هم قبیــــــــــــــله: تاریخ همجنسگرایی - یحیی ابن اکثم
یحیی بن اكثم فقیه اصولی و قاضی القضات و مشاور مأمون خلیفه عباسی یکی از نام آورترین همجنسگرایان تاریخ اسلام است (159ـ 243هـ)یحیی به علت نزدیکیش با مأمون خلیفه بلند آوازه سلسله عباسی در تاریخ دارای شهرتی شایان است و معمولاً همه کتب تاریخ عباسی روایات خود را از او نقل می کنند ـ چرا که او در سفر و حضر پیوسته همراه مأمون بود و تدبیر امور مملكتی خلیفه همواره بدست او بود ـ
او به دلیل چیره دستی اش در علوم اسلامی در سن 21سالگی1 به قضاوت بصره منصوب شد اما طولی نکشید که به علت همجنسگرایی و به فساد کشاندن جوانان شهر از او در نزد مأمون شکایت شد ـ
مأمون که خود نیز به همجنسگرایی شور و اشتیاق فراوانی داشت2 از شکایت کنندگان خواست تا برای طرح شکایت دلایل محکمی بیاورند ـ آنها هم شهرت او را در همجنسگرایی و اشعارش را در این زمینه پیش کشیدند ـ مأمون او را از قضای بصره معزول و به قاضی القضاتی بغداد که پایتخت جهان اسلام به شمار می رفت نصب کرد و چیزی نگذشت که او رفیق حجره و گرمابه و گلستان مأمون شد3 و در امور ملک مشاور و وزیر او قرار گرفت و اینها همه در روزگار جوانی یحیی بود ـ البته شیرین زبانی و حاضر جوابی یحیی از عوامل موثر در نزدیکی و دوستی او با مأمون بوده است که در کتابها به آن اشاره شده است شرح احوال یحیی بن اکثم به عنوان اولین فقیه همجنسگرای تاریخ اسلام قابل تحقیق و بررسی است ـ کما اینکه او در زمان خود دارای مقامات مهم علمی و حکومی نیز بوده است ـ آنچه از فحوای کلام تاریخ نویسان بر می آید یحیی در زمان مأمون شخص دوم حکومت محسوب می شده است که همواره همراه با خلیفه و طرف مشاوره او بوده و از حرمت و عزت بسیاری برخوردار بوده است.
بعد همجنسگرایی یحیی همواره مورد بحث تاریخنویسان و علمای رجال بوده تا آنجا که ثعالبی صاحب کتاب معروف یتیمه الدهر مأمون را در همجنسگرایی متأثر از یحیی بن اکثم میداند. 4
گو اینکه محققین نظرات فقهای دیگر را در حلیت لواط با غلام مملوک متأثر از فتاوی یحیی می دانند و حتی چنین فتاوی را مستقیم به او ربط می دهند ـ
البته من در این مورد مدرک مستند و معتبری ندیده ام و از آنجا هم که او از شیوخ حنا بله (مذهب امام احمد بن حنبل) به شمار می رود بعید به نظر می رسد که قائل به حلیت لواطه بوده باشد ـ چرا که مذهب حنبلی یکی از سختگیرترین مذاهب خمسه اسلامی در مورد لواطه است و این در آثار فقهای حنبلی نیک مشهود است من اقوال و عقاید مذاهب مختلف را درباره لواطه ذیل یکی از مقالات ذکر کرده ام و نیازی به تکرار آن نمی بینم و بعید هم می دانم یحیی همجنسگرایی خود را در نظریات فقهی دخیل کرده باشد ـ از طرفداری امام احمدبن حنبل نیز نسبت به یحیی چنین بر می آید که او لواطه و فقاهت را به هم نیامیخته باشد5 ـ
فقها و محدثین مخالف نیز پیوسته او را به علت همجنسگرایی شخصی مذمت کرده اند و چیزی درباره فتاوی او ذکر نکرده اند و ایراد نگرفته اند و طبعاً اگر یحیی فتوایی در حلیت لواطه داشت فقهای مخالف از ذکر آن صرف نظر نمی کردند.
