دفترچه

نسخه‌ی کامل: جستار آزاد تالار زنامرد
شما در حال مشاهده نسخه آرشیو هستید. برای مشاهده نسخه کامل کلیک کنید.
صفحات: 1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15 16 17 18 19 20 21 22 23 24 25 26 27 28 29 30 31 32 33 34 35 36 37 38 39 40 41 42 43 44 45 46 47 48 49 50 51 52 53 54 55 56 57 58 59 60 61 62 63 64
Nikzad Mehrazmanesh نوشته: سلام بر استاد امیر خوشحالم که عضویت من با بازگشت شما همزمان شد. در فیسبوک دوتا صفحه می شناسم که ادمین هاشون خیلی از دست کسلیس ها عصبانین هر چند وقت یه سری به این دوتا صفحه میزنم کلی میخندم
سپاس گرامی، خوش آمدید. آن کمپین مبارزه خیلی بامزه/غم‌انگیز بود.
Russell نوشته: ولی تنها 90% مردان هستند که حاضر هستند در فیس‌بوک کس لیسی کنند
E412E412E412
خیلی خوب بود
https://www.facebook.com/arash.naraghi.9...6687485035

آرش نراقی مقاله ای درباره مرد آلفا و آلفا پرستی زنان نوشته است که در آن مردسالاری را در پیوند با مرد آلفا دیده است. در جایی از مقاله می گوید :

"...و همین ارزشهاست که رفته رفته به جاذبه های مردانه (خصوصاً در چشم زنان) تبدیل می شود، و زنان را به کمند خود به سوی مردان می کشاند"

از آنجایی که امیر گرامی شما اینجا مردسالاری سنتی را بتا سالاری دانسته بودید این سوالهایی که برایم پیش امده را با شما در میان می گذارم : مردان که اکثریتشان به گفته خود آرش نراقی "آلفا" نیستند چه سودی از "تبدیل شدن" خصوصیات مرد آلفا به جاذبه های مردانه در نظر زنان دارن؟ اگر ندارند و خودشان هم زیر فشار معیارهای مردانگی هستند پس آلفا پرستی زنان به "مردسالاری" چه ربطی دارد؟ و او از کجا مطمئن است که آلفا پرستی زنان فرهنگی ست و نه زیست شناختی ؟ این وسط "اندیشمندان فمینیست" چه کمکی می توانند به مردان بکنند ؟!

Ouroboros نوشته: مردانگی: ویژگی‌های خلقی/رفتاری که برآمده از نیازهای اجتماعی جوامع انسانی بوده‌اند و برای کنترل/محدودکردن/تشدید طبیعت فرگشتیک مرد برپا شده‌اند و بر آن تحمیل می‌شوند و مردان را برای بدل شدن به انسان کامل وادار به رعایت آنها می‌کنند. ممکن است ریشه‌های فرگشتیکی هم داشته باشند ولی به حداکثرهایی افراطی کشانده شده‌اند. تفاوت میان «مرد واقعی» و «مرد الکی»، بین «مرد» و «نامرد». حوصله‌ی مثال زدن برای آنرا ندارم.

Ouroboros نوشته: جامعه‌ای که سالهاست، به دلایلی بجز فمینیسم، تولید مردان جذاب را متوقف کرده و این مردان کالایی لوکس، بسیار کمیاب و عمیقاً شکننده محسوب می‌شوند

Ouroboros نوشته: گمان می‌کنید اگر زنان حق انتخاب داشته باشند، این بدبخت هرگز تولیدمثل خواهد کرد

اینجا منظور شما از حق انتخاب این بوده که مردسالاری به معنای بتا سالاری از بین برود و مردسالاری آلفا سالاری (که در آن زنان نیازی به مرد بتا ندارند) بیاید؟ بر این بنیاد فکر می کنم خوب است در برگه ستیز با مردستیزی برای روشن تر شدن بحث پاسخی برای آرش نراقی بنویسید اگر حوصله چنین کاری را دارید البته.
کامنت هایی که مردم زیر نوشته نراقی گذاشته اند هم جالب است.
من نگاهی به آن برگه انداختم، نا امیدکننده بود. جامعه‌ی «مردسالار» بر حسب ارزش‌های بتابودگی (فراهم‌آوری) سنجیده می‌شود نه آلفابودگی. E411
من بعید می‌دانم ایشان درکی از روانشناسی تکاملی و حتی تعاریف تئوریک مفاهیمی که ذکر آن رفت داشته باشند و آن مقاله را صرفا جهت اخذ تایید و توجه دیگران نوشته‌اند. باید یک کلاس تقویتی از پایه برای ایشان برگزار کنیم.
Nikzad Mehrazmanesh نوشته: https://www.facebook.com/arash.naraghi.9...6687485035 آرش نراقی مقاله ای درباره مرد آلفا و آلفا پرستی زنان نوشته است که در آن مردسالاری را در پیوند با مرد آلفا دیده است. در جایی از مقاله می گوید : "...و همین ارزشهاست که رفته رفته به جاذبه های مردانه (خصوصاً در چشم زنان) تبدیل می شود، و زنان را به کمند خود به سوی مردان می کشاند" از آنجایی که امیر گرامی شما اینجا مردسالاری سنتی را بتا سالاری دانسته بودید این سوالهایی که برایم پیش امده را با شما در میان می گذارم : مردان که اکثریتشان به گفته خود آرش نراقی "آلفا" نیستند چه سودی از "تبدیل شدن" خصوصیات مرد آلفا به جاذبه های مردانه در نظر زنان دارن؟ اگر ندارند و خودشان هم زیر فشار معیارهای مردانگی هستند پس آلفا پرستی زنان به "مردسالاری" چه ربطی دارد؟ و او از کجا مطمئن است که آلفا پرستی زنان فرهنگی ست و نه زیست شناختی ؟ این وسط "اندیشمندان فمینیست" چه کمکی می توانند به مردان بکنند ؟! اینجا منظور شما از حق انتخاب این بوده که مردسالاری به معنای بتا سالاری از بین برود و مردسالاری آلفا سالاری (که در آن زنان نیازی به مرد بتا ندارند) بیاید؟ بر این بنیاد فکر می کنم خوب است در برگه ستیز با مردستیزی برای روشن تر شدن بحث پاسخی برای آرش نراقی بنویسید اگر حوصله چنین کاری را دارید البته. کامنت هایی که مردم زیر نوشته نراقی گذاشته اند هم جالب است.

