مردان مرده
نوشتهی امیر
Sabu2591@gmx.com
[ATTACH=CONFIG]4371[/ATTACH]
در پست قبلی من اشاره کردم که فمینیسم واکنشیست که به کاهش مردسالاری در یک جامعه نه ازدیاد آن، و برآمده از تضعیف مردانگی در مردان یک جامعه و سقوط شمار مردانی که از سوی زنان جذاب تلقی میشوند.
در جستجوی تعریفی برای مردانگی به متفکران برجستهی پیش از جنگ بزرگ برمیخوریم و با اندیشههای چنان بکر و عمیق روبرو میشویم که پیش و پس از آن در تاریخ بیمانند بودهاند. از فضیلت و اینکه ذاتاً امریست برای مردان ارزش آفرین، تا غیرتمندی و جستجوی دلایل آن، از «مردانگی اولمپی و زنانگی تیتانی» تا تعریف جنسیت به مثابهی مجموعهای از خصایل منطبق با ذات زن و مرد که آنها را برای جنس مقابل جذاب میکند یا بهترین ویژگیهای آنها را برجسته میکند. از ستایش جنگاوری، سلحشوری، دلیری، پایمردی، زورمندی، نخوت و عشق به قبیله میخوانیم و به تماشای نمایشی خیره کننده از همهی آنچه در این جهان ارزش زیستن دارد مینشینیم.
پس از جنگ اول بینالملل اما با تغییری در این ندا روبرو میشویم. اینجا برزخیست جدید. آن «ارزشهای مردانه»، میلیونها مرد جوان را به خاک و خون کشیدهاند. هر دو سوی میادین نبرد انباشته است از اجساد متعفن مردانی غیرتمند، شرافتمند، دلیر و برجسته. بوی گوشت سوختهی مردان، روشنفکران پیشتاز را پیرامون آن تحسینها، آن سرودها، آن اشعار، آن آهنگها و آن غریوهای غرورآمیز پیرامون مردانگی به فکر دوباره وا میدارد. «چه ارزشهایی هستند اینها اگر باورمندان به خود را چنین به خاک و خون میکشند؟ چگونه میدانیم که راه همینست و نه آن ِ دیگری؟ شاید زنان، یا زنانگی راه نجات است؟ این ارزشها اگرهم ارزش بودهاند اکنون دیگر بهای پایبندی به آنها چنان بالا رفته که دیگر به زحمتش نمیارزد»...
تردیدهایی از این دست از آغاز جنگ اول در بالاترین اقشار خردهبورژوازی ِ متمدنترین ممالکت عالم شکل گرفته بود، و ایشان با بهرهمندی از نفوذ خود، تلاش میکردند از وخامت هرچه بیشتر اوضاع در مقایسی آخرالزمانی جلوگیری بکنند. این واکنش به مردانگی هرچند کمی پیش از جنگ اول شروع شده بود، با نتایج فاجعهآمیزی که آن جنگ از منظر انسانی بر جهان تحمیل کرد در مقیاسی تشدید شد که نقد، تشکیک و انکار مردانگی بدل به گفتمانی جاری در فضای عمومی جامعه شد. در شوروی بلشویکها موضعی کاملاً «فمینیستی» برگرفتند زیرا بازشناسی تاریخ جنسیتی بشر در قالب سلطهی مرد بر زن کاملاً منطبق با خوانش متریالیستی – مارکسیستی از تاریخ و عقدههای خود-قربانی-انگاری بود که انقلاب اکتبر بر مبنی آنها شکل گرفته بود.
هم فاشیسم ایتالیایی، هم ناسیونال سوسیالیسم آلمانی از منظری ایدئولوژیک موضعی در تعارض با همان بولشویکها اتخاذ کردند و در تلاشی برای «زنده کردن» ارزشهای مردانهای که امروز از هر سو به چالش کشیده میشود، کوشیدند نظامی مبتنی بر پیوندهای خونی، دلیری، جنگاوری و نظم پی بریزند. نتیجه کاریکاتوری شد خونآلود در مقیاسی که بشر هرگز پیشتر گمان آنرا نبرده بود. نه، روشنفکران چپگرا محق بودند، مردانگی چیزیست دیوسیرت و مخرب، که جز خون و آتش و مرگ و نیستی چیزی به همراه نمیآورد. آنهایی که در اینباره تردید داشتند، همه این تردیدها را در غروب جنگ دوم از دست دادند. مردانگی، جایی در جهانی از منظر تکنولوژیک چنان پیشرفته که «جنگاوری» و «سلحشوری» و «دلیری» میتوانند صدها هزار نفر را در کسری از ثانیه به خاکستر تبدیل بکنند ندارد، و میباید آنرا ممنوع، تقبیح و نابود کرد.
افول مردسالاری به عنوان نظامی که در آن مردانگی پاداش داده میشود در تقریباً تکتک کشورهای جهان، و در سرتاسر تاریخ، پس از دورهای از جنگهای خونبار در شرایطی که جامعه به سطوح پیشرفت کافی برای فراتر رفتن از دسترنج مستقیم و آنی ِ مردان رسیده بوده رخ داده. در ایران ما جنگ هشت ساله را میبینیم، در آمریکا بلافاصله پس از جنگ اول و دوم، جنگ کره آتش را شعلهور کرد و در ژاپن شکستخورده همهی آن گنجینهی غنی از فرزانگی مردانهای که هزار سال بیشتر جمعآوری شده بود به گوشهای افکنده شد. هر جامعهای به مرحلهای از تکامل تاریخی میرسد که در آن مردانگی کلاسیک «سود ده» تلقی نخواهد شد. چه به سود خود مردان، چه به سود زنان، و چه به سود جامعه در قالبی فراجنسیتی. زنان به عنوان موجوداتی که از دیرباز روشهایی با خصومت مستقیم پایین برای حل مشکلات خود اتخاذ میکردهاند، عالمانی بالذات تلقی میشدند که خردی جاودان برای جلوگیری از برآمدن جنگهایی چنان خانمانسوز با خود دارند.
