هستند)

در حالت کلی من با شما موافقم که زبان ما در حال حاضر بیش از اندازه وازگان عربی داره،ولی پالایش واژه ها نباید به صورت یک جنگ صلیبی دربیاد که هر لغت عربی رو در دم نابود کنیم! به نظرم باید معیارهایی جز ریشه هم در پالایش باشه تا منطقی ترش کنه.

پیشاپیش بگم ممکنه در مورد ریشه بعضی اختلاف باشه ولی برای نمونه آورده شدند نه اینکه ریشه ها صد درصد درست باشه :)
Mehrbod نوشته: شاید برای این که چندان درباره کارکرد زبان در اندیشه‌اتان نسِگالیده‌اید (فکر نکرده‌اید)؟

من از روی رشته کاری با بیش از 100 و خورده‌ای زبان‌های ساختگی (programming) سر و کار داشته و چیرگی دارم و چندتایی هم ساخته‌ام، که به آنها DSL یا Domain-specific language - WiKi میگویند.

اگر مانند من شباروز با زبان‌های برنامه‌ریزی سر و کله زده باشید، یک بینادلی تیز (sharp intuition) درباره کارکرد زبان در چگونگی اندیشیدن و فرجامیابی (نتیجه‌گیری) اتان بدست میاورید.

در اینباره اینجا اندکی گفتمان کرده‌‌ایم: کارکرد زبان در اندیشه






اینجور نیست. واژگان پارسی همگی ساختاری وند‌وند دارند که آنها را ساده‌تر و دریافتنی‌تر میکند.

برای نمونه، همین «تصور» که شما میگویید، برابر «انگاشت» آن روی پارسی بسیار بهتر کار میکند، چرا که:
انگاشتن = تصور کردن
انگاریدن = فرض کردن
انگاشت = تصور = imagination
انگاشتیک = تصوری = imaginary
انگارش = تصور کردن، فرض کردن؛ به مزداهیک (mathematic) انگارش نیز میگویند، چرا که دانش «فروض» است.
انگار = فرض، حالت: انگار که این واژه زیباتر است.
انگاره = ایده؛ idea

و ساختاری سراسر یکسان با «پنداشتن» هم دارد:
پنداشتن / پنداریدن = تخیل کردن
پندار = تصور، خیال
پنداره = مفهوم، اندیشه، concept
پنداشت = وهم، تخیل
پیش‌پنداشت = per-conception



در فرهود (حقیقت) تازیک اندیشه ما را در بند هم کرده، چرا که بجای «انگاشتن» و «پنداشتن» و «گمانیدن» و ...
تنها میگوییم "تصور کردن". هنگامیکه واژه "تصور کردن" چیزی این نیست که یک چیز نگاره‌ای (تصویری) را "میکنید"!






آری، همکنشی و دادوستد میان زبانها و فرهنگها چیزی خواستنی است، ولی در اینجا هم بایستی با نگرشی ژرف و درست به دادوستد پرداخت.
وامواژه (loanword) چیزی بجاست، ولی همانجور که برخی دوستان گفته‌اند، ما در پارسی از عربی وامواژه نگرفته‌ایم، زورواژه گرفته‌ایم!

چون برای نمونه، آیا برای «سلام» ما خودمان «درود» نداشته‌ایم که وامواژه بگیریم؟ یا برای «صبح» واژگان «بامداد، پِـگاه و ..» را نداشته‌ایم؟

یا برای «غذا»، آیا ما خودمان اینها را نداشته‌ایم؟
خوراک، نوشاک = غذا
خوراکی = اغذیه
خوردنی، نوشیدنی = food, drinks
ناهار (پارسی است)
شام (پارسی است)
ناشتا، پِگاهیک = صبحانه؛ ناشتا = شکستن روزه، چنانکه در انگلیسی میگویند breakfast = breaking the [night's] fast


گاهی زمانها زمانیکه واژه را درست بکار بردید تازه برای خودتان هم چم واژه باز میشود. برای نمونه
من نخستین بار که «سپارش» را شنیدم بود که تازه دریافتم چه چمی دارد و چرا "سفارش" بدرد نمیخورد:
سپردن —> سپار
سپارش: آنچه که به کسی میسپرند!