باری معمولا همه کسانی که شرح یحیی بن اکثم را آورده اند مقامات علمی و فضل او را ستوده اند و کتب او را از معتبرترین کتب دانسته اند و مخالفین فقط به علت همجنسگرایی او درباره اش نظر خوبی ندارند ـ سید ابو القاسم خویی از پرسش و پاسخ او با جواد الائمه یاد کرده است ولی او را بدلیل انحراف از مذهب شیعه موثق نمی داند6.
صاحب طبقات الحنابله او را می ستاید7 و از شیوخ مذهب حنبلی می داندش و ابن حجر شرح مبسوطی از اقوال مخالفین و موافقین در جرح وتعدیل او آورده است8.
من جمله حکایتی در همجنسگرایی او ذکر می کند که در جواب مسائل دهگانه طرح شده از طرف داود بن علی پنج سوال را بخوبی جواب می دهد اما در مسئله ششم با دیدن جوان زیبارویی که به مجلس وارد می شود مضطرب می گردد و در جواب سؤال می ماند از متأخرین نیز زرکلی در اعلام9 و عمر رضا کحاله10 در معجم المؤلفین او را یاده کرده اند.
صرف نظر از مقام علمی او
به هر حال یحیی به علت حضور پیوسته در جلسات مأمون یکی از معتبرترین راویان اخبار و رجال مشهور تاریخ می باشد ـ کما اینکه او مشاور خلیفه و قاضی القضات جهان اسلام و فقیه صاحب تصنیف نیز بوده است ـ یحیی در عداد محدثین نیز به شمار می رود او حدیث را از فضل بن موسی و عبدالعزیز بن ابی حازم و وکیع و دیگران فرا گرفت و محدثین مشهوری مثل ترمذی و بخاری و بسیاری دیگر از او روایت می کنند ابن حبان و حاكم و احمدبن حنبل او را توثیق كردهاند ولی گروهی چون ابن معین و اسحق بن راهویه و اباعاصم او را به سرقت حدیث متهم داشتهاند. او در سر تا سر حکومت مأمون قاضی و مشاور و جلیس و انیس خلیفه بود و تدبیر ملک را بدست داشت قضاوت دورانی از ایام متوکل نیز با او بوده است و سرانجام در عهد متوکل در ربذه به سال 242 یا 243 بدرود حیات گفت11.
کتابهای التنبیه فی الفقه و ایجاب التمسک بالاحکام القرآن از تألیفات اوست12 با همه مراتبی که کتب تاریخ و ادب و فقه و حدیث برای یحیی بن اکثم ذکر کرده اند شهرت او بهمجنسگرایی پرده بر سر دیگر ابعاد شخصیت او کشیده است.
آنچه درباره یحیی بن اکثم در متن کتابها آمده است حاکی از این است که او همیشه در روی خوبان همجنس حیران بوده و به نگاه و بوسه نیز بسنده نمی کرده است. همجنسگرایی شدید یحیی بن اکثم باعث اعتراضات فراوانی در زمان او شد و حتی شخص خلیفه را نیز به این عمل یحیی هجو گفتند اما این هجویه ها هیچ گاه باعث نشد که مابین مأمون و یحیی و همجنسگراییشان اختلافی واقع شود. یحیی بن اکثم مرد ادیب و شاعری نیز بوده13 و اشعاری در همجنسگرایی از او ذکر شده است ما سرگذشت یحیی بن اکثم را بصورت ترجمه از مروج الذهب مسعودی نقل می کنیم تا ذهن پویای خواننده بدون واسطه نویسنده بیشتر با ابعاد همجنسگرایی او آشنا شود14.
