از دیدگاه [MENTION=299]Dariush[/MENTION]
داریوش نگاهی هتّا
ایستاتر از امیر به تکنولوژی دارد. او بشیوهیِ دردناکی, تنها کمی بهتر از میلاد تکنولوژی را
جزابزار میبیند.
داریوش بشیوهیِ سادهانگارانهای تکنولوژی را یک ابزار میبیند که کارکردهایِ نیک و بد آن وابسته به کاربران آن میباشند.
برداشتهایِ داریوش از خطرهایِ تکنولوژی نیز هتّا سادهانگارانهتر از امیر میباشند. امیر نمونهوار با دانش ژنتیکی که دارد
به یکی از خطرهایِ بیمناک و زودآیند تکنولوژی آگاه است, ولی داریوش نگاهی بسیار نرمتر به تکنولوژی دارد و میپندارد
آدمی, در چهرهیِ کلان سرور و راستادهندهیِ آن میباشد.
داریوش خوبیهایِ تکنولوژی را گسلپذیر از بدیها آن میداند. او میاندیشد با گسترش راه و شیوهیِ نویی از اندیشه, چیزیکه
نه همچون "خردگرایی" خام و به دور از واقعیتهایِ رخکردین باشد, نه همچون "اسلامگرایی" کورباور, جزمی و هومنستیز,
چیزی بکر و نو — که شاید میاُمدید بزودی به آن دست یابد — میتواند به این تکنولوژی هم که او تا
اندازهای افسارگریختگی آنرا پذیرفته, مهار زده و آنرا باری دیگر, سراسر فرمانبر هومنی بسازد.
داریوش به خرد هومنی باورمند نیست, ولی به خرد ابرهومنان باورمند است. او خودش را یکی
از آن ابرهومنان (Übermensch) برمیشمارد که هنوز به والاترین تراز شکوفایی اش نرسیده است. بایستی
افزود که نگرش داریوش همخوانی موبهمو با نگرش نیچه از ابرهومنی ندارد, نگرش نیچه از ابرهومن نگرشیست
اخلاقستیزانه; نیچه بی هیچ شرمی هومنان و کِهتران را به خاموشی و مرگ (بهتر بگوییم, به خفه
شدن و زبان به کام گرفتن و در زمین فرورفتن{zugrunde gehen = perish!}) فرامیخواند و ابرهومنان را به برخیزشی شکوهمند, آنهم خندان و شادان و آهنگان.
نگرش داریوش اگرچه در همین راستا پیش میرود — او هم میخواهد این دستهیِ کودن یکروزی خاموشیده و دستهیِ
خردگار پرچم برافرازند — ولی او این فرایند را با احساساتی همچون فروتنیِ همراه با فراتنی, جوانمردی و نیز نیکمنشی همامیخته است.
به دیگر زبان, داریوش میخواهد جهان از شّر این گوسپندان آسوده شود, ولی نمیخواهد آنها را به کشتارگاه و سلاخخانه هم بفرستد.
او را میتوان زمختانه ابرهومن نیکسرشت نامید.
--
لغزشهایِ داریوش:
داریوش زمینهیِ مشترکی که میان سخنان من و امیر یافته را به "خودخواهی" برداشت نموده است. او دربارهیِ
امیر چندان کژ نرفته (گرچه از امیر بپرسیم آنرا بگرایندی بالا انکار خواهد کرد), ولی دربارهیِ من او سر و ته دریافته است.
در نگاه آوردهیِ من, خودخواهی درست کاریست که داریوش و داریوشان آن بیرون سرگرم انجام آناند. این دسته, دستهیِ روشنفکر,
دانشمند و خبرهای اند که در پی دگرگونی جهان و بهتر کردن آناند. داریوش برای نمونه نزد خودش ویکیپدیا را یکی از دستآوردهایِ بشریت
میانگارد و برای کسانیکه از زمان خود زده و برای بهکرد و آگاهاندن دیگران میکوشند و مینویسند, سپاسدار است.