فردا احتمالا پاسخ مفصلی برای آن نوشته تحریر می‌کنم، اما در پاسخ به سوال شما باید بگویم که «مرد سنتی» پایبند به ارزشهای سنتی معرف مردانگی ترکیبی بسیار جذاب از مرد آلفا و مرد بتاست، و در‌واقع این جدایی سهمگین یک شکاف مدرن است تا طبیعی. مثلا مرد سنتی همچون مرد آلفا پیش‌گزینی بالایی دارد، یعنی در نظر دیگر زنان جذاب است، اما همچون مردان بتا آنرا نقد نمی‌کند زیرا متعهد است. مرد سنتی همچون آلفا مستقل است، اما همچون بتا این استقلال را به رخ نمی‌کشد. مرد سنتی همچون آلفا قدرتمند است، اما همچون بتا ضعیف‌نمایی می‌کند(افتادگی و خشوع و...) و … در حقیقت می‌شود گفت که مرد سنتی «مرد ایده‌آل» زنان است، یا در واقع تلاشی برای تبدیل شدن مداوم به آن مرد ایده‌آل. اما از آنجاکه دیگر یافت نمی‌شود و کمتر مردی حاضر است در جامعه‌ی زن‌ساخته‌ی امروز در صورت داشتن توانایی جذب نامحدود زنان به یک زن تعهد دائم بدهد(مثلا)، زنان مدرن ناچار هستند با آنچه گیرشان می‌آید بسازند و هر بار عاقبت تلخ رها شدن صبح روز بعد را تجربه بکنند، تا وقتی زیبایی‌شان تحلیل رفت و ناچار به ازدواج با مردانی ضعیف تن در بدهند.

امروز روز با از ارزش ساقط شدن جایگاه مرد در خانواده اما، پایبند ماندن به ارزشها و قراردادهای سنتی به سود مردان نیست. در نتیجه «مرد سنتی» اغلب موجودی‌ست که در توجیه بتابازی خود از سنت کمک می‌گیرد.
در هزارتوی خودفریبی

مطالعه‌ی نوشته‌ی کوتاه آقای آرش نراقی برای ما حاوی نکاتی‌ست بسیار آموزنده. از تناقض‌گویی‌های مفهومی او گرفته(که یک جا نقش فرگشت و هورمن‌ها را در کارکتر مردان می‌پذیرد، اما جای دیگری پدیده‌ی مورد بررسی خود را به «برساخته‌ی فرهنگ مردسالار» تنزل درجه می‌دهد، یا اینکه یک جا جذابیت مردان آلفا در تناسب با رقبا را تائید می‌کند و بلافاصله خواستار رها کردن آن جایگاه از سوی مخاطبان خود می‌شود)، تا حالت عاطفی خود نویسنده که از میان سطور بر سر حقیقت فریاد انکار و استصیال می‌کشد، تا ادبیات مورد استفاده‌ی او که گواه از تلاشی اصیل در جهت ارائه‌ی درکی منسجم از حقیقت را می‌رساند، تا کامنتهای مخاطبانش که زن ستیزی افسارگسیخته‌ای را در خود پنهان دارند و …. همگی برای ما حاوی نکاتی هستند شایسته‌ی عنایت.