قال المسعودی ـ یحیی بن اکثم بیش از آنکه رابطه ما بین او و مأمون محکم شود متولی قضای بصره بود ـ پس به مأمون شکایت بردند که اولادشان را به کثرت لواطه فاسد کرده است پس مأمون گفت اگر درباره او طعنی وارد کنید از شمال قبول می شود پس گفتند یا امیرالمؤمنین از او فواحش ظاهر شده و به گناهان کبیره مرتکب گشته و آن از او نمایان است. اوست ای امیرالمؤمنین که گفته است در صفت غلمان و طبقات و مراتب و اوصافشان و قول او مشهور است ـ
پس مأمون گفت 15 چه چیز گفته است پس از او حکایتی آوردند که در آن متهم می شد و من جمله از او در این معنی بود ـ
اربعه تفتن الحاظهم
فعین من یعشقهم ساهره
فواحد دنیاه فی وجه
منافق لیس له آخره
و آخر دنیاه مفتوحه
من خلفه آخره وافره
و ثالث قد حاز کلتیهما
قد جمع الدنیا مع الآخره
و رابع قد ضاع ما بینهم
لیست له دنیا و لا آخره
چهار کسند که نگاه و خواباندن پلک چشمشان فتنه انگیز است و چشم آنکه عاشقشان باشد بیدار می ماند ـ اول آنکه دنیای او در روی اوست منافق است و برای او آخرتی نیست و دیگر آنکه دنیای او باز است و در پشتش آخرتی فراوان است ـ و سوم آنکه هر دو را به دست آورده هم دنیا و هم آخرت را ـ و چهارم آنکه در میان آنها ضایع شده است نه آخرتی دارد و نه دنیایی.
درباره یحیی و آنچه بر علیه اوست در بصره ابن ابی نعیم می گوید:
یا لیت یحیی لم یلده اکثمه
و لم تطأ ارض العراق قدمه
الوط قاض فی العراق نعلمه
ای دواة لم یلقها قلمه
و ای شعب لم یلجه ارقمه
ای کاش که یحیی را هرگز اکثم نزاییده بود
و پایش زمین عراق را طی نکرده بود
لواط کارترین قاضی در عراق می دانیمش
کدام دوات است که قلم او بدان نرسیده است
و کدام دره که مارش در آن نخزیده است
و پس روزگار ضربان خود بزد و یحیی را به مأمون رساند و ندیم او کرد و به او در کارهای بسیاری رخصت بخشید.
پس روزی مأمون به او گفت: یا ابا محمد: چه کسی است که می گوید
قاض یر الحد فی الزنا ولا
یری علی من یلوط من باس
قاضئی که درباره زنا حد جاری می داند و در لواط هیچ اشکالی نمی بیند»
(یحیی) گفت یا امیرالمومنین او ابن ابی نعیم است و اوست که گفته است
امیرنا یرتشی و حاکمنا
یلوط و الرأس شرما راس
قاضی یری الحد فی الزناء ولا
یری علی من یلوط من باس
ما احسب الجور ینقضی و علی الـ
امة وال من آل عباس
امیر ما رشوه می گیرد و حاکم ما لواط می کند و رئیس بدترین رئیس است قاضئی که در زنا حد جاری می داند و در لواط هیچ اشکالی نمی بیند.
گمان ندارم جور پایان پذیرد تا بر سر امت ولایت آل عباس است.
پس مأمون ساعتی از سر به زیر انداخت و سپس سربلند کرد و گفت ابن ابی نعیم به سند تبعید شود.
