Nevermore نوشته: مزدک گرامی،
نگرتان درباره ی سوسیال دموکراسی چیست؟
به نگرتان راه حل اصلاحی بهتر از انقلابی نیست و اصولا چه اختلافات ایدئولوژیکی میان کمونیست ها و سوسیال دموکرات ها وجود دارد؟
به طور مثال همین سوسیال دموکرات ها امروز در فرانسه قدرت را در دست دارند و همین دیروز بود که خواندم قرار است مالیات 75 درسدی برای فوتبالیست هایی بگذارند که در سال بیش از 1 میلیون یورو در آمد دارند.خب این سیستم مالیاتی و اقتصادی بسیار به رفاه کارگران کمک می کند و حداقل در جهانی که سرمایه داران به این راحتی ها از موضع شان عقب نمی نشینند به مردی و نامردی در نگاه داشت این وضعیت می کوشند،راه حل خوبی به نگر می رسد.
سپاس.
روشن است که دادخواهان همواره دوست داشتند که داد آنان با آشتی و آرام و بادواری خردمندانه ی
بهره کشان، پاسخ داده شود و هتّا گاه این خوشباوری به بهای جان انان پایان گرفت. برای نمونه مزدک
بامداد، شاه را با خردورزی خرسند کرد که به روزگار مردم بدبخت رسیدگی کند و دارایی ها و گندم ها و
زنانی را که خاوندان در شبستان های خود گروه گروه گرد آورده بودند و بری مردم زنی بجای نمانده بود،
میان انها پخش و بخش نماید ولی سرانجام بزرگان که نمیخواستند این بهره مندی های مفت خود را
از دست بدهند، به آوای خرد گوش ندادند و در یک ترفند زشت، مزدک و مزدکیان را به میهمانی نگرستیزی
با موبدان فراخوانده و پس از انکه موبدان مفت خور (آخوندسیم زمان ساسانی) به وی دشنامی چند دادند،
در تالار و باغی در آن کاخ همه مزدکیان را سربریده و وارونه در خاک فرو کردند و مزدک را به آن باغ آورده
و گفتند، این درختانی هستند که از آموزه های تو روییده اند که مزدک بیهوش شده و او راهم سربریده و
نام او را که خود موبد موبدان در شهر استخر بود، از دفتر ها پاک کردند و کسی پروانه ی به زبان آوردن
نام اورا نیافت و اگر چیزی از او در تاریخ مانده، از "ردیه" ها و دشنام هایی بود که به او دادند. خب
این آموزه ای بود برای ما که بار دیگر به نیکخواهی و خرد دشمن انگل, پشت استوان نشویم و این بود
که اینبار بابک خرمدین که زادمان نوینی از مزدکیان را فرماندهی می نمود از همان آغاز به جنگ با زورگویان
پرداخت و خب، بدست همان زورگویان هم نابود شد ولی روان جنبش او که از ستم بر میخیزد، تا به امروز زنده
مان. در باره ی تزار و شوروی هم همین بود. 1905کارگران و بدبخت ها که از گرسنگی و بیچارگی بی هیچ جنگ افزار
و چماغی به دادخواهی نزد تزار رفتند، به فرمان او با گارد امپراتوری به خاک و خون کشیده شدند و این
تخم واژگشت و کشتار خود تزار و خاندان رومانوف را بارور ساخت و ریشه ی کینه را به خون آبیاری نمود.
(در فیلم سرگی ایزناشتاین "رزمناو پوتیِمکین" این رویداد تلخ که پایان تزاریسم را کلید زد، با درخششی
کم همتا نشان داده شده )
[ATTACH=CONFIG]2764[/ATTACH]
در چین هم زمینداران و امپراتور همگی در تریاک کشیدن خود خوش بوده و به تخمشان هم نبود که هر سال
چند میلیون چینی بمیرند، تنها آنگاه که باژ و نان شان بهنگام نمیرسید یک ژنرالی را میفرستادند که مردم را
کشتار نماید، مرگ و میر از گرسنگی چیزی بهنجار شده و اگر یک سالی کسی نمیمرد، ماندارین ها شگفت زده
میشدند! . کوتاه سخن، در هیچ زمان و هیچ جای تاریخ دیده نشد ( جز همان یکبار که "کواد شاهنشاه ساسانی"
فرنود مزدک را نخست پذیرفت ولی رده ی بهره کش هم او را برکنار نموده و هم مزدک را نبود کرد) که رده ی
بهره کش از برتری های نادادوند و ناروای خود دست برداشته و بخشایش و آمرزشی را در سزای رنجبران
و فراورندگان که ستون زندگی همبودین بوده و هستند، روا دارند. کمی دوراندیشی هزینه نکردند که دستکم
فرزندانشان از خشم توده ها در زینهار بمانند. این بود که شاه ها گریختند، تزار ها کشتار شدند ، لویی
شانزدهم و هفدهم و .. به زیر تیغ و مرگ رفتند و دودمان دیرنده شان برچیده شدند، امپراتوران چین که
دودمان شان به آسمان و خدایان میرسید در گمنامی و دورافتادگی و فراموشی جان سپردند. دریغ که از
اینهمه درد و مرگ تاریخ، بازهم بهره کشان آموزه نگرفتند و داوخواهانه، هرگز سزای فراورندگان را
بجای نیاورده و همواره از انان قربانی گرفتند و اکنون هم تا زمانی که میکرب سرمایه داری در پیکر
همبود ها لانه کرده است، همواره بیم بازگشت بدبختی در هنگامی که کارگران اندکی سست شوند
میباشد و این آروین های تلخ ما و دادخواهان جهان اینگونه بود که به این زبانزد خونین انجامید که :
"
آزادی گرفتنی است، دادنی نیست"!
•
پارسیگر