یکی از نقات قوت مقاله‌ی آقای نراقی، و وجه تفاوت آن با باقی مقالاتی که از سوی همفکران ایشان نوشته می‌شود آنست که او می‌پذیرد همه‌ی مردان، حتی در سیستم مردسالاری، آلفا و «سالار» نیستند، و پروسه‌ی رقابت تا نوک قله که طبقات گوناگون جامعه‌ی مردسالار را به نظم در می‌آورد بازنده و برنده دارد، و «سالاری» هر کس در آن نسبی‌ست. این میزان از درک و صداقت در او شایسته‌ی تقدیر است، اما این مکاشفه بلافاصله با تأکید بر وجوه منفی این رقابت و انکار وجوه مثبت آن، تا سرحد تبدیل شدن «کشف بزرگ» مقاله‌ی او به روشی برای برانگیختن همدلی مردان با فمینیسم و فمینیست‌ها به مردان(در مقام جنبشی که از ابتدا آن‌ها را ارباب عالم جا می‌زند و سپس از ایشان می‌خواهد قدرت خود را داوطلبانه تسلیم بکنند)تنزل می‌یابد. «آلفا» بلافاصله در نوشته‌ی او از سوژه‌ی مطالعه‌ی بی‌طرف به دیگری ِ انتزاعی و غیرقابل دسترسی تبدیل می‌شود که مردان به جای تلاش برای اشغال آن باید با زنان برای براندازی جایگاه نامشروع و سرکوبگر او متحد بشوند، خاصه آنکه چه بسی اکثر مردان هم قادر نیستند به این جایگاه ترفیع درجه پیدا بکنند و «تستسترون» و «کورتیزول» متناسب برای آنرا ندارند(یک ویژگی تحسین برانگیز خط استدلالی نراقی آنست که وقتی به سود استدلال اوست، آلفا موقعیتی‌ست طبیعی و ذاتی برآمده از فیزیولوژی و هورمن، آنجا که به زیان استدلال اوست، برساخته‌ی انتزاعی فرهنگی و تحمیلی، و این تناقض از طریق «وجوهات گوناگونی دارد» و «عناصر مختلفی به آن موثر هستند» توجیه می‌شود، به راستی فن بیان او استادانه است).

آقای نراقی اما یک‌سره هم بر خطا نیست، مردسالاری، اگر حتی جانبدارانه‌ترین و ایدئولوژیک‌ترین تعریف فمینیستی از آنرا نیز بپذیریم، در نگاه اول به زیان اکثریت مطلق مردانی‌ست که تحت آن قرار دارند و از آغاز وارد رقابت برای اشغال رنکهای بالاتر در آن می‌شوند. جدا از بازندگان، که اکثر مردان هستند و تشخیص مشکلاتشان کار دشواری نیست(هرچند گله‌ی فمینیستی در درک آن مشکل دارد)، پیروزی در آن هم مستلزم برخورداری از ویژگی‌هایی‌ست که (برخلاف تصور زنان، و در موافقت با ادعای آقای نراقی) کمابیش تمامی مردان به طور «طبیعی» فاقد آن‌ها هستند و باید برای آن به سختی تربیت بشوند. آنچه در سنت مردانگی تعریف می‌شود و مبنای تقسیم ارزش میان مردان است را هیچ مردی به طور طبیعی ندارد، برخی بیشتر مستعد به دست آوردن برخی جنبه‌های آن هستند، مثلاً یک جنون‌پیشه قطعاً «شهامت» بیشتری از یک مرد معمولی دارد، و این تفاوت طبیعی و ذاتی‌ست، اما مردی که فرضاً شهامت بعلاوه‌ی احساس مراقبت از خویشتن را دارد در رقابت با او احتمالاً موفق‌تر خواهد بود و به عبارت ساده، این قبیل برتری‌های طبیعی در بلندمدت و شمای کلی یکدیگر را خنثی می‌کنند. پس در یک سو ما مردانی را داریم که فاقد ویژگی‌های لازم برای تبدیل شدن به «مرد کامل» از منظری مردسالار هستند و توسط آن مجازات می‌شوند(با جایگاه پائین‌تر در جامعه، گاهی هم‌ردیف، گاهی حتی بسیار پائین‌تر از همان ِ زنان)، در سوی دیگر مردانی را داریم که با پرداخت هزینه‌ای بسیار گزاف، نادیده گرفتن بخشی از طبیعت خود، غلبه بر بخشی دیگر و پرورش یک قسمت دیگر، تبدیل به ابزاری در اختیار «سیستم کور» می‌شوند.

اما قبل از اینکه برای مردان بیچاره سیاه بپوشیم و دسته‌ی عزاداری راه بیاندازیم باید این سؤال را از خودمان بپرسیم که اگر سیستم مذکور و مدل اجتماعی سلسله‌مراتبی که می‌آفریند به راستی چنین مخرب و ویرانگر است، چرا شماری از مردان حاضر به پذیرفتن نقش بسیار دشوار آلفا، و خودکاوی، خودشناسی و خودسازی مداومی که برای رسیدن به / ماندن در آن لازم است می‌شوند؟ چگونه است که مرد آلفا هر روز تصمیماتی پیچیده اخذ می‌کند برای آلفا شدن و آلفا ماندن؟ اگر سوگنامه‌ی آرش نراقی را بپذیریم، مرد آلفا چنان می‌کند زیرا نره‌حیوانی فاقد خودآگاهی و توان تشخیص «منافع شخصی» خود، کور شده با تستسترون و فاقد کورتیزول لازم برای هراس از عواقب تصمیمات خود، که تحت سیستمی سرکوبگر محکوم به تکرار تجربه‌های خودویرانگر مردانه و محروم از رسیدن به تجربه‌ی اصیل زنانه به خود می‌پیچد.