و همینکه یحیی همراه مأمون به سفر سوار می شد با او با کمربند و قبا و شمشیر تزئین کاری شده بر می نشست و اگر زمستان بود با قباهای خز و کلاه سمور و ساز و برگ فراوان سوار می شد و مجاهرت و تظاهر در لواط را به جایی رساند که مأمون به او امر کرد که گروهی را با خود فرض داشته باشد که با سوار شدن او سوار شوند و در امور او تصرف کنند ـ (به امور او بپردازند) پس چهارصد غلام امرد فرض خود ساخت و آنها را از زیبا رویان انتخاب کرد و به آنها رسوا شد و درباره یحیی و گروهش می گوید و یادآور می شود راشد بن اسحاق
خلیلی انظرا متعجبین
لاظرف منظر مقلتهُ عینی
لفرض لیس یقبل فیه الا
اسیل الخد حلو المقلتین
و الا کل اشقر اکثمی
قلیل نبات شعر العارضین
یقدم دون موقف صاحبیه
بقدر جماله و بقبح ذین
یقودهم الا الهیجاء قاض
شدید الطعن بالرمح الردینی
اذا شهد الوغا منهم شجاع
تجدل للجبین و للیدین
یقودهم علی علم و حلم
لیوم سلامة لا یوم حین
و صار الشیخ منحنیا علیه
بمدمجه یجوز الرکبتین
یغادرهم الی الاذقان صرعی
و کلهم جریح الخصیتین
ای دو دوست من به ظریف ترین منظری که چشمانم دیده است شگفتزده نگاه کنید ـ گروهی که جز لطیف صورتان شیرین دهن در آن پذیرفته نمی شود جز هر زیبا روی اکثمی که موی عارضش کم گیاه باشد.
در پیش صاحب خود مقدم می شود به قدر جمال و زشتی کارش
قیادتشان می کند به سوی هیجاء و مبارزه قاضئی که نیزه اش بلند و ضربتش کاری و شدید است اگر شجاعی از آنها به جنگ حاضر شود با پیشانی و دو دست خود جدال می کند آنها را بسوی علم و بردباری رهبری می کند برای روز سلامت نه روز كارزار
شیخ بر آن خم می شود طوری که از دو زانو در می گذرد
به روی صورت طوری که زنخدان آنها روی زمین باشد آنها را چون جنازه های نیم کشته در می اندازد در حالی که تخم آنها مجروح شده است.
و نیز راشد درباره او می گوید
و کنا نرجی ان نری العدل ظاهراً
فاعقبنا بعد الرجاء قنوط16
متی تصلح الدنیا و یصلح اهلها
و قاضی قضاة المسلمین یلوط
و امیدوار بودیم که عدالت را ظاهر و آشکارا ببینیم پس بعد از امید به نا امیدی دچار شدیم کی دنیا و اهلش درست می شود و قاضی قضاة مسلمین لواط کار است.
یحیی بن اکثم بن عمر بن ابی رباح اهل خراسان و از شهر مرو و مردی از بنی تمیم بود و بصریین من جمله عثمان البتی و غیر او شاگردان او بودند و برای او مصنفاتی است که در رد فقهای عراق است بین او و ابی سلیمان احمد بن ابی داود بن علی مناظرات فراوان است. 17 (پایان سخن مسعودی)
حدثنا ابو العیناء: مأمون نگاه کرد یحیی بن اکثم را که به خادم او زیر چشمی نگاه می کرد به خادمش گفت همینکه برخاستم متعرض او شو پس مأمون برخاست و یحیی را امر به جلوس کردهمینکه برخاست خادم به یحیی چشمک زد یحیی گفت «لو لا انتم لکنا مومنین» اگر شما نبودید ما از مؤمنین بودیم. 18
مردی که مدعی پیامبری بود پیش مأمون آوردند یحیی بن اکثم نیز نزد او بود گفت تو را چه وحی شده است گفت آنکه تو لواط کاری و در دوران کودکی چیزهای دیگری نیز بودهای19.
1- و قال طلحه بن محمد بن جعفر کان احد اعلام الدنیا واسع العلم و الفقه کثیرالادب حسن المعارضه قائما لکل معظلة
ابن حجر ـ تهذیب التهذیب ج11 ص179ـ 183.
2ـ درباره مأمون و همجنسگراییش در مقاله همجنسگرایی خلفاء بحث کرده ایم.
