Ouroboros نوشته: یک فرم جدید از نژادپرستی، انکار نژادپرستیست. چیزی که آنجا هست، و من میدانم که آنجا هست، اما نمیتوانم آنرا بگیرم و به شما نشان بدهم. این درگیری ذهنی وسواسآمیخته با چیزی شاید واقعی شاید واهی نیست، خیلی آسانتر از اینهاست: سطح راسیستی بودن چیز را قربانی آن مشخص میکند.
خیر نیست، به دو آوند:
نخست اینکه در نمونه ما، کسی که سکس با یک دختر سیاهپوست را نمیپسندد، برابر با نژادپرستیِ پنهانی که ژیژک در زیر مینِمارد* نیست:
Ouroboros نوشته: اسلاوی ژیژک خاطرهای جالب تعریف میکند که در برلین برایش اتفاق افتاده: در آنسوی خیابان دو نفر را میبینید که به موازات هم در عرض خیابان حرکت میکنند، هرگاه یکی قصد عبور دارد، دیگری جلوی او را سد میکند و اجازهی آنرا نمیدهد، این حرکت پابهپا برای چند دقیقه ادامه پیدا میکند، ژیژک میگوید برای لحظات اول گمان میکرده ایندو در حال انجام نوعی رقص دوستانه هستند، اما پس از لحظاتی از چهرهی برآشفته و وحشتزدهی مرد آسیایی و لبخند معنادار شخص سفیدپوست مقابل او، متوجه میشود درحال تماشای یکی از شگفتانگیزترین نمودهای نژادپرستیست. فاشیست این داستان برخلاف تصویر سنتی دست به اقدام خشونتآمیز نمیزند، حتی از واژگان تحقیرآمیز یرای برخورد با «عناصر اضافه» استفاده نمیکند، روشی که پیشه کرده آزاریست بسیار نا-آشنا و فوقالعاده پیچیده که عملا هیچ راهی برای برخورد با آن نیست.
دو اینکه همه ما - تا آنجاییکه میدانیم -
ژنتیکی نژادگرا هستیم و چیزی نیست که بخواهیم بپنهانیم یا
انکار کنیم!
پژوهشهایی که انجامیدهاند همه نشان میدهند که ما ناخودآگاه به سوی نژاد خودمان میگِراییم؛ این میتواند برآمده از فرهنگ، همبود و پرگِرایندترین آن، ژنتیک باشد.
هرآینه، همه ما ژنتیکی آدمکش هم هستیم و بیگمان هیچ سختیای در کشتن جانوران زنده هم پیشتر نداشتهایم، ولی امروز کسی را نمیکشیم و از کشتن گنجشک هم وژداندرد میگیریم، چراکه لایههای همبودین روی غریزه و گرایشهای درونیمان سرپوش کشیدهاند.
نکتهای که من میگویم این است که این لایهها بایستی زلالتر (شفاف) بوده و نباید مایهی خودسانسوری اندیشیک نیز باشند.
اگر درآمد که ما همگی ژنتیکی نژادگِرا بودیم، به نگر من بهتر است این را آگاهانه دانسته و در جای بایسته از لغزشهای اندیشیک خودمان پیشگیری کنیم، زیرا جدای آنکه دریافتهایم غریزهها و انگیزههای درونی ما
بیشتر زمانها درست هستند،
ولی بی هیچ گمانی میدانیم که بسیاری زمانها نیز این شهودهای درونی به بیراهه رفته و دور از واقعیت بیرونی میباشند.
پس برگزیدگی (priority) کمابیش همیشه با خرد است، نه غریزه و شهود.
Ouroboros نوشته: نه بیزاری هیچ سودمندی ندارد، ممکن است برای «شما» سودمند باشد اما برای جامعهای که در آن زندگی میکنید اگر بنا را در آن بر همزیستی مسالمتآمیز گذاشته باشند در نهایت زیانبار خواهد بود.
من اینجا تنها میتوانم یک همانندی با خشونت بازیهای رایانهای بکنم. پیش از فراگیر شدن این بازیها هم گمانهزنیهای بسیاری میشد که این بازیها یا روی هم
رفته رسانههای همگانی که خشونت را نشان میدهند، در یکی دو دهه همه ما را به جانورانی آدمکش و خشن میدگرانند؛ هر آینه ولی واقعیت نشان از چیزی سراسر
دگرسان داد، این بازیها نه تنها مایهی خشنتر شدن ما نشدند که بر پاد آن، ما را بیشتر از هر زمانی دیگری که در تاریخ گیتی میدانیم نرمخوییده و فرهنگیدند!
