٭٭٭ واژگان همآرِش
به نام خدا
1 = در حقِ =
براستا =
berâstâ
او مردی بزرگ و بخشنده بود و براستای (در حق) مردم نیکی های بَفخَمی (فراوانی) انجام داده بود.
2 = ذکاوت =
هوشیاری
در نسک ها می خوانیم که پورسینا در هوشیاری (ذکاوت) از بی همالان روزگار بود.
3 = توهم =
nehâzeš =
نهازِش
او به بیماری روانی دچار شده است و پیوسته در نهازِشها (توهمات) بسر می برد.
4 = توهین = tohin کردن =
ویزاستن =
vizâstan - این واژه برگرفته از فرهنگ پهلوی است.
کسی هوده (حق) ندارد به دیگران بویزاید (bevizâyad) و هر آدم ویزاینده (توهین کننده) از منشِ نیکو تهی است.
5 = ماهر = mâher =
آبدست =
âbdast /مهارت = آبدستی
بهوش باش! او بسیار زیرک است و در هر کار و فندی آبدست (ماهر) است.
چنان در لطف بودش آبدستی/که بر آب بر لطافت نقش بستی/نظامی
6 = برکه =
آبگیر
باد بهاری به آبگیر برآمد/چون رخ من گشت آبگیر پر از چین/عماره
چامه سرا بسیار زیبا رخ پرچین و چروکش (پیریاش) را به آژنگهایِ (موج های کوچک) آبگیر همانند کرده است.
7 = حُقه باز = hoqqe baaz =
آپاردی = âpârdi
آدم نباید با او دمخور شود چونکه بی سر و پا و آپاردی است.
بهمن
https://www.facebook.com/photo.php?fbid = 361260740637691&set = a.296448387118927.63869.296371163793316&type = 1
٭٭ نون - nun
Sonixax نوشته: Mehrbod نوشته: فعلا که نیمِ بیشتر هموندان این انجمن از پارسیگویی ما سخت برآشفتهاند، ولی ما خودمان را به آن راه زده و میگوییم
فعلن = هم اینک
فعلی = کنونی
پ.ن : کسی که خربزه میخوره پای لرزش هم میشنه مهربد جان
پیشامدانه همین چند دم پیش واژه بس درخوری برای "فعلا" از سرور آریا داشتیم که بهتر دیدم اینجا بیاورم:
فعلا = نون (Nun)
فعلا = اینک (Inak)
فعلا = کنون (Konun)
فعلی = کنونی (Konuni)
نکته زیبا اینکه واژه Nun بهمین چم در آلمانی بکار میرود:
Now = Nun, Jetzt
https://www.facebook.com/pure.persian/po...8397382697
٭٭٭ واژگان یکآرِش (synonym)
به نام خدا
دقیق =
باری =
Bâri
آموزه های کنفسیوس کوتاه ولی بسیار باری (دقیق) است.
رای دانا سر سخن ساری است/نیک بشنو که این سخن باری است/عنصری
باصره =
بینایی
او در اثر یک ضربه ی سنگین بر سرش، قدرت باصره یک چشمش را از دست داد = او با دریافت یک زنش سنگین بر سرش، نیروی بینایی یک چشمش را از دست داد.
عصیان = osyaangar' =
رفوشه =
Rafuše
آدم با رفوشه (عصیان) کردن در برابر خدا آدم شد.
مسخرگی =
رفوشه
دلقک با رفوشه بیندگان را بسیار خندانده بود.
اضطراب = ezteraab =
تلواسه =
Talvâse
تلواسههای بیآوندش (بی دلیلش) او را از خواب و خوراک انداخت.
واهی = vaahi =
سُست
او با سخنان سست (واهی) پروای (حوصله ی) شنوندگان را سر برد.
مخالف = mokhaalef = کیاگن =
Kayâgen
او با من دشمنی می ورزید و همیشه کیاگن (مخالف) نگر من بود.
وسواس = vasvaas =
دودلی
او نمی توانست خوب پیشرفت کند چونکه دودلیهایش (وسواس هایش) به گونه ی بیماری در آمده است.
سقطِ جنین = saght e janin =
آفگانه =
Âfgâne
همسرِ آبستن او با شنیدن سدای هراسناکی از ترس آفگانه کرده است (سقط جنین کرده است).
طبقه = tabagh (e)a =
آشکوبه =
škube
شهرداری می خواهد یک ساختمان سی آشکوبه (طبقه) در دل شهر برپاکند.