و قال المامون لیحیی بن اكثم-یا ابا محمد اخبرنی عن اظرف غلام مربك قال نعم یا امیرالمؤمنین: احتكم الی غلام فدخل الی حین خلوة فلما وصل الی قال یا ایها القاضی: اعدی علی خصمی فقلت له من یعدی علی عینیك یا بنی قال شفتی و ادناهما منی فلما شممت الخمر من فیه و بلغت حدا من القبل قلت له یا ابنی ما بال شفتیك متشققتین فقال احلی مایكون التین اذا تشقق قلت له و یدی فی ثیابه یا بنی ما انحفك فلما قال كلما دق القصب السكر كان احلی-فضحك المامون و وقع له بمأئتی دینار وقال اوصلها الیه و لو علی اجنحة الطیر-فلو لا شعف المأمون بالغلمان فمالذة حدیث كهذا.
3ـ مابین الخلفاء و الخلعاء ص52ـ 48ـ الاغانی ج20 ص231ـ همچنین نگاه کنید به همین کتاب
4-و احب المامون الغلمان و الولدان فاتخذهم بدلا من النساء و یذكر الثعالبی ان الفضل فی ذلك یعود الی یحیی بن اكثم فهو الذی زین للمامون وغرس فی قلبه محاسن الغلمان و فضائلهم و خصاصئهم و ذكران المامون نظر یوما الی یحیی فی مجلسه و هو یحد النظر الی ابن اخیه الواثق و هو اذ ذاك امرد تاكله العین فتبسم الیه و قال یا ابا محمد حوالینا و لا علینا (صلاح الدین المنجد ما بین الخلفاء و الخلعاء)
5ـ التهذیب التهذیب و طبقات الحنابله نگاه کنید به تهذیب التهذیب و طبقات الحنابله ـ معمولاً حنابله نسبت به لواطه و نظر بازی بسیار سخت می گیرند ـ ابن جوزی و ابن قیم جوزیه از بزرگان آنان به شمار می رود که مخالفتهای آنان نسبت به عشق و لواطه در کتبشان مشهود است ـ خاصه که حنابله متهم به اعتقاد امرد بودن خداوند نیز بودند ـ الراضی بالله خلیفه عباسی توقیعی به سال 322 در توبیخ حنابله دارد که در آن به حنابله تهمت مجسمه (تجسم خدا) می بندد ـ به هر حال مذهب حنبلی توحید گراترین مذاهب اربعه به شمار می رود و شاهد بازی را مخالف توحید میدانند.ـ نگاه كنید به كتاب مصائد الشیطان لابن قیم الجوزیه همچنین از حكایت ابو الفرج الاصفهانی معلوم میشود یحیی همجنسگرایی را مخالف ایمان میدانسته است حدثنا ابوالعیناه: نظر المامون الی یحیی بن اكثم یلحظ خادما له فقال للخادم: تعرض له اذا قمت و قام المأمون و امر یحیی بالجلوس فلما قام غمزه الخادم فقال یحیی «لولا انتم لكنامومنین» الاغانی ج 20 ص 224.
