٭٭٭
پافشاری در كاربرد واژه های تازی، نویسنده را وادار میكند كه چند واژه ی دیگر پارسی را هم به یاری آن واژه ی تازی بیاورد، برای نمونه، كاربرد واژه ی تازی "قتل" برای رساندن "كشته شدن"، برابر " به قتل رسیدن" است، كه "به" و "رسیدن" ! را هم به نوكری "قتل" میاورد كه تازه چم ناجور " به كشتن رسیدن" را دارد.
AS
***
اگر شده تنها یك واژه را هم بجای عربی ، پارسی بگویید، بازهم به زبان پارسی و فرهنگ ایرانی یاری رسانده اید.
نمی شود كه همه ما ١۰۰ % پارسی بنویسیم، تا آنجا كه می دانیم و می توانیم اینكار را بكنیم. برای نمونه این گزاره ی برگرفته از تازه های روز، هر بار اندكی پارسی تر شده:
مهربد جان آخر بن واژه ها چه شدند ؟
تا جاییکه من می دانم بن واژه ها در زبان فارسی همان مصدرها هستند که ریشه کارواژه ها به حساب می آیند ؛ دیدن ؛ رفتن ؛ نگریستن ؛ خواندن ؛ بن واژه ها نه شخص دارند و نه زمانــــ...
کارواژه ها اما از بن واژه ها ساخته می شوند و زمانِ رویداد و شخصِ آن را مشخص می کنند ؛ دیدم ؛ رفتید ؛ آمده ام ؛ می خوانند
بن واژه ها تنها ریشه کارواژه محسوب می شوند و در جمله کارآیی ندارند...
یک جمله مستقل ساده دارای یک کارواژه (فعل) استــــ... ! جمله مستقل مرکب چندین کارواژه دارد... !
Alice نوشته: مهربد جان آخر بن واژه ها چه شدند ؟
تا جاییکه من می دانم بن واژه ها در زبان فارسی همان مصدرها هستند که ریشه کارواژه ها به حساب می آیند ؛ دیدن ؛ رفتن ؛ نگریستن ؛ خواندن ؛ بن واژه ها نه شخص دارند و نه زمانــــ...
کارواژه ها اما از بن واژه ها ساخته می شوند و زمانِ رویداد و شخصِ آن را مشخص می کنند ؛ دیدم ؛ رفتید ؛ آمده ام ؛ می خوانند
بن واژه ها تنها ریشه کارواژه محسوب می شوند و در جمله کارآیی ندارند...
یک جمله مستقل ساده دارای یک کارواژه (فعل) استــــ... ! جمله مستقل مرکب چندین کارواژه دارد... !
درود،
میگمانم به «بنواژه» یا «سرواژه» هر میگویند «مصدر».
ولی در زبانشناسی تا آنجاییکه من میدانم به همه ریختهای صرف شده کارواژه نیز میگویند «بنواژه»، برای نمونه:
رفت، رو، رفته
همگی بنواژه به شمار میروند، یا در انگلیسی همان
Lemma (morphology)
بنواژه - ویکیپدیا
اگر لغزشی میبینی بگو.
البته همه چیز روشن استـــ...
!
تنها در برگردان پارسی مصدر مشکل داریمـــ...
!
کارواژه که همان فعل است
؛ تعریف سرواژه هم در ویکی پدیا به مصدر نمی خورد
؛ می ماند بن واژه
به چم ریشه واژه
؛ هممممــ
؟
Mehrbod نوشته: میگمانم به «بنواژه» یا «سرواژه» هر میگویند «مصدر».
این را کمی باز تر می کنید
؟
Alice نوشته: البته همه چیز روشن استـــ... !
تنها در برگردان پارسی مصدر مشکل داریمـــ... !
کارواژه که همان فعل است ؛ تعریف سرواژه هم در ویکی پدیا به مصدر نمی خورد ؛ می ماند بن واژه به چم ریشه واژه ؛ هممممــ ؟
این را کمی باز تر می کنید ؟
گویا به lemma میگویند سرواژه، که میشود همان چهرههای گوناگون که بالا گفتیم.
بنواژه هم میتواند همان ریشه واژه باشد.
روی هم رفته درست نمیدانم، اینجا بپرسید استادان زبانشناس بهتری داریم گرامی:
برابر پارسی واژه های بيگانه | Facebook
٭٭٭٭ زابسازی با پسوند «-ا»
از رشته ی دستور زبان پارسی.
بررسی برخی پسوند ها كه به زاب ( صفت) میچسبند و نام یا زاب میسازند.
•پسوند "ا" از ریشه ی آمدن (آی) است، مانند ژرفا یا پهنا كه همان پهنای است و برابر "پهن آمدن" كه همان اندازه ی پهن بودن است.
این با پسوند "ا" كه به ریشه ی كنونی كارواژه ها میچسبد ( مانند گویا، جویا) یكی نیست.
•پسوند "ی" كه نام زاب را میسازد، مانند پهنی كه همان "نام پهن بودن" است.