وین چارطاق ششدر هفت آشکوب چرخ/یک تابخانه حرم کبریای اوست/خواجو
خطا = khataa = لغزش = آشکوخ =
škux
اگر او کارهایش را اندیشیده و سنجیده انجام می داد هرگز دچار این آشکوخهای (خطاهای) بچگانه نمی شد.
بهمن
فانی = faani =
میرا =
Mirâ
در این جهان میرا تنها چیزی که ارزش دارد دوستی میان آدمیان است، پس بکوشیم: دوستی را در میان خود استوار و پایدار سازیم.
اِصطکاک = estekaak =
سایش =
Sâyeš
امروز بامداد که روز سردی بود آدمها در ایستگاه اتوبوس، دستهایشان را با سایشِ تند گرم می کردند.
کتبی = katbi =
نوشتاری =
Neveštâri
کارگران کارخانه خواسته هایشان را به گونه نوشتاری (کتبی) به آگاهی سرپرست کارخانه رساندند.
مُلحق = molhagh شدن =
پیوستن =
Peyvastan
رودخانه ماین که نزدیک به 527 کیلومتر است سرانجام به رودخانه بزرگ راین میپیوندد (مُلحق می شود).
تمنی = tamannaa =
درخواست =
Darxavâst
از شما درخواست (تمنی) میکنم که در این کار دشوار با من همکاری کنید تا آنرا بجا (بموقع) به سرانجام رسانم.
منطبق = montabegh =
برابر =
Barâbar
اگر همه بکوشند که کارهایشان را برابر (منطبق) با رَستَک (قانون) انجام دهند هازمانی (جامعه ای)، بسامان خواهیم داشت.
متحیر = motehayyer = هاج و واج = Hâjovâj
هنگامیکه گزارش را خواند هاجوواج شد(متحیر شد) و با چشمانی خیره شده به رویه(صفحه) کاغذ می نگریست.
بهمن
٭٭٭ واژگان یکآرِش (synonyms)
انعام = en'aam ما ایرانی ها فسوسانه آنرا اَنعام که در تازی به چم چهارپایان و ستوران است ، بجای آن بکار می گیریم =
بغیاز = Baqyâz
او هر گاه به خوراککده (رستوران) برود به کارگران آن همیشه بغیاز (اِنعام) خوبی میدهد.
جاه طلبی =
بلندگرایی =
بلندپروازی
بلندپروازیهای او بسی سیجناک (خطرناک) است و برای رسیدن به آماجش می تواند دیگران را بآسانی به نابودی بکشاند.
ولایت = velaayat = بُلوک = Boluk
تو از کدام بلوک می آیی؟
من از بلوک خراسان می آیم.
رشوه = reshve =
پاره =
بُلکَفت =
Bolkaft
بُلکُفتخواری (رشوه خواری) مانند موریانه ای است که هازمان (جامعه) را از درون می پوکاند.
مبلغ = mablagh =
بلنج =
Belanj
ما برای برنامهامان بلنجِ (مبلغِ) سد هزار دلار نیاز داریم و باید از بانک وام بگیریم.
تشبث = tashabbos =
بُلُک =
Bolok
او نتوانست گفته های خود را بیاستواند (ثابت کند) و بناچار دست به بُلُک (تشبث) میزد.
خلاقیت = khallaaghiyat =
نوآوری = بِلَک =
Belakâvari
بِلَکآوریهای (خلّاقیتهای) او در زمینه چکامه (قصیده) بسیار شگفت انگیز است.
بهمن
٭٭٭ یکآرِشان (synonyms)
اجتماع = 'ejtemaa کردن =
خجیدن =
Xajidan
کارگران و نیروهای رنجبر پایتخت برای روز کارگر در میدان شهر خجیدند (اجتماع کردند) و نمایندگانشان هریک به پَستا (نوبت) به سخنرانی پرداختند و با کف زدنهای پیوسته ی نیروهای کارگری روبرو می شدند.
طبّاخ = tabbaakh =
آشپز =
خورشگر =
Xorešgar
ز هر گوشت از مرغ و چارپای
خورشگر بیاورد یک یک بجای (فردوسی)
عاشق =
خاش =
Xâš
در داستانهای خاشانه (عاشقانه) فرهاد کوهکن در چامه های سروادان (شاعران) بویژه نظامی از کهرمان های بنام خاشی (عاشقی) در پهنه ی ادبسار (ادبیات) ایران خود نمایی می کند.
