سامان نوشته: بسیار خوب است. میتوان نتیجه گرفت که ما از فوتون چیزی ندیده ایم جز جنبش. یعنی علامت وجودی فوتون جنبش است. چطور از این میتوان نتیجه گرفت فوتون فقط جنبش هیچ چیز است؟ مگر نمیبایست از استقرا هم در اینجا استفاده کرد؟ تا به حال در طبیعت هرچه جنبش بوده مربوط به چیزی بوده، بر اساس استقرا باید نتیجه گرفت که جنبش فوتون هم مربوط به چیزی است که تا به حال مشاهده نشده است.
فوتون "چیزی" نیست که بجنبد یا جنبش رویش سوار شده باشد!
فوتون آروین (مشاهده) شده و ساختار ان هم روشن است، میدانیم
که یک خیزه ی آهنکهربایی است که اندازه ای از انرژی ( جنبش) را
به همراه خود دارد یا برای نمونه میدانیم که فوتون ماندمایه (جرم سکون) ندارد.
با نگاه کلاسیک ، پس میتوان گفت که این یک چیز! نیست ولی با نگاه
دانشیک نوین، این یک چیز است و آن چیز همان جنبش است، چیز دیگری
در پس پرده نیست، چون هر چیزی که هست، دارای نشانه هستی ( اثر وجودی )
میباشد. زمانی هم که فوتون برای نمونه به الکترون میخورد و جنبش الکترون
افزایش می یابد، دیگر فوتونی در کار نیست!!. اینگونه مانند توپ بیلیارد نیست
که جنبش اش را به توپ دیگر بدهد و خودش به ایستد!:
هستم اگر میروم، گر نروم نیستم!*
---
دشورای و سستی بازکاوی و فراگیرسازی (استقرا، تعمیم ) این است که آنزمان
که یک نمونه ی نایی (منفی) پیدا شد، میشکند، تنها یک جور روش بازکاوی
درست است و آنهم بازکاوی فرزام ( استقرای کامل ) است.
برای نمونه تا کنون میگفتیم که ماده ، اسپاش را فرومیگیرد ( فضا را اشغال میکند) ،
برای نمونه چون ما نمیتوانیم جای که دیوار هست ، بگذریم. ولی دیرتر دیده شد
که این دیوار در فربود ۹۹۹۹۹۹۹۹۹ میلیاردم، تـُهی است و برای همین نوترون ها
و نوتریتنو ها فوتون های ایکس و .. میتوانند از دیوار هم بگذرند. یا اینکه همه ی
جهان در ریزک مهابنگ که ناچیز ترین گنجایش "پلانک" را داشت، درهم فشرده بود.
گرفتاری کلان بازکاوی شما این است که بر روی آروین های کلانجهان (macro cosmos)
پدید امده و ما تازه داریم به فربود ها و آروین های دیگری در ریزجهان (micro cosmos)
میرسیم. برای نمونه اینکه هر ریزکی (ذره ای) یک خیزه (موج) هم هست.
[SIZE=3]•
*
ساحل افتاده گفت: گر چه بسی زیستم
هیچ نه معلوم شد آه كه من كیستم؟
[SIZE=2]موج ز خود رفته ای، تیز خرامید و گفت:
هستم اگر می روم گر نروم نیستم
موج ز خود رفته رفت
ساحل افتاده ماند
این، تن فرسوده را،
پای به دامن كشید؛
و آن سر آسوده را،
سوی افق ها كشاند
ساحل تنها، به درد
در پی او ناله كرد:
موج سبكبال من،
بی خبر از حال من،
پای تو در بند نیست!
بر سر دوشت، چو من،
كوه دماوند نیست!
هستم اگر می روم
خوشتر ازین پند نیست!
بسته به زنجیر را
لیك خوش آیند نیست
اقبال لاهوری
[/SIZE][/SIZE]