پیش از دانستن این، برای من هیچگاه پیوندی میان "سفارش" و "سپردن" نبود، امروز ولی
زمانیکه میگویم "بهش سپارشت را میکنم"، میدانم که یک چیزی را دارم به کس دیگری "می‌سِپارم".

اکنون برخی بنادرستی میگمانند اینجا کسی با عرب دشمنی دارد که میخواهد "سفارش"
را دوباره "سپارش" بکند، هنگامیکه آماج مَهندتر (مهمتر) ما بهکرد اندیشه خودمان است.

بهمین ریخت، چم واژه بسیار کهن و باستانی «خواهش» نیز برای من روشن نبود، تا اینکه تازه دریافتم:
خواستن —> خواه
خواهش: "خواستن کردن"

پس ما میتوانیم یک چیزی را از کسی "بخواهیم"، یا اینکه میتوانیم آنرا «خواهش کنیم» و بار ارجمندانه (احترام مند) به آن بدهیم.

یا به واژه «قانون = داته» بنگرید، سراپای زبان ما را «دات» گرفته:
داتور = داور = قاضی
داتگستر = قاضی
داتگستری = قضاوت خانه
داتگر = دادگر = عادل
داتسرا = ؟
داتخواه = شاکی
...
داته = قانون
داتیک = قانونی
ناداتیک = ناقانونی
داتیکی = حقوقی؟

ولی ما هیچ آگاهی‌ای به آن نداریم چراکه پی‌ورزانه روی «قانون» پافشاری میکنیم، آنهم زمانیکه خود قانون عربیزه شده canon یونانی است.





من در اینباره دانشی ندارم، ولی تا آنجاییکه از گفتگوهای پراکنده گرفته‌ام هنود (اثر) بسیاری روی آن گذاشته.

شوربختانه کمابیش همه دانشمندانی که بیجا عرب نامیده‌ شده‌اند هم خود ایرانی و پارسی زبان بوده‌اند، مانند خوارزمی (نام 100% پارسی) که
واژه "الگوریتم - algorithm" را به او داده‌اند، هنگامیکه واژه نیاز به "ال-" عربی ندارد و فرهنگستان زبان پارسی هم از اینرو برابر "خوارزم" را برای algorithm گزیده که بس زیباست:
خوارزم = algorithm
خوارزمیک = algorithmic