آندرا دورکین می‌گفت «همه سکس هتروسکشوال تجاوز است، زیرا زنان تحت مردسالاری آنقدر اختیار ندارند که بتوانند به نحوی معنادار به سکس رضایت بدهند». این مثالی کلاسیک است از «مسئولیت زدایی» محبوب چپ‌ها، هیچ‌کس برای آنچه می‌کند مسئول نیست، سیاه‌پوست اگر فقیر است و اگر مجرم است و اگر به رغم گذشت دهه‌ها از برطرف کردن آنچه چپ دیروز «تبعیض» تلقی می‌کرد هنوز همانطورکه مانده تقصیر خودش نیست، نیرویی نامرئی او را به این الگوی رفتاری واداشته. زن اگر هنوز پس از پنج دهه برابری کامل در همه‌ی عرصه‌های زندگی اجتماعی و اقتصادی احساس حقارت می‌کند و تشنه درپی مردی قدرتمند می‌گردد تا به او تکیه بکند به خاطر درونی کردن زن‌ستیزی فرهنگی‌ست. و مرد هم اگر درپی گزینه‌ای که آشکارا به سود اوست می‌رود هرگز حق انتخاب نداشته و مسئول نیست، صرفاً بهتر نمی‌داند و مردسالاری مانع «دیدن حقیقت» می‌شود. برخلاف آنچه مدافعان حقوق مردان تصور می‌کنند، این زنجیره‌ی سلب مسئولیت از فرد برای اعمالش، این پروسه‌ی «بچه‌سازی» از ابنای بشر، دیر یا زود به مردان نیز می‌رسد. هرچند آن‌ها آخرین دریافت‌کنندگان هدیه‌ی بی‌مسئولیتی باشند.

خارج از ازلت مالیخولیا زده‌ی مردان امگا اما، آلفا مسئول رفتاری‌ست که بروز می‌دهد. او هر روز تصمیم می‌گیرد که مرد آلفا باشد، دور خود حریمی بکشد، هرکس به آن بی‌اجازه وارد شد را مجازات بکند، مسئولیت محافظت از عزیزانش را بر دوش بگیرد، به دختری که در خیابان دیده و پسندیده پیشنهاد دوستی بدهد، رفیق‌بازی بکند، باشگاه برود، سر کار مردان پائین‌تر از خود را کمک بکند، مردان همسطح خود را دست بیاندازد و مردان بالاتر از خود را به چالش بکشد، زنان را جز برای سکس به حریم خود راه ندهد، آخر هفته برود تمرین بوکس، ته‌ریش بگذارد و موقع حرف زدن صدایش را کلفت و لحنش را محکم بکند، برای پیشرفت رقابت بکند، در برابر این و آن خودباخته نباشد و اگر کسی به دختری که همراه اوست متلک پراند یا زیادی نگاه کرد با او درگیر بشود و اگر پایش افتاد آماده رفتن به بیمارستان یا زندان باشد! این‌ها مجموعه‌ای از تصمیمات خودآگاه است که من، و هزاران مرد دیگر مثل من در طول روزها، هفته‌ها و ماه‌های زندگی خود اتخاذ می‌کنیم، و برخلاف تصور آرش نراقی، برآمده از پیروی کور از یک الگوی فرهنگی، که نتیجه‌ی مستقیم بررسی سود و زیان چسبیدن به مردانگی سنتی یا رها کردن آن از سوی مردان آلفاست. من چنان تصمیماتی می‌گیرم زیرا تصور می‌کنم پاداش این اعمال به ریسکهایی که دارند، مسئولیتهایی که همراه می‌آورند و هزینه‌هایی که دارند می‌ارزد. مرد آلفا فرصت‌طلبی را فدای رفاقت می‌کند اما دوستانی سالم و متعهد بدست می‌آورد. آسان‌طلبی را فدای خودسازی می‌کند اما شرکای جنسیتی بهتر و بیشتری بدست می‌آورد. صلح طلبی و ریسک‌گریزی را با جنگاوری و خطرپذیری مبادله می‌کند و احترام و عزت بدست می‌آورد. حرف‌شنوی و «چشم خانم» گفتن را با چالش مداوم و دست‌انداختن زنان عوض می‌کند و … مرد آلفا چنان می‌کند زیرا پاداشی که می‌بیند متناسب است با زحمتی که می‌کشد.

خود نراقی این پاداش را باز می‌شناسد، اما «سیستمی» که به مرد قلدر آلفا پاداش می‌دهد و مرد مهربان بتا را مجازات می‌کند(«مردسالاری»)را بیمار تلقی می‌کند. خبر بدی که او خود می‌داند اما حاضر نیست در مرحله‌ای خودآگاه بپذیرد آنست که «سیستمی» وجود ندارد، سیستم، زنان به حال خود رها شده‌ای هستند که از گوش دادن به «احساسات» مردان مثل او بیزار و درمانده، در جستجوی مردی مستقل و خودساخته و قابل اتکا خود را در آغوش این مردان فراموش می‌کنند. این تنها منشاء بیرونی قدرت مردان آلفا در چهارچوبی جنسیتی‌ست، که نراقی امیدوار است روزی برانداخته شده، زنان به وعده‌های دیرین خود عمل کرده، آنچه مردان می‌خواهند را و زنان دارند را، به مردانی بدهند که آن‌ها را می‌فهمند و مهربان هستند. یا دیگر حداقل آنرا میان من زن‌ستیز و نراقی فمینیست و اصغرآقا ماست‌بند بی‌خبر از این حرفها به طور برابر تقسیم بکنند. نه آنکه سهم مرد فمینیست لایک و شر فیسبوکی باشد و «جایزه» را زنان به مردانی بدهند که ایشان چیزی فراتر از یک حفره‌ی جنسی تلقی نمی‌کنند. در حقیقت نراقی به نحوی ناخودآگاه می‌کوشد زنان فمینیست را به ابراز همدردی دعوت بکند و از این طریق که «ببینید پیشرفت حاصل شده، زنانی هستند که آلفاپرستی نمی‌کنند» به دستگاه فکری خود مؤمن بماند، به رغم تجربه‌ی مداومی که در جهان حقیقی متحمل می‌شود، به رغم آنکه زنان به طور پیوسته و مداوم مردان آلفا را به مردان بتا ترجیح می‌دهند، و به رغم آنکه خود او هم این «متحدان طبیعی» را شناسایی کرده.