همهیِ اینها دریافتی وارونه است. سخن در این جُستار درست بر این بوده که در جهان فندین, فندآوری سخن آغازین و پایانین
را میزند و کسانیکه او سپاسداری اشان را میکند, همان دانشمندان, فندسالاران, فندآوران و رویهمرفته فندگسترانی میباشند که این
ارزشها را که سامانهیِ فندین (technological system) سودمند میابد را, در جایگاه مهرههایِ آن دارند وامیگسترانند.
چیزهاییکه او ارزش میبیند, دانش, خرد (خردِ راستین, نه خرد کژرفته و خام) و نیکمنشی, همچون پرهیز از نژادپرستی و هومنستیز,
پرهیز از زنستیزی و مردستیزی و ... همهیِ اینها ارزشهایی میباشند که سامانه فندین آنها را برای فرازیست اش کارآمد و هتّا بایسته میبیند و نقش
او و کسان همچون او از مهرهیِ سرباز شترنگ بیشتر نیست.
سخن من هرگز اینجا به هموندان این نبوده که بروند در خودپرستی خودشان را خفه نموده و بجای یاراندن و نمونهوار
اندیشاندن دیگران در سخنگاه دفترچه, تنها و تنها و تنها به پیشرفت و والایش زندگی خودشان بپردازند.
سخن من, که میپذیرم دیرگوار است, اینجا این بوده است:
١- رانَند (انگیزهیِ شما) از بودن در اینجا از روی سرخوردگی و نداشتن کنترل روی زندگی و سرنوشت خودتان ریشه میگیرد.
خاستگاه این نبود/کمبود نیز بفراخور از فندآوری ریشهمیگیرد.
٢- راههایی که شما در جبران این کمبود یافتهاید, گفتگوهای خردگرایانه, اسلامستیزی, محفلگرایی (دوری
جویی از تنش), و جزآن) همگی, بی هیچ استثنایی ارزشهایی هستند که سیستم فندین مهر هایسته و
پذیرش را بر آنها زده است. اینها یا هیچ آسیبی به سامانه نمیرسانند (همچون محفلگرایی), یا بوارون, آنرا هر
چه بیشتر و بهتر ستبر و ناشکننده میسازند, همچون ستیز با نژادپرستی, ستیز با مردستیزی/زنستیزی وتاپا.
٣- بجای پذیرفتن راهکارهای خودفریبانه و آرامبخشانهیِ سیستم, یا به ستیز یکراست و رودررو با آن پردازید,
یا راهکاری برای برونرفت از این منجلاب بیایبد و یا دستکم دستکم, همانجور که در پیغامی برای آنارشی نوشتم,
کنترل زندگی اتان را اگر هرگز نخواهید توانست در این سامانهیِ فندین در دست خود داشته
باشید, تا آنجاییکه میتوانید بکوشید آنرا دوباره بدست بیاورید که کاچی به از هیچی است.
به دیگر زبان, من اینجا کسانی که در دام بازیهایِ سیستم افتاده* و سرگرم بازیهای بیآزار
اندیشیک اند را به خودشناسی و واژگشتی سُتـُرگ در کردار و اندیشار فراخواندهام, نه اینکه گفته
باشم همه چیز را ول نموده و بروید با بهرهکشی از دیگران و پیمودن نردبانهایِ پیشرفت, با پول و
کُس و جزآن سرگرم باشید; آخر اینها چگونه بهتر از سخنگاه اند که من بخواهم برستوده باشم؟
سرانجام آنکه داریوش هیچ از فرایافتهایِ ابرسازوارهها نخوانده است. او هنوز دگرسانی ابرسازواره و
سازواره را نمیداند و به مهندی این همانندی و پیامدهای آن که هومنان این بُوندگان خود برساخته از
میلیاردها یاخته, در ترازی والاتر به میلیاردها یاختههایِ پیکر همبودین فراگشتهاند, آگاه نیست.
* بازیهایی که من خود بیشتر از همه در آنها افتاده بودهام و
شمار پیکهایِ من نمونهوار, همچنان مهر روشنی بر هستی آنها اند.
بیرنگ
پارسیگر