ولی باز برخی کوته‌اندیش روی الگوریتم پافشاری میکنند، انگار که بایستی «خوارزم» نخست بشود «الخوارزم»، سپس برود انگلیسی «الگورتیم» شده و سرانجام دوباره به ما برگردد!
سپاس از توضیحات شما.
با این توضیحاتی که فرمودید مرا به رنجهایی انداختید!اکنون در استفاده از هر واژه باید خیلی بیشتر دقت کنم.تا دیروز فکر میکردم که اینها صرفا به دلیل کاربرد و تداعی ای که در ذهن مخاطب ایجاد میکنند قابل تمایز هستند.اما اکنون دانستم که موضوع خیلی پیچیده تر از اینهاست و برای حفظ آبروی خودم که شده باید خیلی بیشتر در این مورد مطالعه کنم.
اما در مورد آن واژه تصور، متاسفانه هیچ کدام از آنهایی که پیشنهاد دادید به تنهایی، آنچه که من مدنظر دارم را تداعی نمیکنند.این واژه یکی از کلید واژه های فلسفه شوپنهاور است.حتی همین واژه تصور هم آنچه که میخواستم نبود ولی چون از بقیه کاملتر بود از آن استفاده کردم.واژه ای که شوپنهاور در زبان آلمانی از آن استفاده میکند Vorstellung است که مترجم کتابهای انگلیسی آنرا به Idea برگردانده است اما خود او هم گفته که هنوز از آنچه که برگزیده راضی نیست!داریوش آشوری ، واژه بازنمود را انتخاب کرده است.این واژه خیلی خوب است اما همچنان فکر میکنم همان تصور بهتر است!(البته داریوش آشوری استادی چیره دست و بی نظیر است).با توجه به آنچه از فلسفه شوپنهاور میدانم، کلمه vorstellung ترکیبی ست از واژه هایی چون پندار،پنداره،پنداشت،انگار و انگاره (اینها را از میان آنچه شما پیشنهاد دادید انتخاب کردم).واژه ای که بتواند همه ی این مفاهیم را یکجا در خود داشته باشد، نیافتم و البته واژه تصور هم آنقدرها مرا راضی نکرد!چون این واژه خیلی کلی است.
لازم به ذکر است که من دیده ام در برگردان واژه Vorstellung از آلمانی به انگلیسی از واژه هایی چون :Idea,Vision,Presentation,Imagination و شکلهای مختلف واژه Concept را استفاده کرده اند.
به قول هگل، زبان قوی تر، زبانی ست که واژه هایش کلی تر باشند و یک واژه بتواند در معانی گسترده و حتی متضاد به کار رود.
نکته ای که باید بگویم این است که زبان آلمانی زبان فلسفه است و برگرداندن واژه هایی که کانت ، هگل، شوپنهاور، هایدگر ، نیچه و... در نوشته های خود برای مفاهیم فلسفی استفاده کرده اند، برای مترجمی که قصد برگرداندن آنها به هر زبان دیگری را دارد، بی نهایت دشوار و سخت است.حتی مترجم های انگلیسی هم در این کار در مانده اند.از کسانی که کارهایش خیلی درخشان است داریوش آشوری است و بعضی وقتها واژه هایی که او ساخته و یا انتخاب کرده است، مرا شگفت زده میکند و ضمنا برایم حکایت از دانش و تلاش بالای او دارد.اما متاسفانه در زمینه فلسفه، زبان پارسی قدری مهجور مانده است و با اینکه فیلسوفان بزرگی چون فارابی، ایرانی بوده اند اما از زبان عربی استفاده کرده اند که باعث شده است در این زمینه زبان پارسی در مقابل زبان عربی قدری عقب تر باشد.موضوع این است که شخصی چون که یک مخاطب عام برای نوشته های زبان پارسی هستم، عامل اصلی در انتخاب یک واژه این است که آن واژه در ذهن مخاطب نوشته من، چه مفهومی را تداعی میکند.چون من میخواهم شخص مورد نظر بهترین تداعی ممکن را داشته باشد و منظور من نزدیک ترین باشد.اما فکر میکنم این ، قدری با درست گزینی واژه ها در تعارض باشد!و البته برای مطالب فلسفی، شرط اول الویت بیشتری دارد.
در ضمن لیستی از واژه هایی که هنوز برایشان معادل مناسبی نیافته ام(عربی، انگلیسی و آلمانی) دارم که احتمالا از شما برای گزینش بهترین جایگزینهایش کمک بخوام!
بازهم سپاس.
Dariush نوشته: سپاس از توضیحات شما.
با این توضیحاتی که فرمودید مرا به رنجهایی انداختید!اکنون در استفاده از هر واژه باید خیلی بیشتر دقت کنم.تا دیروز فکر میکردم که اینها صرفا به دلیل کاربرد و تداعی ای که در ذهن مخاطب ایجاد میکنند قابل تمایز هستند.اما اکنون دانستم که موضوع خیلی پیچیده تر از اینهاست و برای حفظ آبروی خودم که شده باید خیلی بیشتر در این مورد مطالعه کنم.

خواهش میکنم و اینکه آری، مانند هر کاری دیگری در آغاز اندکی رنجآور است، ولی دیر یا زود مغز خودش را سازواریده (adopted) و از پیش هم بسیار آسانتر میشود،
چون اینبار شما واژگان کمتری را در فرهود (حقیقت) به یاد سپرده و پیوند‌های نیرومند و پایدارتری هم میان واژگان و گنجواژ (thesaurus) ذهنی‌اتان ساخته‌اید.