او می‌پذیرد که چگونه زنان شرکای طبیعی مردان آلفا هستند و نه همان مردان بتا، و در تحقیر مردان ضعیف با «مردسالاری» همراه می‌شوند که گواه هوشمندی و صداقت فکری اوست، اما نمی‌تواند بپذیرد که این (به زعم او) بی‌عدالتی را زنان به طور روزمره و مداوم پدید آورده‌اند، اینکه به جای پذیرفتن نقشی که زنان به طور روزمره می‌پذیرند و ایفا می‌کنند، و تلاش برای هماهنگی با معیارهایی که جنس مخالف برای زوج‌گزینی مشخص کرده و می‌کند، او مخاطب خود را دعوت به تلاش برای تغییر نظامهای اجتماعی برای تغییر معیارهای انتخاب جنسی زنان می‌کند! همیشه آسانتر است که بالای منبر رفته، تظاهر به «تغییر جهان» و «فرهنگ سازی» بکنید چنانکه گویی واقعا برای رهایی نوع بشر نخسه‌ای کارآمد دارید، تا آنکه به راستی شروع به ایجاد تغییرات کوچک اما عینی در شخصیت و زندگی فردی خودتان بکنید تا کارآمدی خود را در سیستم بالا ببرید.

ایراد بزرگ دیگری که در توجیه آرش نراقی وجود دارد آنست که مرد پایبند به کدهای مردانگی از «مردسالاری» هیچ کمکی دریافت نمی‌کند، بلکه توسط سیستم فرهنگی که همفکران او، به آهستگی و طی بیش از صد سال «ترقی» مداوم مستقر کرده‌اند به چالش کشیده می‌شود. آرش نراقی اینجا نشانه‌هایی از سندروم «خود-خاص-پنداری» چپ‌ها نشان می‌دهد، او دقیقاً به دلیل وجه شباهتش با اکثریت مطلق آدمهای هم‌نسل خود احساس خاص بودن می‌کند. واقعیت اما این است که افکار او نرم بدیهی جامعه‌ی امروز ایران است، مردانی که به طور فله‌ای از زیر بار مسئولیت سنگین و دشوار، اما پرثمر مرد بودن به پلی‌استیشن و پورن پناه می‌برند آرزوی دور و درازی که بناست در آینده میسر بشود نیست، کابوسی‌ست متجسد در حالا. عجیب‌الخلقه‌ی دوجنسه‌ی محبوب نراقی که مسئولیت‌پذیری، شهامت، جنگاوری، اقتدار و غیرت را با قربانی‌نمایی، صلح‌طلبی، بزدلی، آسان‌طلبی و «روشنفکری» عوض می‌کند هم‌امروز برآمده، و قامت خموده‌ی مرد ابروبرداشته‌ی نازک‌صدای نرم‌پستان ِ صورتی‌پوش هم‌اکنون بر تمدن بشری سایه افکنده، مردانی محکوم به زیستن با زنانی که ایشان را فله‌ای طلاق می‌دهند، فرزندان ناسپاسی که از ایشان بیزارند و جهانی که در آن به جای عزت و احترام، لایک و شر فیسبوکی دریافت می‌کنند. اینکه آیا این معامله ارزشش را داشته یا نه برعهده‌ی مردان است که نفر به نفر برای خودشان تصمیم بگیرند، نه آقای نراقی یا من. مرد آلفا در این سیستم نه فقط به طور سیستماتیک «تربیت» نمی‌شود و به آلفاتر بودن تشویق نمی‌شود، بلکه هر بار قدم از خانه بیرون می‌گذارد گویی به میدان جنگ وارد شده: مردان ضعیف‌النفس به او حسادت می‌ورزند و از وجودش احساس خطر می‌کنند، زنان می‌خواهند میزان پایبندی ظاهری او به این کدها را شخصاً و رأسا بسنجند و می‌کوشند در زره او خط و خشی بیابند(آنچه ما گه‌تست نامیده‌ایم). زندگی مرد آلفا خیلی سخت‌تر از آن چیزی‌ست که او تصور می‌کند، تنها برگ برنده‌ی آنها، زن است.

نسخه‌ی تجویزی او برای «مشکل» فمینیسم است. اما طی پنجاه سال اخیر قدرت زنان و حق انتخاب ایشان رشد مداوم داشته، نتیجه‌ی آن چه بوده؟ آیا مردان آلفا قدرت و جایگاه خود را از دست داده‌اند؟ آیا جذابیت مردان آلفا کمتر شده؟ نه، قدرتشان هزاران هزار برابر شده و امروز تعدد شرکایی را تجربه می‌کنند که دویست سال پیش تنها پادشاه یک کشور از آن بهره‌مند می‌شد. آیا مردان ضعیف‌نمای خود-قربانی-پندار ِ گریان ِ در ارتباط با «زنانگی» خود ارزششان افزایش یافته؟ نه، بالعکس، این مردان بتا هستند که در دادگاه‌های طلاق مورد تجاوز قانونی قرار می‌گیرند، فرزندان خود را از دست می‌دهند، به زندان مهریه و المونی می‌افتند، بخشی از درآمد و دارایی خود را از دست می‌دهند، در رسانه‌ها دیونمایی می‌شوند و … مردان بتا هستند که هرچه داشته‌اند را از دست داده‌اند، نه مردان آلفا. این بوده نتیجه‌ی انتخاب نامحدود زنان، و برای مردان غیرآلفا وضع از این بدتر هم خواهد شد!