رها کردن مردانگی، نقطهی آغاز سقوط فمینیستی جامعه و برآمدن زنانگی به عنوان تنها الگوی معتبر تجربهی جنسیت در جامعه محسوب میشود، و چنانکه در بالا تشریح شد، نه تحمیلی بیرونی، که اقدامیست داوطلبانه توسط یک نسل ِ سرخورده از مردان که برای راهنمایی از جلوی لولهی تانک به دامان زنان پناه میبرند. زنان نیز ایشان را نا-امید نمیکنند، یا دستکم، گروهی بسیار کوچک از زنان، که در نظم موجود مردسالار هیچ ارزشی ندارند و امیدوار هستند تا بتوانند با تغییر ساختار مستقر ارزش کالای کمبهای خود را در بازار جنسیجنسیتی بالاتر ببرند: زنان فمینیست!
همچنانکه در پست پیشین نیز گفتم، فجایع جنسیتی جامعهی مدرن را هرگز نمیتوانیم بر گردن زنان بیاندازیم چراکه هیچگاه اکثریتی مؤثر از ایشان «فمینیست» نبودهاند، حتی امروز هم در کشورهایی همچون سوئد و آمریکا که بیش از هر جامعهی دیگری به این آفت فسادآور آلوده شدهاند باز اکثریت مطلق زنان خود را فمینیست تلقی نمیکنند. زنان یک شبه دیوانه نشدند و خواستار چیزی که حقیقتاً از آن بیزار هستند نشدند و نهاد خانواده را از هم نپاشیدند، این مردان بودند که تصمیم گرفتند یک شبه به گروهی از زنان بسیار زشت، بسیار بیارزش و بسیار شلوغ چنان بها بدهند و یاوههای آنان را چنان گران بخرند که کل بنیادهای فرهنگی جوامع مدرن به نحوی غیرقابل شناسایی دگرگون بشود. «زنان»، با چشمانی از کاسه در آمده این بازی را نظاره میکردند و برای عقب نماندن از قافله سعی میکردند خودشان را به موج دوم و سوم و چهارم و پنجم این قطار به سرعت در حرکت برسانند. این تصور که «برابرنمایی با مردان» میتواند برایشان شریک زندگی بهتری به ارمغان بیاورد، این تصور که استقلال اقتصادی میتواند نظر مردانی که پیشتر هرگز ایشان را نمیدیدند جلب بکند و این امید که سرانجام زن بودن خودشان را با «برساختهی فرهنگی» اعلام کردن جنسیت درمان خواهند کرد، این تصور که میهمانی آنچنانی در جریان است که از آن جا ماندهاند همگی دست به دست هم داد تا «فمینیسم»، چه در قالب رسمی غربی و چه در قالب زیرجلی ایرانی به موفقیتهای برجستهای برسد، اما بدون رهبری مستقیم مردان، بدون خودزنی داوطلبانهی آنها و بدون سرخوردگی عمومی ایشان از آنچه هستند فاجعهای در این مقیاس میسر نمیبود.
خشم مدافعان حقوق مردان از خیانت زنان به این مدل آلترناتیو آنست که زنان هیچگاه از پاداش دادن به آن مردان جنگاور، دلیر، غیرتمند، شرافتپرست، یا در یک کلام «سنتی» و پایبند به آن ارزشهای و فضایل کلاسیک مردانه دست بر نداشتند، و آرزویی بجز تسلیم به این مردان «بیمغز ِ تمدنسوز بیفرهنگ ِ خشن و زمخت» ندارند. چنان است که مرد «متمدن اهلیشدهی زنصفت»، موفقیت هر روزهی مردی که در برابر اهلی شدن مقاومت نشان میدهد با زنان را میبیند و آنرا با جایگاه عملاً و مطلقاً بیارزش خود در جامعهای که بر مبنای ستایش زنانگی و نکوهش مردانگی بنا شده مقایسه میکند و از اینکه در سرتاسر زندگی به او دروغ گفته شده به خشم و خروش میآید.
این خشم به جاست، ولی آنرا یکسر متوجه زنان کردن عادلانه نیست. آنها که اندک آگاهی در بازی دارند به نیکی میداند که زنان هرگز در مرد شدن رقبا، دشمنان و یا بازدارندگان ما نیستند، فارغ از آنچه میگویند، آنچه میکنند، «انتخابی» که میکنند همواره «مردترین» مرد گروه است. مرد پایبند به مردانگی را هزاران بار ترجیح میدهند به مرد خائن به آن، و هر لحظه تصمیم بگیرید که از خودستیزی، تلاش برای زن شدن و ادای کبک را در آوردن خسته شدهاید، آغوش پذیرای زیباترین، مهربانترین و باهوشترین زنان به روی شما گشوده است.
اکنون پرسمان اصلی اینست که چگونه میتوان آنچه را از مردانگی که برای مردان خواستنیست و برای زنان جذاب را زنده کرد، بیآنکه به ورطهای افتاد که پدران ما در تلاش برای گریختن از آن، به این منجلاب پناه بردند.