Dariush نوشته: اما در مورد آن واژه تصور، متاسفانه هیچ کدام از آنهایی که پیشنهاد دادید به تنهایی، آنچه که من مدنظر دارم را تداعی نمیکنند.این واژه یکی از کلید واژه های فلسفه شوپنهاور است.حتی همین واژه تصور هم آنچه که میخواستم نبود ولی چون از بقیه کاملتر بود از آن استفاده کردم.واژه ای که شوپنهاور در زبان آلمانی از آن استفاده میکند Vorstellung است که مترجم کتابهای انگلیسی آنرا به Idea برگردانده است اما خود او هم گفته که هنوز از آنچه که برگزیده راضی نیست!داریوش آشوری ، واژه بازنمود را انتخاب کرده است.این واژه خیلی خوب است اما همچنان فکر میکنم همان تصور بهتر است!(البته داریوش آشوری استادی چیره دست و بی نظیر است).با توجه به آنچه از فلسفه شوپنهاور میدانم، کلمه vorstellung ترکیبی ست از واژه هایی چون پندار،پنداره،پنداشت،انگار و انگاره (اینها را از میان آنچه شما پیشنهاد دادید انتخاب کردم).واژه ای که بتواند همه ی این مفاهیم را یکجا در خود داشته باشد، نیافتم و البته واژه تصور هم آنقدرها مرا راضی نکرد!چون این واژه خیلی کلی است.
لازم به ذکر است که من دیده ام در برگردان واژه Vorstellung از آلمانی به انگلیسی از واژه هایی چون :Idea,Vision,Presentation,Imagination و شکلهای مختلف واژه Concept را استفاده کرده اند.
به قول هگل، زبان قوی تر، زبانی ست که واژه هایش کلی تر باشند و یک واژه بتواند در معانی گسترده و حتی متضاد به کار رود.
نکته ای که باید بگویم این است که زبان آلمانی زبان فلسفه است و برگرداندن واژه هایی که کانت ، هگل، شوپنهاور، هایدگر ، نیچه و... در نوشته های خود برای مفاهیم فلسفی استفاده کرده اند، برای مترجمی که قصد برگرداندن آنها به هر زبان دیگری را دارد، بی نهایت دشوار و سخت است.حتی مترجم های انگلیسی هم در این کار در مانده اند.از کسانی که کارهایش خیلی درخشان است داریوش آشوری است و بعضی وقتها واژه هایی که او ساخته و یا انتخاب کرده است، مرا شگفت زده میکند و ضمنا برایم حکایت از دانش و تلاش بالای او دارد.

من با هیچکدام از مترجمانی که آوردید آشنایی نداشتم و نوشته‌هایتان بسیار آگاه کننده بودند. مایه‌ی خرسندی است
دیرتر بیشتر درباره کارهای نوشته شده و ترزبانده ایشان و همچنین واژگان برساخته پیشنهادی‌اشان بنویسد.

سخنان شما درباره زبان نیز سراسر بجا بودند، هیچ دو زبانی را نمیشود موبه‌مو به یکدیگر ترزبانید، تنها میتوان به یکدیگر نزدیناندشان (approximate).


درباره واژه Vorstellung نیز من اندکی پژوهیدم، به دور از بافتار (context) فلسفی
نزدیکترین و باریکترین (دقیق) برابر همان «پنداشت» بود که در "فارسی" میشود "تخیل".

'پنداشتن = Vorstellen
پنداشت (نامواژه یا اسم مصدر) = Vorstellung'

ساختار واژه نیز پیچیدگی چندانی ندارد:
Vor + Stellen
پیش + گذاشتن / نهادن

پس اگر بخواهیم بر پایه‌ی ساختار یکسان پارسی و آلمان واژه برسازیم:
گذاشتن، نهادن = Stellen / پیش = Vor

پیش‌گذاشت، پیش‌نهش، پیشگذار، ...

که در نگاه یکم چنگی به دل نمیزنند، ولی با کمی کندوکاو میان آمایش‌ها (ترکیبها) میتوان واژه درخوری بیرون کشید.