بگذریم. همانطورکه پیشتر گفتم این دعوت به گمان من بیش از آنکه پیشنهادی جدی باشد که نویسنده خود آنرا باور دارد، تقاضایی‌ست سربسته برای برانگیختن همدلی زنان با مردان و همان ِ مردان با فمینیست‌ها، اولی هرگز موفق نخواهد شد، دومی قطعا به نتیجه می‌رسد. خبر بد برای آرش نراقی این است که این دعوت بجز در بخش کامنتهای صفحه‌ی فیسبوک او جای دیگری لبیک نخواهد شنید، و رؤیای «زنان متحد با ما»ی آرش نراقی، در حد کامنت‌گذاران مونثی که دستشان از مرد آلفا کوتاه است باقی خواهد ماند. کابوس مردان اخته‌ای که در اینتنرنت می‌کوشند خود را مدافع حقوق زنان جلوه بدهند و از یکدیگر در اثبات کارآمدی خود برای ایشان سبقت بگیرند اما زیادی واقعی‌ست.

در «راه حل» خود، آرش نراقی پیشنهاد می‌کند که مردان استراتژی موفقی که در سرتاسر تاریخ حیات مؤثر بوده و به اعتراف خود او همچنان نیز مؤثر است را رها بکنند و استراتژی اتخاذ بکنند که باز به اعتراف خود او در جذب جنس مخالف موفق نیست، و طی پنجاه سال اخیر به رغم همه‌ی «فرهنگ‌سازی‌ها» و بخشنامه‌ها به اثربخشی آن ذره‌ای افزوده نشده. چرا؟ چون مدل کنونی با قالب ایدئولوژیکی که او می‌پسندد فاقد هماهنگی‌ست. او از شما نمی‌خواهد که مدل سنتی را رها بکنید چون کارآمد نیست، او از شما می‌خواهد چنان بکنید زیرا با الگوی ذهنی مطلوب او از آنچه روابط جنسیتی می‌باید باشند در تعارض است. برای انکار این دگماتیسم ایدئولوژیک به دستاویز دیرین چپگرایان متوسل می‌شود: پراگماتیسم. و می‌کوشد نقد خود را چنین طراحی بکند: مردانگی سنتی مردان را از تجربه‌ی زنانه محروم می‌کند، مردانگی سنتی برای مردان سخت است، مردانگی سنتی برای همه‌ی مردان ممکن نیست، مردانگی سنتی به طور طبیعی در مردان نمی‌روید و نیازمند تربیت است پس نتیجه می‌گیریم طبیعی نیست و تحمیلی‌ست و …

من در این نقد به چاله‌ی کهن «طبیعت یا تربیت» در نمی‌افتم، ترجیح زنان برای مردان آلفا هرگز تغییری نخواهد کرد نه فقط به این دلیل که استراتژی جنسی کنونی زن محصول میلیون‌ها سال موفقیت در فرگشت است، و نه فقط به این دلیل که همه‌ی تلاشها برای تغییر آن تاکنون نتایج فاجعه‌آمیز داشته‌اند. بلکه به این دلیل: زنان دیگر نیازی به مردان بتا ندارند، و بدون وجود آن‌ها قادر به تأمین اقتصادی و اجتماعی خود هستند. اما نیازشان به مردان آلفا نیازی‌ست روانی-عاطفی، که با پر شدن «نقش» آن‌ها توسط پلیس و ارتش برطرف نخواهد شد. زن هیچ کجا احساس آرامش و امنیت نمی‌کند بجز آغوش مرد آلفا. هیچ حساب بانکی، هیچ نبوغی، هیچ اثر هنری و یا هیچیک از دیگر داشته‌های مردان بتا قادر به برآوردن این نیاز روانی نیست، و نیازهای غیرروانی را زن خودش برآورده می‌کند. گذشته از این، زنان(اخطار: خطر زن‌ستیزی عفونی! =>)عموما، فاقد خودآگاهی ِ قابل استفاده برای خودسازی هستند! اینکه شما خودکاوی بکنید، سپس به خودآگاهی برسید و در پایان این خودآگاهی را به عینیت درآورده خودسازی بکنید یک پروسه‌ی مطلقا، منحصرا و یک‌سره مردانه است. زنان هیچ‌گاه نیازی به این کارها نداشته‌اند زیرا انتخاب جنسی را در اختیار دارند و شروط آنرا تعیین می‌کنند. پس زن از خودآگاهی برای رسیدن به آنچه می‌خواهند و توجیه بهایی که خودشان یا دیگران برای آن پرداخت می‌کنند استفاده می‌کند نه تغییر ابژه‌ی میل خود. اما خودمانی، چگونه هنگامی که مردان، با وجود فشار فرگشتیک شدیدی که انتخاب زنان روی آن‌ها وارد می‌آورد، با وجود هجمه‌ی تبلیغاتی و با وجود نقشی که خودآگاهی در رفتارشان ایفا می‌کند قادر به تغییر الگوهای انتخاب جنسی خود نبوده‌اند و هنوز زیبایی و جوانی زنان معیار اصلی انتخاب شدنشان از سوی مردان محسوب می‌شود، زنان باید قادر به انجام آن تلقی بشوند؟