اذیّت = aziyat =
آرنگ =
Ârang
نه هر گز از تو رسیده بموری آرنگی
نه هرگز از تو رسیده بمردی آزاری (کمال اسماعیل)
غُضروف = ghozruf =
چَرندو =
Carandu
یکی از دشواریهای مهند (مهم) دوندگان دوهای سد متر،دویست متر و چهارسد متر همیشه ساییدگی چرندو (غُضروف) است.
قطار = ghatar =
خَرَند یا
خَرَه = هر آنچه در کنار هم یا روی هم
بسامان (منظم) چیده شود را خَرَه یا خَرَند گویند =
Xara or
Xarand
تَذَرو تا همی اندر خَرَند خایه نهد
گوزن تا همی از شیر کند پستان (ابوشکور بلخی)
گِرد خانه کتابهای سَرَه - از خری همچو خِشت کرده خَرَه (جامی)
تقلید کردن از روی مسخرگی = خُنبانیدن =
Xonbânidan
دلقکان در دربارها با شیرینکاریها و خُنبانیدن از گفتار و کردار همه ی آدمها ی درباری بجز پادشاه، شاه و دیگران بینندگان را می خندانیدند.
٭٭٭ یکآرِشان
قیاس = ghiyaas =
همپنداری
از قیاسش خنده آمد خلق را/کو چو خود پنداشت صاحب دلق را/مولوی
محافظه کار =
کنونپسند =
کنونگرا =
کنوننگر
نیروهای کنوننگر (محافظه کار) همیشه از نیروهای پیشتاز و پیشآهنگ ترسی بدل دارند.
مرتجع = 'mortaje = کهن
پسند = کهنگرا = کهننگر
نیروهای کُهننگر (مرتجع) همیشه از پیشرفت و نو نگری، بیمی سَتَهم (شدید) بدل دارند.
مدرنیست = moderniste (فرانسوی) =
نوپسند =
نوگرا =
نونگر
نیروهای نونگر همیشه پیشرفت و نو نگری را همراه زمان از جانِ دل می پذیرند، و با آن خوب کنار می آیند.
عده ای = eddeyi' =
تنی چند
دیروز در مهمانی پانای (آقای) نیکو نگر تنی چند از نویسندگان سرشناس بودگی (حضور) داشتند.
صرف = sarf =
هزینه
میلیون ها دلار هزینهی (صَرف) این مهمانخانه های سترگ چند آشکوبه شده است.
معاشرت = mo'aasherat =
آمیزگاری =
Âmizgâri
صادق هدایت نویسنده ی بزرگ ایرانی با مسعود فرزاد، بزرگ علوی و مجتبی مینوی که به گروه چهارتایی در آن زمان نامور بودند، آمیزگاری (معاشرت) داشت.
٭٭٭ یکآرِشان
صریح = sarih =
بیپرده
او بسیار نترس بود و نگر خود را در برابر هر کسی بیپرده و سر راست به زبان می آورد.
قناعت = ghann'at =
کمهزینگی =
Kamhazinegi
او به چیزهای گرانبها هیچ دلبستگی ندارد و تنها با کمهزینگی (قناعت) زندگی را می گذراند.
شعبده = sho'bade =
منجک =
Manjak
منجکگران (شعبده بازان) می توانند با منجکشان (شعبده اشان) چیزی را در جا بجهانند و بینندگان را به شگفتی بیآورند.
ورطه = varte =
منجلاب =
Manjælâb
او با کارهای ننگینش به منجلاب رسوایی و بدنامی کشیده شده است.
کساد = kasaad =
مندک = Mandak
بازار از جنب و جوش افتاده است و همه از مندکی (کسادی) مینالند.
رستم و حمزه و مخنث یک بُدی/علم و حکمت باطل و مندک بُدی
رونق = ronagh =
نماک =
Namâk
هرگاه آبُری (اقتصاد) هر کشوری در نماک (رونق) نباشد آهسته آهسته بسوی آشفتگی (ناامنی) و سپس شورش ها پیش میرود.
کسب = kasb =
الفنج =
Alfanj / چم دیگر الفنج،
اندوخته است.
یا قناعت کش ار کشی غم و رنج
ورنه بگذر ز عقل و عشق اَلفَنج (سنایی)
پارسی واژه "آنلاین" چی میشه؟
یا شاید بهتر باشه خود آنلاین رو بکار ببریم،نه؟