دفترچه

نسخه‌ی کامل: برابر پارسی واژگان بیگانه
شما در حال مشاهده نسخه آرشیو هستید. برای مشاهده نسخه کامل کلیک کنید.
صفحات: 1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15 16 17 18 19 20 21 22 23 24 25 26 27 28 29 30
Mehrbod نوشته: خب این هم بنمایه نمیخواهد. تا جاییکه من میدانم فر- چهره‌یِ دگرسته‌یِ فرا- است که امروز بیشتر چم فراوانی میدهد و همتراز پُر است.
پُر = چنتادین
فَر = هوتادین

برای نمونه:
فر+سودن = فرسودن: فراوان سودن
پُر+خوردن = پُرخوردن: بسیار خوردن

فَر+گشتن = فرگشتن: فراوان گشتن
پُر+کردن = انباشتن, آکندن

واژه‌هایِ دیگر:
هوده = حق
بیهوده = ناحق
فرهوده —> فرهود = حقیقت

فر+هُنودن —> فرنودن: آنچه فراوان می‌هُناید, استدلال
...

بیشتر:
پارسیگر

مهربد جان، دهخدا این طور معنی کرده:
فر. [ ف َ / ف ِ ] (پیشوند) پیشوند است بمعنی پیش ، جلو، بسوی جلو، و غیره ، چنانکه در کلمات فرخجسته ، فرسوده ، فرمان . در پارسی باستان و اوستا: فْرَ ۞ ، ارمنی : هْرَ ۞ ، هندی باستان : پْرَ ۞ . (از حاشیه ٔ برهان چ معین ).

به معنی فرا،به پیش،به جلو.

می خواهم بدانم که آشوری که چنین واژه ای را پیشنهاد کرده،همین مد نظر اش بوده یا خیر.
Nevermore نوشته: می خواهم بدانم که آشوری که چنین واژه ای را پیشنهاد کرده،همین مد نظر اش بوده یا خیر.
گویا اول بار ملک‌الشعرای بهار فرگشت را پیشنهاد داده.
Russell نوشته: گویا اول بار ملک‌الشعرای بهار فرگشت را پیشنهاد داده.
جدی؟راسل جان می توانی منبع این را بگویی؟
Nevermore نوشته: جدی؟راسل جان می توانی منبع این را بگویی؟
منبع متاسفانه ندارم شهریار عزیز، خیلی وقت پیش یک مقاله‌ای از اسماعیل‌ نوری‌علا خواندم که درباره‌یِ همین واژه‌یِ مناسب برای جایگزینی تکامل بود، متاسفانه بعدا هر چه گشتم آنرا پیدا نکردم؛ در آن بگمانم به اینکه منشا این واژه ملک‌الشعری بهار است اشاره شده بود(ولی مطمئن نیستم). همینطور یکبار در بحث‌هایِ یکی از چاقوکشان محترم، جناب بزرگمهر، دیدم که او بر این اساس یکی از حملات معمولش را به بی‌خدایی انجام میداد که بی‌خدایان مدعی هستند خودشان "فرگشت" را ساخته‌اند ولی این واژه برای بهار است و...(اینکی را مطمئن هستم ولی خب خود منبع قابل اعتماد نیست).
Russell نوشته: منبع متاسفانه ندارم شهریار عزیز، خیلی وقت پیش یک مقاله‌ای از اسماعیل‌ نوری‌علا خواندم که درباره‌یِ همین واژه‌یِ مناسب برای جایگزینی تکامل بود، متاسفانه بعدا هر چه گشتم آنرا پیدا نکردم؛ در آن بگمانم به اینکه منشا این واژه ملک‌الشعری بهار است اشاره شده بود(ولی مطمئن نیستم). همینطور یکبار در بحث‌هایِ یکی از چاقوکشان محترم، جناب بزرگمهر، دیدم که او بر این اساس یکی از حملات معمولش را به بی‌خدایی انجام میداد که بی‌خدایان مدعی هستند خودشان "فرگشت" را ساخته‌اند ولی این واژه برای بهار است و...(اینکی را مطمئن هستم ولی خب خود منبع قابل اعتماد نیست).
البته احتمال دارد،چون واژه هایی که آشوری در آن فرهنگ علوم انسانی آورده عمدتا ساخته ی خوداش نیستند.خیلی وقت است که در اینترنت به دنبال این کتاب می گردم،هنوز نیافتم.
Nevermore نوشته: البته احتمال دارد،چون واژه هایی که آشوری در آن فرهنگ علوم انسانی آورده عمدتا ساخته ی خوداش نیستند.خیلی وقت است که در اینترنت به دنبال این کتاب می گردم،هنوز نیافتم.
من هم گشته‌ام نبوده، باید چاپ شده‌اش را بخریم بگمانم.
Nevermore نوشته: مهربد جان، دهخدا این طور معنی کرده:
فر. [ ف َ / ف ِ ] (پیشوند) پیشوند است بمعنی پیش ، جلو، بسوی جلو، و غیره ، چنانکه در کلمات فرخجسته ، فرسوده ، فرمان . در پارسی باستان و اوستا: فْرَ ۞ ، ارمنی : هْرَ ۞ ، هندی باستان : پْرَ ۞ . (از حاشیه ٔ برهان چ معین ).