فمینیسم همانقدر برای این مشکلات «راه حل» دارد که برای باقی دشواری‌ها داشته: هیچ راه حلی! تنها اثر آن بازداشتن سازمان‌یافته‌ی پسران از تبدیل شدن به «مردان آلفا»ی برای زنان جذاب و پرورش احساس قربانی بودن، بازندگی و بی‌چارگی در آنها، و تبدیل دختران به زنانی انباشته از سر‌خوردگی و عقده که توانایی به دست آوردن و در دست نگاه داشتن مردان آلفا را ندارند: ناکارآمدی اجتماعی مطلق. خوشبختانه ناکارآمدی اجتماعی مطلق توان تداوم نامحدود را ندارد، و با سقوط و تنزل جامعه تا مرزی مشخص متوقف می‌شود. مرد بی‌ارزش امگا بی‌ارزش می‌ماند، مرد کم‌ارزش بتا دائم کم‌ارزش‌تر می‌شود و مرد ارزشمند آلفا هر روز به ارزشش اضافه می‌شود، هیچ کاری هم از دست بخشنامه‌ی دولتی و روشن‌فکر فرهنگ‌ساز و دپارتمان علوم انسانی دانشکده بر نمی‌آید.

خوشبختانه این ناکارآمدی قادر به تداوم نامحدود نیست و در خودش متوقف می‌شود، و نتیجه‌ی دعوت مرد و زن به رها کردن نقوش سنتی‌شان ژاپن است: جامعه‌ای که در آن نیمی از مردان تولید مثل نمی‌کنند. مردی که تولید مثل نکرده، فاقد انگیزه و اشتیاق برای سرمایه‌گذاری بلندمدت در جامعه است، و به جای آن می‌کوشد با حداقل زحمت ممکن، حداقل درآمد متصور برای زندگی «مجردی» خود را بدست بیاورد، مرد ابتر ِ بی‌خانواده دلیلی برای تلاش در جهت دسترسی به منابع بیش از نیاز بلادرنگ خود ندارد، و جامعه‌ای که در آن مردان حداکثر تلاش خود را برای پیشرفت با ثبات فردی انجام نمی‌دهند جامعه‌ای است روبه زوال در همه‌ی جوانب متصور. تاریخ می‌داند که مرد می‌تواند چه نیروی مولد و تمدن‌سازی باشد، همینطور می‌داند که مرد می‌تواند چه نیروی مخرب و تمدن‌سوزی باشد، تجربه‌ی رسوای فمینیسم به او خواهد آموخت که مرد می‌تواند چه مایه بار سنگینی بر دوش جامعه‌ای تحمیل بکند که برای تلاش بیشتر پاداش بیشتر در نظر نمی‌گیرد و به جای الگو قرار دادن مردان آلفا می‌کوشد آن‌ها را دیونمایی بکند.

در پایان، مایلم توجه خواننده را به تم کمابیش پنهان این نوشته و نوشته‌های مشابه جلب بکنم، که در آن تجربه‌ی عاطفی زنان و بیان آن به طور تلویحی، پیشفرض و اصیل تلقی می‌شود و همان مردان به دلیل عدم هماهنگی و انطباق با آن معیوب یا ناقص جلوه داده می‌شود. مرد آلفا هیچ مشکلی برای بیان عواطف و احساسات خود ندارد، اتفاقاً برخلاف بتای چاپلوس و امگای درخودمانده، مرد آلفا همه‌ی عواطف مثبت و منفی خود را بی‌هیچ شرم و عذرطلبی، با صدایی رسا و بیانی محکم طرح می‌کند. اگر زنی مزاحم احوال اوست، به او تشر می‌زند( از آخرین باری که من وانمود کردم زنی حرفی به راستی درخور شنیدن برای گفتن دارد سالها می‌گذرد)، اگر همسایه‌ای عصبانی‌اش کرده، در بیان و ابراز آن درنگ نمی‌کند، اگر از کسی خوشش آمده از این بابت معذب نمی‌شود و اگر از کسی خوشش نیامده ظاهرسازی نمی‌کند. ویژگی منحصربفرد مرد آلفا آنست که برای آسایش و آرامش دیگران زندگی نمی‌کند، و هر آنچه انجام می‌دهد را داوطلبانه و برای آسودگی خیال خودش انجام می‌دهد(حتی زمانی که از خودگذشتگی می‌کند، آنرا یکسر از سر خودخواهی انجام می‌دهد نه اخذ تائید بیرونی). مقایسه بکنید با زندگی سراسر انکار، خودفریبی و بازیگری مردان بتا که برای اخذ تائید عاطفی و اجتماعی دیگران لحظه‌ای نقش «مرد خوب» را رها نمی‌کنند.