6ـ الامام الخویی ـ معجم رجال الحدیث ج20ـ رقم 13458 لبنان 1403هـ سبط ابن الجوزی او را از شهود عهد نامه مامون و علی بن موسی الرضا (ع) میداند البته درست نمینماید چرا كه عهدنامه قبل از شهرت یحیی بن اكثم و در خراسان تنظیم شده است تذكرة الخواص ص 318 بیروت (1401 ه.ق)
7ـ سمع عبدالله بن المبارک و سفیان بن عیینه و وکیعاً و خلقاً کثیرا و حدث عن امامنا احمد بأشیاء و روی عن یحیی بن اکثم، محمدبن اسماعیل البخاری و ابو حاتم الرازی و اسمعیل بن اسحاق القاضی ـ طبقات الحنابله للقاضی ابی الحسین محمدبن ابی یعلی الجزء الاول بتحقیق محمد حامد الفقی ـ ص410ـ 413
8ـ یحیی بن اکثم بن محمد بن قطن بن سمعان بن مشنج بن عبد عمرو بن عبدالعزی بن اکثم بن صیفی التمیمی الاسیدی ابو محمد المروزی القاضی الفقیه ـ روی عن الفضل بن موسی السینانی و ابن مبارک و عبدالله ابن ادریس و عیسی بن یونس و عبدالعزیز بن ابی حازم و ابن عیینه و وکیع و غیرهم
و روی عنه الترمذی و البخاری فی غیر الجامع و علی بن خشرم و هو من اقرانه و ابوداود السنجی و ابو حاتم و اسمعیل القاضی و ابراهیم بن ابی طالب و محمدبن اسحاق السراج و آخرون ذكره ابن حبان فی الثقات و قال الحاكم كان من ائمه اهل العلم و قال جعفر بن عثمان الطیالسی عن ابن معین یقول كان یكذب و قال الساجی عن عبدالله بن اسحاق الجوهری سمعت اباعاصم یقول یحیی بن اكثم كذاب
و قال الخرائطی عن فضلک الرازی قال مضیت انا و داوود بن علی الی یحیی بن اکثم و معنا عشره مسائل فالقی علیه داود خمسه مسائل فاجاب فیها احسن جواب فلما کان فی السادسه دخل علیه غلام حسن الوجه فلمارآه اضطرب فی المسئله
و قال طلحه ابن محمد بن جعفر کان احد اعلام الدنیا واسع العلم و الفقه کثیر الادب حسن المعارضه قائماً لکل معضله.
ابن حجر تهذیب التهذیب ج11 ص183ـ 179ـ
9ـ خیر الدین الزرکلی ـ الاعلام ج9 ص167
10ـ عمررضا کحاله ـ معجم المؤلفین ج13 ص186ـ 187
یحیی بن اكثم (159-242) فقیه اصولی مجتهد من القضاة اتصل باالمأمون ایام مقام بها فولاه قضاء البصره ثم قضاء بغداد و اضاف الیه تدبیر مملكته
11ـ همان مأخذ
12ـ همان مأخذ
13ـ ناگفته نماند که نسب یحیی بن اکثم به حکیم عرب اکثم بن صیفی می رسد (630م/ 9هـ) خطبه ای که در حضور کسری انوشیروان عادل خوانده است در حکمت و فصاحت مشهور است.
14ـ طبعاً همجنسگرایی آشکار چنین بزرگ مردانی در تاریخ نمایانگری لواطه بی تأثیر نبوده است برای آشنایی با احوال یحیی نگاه کنید به
ابن عساکرـ تاریخ دمشق 8ـ 13/ 2ـ 22/1 الذهبی سیرالنبلاء ج8 ص150ـ 148 ابن حجر ـ لسان المیزان ج6 ص760ـ مختصر دول الاسلام ص115
مابین الخلفاء والخلعاء ص 48-52- الحضارة الاسلامیه ج 2- ص 134
15- اشتیاق مأمون را در اطناب کلام او در این حدیث نظر کنید.
16-ابو الفرج الاصبهانی شعر را به ابراهیم بن ابی محمد یحیی بن مبارک الیزیدی نسبت می دهد و قال اخبرنی محمد بن العباس الیزیدی قال: حدثنی عمی عبیدالله قال حدثنی اخی احمد قال زامل فی بعض اسفاره بین یحیی بن اکثم و عبادة المخنث فقال عمی ابراهیم فی ذلک
و حاکم ز امل عباده
و لم یزل تلک له عاده
لو جازلی حکم لما جازان
یحکم فی قیمه لباده
کم من غلام عز فی اهله
وافت قفاه منه سجاده
اثر السجود فی الجبهه : و اراد انها تکون فی قفاه
و قال قال فی یحیی ایضا
و کنا نرجی ان نری العدل ظاهراً
17-مروج الذهب ج 4 ص 436-434.
18- الاغانی ج20 ص224ـ
19- رساله دلگشا ـ عبید الزاکانی ـ قسم الطایف العربیه
مرسلة بواسطة بوصالح
مرسلة بواسطة بوصالح