به معنی فرا،به پیش،به جلو.

می خواهم بدانم که آشوری که چنین واژه ای را پیشنهاد کرده،همین مد نظر اش بوده یا خیر.

to revolve ≈ gaštan
to evolve = fargaštan
to devolve ≈ dožgaštan

اینکه چه کسی با چه آماجی این واژه را نخستین بار برساخته دگرسانی‌ای در درستی آن نمیدهد,
پیشوند فر- چنانکه خود ات آوردی در زبان باشنده است, گشتن هم کارواژه‌یِ کهن و برگه‌مند.




پارسیگر
[ATTACH=CONFIG]3561[/ATTACH]
برگرفته از بازگردان نمایشنامه ی هاملت ، شاهكار شكسپیر:
----------- بازگردان به پارسی سره----------
بودن یا نبودن، پرسش این است. آیا بزرگمنشانه تر است كه نهاد آدمی، تیر سرنوشت تیره و فلاخن بخت شوم را برتابد ?
یا اینكه در برابر توفان پتیاره ، جنگ افزار بدست، سر برافرازد و آنرا پایان دهد؟ مردن و خفتن و دیگر هیچ، آیا از راه چنین
خوابی میتوان گفت كه رنج درون و هزاران فشاری كه سرشت جهان، در هستی... ما اندر سپرده است، پایان می یابد؟
این سرآمد فرزام و برترین تراز آرزوست!. ولی مردن و به خواب فرو رفتن، خفتن و شاید خواب دیدن، گیر كار در همین است،
چراكه در آن خواب مرگ آسا، زمانی كه از كشاكش زندگی بركناریم، خواب هایی به سراغ ما میایند و ما را به پندار وامیدارند.
آن اندیشه ای كه چنین زندگی دیرپای را یك دژآمد میشمارد، درخور ارجمندی است، زیرا چه كسی بدین گرایش است كه
تازیانه و خواری زمانه و بیدادگری یك ستمگر و دشنام مردی فراتن و رنج عشقی واپس زده و دیركرد قانون و گستاخی كشوریان
و خوارداشتی كه از سوی ناشایستگان ، بهره ی شایستگان میشود را برتابد، در جاییكه خنجری برهنه میتواند او را بند زندگی برهاند؟
چه كسی میخواست بار زندگی را بر كشد و زیر سنگینی جانفرسای ی آن خــُـی ریزد و ناله كند، اگر ترس از چیزی كه پس از
مرگ میاید، نبود؛ ترس از آن سرزمین ناشناخته ای كه از مرزهای ان هیچ رهسپاری باز نمیگردد و نیروی خواست را مات كرده
و ما را وامیدارد كه آن همه بدبختی را پذیرا و شكیبنده باشیم تا بسوی بدبختی های دیگری كه از انها ناآگاهیم نشتابیم ؟