میتوانیم اینجا نگرشی به سخن 5 دقیقهای اندیشمند Howard Bloom بنام «ورزاندن جانور درون مغزمان» بکنم:
Howard Bloom Exercising The Animals In Our Brains
در کنار آن، بیزاری «بیجا» روشنه که سودی ندارد، چه برای من، چه برای همبودی که در آن زندگی میکنم.
نکتهای که من در پیک پیشین کوشیدم بگوییم این است که پذیرش بیجا هم سودی ندارد، که نه تنها آن که بس زیانآور نیز هست.
برای نمونه به مهاجرت مسلمانها به کشورهای اروپایی بنگرید، رویکردی که تاکنون در پیش گرفتهاند این بوده:
اخلاقیات مسلمین برای خودشان را بپذیریم (اگر نپذیریم به شیوهای جادویی میشویم نژادپرست!!). اسلام را جدا از مسلمان بدانیم (بد !!) و با آنها یکسان و برابر با دیگران برخورد کنیم (خوب)
چنین چیزی شاید در یک بازه زمانی کوتاه کار کند، ولی دیر یا زود گند آن از یکجای دیگر سر باز میکند، اگرکه مسلمین
مسلمین بمانند.
رویکرد سادهانگارانه دیگر میتواند نپذیرفتن آنها یا نابرابر شمردن آنها و کوشش در راستای سرکوب و این دسته از کارهای تندرویانه دیگر باشد.
نگرش من بر این بود که ما از دید قانونی ایشان را پذیرفته و سددرسد برابر با خودمان میبینیم (3 بند زیر را برای همزیستی آشتیآمیز خواهیم داشت):
1. هیچکس را زدایش فیزیکی نکنیم.
2. آزادیهای هیچکس را تا زمانیکه به دیگران آسیب نرساند مرزمندی نکنیم.
3. در چشم قانون همه برابر باشیم.
هرآینه از دید اخلاقی آنها را نمیپذیریم،
ولی شانس بازسازی خود را هم از ایشان نمیگیریم.
به سخن دیگر، خردگرایان نباید مسلمین را باارزش ببینند (چنانکه نمیبینند و هتا خود شما که این اندازه میگویید اسلام ≠ مسلمان، در سایتی مانند
هممیهن رویکردی سراسر وارونه نشان میدهید)، ولی نباید ایشان را سرکوب یا کشتار یا روی هم رفته «نفرین ابدی» هم بکنند.
مسلمین را مانند دوستان نزدیکتان، زمانیکه سودمند (+اخلاقی) میابید ستوده، زمانیکه زیانمند میبیند بنکوهید.
از روی پندارههای آهنجیدهای چون «درستی سیاسی - political correctness» و .. نیز آنها را
بیجا نپذیرید.
این بدرستی همان رویکردی است که من در برابر زنان پیشنهاد کردم، روی هم رفته به هیچ دسته یا گروهی
امتیاز ویژه ندهید، وژداندرد نداشته باشید و برای هر کس و هر گروهی تنها فراخور کردارشان ارزش و بها پذیرا باشید.
در همه اینها نیز یک برتابش (تحمل) پایهایتر مانند 3 بند بالا را در راستای پیشگیری از فاشیسم و پاسداشت همزیستی آشتیآمیز میان خود نگه میداریم.