روی هم رفته ولی فلسفه Vorstellen در آلمانی بر این بوده که یک چیزی را شما پیشِ روی یک چیز دیگر میگذارید.

این رویکرد بدی در واژه‌سازی نبوده، ولی من برتری بسیار بیشتری به «پنداشتن» پارسی میدهم، چرا که تنها و تنها در
فرهشتِ (theme) وابسته به اندیشه به کار میرود، هنگامیکه vorstellen برای "دستکم" سه پنداره (concept) گوناگون در آلمانی به کار میرود:
نمایش یا presentation: یک نویسنده کارش را میتواند به "پیش‌گذاشتن = نمایش" بگذارد.
گذاشتن یا to put
پنداشت یا imagination


در واپسین باره، Vorstellen به چم "پیش روی خود آوردن یک چیز (در ذهن)" به کار میرود؛ خوب، ولی نه آنچنان ویژه.



Dariush نوشته: اما متاسفانه در زمینه فلسفه، زبان پارسی قدری مهجور مانده است و با اینکه فیلسوفان بزرگی چون فارابی، ایرانی بوده اند اما از زبان عربی استفاده کرده اند که باعث شده است در این زمینه زبان پارسی در مقابل زبان عربی قدری عقب تر باشد.موضوع این است که شخصی چون که یک مخاطب عام برای نوشته های زبان پارسی هستم، عامل اصلی در انتخاب یک واژه این است که آن واژه در ذهن مخاطب نوشته من، چه مفهومی را تداعی میکند.چون من میخواهم شخص مورد نظر بهترین تداعی ممکن را داشته باشد و منظور من نزدیک ترین باشد.اما فکر میکنم این ، قدری با درست گزینی واژه ها در تعارض باشد!و البته برای مطالب فلسفی، شرط اول الویت بیشتری دارد.

من در این زمینه همسو نیستم. خود من دانشی نزدیک به 0 درباره واژگان عربی
که بنام فلسفه در پارسی برای بکار میروند دارم، ولی برای فلسفیدن پارسی را بسیار کارا میبنیم.

برای نمونه برخی پنداره‌های فلسفی که میانشان "عربی" بسیاری هم به پارسی راه یافته‌اند:
قیاس = سنجش
مع الفارق = نابرابر
سفسته = کژفرنود
واجب الوجود = ناچارباش (مانند آماده‌باش)
موجود = باشنده (bâš+ande مانند guy+ande)
برهان = پَروهان (برهان عربی شده)
واقعیت = فربود / فرابود: آنچه فرای ما نیز هست
حقیقت = فرهود
معرفت = شناخت
بینهایت = بی‌کران، بی‌مرز
dualism = دوگانه‌انگاری / دوگانه‌گِرایی
مفهوم = پنداره
مفهوم = فرایافت: چیزهایی که با آمایش (ترکیب) پنداره‌ها بدست میایند.
ازل = ازل: اَسر / اَ پیشوند نایش (نفی) در پارسی است، پس اَسر میشود چیزی که سر ندارد.
ابد = ابد: اَپَد: چیزی که پا ندارد!
عالم = جهان
جاویدان = eternal
امرداد = immortal (از پارسیک amertât به انگلیسی)
فلسفه = جهانبینی
فلسفه = فرابینی
[فلسفه] مشاء = راه‌رونده = Peripatetic
سیر = گذر
حکمت = فَرزان
خلق کردن = آفریدن
تجرید = آهنجش (از آهنجیدن = to abstract)
جزم = خشک
پرتاب‌‌شدگی / افکندگی = Thrownness (از هایدگر)






Dariush نوشته: در ضمن لیستی از واژه هایی که هنوز برایشان معادل مناسبی نیافته ام(عربی، انگلیسی و آلمانی) دارم که احتمالا از شما برای گزینش بهترین جایگزینهایش کمک بخوام!
بازهم سپاس.