•پسوند "نای" جایی را نشان میدهد كه دارای آن زاب است، مانند ژرفنا، درازنا
•پسوند "ه" چیزی را كه دارای آن ویژگی است می نماید، مانند پهنه، ژرفه
•پسوند "آور" كه پـُری و بسیاری آن زاب را میرساند، مانند پهناور (بسیارپهن)
پس:
ژرف
ژرفا= اندازه ی ژرفی
ژرفی = نام ژرف بودن
ژرفنا = جای ژرف
ژرفه = آنچه ژرف است
ژرفاور = بسیار ژرف
نمونه برای دریافت بهتر:
دریا ژرف است
ژرفی دریا برایم هراسناك است
ژرفای دریای پارس ١۰۰ متر است؟
ژرفنای دریای پارس آكنده از درّ و گوهر است
دوزخ، ژرفه ایست هفت آشكوبه، سوزان و گدازان
جایگه نیكان ، مـینوی بلندآور است و نه دوزخ ژرفاور
AS
٭٭ چهار سالگَه
واژه تازی "فصل" در چند چم بكار میرود:
فصل ( فصل كتاب ) chapter / Kapitel = بند، بخش، فرگرد، گـُفتار
این نسك دارای پیشگفتار، ١٢ گفتار و یك پسگـُفتار است
فصل ( فصل كردن ) to separate / trennen= بند بند كردن، جدا كردن، گسستن:
ما برای وصل كردن آمدیم، نی برای فصل كردن آمدیم=
ما برای به هم پیوستن آمدیم ، نیامدیم برای از هم گسستن
فصل ( فصل سال) season / Jahreszeit = هنگام - سالــْــگــَه:
هر سال دارای ۴ سالگه است: بهاران و تابستان، خزان و زمستان. خیزید و خز آرید كه هنگام خزان است.
AS
فصل ورزشی" هم داریم که میتوان آنرا "دوره ی ورزشی" گفت. نمونه: -->
تیم فوتبال پاس فصل موفقی را داشت!.. که میشود: --> باشگاه فوتبال پاس دورهی کامگاری را داشت
Ehsan T Parsi
٭٭ نیودن
بجای دعا، بگوییم نیایش.
ادعیه = نیایشها
به حضور خدا دعا كردیم كه به ما سلامتی عطا فرماید = به پیشگاه خدا نیایش كردیم كه به ما تندرستی بخشد (ارزانی فرماید)
AS
دعا كردن = نیایش كردن، نیودن
دعا میكنم = نیایش میكنم ، مینیایم
دعا كردم = نیایش كردم، نیودم
داریوش شاه میگوید:
اهورامزدا با بـَغان ویژگان* مرا یاری كناد!
اهورا مزدا این كشور را از دشمن، از خشكسالی**، از دروغ بپایاد!
به این كشور نیاید، نه دشمن، نه خشكسالی، نه دروغ!
آن دَهـِش**** را من از اهورا مزدا و بـَغان ویژگان درمیخواهم*****
این دَهـِش را اهورا مزدا با بـِغان ویژگان به من بدهاد!
*بغان ویژگان = خدایان خاندان شاهی
** خشكسالی، اینجا به چم قحطی
*** بپایاد = باشد كه نگاهبانی كند و بپاید ( از پاییدن)
**** دهش = بركت و نعمت
***** درمیخواهم = درخواست میكنم
نیایش داریوش بزرگ، شاهنشاه هخامنش
٭٭
زمان واژهای پارسی - نام یکی از خدایان کهن ایران یا «zurvan» - است که از پارسی به تازیک رفته است.
Zurvan - زمان
واژگان بسیار دیگری نیز از پارسی به عربی رفتهاند، همچون واژه "دین".
ریخت این واژگان در درازنای زمان دچار دگرش شده است:
اندازه = هندسه
برخی = بعضی
برگ = ورق
بنیاد = بنیان
تَپ = طب
ترزبان، ترگُمانیدن = مترجم
رده = ردیف
روزی = رزق
زات = ذات
زِفر = صفر
زهیه = ضخم
سَرتک = سراط
سناه = سلاح
سنایش = ثنا
شاهراه = شارع
فردم = فرد
فریز = فریضه
کادیک = قاضی
کاسپین = قزوین
کاست = قسط
کالب = قالب
کپا = قبا
کلات = قلعه
کله = قله
کمیدان = قم
کندک = خندق
کوپله = قفل
لشکر = عسکر
ماتک = ماده
مانک = معنی
مَتل = مثل
مزگت = مسجد
مهرآب = محراب
مهرک = مریض
مولش = مهلت
نال = نعل
نانوک = نعنا
نمونه = نموذج
هام = عام
٭٭ پیشیاری
در سالهای نه چندان دور، در پارسی واژه "پیشیاری" برای "خدمت" بکار میرفته است.
پیشیاری و پیشیاری کردن هنوز در بسیاری از گویشهای مرکزی ایران زنده است.
-خدمت کردن = پیشیاری کردن
-خدمت = پیشیاری
-خدمات = پیشیاریها
-به خدمت گرفتن = پیشیار گرفتن
-خادم/مستخدم/خدمتکار = پیشیار
Pinnwand-Fotos | Facebook