Ouroboros نوشته: این همه پاسخ به ایرادیست که من طرح نکردهام، بدیهیست که هرکس از منظری اجتماعی-قانونی «حق» داشتن هر احساسی و بیان آنرا دارد، کسی در این چه بحثی کرده که برای فواید آن دلیل میآورید؟ مشکل بر سر اخلاقی بودن چنان شرایطیست، آیا به راسی اخلاقیست که شما از کسی برای آنچه در آن نقشی نداشته(=نژاد، رنگ پوست، ملیت، گرایش جنسی، مشخصات ظاهری و ... = منظور من از انتزاعی)بیزار باشید؟ اینرا ما در دو سطح میتوانیم برسی بکنیم، یکی «اخلاقی» در جایگاه چیزی عینی که به زندگی ِ آسوده و مبتنی بر آزادی ِ حداکثری ِ اعضای یک جامعه میانجامد، و بدیهیست چنانکه بالاتر هم گفتم در چنان جامعهای هرگز، یا دستکم تقریبا هرگز، نفرت چیزی سازنده یا مفید نمیتواند باشد، حتی در برخورد با مازاد آن جامعهی فرضی هم، فایدهگرایی نگرش و رویکردی به مراتب درجات «بهتر» و برخوردار از احتمالی به مراتب درجات کمتر از نفرت برای کشیده شدن به بیراهههای ناجور است. نگرش دوم از منظری آنارشیستی-ایندیویجوالیستی خواهد بود، همان بحث پلیس درون ... که اگر ما بپذیریم نفرت در ذات خود اخلاقی نیست، آیا به نوعی خودسانسوری شاید بیمورد و حتی مخرب نخواهد انجامید؟ از دست آن چیزی که در اروپا میبینیم: نه یک «درستنمایی سیاسی» چنانکه در آمریکا هست و از سطح و پوسته فراتر نمیرود(«آفریقایی-آمریکایی بجای «سیاه»، یا «مردم کوچک» بجای گورزاد!)، بلکه گونهای از خودفریبی ِ بسیار پیچیده و نظاممند که در آن شخص هرگز در مواجهه با واقعیت عینی حاضر به پذیرفتن آن نیست چراکه «نمیباید اینطور باشد». نقد دوم جای بحث و گفتگویی فراوان دارد و شاید حتی وزنی ثقیل در خود داشته باشد، اما اینها در نهایت هیچ پیوندی با مدل دمدستی و سیاسیشدهی آزادی اندیشه(که آزادی بیان باشد)ندارند و کسی از کسی نخواسته، و نمیباید هم بخواهد که آنچه احساس میکند را بیان نکند، من میگویم نباید بطور خودانگیخته و بیهیچ دلیل مشخصی دچار این توهم باشید که بیزار بودن از آدمهای دیگر به دلایل انتزاعی «حق» شماست، چراکه نیست! شما موجودی مستحق سرزنش هستید که باید به دنبال یافتن دلایل این حالت بیجا باشید.
بیزاری گفتیم سودمندی دارد و همان Negative Reinforcement در تراز همبودین میباشد. زمانیکه ما یک کار نادرست انجام میدهیم، مغزمان به ما احساس
بد یا همان پادافره میدهد، که مایهی دوری از رفتار در آینده میشود. همین رویکرد را میباید در تراز همبودین و در برابر آدمهای بیاخلاقی چون مسلمین داشت،
بایستی به ایشان نشان داد که بیراهه میروند، که رفتارشان نادرست است، که باورهایشان سرکوبگرانه است،
همه اینها را هم تا زمانی باید دنبال کرد که مایهی دگرش خودمان به یکی از آنها (= بیاخلاق، سرکوبگر، فاشیست) نشود.
Ouroboros نوشته: نخست آنکه این بحث فراتر از کاربر reactor رفته، او به اذعان خود گفت که اساسا از همجنسگرایان بیزار نیست و گویا مشکلی با همجنسگرایی دارد و میان فعل و فاعل همیشه تفاوت هست، منهم از رانندگی متنفرم اما مشکلی با رانندگان اتوبوس ندارم. دیگر آنکه، بنویسید کجا من چنان رویکردی در اینباره اتخاذ کردهام؟! این دیگر چه تحریف خندهآوریست؟ موضع من : ایشان اگر دوست ندارند هیچ ایرادی ندارد! اما اگر نسبت به شماری انسان دیگر بخاطر همجنسگرا بودن احساس شدیدی از بیزاری دارند(=نفرت)و این نفرت را طرح میکنند، در حال ارتکاب عملی غیراخلاقی هستند. این به معنای آن نیست که «متنفر باش اما نگو»، به چم آنست که «متنفر نباش». اما و اگر هم ندارد، در بدترین شرایط متصور نفرت وضعیتیست موقتی که شخص بدلیل ناتوانیها/دشواریها/سرکوبها/کمبودها/نادانیهای شخصی یا جمعی به آن دچار شده و باید برای برطرف کردن آن کوشید.