به روی چشم E306
در مورد آشوری، چون من هنوز از زبان شناسان ایرانیِ دیگر اطلاع دقیقی ندارم، نمیتوانم مقایسه ای میان او و دیگران بدهم اما میتوانم به جرات بگویم کارِ او در ترجمه متون فلسفه،بی نظیر است.معروفترین ترجمه هایش، ترجمه کتابهای نیچه است(چنین گفت زرتشت،فراسوی نیک و بد و ...).ترجمه چنین گفت زرتشت به نظر من یک در زبان فارسی یک شاهکار است.در این کتاب،نیچه از رمز و راز و استعاره و اشاراتِ فراوان در بیان مفاهیم فلسفه خود بکار میگیرد و به کتاب فضایی شاعرانه میدهد.تصور کنید ترجمه چنین اثری برای مترجم چه جهنمی میتواند باشد،اما آشوری حقیقتا یک شاهکار خلق کرده است.خیلی از اوقات در حین خواندن این کتاب به طور ناخودآگاه به جای اینکه درگیر مفهوم سخن شوم، درگیر کلام آهنگین و نثر بی نظیر کتاب میشوم.بخشی از این کتاب را نقل میکنم(قطعه پیشگو-ص 149-در این بخش،نیچه نیهیلسم را میکوبد):
نقل قول:«و دیدم که اندوهی گران بر بشر فراز می آید.بهترینان از کارهاشان آزرده شدند.»
«آموزه ای پدید آمد و باوری کنار اش:همه چیز پوچ است؛همه چیز یکسان؛همه چیز رو به پایان!
«و از تمام تپه ها پژواک آمد:همه چیز پوچ است؛همه چیز یکسان؛همه چیز رو به پایان!
«آری خرمن کرده ایم،اما چرا میوه هامان همه سیاه و تباه شدند؟دوش از ماهِ بدخواه چه فروفتاد؟
«کارمان همه بیهوده بوده است و شرابِ مان زهر گشته است و چشم بد بر کشت ها و دل هامان داغِ زردی زده است
«چنان خشکیده ایم همه که اگر آتش در ما افتد [در دمی] خُرد و خاکستر خواهیم شد.آری، آتش نیز از ما به تنگ آمده است!
«چشمه هامان همه خشکیده اند.دریا نیز پس رفته است.زمین همه میخواهد از هم دهان بازکند، اما ژرفنا نمیخواهد فروبلعد!
«دریغا،کجاست دریایی که باز در آن غرق میتوان شد:زاریِ ما اینگونه بر فرازِ مرداب های کم ژرفنا طنین افکن است.
«به راستی، خسته تر از آنیم که تن به مرگ دهیم.هنوز بیداریم و زنده_اما در گورخانه ها
میبینید مترجم چه هنرمندانه، زبان شاعرانه را در کتاب حفظ کرده است؟
ایشان کتابهایی چون "زبان باز" و "فرهنگ واژه های علوم انسانی" و "دانشنامه سیاسی" نیز منتشر کرده اند.(تا آنجا که من آثارشان را میشناسم و پیشنهاد میکنم حتما کتاب زبان باز را بخوانید. البته خودم هنوز این کتاب را پیدا نکرده ام!).
برای اطلاعات بیشتر به سایت شخصی خودشان مراجعه کنید: ashouri.malakut.org
واژه هایی که ایشان ساخته اند، الان زیاد در یادم نیستند چرا که معمولا در لابه لای نوشته ها آنها را میبینم و پس از لختی تامل از آنها میگذرم.اما چندتا از آنها که در یادم مانده اند:
رانه:در آلمانیTrieb و در انگلیسی Drive : در اصطلاح زیست شناسی، هریک از محرکهای اساسی زیستی مانند غریزه خویشتنپائی،گرسنگی و جفت جوئی که سازوکارهای بنیادی اداره زندگی در موجود زنده اند.این واژه را از ماده «ران» (ریشه فعل راندن)+ ه در فارسی ساخته ایم.(فراسوی نیک و بد ص 33، پانویس شماره 2)
نویسا:همواره نویسنده
درونه:محتوا
درازآهنگ:طولانی