پس منظور نراقی از ناتوانی بیان «احساسات» ، انکار بیان «ضعف» از سوی مردان آلفاست نه واقعاً احساسات. این یکی گرفتن احساسات(و زنانگی)با ضعف نیاز به مقداری هوشمندی دارد که مخاطب عام نراقی فاقد آنست، یا شاید منظورش آنست که تجربیات احساسی زنان تنها تحت مردسالاری «ضعف» هستند و سیستم آلترناتیوی از ارزشها در جهان وجود دارد که در آن بندگی عواطف ضعف تلقی نمی‌شود؟ به هر حال، مردان آلفا هیچ مشکلی در بیان عواطف خود زمانی که به ارتقاء جایگاه آن‌ها یا حفظ جایگاه فعلی آن‌ها می‌انجامد ندارند، فقط زمانی که این عواطف ممکن است به جایگاه او در هرم قدرت آسیب برسانند از ابرازشان پرهیز می‌کنند، مثلاً در بیان ترس، یا احساس حقارت. یک پیشفرض مخفی دیگر هم اینجا وجود دارد: اینکه همه به اندازه‌ی نویسنده ترس و حقارت و … «ضعف» را تجربه می‌کنند، فقط آنرا بیان نمی‌کنند. اگر من از تند راندن می‌ترسم شما هم باید بترسید، و اگر به نحوی بجز این رفتار می‌کنید «نقش» است و «کاذب» است و … این فرافکنی ضعف به عنوان حالت پیشفرض، این فضیلت ساختن از آن، این تلاش برای مخابره‌ی پیغام «ضعیف بودن و ضعیف ماندن ایرادی ندارد» را هیچ‌کس بجز آن‌ها که از روشی مشابه برای خودفریبی بهره می‌برند جدی نمی‌گیرد.

آرش نراقی اکنون بر سر دو راهی ایستاده که بسیاری مردان فمینیست ِ باهوش خود را در آن می‌یابند، او چشم در چشم ِ مغاک انداخته و پنجه در پنجه‌ی دیو انداخته، آیا تجربه‌ی زندگی و مشاهدات خود را نادیده گرفته، به ایدئولوژی که زنان را برابری‌طلب و آلفاستیز جلوه می‌دهد مؤمن می‌ماند؟ یا آنکه می‌پذیرد تاکنون بر خطا بوده، می‌کوشد حقیقت را چنان که به راستی هست پذیرفته، و خود را با آن تطابق بدهد؟ اغلب مردان گزینه‌ی اول را انتخاب می‌کنند. مقاله‌ی کوتاه او دستچینی از بهترین خودفریبی‌های مرد بتاست: امکان‌ناپذیری آلفا شدن و جعل مردی به عنوان موقعیتی بودنی و نه شدنی(بعضی مردها اینطور «هستند»، بعضی دیگر آنطور «هستند»، بدون تمرکز زیاد بروی آنکه چگونه آنطور و اینطور «شدند»)، رفع تقصیر از خود و انداختن آن به هر گردنی که دستش رسید(جبر بیولوژیک، چرخ قدار، مردسالاری قهار، «زنان» حتی ...)، سرگرم کردن خود با تغییر نظم ازلی جهان و یکسر خارج از کنترل او، برای منحرف کردن ذهنش از اعمال تغییرات جزئی و امکان‌پذیر در زندگی شخصی.. ما اما همواره امیدواریم، به آنکه مردانی همچون آرش نراقی سرانجام راهی که صدها نسل از پدرانشان به درستی پیموده بودند را دوباره بیابند.
دوستان عضو و مدیر آن صفحه زحمت بازنشر فیک‌بوکی ِ این را بکشند. یک ادیتی هم شاید لازم داشت، مثل همیشه هرگونه نقل، سرقت ادبی، بازنشر، دخل، تصرف، تحریف و انگولک نوشته‌های من برای عموم آزاد است. E402
Ouroboros نوشته: در هزارتوی خودفریبی

آفرین به قلم توانای شما امیر. E41f
دوستی که نوشته ایشان را در فیسبوک می گذارند لطفا لینک مقاله نراقی را هم بگذارند.اگر لینک پستی که در فیسبوک میگذارید را در کامنت های خود نوشته نراقی هم بگذارید بد نیست، نراقی و کامنت گذاران را به صفحه ستیز با مردستیزی می کشاند.
Nikzad Mehrazmanesh نوشته: آفرین به قلم توانای شما امیر.
دوستی که نوشته ایشان را در فیسبوک می گذارند لطفا لینک مقاله نراقی را هم بگذارند.اگر لینک پستی که در فیسبوک میگذارید را در کامنت های خود نوشته نراقی هم بگذارید بد نیست، نراقی و کامنت گذاران را به صفحه ستیز با مردستیزی می کشاند.
من مطلب را قرار دادم و یک کامنت در هر ذیل همان مقاله جهت اطلاع ایشان نوشتم، البته نمی‌دانم تا چه حد دیده خواهد شد. دوستان باز هم اگر راه دیگه‌ای برای اطلاع به ایشون می‌شناسند خبر بدهند، چون بنظر من اصلا از نظر اخلاقی وظیفه‌یِ ماست که به ایشون اصلاع داده باشیم.
Russell نوشته: یک کامنت در هر ذیل همان مقاله جهت اطلاع ایشان نوشتم

آقا دست شما درد نکنه :e420:
فقط منشن اسم آرش نراقی آبی رنگ نشده بعضی وقتا بگیر نگیر داره این منشن . یه اشکال کیبوردی هم دیدم "نخسه" به جای نسخه.
صفحات: 1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15 16 17 18 19 20 21 22 23 24 25 26 27 28 29 30 31 32 33 34 35 36 37 38 39 40 41 42 43 44 45 46 47 48 49 50 51 52 53 54 55 56 57 58 59 60 61 62 63 64