امیر جان نمیخواهی بگویی که «بیزاری»
همیشه بیجاست؟
Ouroboros نوشته: صحبت در اینجا برای من هرگز از «حق قانونی» نبوده و نیست، مسئله «حق» به طور کل است، مگر در جایی از جهان ریشخند همجنسگرایان یا بیزاری از آنها «غیرقانونی» شده که کسی بخواهد از «حق» خود برای نفرت داشتن از آنها دفاع بکند؟! پس این «حق» اساسا حقطلبی ِ قانونی نیست، بلکه اعلام هدفیست اجتماعی.
مفهوم «زیر فرش سراندن» هم در ظاهر چیز عمیقی به نظر میرسد، بیش از دو دقیقه که به آن بیاندیشید میبینید از زیر فرش بیرون کشیدن هم یک قرنی در غرب امتحان پس داده و همانقدر سرکوبگر و تمامیتخواه و سریساز است که هر نوع دیگری از جبر خودانگیخته، خودخواسته یا تحمیلی. چنانکه فوکو میگفت : «در غرب سکس را از طریق وادار کردنش به سخن گفتن کنترل میکنند» و اینکه از زیر فرش بیرون آمده، لزوما به رهایی آن از افسارها منتج نشده.
hate speech در بسیاری جاها ناقانونی شده است، پس آری در جایگاه یک حق شاید بایستی از آن پدافندید.
دو آنکه از دیدگاه اخلاقی هم چند باری گفتیم، یک نمونه دم دست آن مسلمین بیاخلاق هستند. از دیدگاه شگفتانگیز
شما و بسیاری دیگری، اسلام جدا از مسلمان است، اگرچه این مسلمان باشد که اسلام را بجا میآورد!
ایندو در یکدیگر تنیدهاند، نمیتوان یکی را بی دیگری نکوهید؛ بیزاری از اسلام (گردآیهی رفتارها) و مسلمین (کنشگران این رفتارها) در یک تراز است.
تنها برای یکمی ما ارج بسیاری کمتری میپذیریم و دشنامیدن اسلام و زیر پا له کردن آنرا نااخلاقی نمیدانیم، ولی مسلمانان از آنجاییکه پیش از مسلمان بودن آدم هستند، پس در بسیاری جاها باید آنها را بپذیریم، هتا اگر دوست نداشته باشیم (و اگر خواستیم بیزار هم بمانیم).
برای نمونه، من هرگز نخواهم برتابید که مسلمانان در جایی که من زندگی میکنم پروانه مسجد ساختن نداشته باشند. این حق بی چون و چرای آنهاست و اگر نیاز
بود من برای پاسداری از حق آنها ستیز هم خواهم کرد. ولی هرگز مسلمین را چون آدم هم هستند امتیاز ویژه نمیدهم، از ایشان بیزار بوده، ایشان را نکوهیده و از آنها مانند طاعون دوری میجویم.
پ.ن.
* آنچه ژیژک نمیتواند بدیسولد (formulate) دگرسانی میان رفتار آشکار (explicit) و پوشیده (implicit) است. رفتارهای آشکار برای نمارش (اشاره کردن) آسان
هستند، ولی پوشیده و ناسرراست همیشه با plausible deniability همراهند. هر آینه، رفتار نامبردهی ژیژک را همچنان میتوان با تا اندازه خوبی از
پوشیدگی بیرون آورده و آشکارا ناقانونی کرد: «اگر در پیادهرو با کسی روبرو شدید و اگر بگوییم 3 بار هر دو نتوانستید
رد بشوید، پس هر دو قانونوار بایستی ایستاده، سپس از یکدیگر پرسیده کدام میخواهد رد شود، سپس رد شوید».
این چنانکه میتوان همینجا دید خندهآور است، ولی بیگمان شدنیست و میتوان آنرا قانونی نیز کرد. ولی با اینکار تنها چیزی که بدست آوردهایم یک تراز
پیچیده و پوشیدهتر نژادپرستی در آینده خواهد بود که باز دیسولش و قانونمند کردن آن دشوارتر خواهد شد: یک arms race میان نژادپرستان و نژادپرستیابان راه انداختهایم.