این چندتا الان در ذهنم بودند.اگر چیز جدیدی یادم آمد، بازهم همینجا نقل خواهم کرد.البته به نظر من بخش درخشان کار آشوری این است که در ترجمه ی یک متن، به بهترین شکل ممکن هم به مفهوم متن ، هم به سبک نوشته ، هم به ساختار و طرح نوشته وفادار باقی میماند و همه ی اینها در حالی ست که "پارسی" ترجمه میکند!
اما در مورد خودم، مشکلی که داشتم و دارم این است که هنوز آنگونه که باید و لازم است با پارسی آشنا نشده بودم که پی آموختن انگلیسی رفتم و هنوز در انگلیسی هم خبره نشده پی آموختن آلمانی هستم!مضکلی که درگیرش هستم، نوعی سردرگمی است.سردرگمی ای که ناشی از یافتن و پذیرفتن اولین انتخاب است برای معادل واژه های بیگانه یا مفاهیم مطروحه در نوشته ها، در مقابل بهترین انتخاب!در واقع از انجا که قصدم عادت به خواندن متون به زبان اصلی بود، وقتی در واژه ه نامه ها،یک واژه اینگلیسی را میجستم، با انبوهی از معانی معادل روبرو میشدم که به اجبار با توجه به متن، واژه ای را انتخاب میکردم؛ این در حالی ست که واژه نامه های انگلیسی به انگلیسی، کاربرد دقیق یک واژه را مشخص میکنند و شما دیگر دردسر انتخاب ندارید!بارها و بارها پیش آمده است که مفهوم یک واژه ای که نویسنده اصلی به کار برده است را میدانستم ولی تلاش من برای یافتن معادل پارسی برایش،به بن بست میرسید!سردرگمی ها باعث شد که پارسی را رها کرده و به زبان اصلی بپردازم!اما مشکل زمانی آغاز شد که من خواستم از مرحله خواندن به مرحله نوشتن وارد شوم!تا زمانی که برای خودم مینوشتم، مشکلی نبود، اما وقتی خواستم برای مخاطب عام بنویسم، به مصیبت و نقص عظیمی که گرفتارش هستم پی بردم!
در مورد واژه Vorstellung به نظرم، بخشی از بار معناییِ این واژه همان است که مورد اشاره عامه مردم است.اما آنچه در فلسفه شوپنهاور آمده، بیش از این است و خود شوپنهاور به آن معانی جدید افزوده است و همین باعث شده است که این واژه معنایش بیش از پیش "کلی و گسترده " شود!اصولا بخش مهمی از شناخت یک فلسفه، شناختِ معانی خاص واژه ها و کلید واژه های و در نهایت سمبل واژه ها در آن فلسفه است.و معمولا این معانی، بیش از آنچیزی ست که ما پیش از این در محاوره ها و نوشته ای معمولی خود استفاده میکردیم!
نکته نهایی این است که فرقی ست بین منِ نوعی و مترجمین مشهور!تا آنجا که من بهره گیرِ عام از زبان پارسی هستم، وقتی چیزی به این زبان مینویسم، مخاطبِ من معمولا در پی شناخت مفاهیم (آنهم به ساده ترین شکل و با کمترین زحمت) است و چندان کاری به درست نویسی های من ندارد!در غیر اینصورت، خیلی زود نوشته مرا به آتش خواهد افکند.اما وقتی کسی همچون آشوری چیزی مینویسد،این اختیار را دارد که کار خود را به خواننده تحمیل کند.البته این تحمیل در نهایت به سود مخاطب و در نهایت زبان پارسی خواهد بود.
به هر حال خیلی خرسند شدم از آشنایی با شما و مطمئنم در ادامه از شما بهره ها خواهم برد!
٭٭٭٭ نگاهی به آمیختن، درآمیختن، آلودن، پالودن، آمودن، آراستن، پیراستن و ویراستن


بجای " مخلوط و ممزوج و تركیب " از واژه های آمیختن و درآمیختن و آمودن پارسی، مانند نمونه های زیر سود ببریم:
اگر رنگ آبی و سبز را ممزوج كنیم ، سبز میشود = اگر رنگهای آبی و سبز را درآمیزیم، سبز میشود.

بتون، مخلوطی از شن و ماسه لازم دارد = بتون، آمیزه‌ای از شن و ماسه نیاز دارد.

اگر این قطعات را باهم درست تركیب كنیم، هواپیما میشود = اگر این تكه ها را درست بیاماییم، هواپیما میشود.

[عکس: 16.jpg]

آمودن —> آمای
آمیختن —> آمیز

ساخته های دستوری شدنی:
آمیزش
آمیزه
آمیزنده
آمیزا
آمیزند
آمیزان
آمیخته
آمیختار
آمیختمان
...


AS



آمودن

آمودن = ترکیب کردن = To combine
آموده = ترکیب شده = Combined
آمایش = ترکیب کردن (نامواژه) = Combination
آمایشی = یک آمایش = A combination
آمایشیک = ترکیبی = Combinatorial
آمایشیکی = ترکیبیات = Combinatoric
...

[عکس: 13.png]

سه‌گوش خیام/پاسکال
٭٭٭٭٭ Quantitative & Qualitative

چندی گرا (چندی گرایانه) = كار با نگرش به شمار و چندی چیز ها = كوانتیتاتیو
چونی گرا = كار با نگرش به چونی و كارسازی چیز ها = كوالیتاتیو

در کاربرد کنونی هامی کیفیت ( فلان جنس کیفیت دارد) میتوان گفت "خوشگون است" یا درست تر " خوشگن" است. (گن = جنس)

خود واژه ی کوانت همان واژه‌ی چند پارسی است و در پارسی (کهن) ما یک پسوند نام ساز داشتیم بنام "تات". برای نمونه درود همان دره وه تات است و "دره وه" همان تندرست است، پس "دروه تات" میشود تندرستی. ..

همینگونه، در کوانتیته این "ایته" پایانی همان "تات" یا "داد" پارسی است پس میتوان بجای کوانتیتی گفت «چندیداد» که این از دید واژه شناسی درست ترین بازگردان پارسی است.

یا به پارسی امروزی، میشود گفت "چندیّت" که انیجا این "ایّت" تازی نمی باشد و برابر همین بسوند هندواروپایی "تات"/ایتی انگلیسی/-ایته (فرانسه) /ایداد اسپانیایی است.

واژه ی کوالیته از ریشه "کوا" است که "ل" از برای آوایی بودن پایان "کوا" بجای میانوند روان سازی گویش بدان چسبیده + ایته = "تات" و کوا که به چم تراز خوبی است که همان «خوب» یا «هو» در پارسی است.

...براین پایه، "خوبیّت" خودش به چم کوالیته است. در پارسی درست میشود هوبیداد، یا ساده تر هوداد. و کوالیتاتیو میشود هودادین (خوبیّتی)

پس از دید ریشه شناسی درست تر است که بگوییم:
quantity = چنداد
quantitative = چندادین
quality = هوداد
qualitative = هودادی(ن)

Aria


[عکس: 1.gif]


پیشنهادهای من:
quantity = چنتاد
quantitative = چنتادین
quality = هوتاد
qualitative = هوتادین
٭٭٭٭ شایستن و بایستن

[عکس: 17.jpg]

بیشتر ما شاید ریشه ها و شاخه های دو كارواژه ی "شایستن" و "بایستن" را ندانیم، چون از آنها بسیار اندك سود میبریم.
در نگاره ای كه برای شما فراهم كردم، واژه هایی را كه از این دو ریشه پدید میایند
بهمراه چم انها نگاشته ام. در آن میبینید كه واژه هایی همچون " امكان و وجوب"،
"ممكن و واجب" یا "جبر و اختیار"، از این دو ریشه پدید میایند كه میتوان از آنها بجای
همتای پارسی این واژه های تازی ، بویژه درنوشتارهای وابسته به "فلسفه و منطق" سود برد.

AS
صفحات: 1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15 16 17 18 19 20 21 22 23 24 25 26 27 28 29 30 31 32 33 34 35 36 37 38 39 40