------------نوشتار بـُنمایه نخستین و ناسره---------
«بودن یا نبودن مسئله اینست. آیا شرافتمندانه تر است كه ضمیر انسان تیر طالع شوم را تحمل كند یا در برابر توفان بلا قد برافرازد
و سلاح برگیرد و آن را پایان دهد؟ مردن و به خواب فرو رفتن ، و دیگر هیچ! آیا از طریق چنین خوابی می توان گفت كه رنج درونی
و هزاران فشاری كه طبیعت در وجود ما به ودیعت نهاده است ، پایان می یابد؟ این غایت كمال و منتهای درجه آرزوست. ولی
مردن و به خواب فرورفتن ، خوابیدن و احتمالا خواب دیدن ، اشكال در همین است؛ چون در آن خواب مرگ آسا وقتی از تلاطم
زندگی بركنار شده ایم رویاهایی كه به سراغ ما می آیند ما را به تفكر وا می دارند. آن فكری كه چنین زندگی طولانی را فاجعه
می شمارد مستوجب احترام است؛ چون چه كسی مایل است تازیانه و تحقیر زمانه و بی عدالتی یك ستمگر ، و اهانت مردی مغرور،
و رنج عشقی كه مردود شده و تاخیر قانون و جسارت صاحبان مقام ، و خفتی را كه از طرف نالایقان نصیب شخص شایسته
می شود تحمل كند در حالی كه خنجری برهنه می تواند او را از قید زندگی برهاند؟ چه كسی می خواست بار زندگی را تحمل كند
و زیر فشار طاقت فرسای آن عرق ریزد و ناله كند اگر ترس از چیزی كه پس از مرگ می آید وجود نداشت؛ ترس از آن سرزمین
مجهولی كه از مرزهای آن هیچ مسافری باز نمی گردد و اراده را مبهوت و وادارامان می كند كه آن همه بدبختی را تحمل كنیم
تا به سوی بدبختی های دیگر كه از آن بی خبریم بشتابیم؟»

---------original---------
To be or not to be– that is the question:
Whether 'tis nobler in the mind to suffer
The slings and arrows of outrageous fortune,
Or to take arms against a sea of troubles
And, by opposing, end them. To die, to sleep
No more – and by a sleep to say we end
The heartache and the thousand natural shocks
That flesh is heir to – ‘tis a consummation
Devoutly to be wished. To die, to sleep
To sleep, perchance to dream. Ay, there's the rub,
For in that sleep of death what dreams may come,
When we have shuffled off this mortal coil,
Must give us pause. There's the respect
That makes calamity of so long life.
For who would bear the whips and scorns of time,
Th’ oppressor's wrong, the proud man's contumely,
The pangs of disprized love, the law's delay,
The insolence of office, and the spurns
That patient merit of th’ unworthy takes,
When he himself might his quietus make
With a bare bodkin? Who would fardels bear,
To grunt and sweat under a weary life,
But that the dread of something after death,
The undiscovered country from whose bourn
No traveller returns, puzzles the will
And makes us rather bear those ills we have
Than fly to others that we know not of?




* پتیاره= || آفت . بلا. عیب . مصیبت . چیزی که دشمن دارند. (فرهنگ اسدی ) :
بجز کشتن و بستنت چاره نیست
که زنگی تر از مرگ پتیاره نیست .
فردوسی .


*هاملت این سخنان را در گورستانی وامیگوید.

پارسیگر
مزدك بامداد نوشته: ...


با پروانه‌یِ شما من یک نگارش دیگر هم میافزایم.


***

بودن یا نبودن، پرسش این است. آیا بزرگمنشانه‌تر است كه نِـهاد آدمی، تیرِ سرنوشت تیره و فلاخن بـخت شوم را برتابد؟
یا اینكه در برابر توفان پتیاره، جنگ افزار بدست، سربرافرازد و آنرا بپایاند؟ مُردن و خفتن و دیگر هیچ، آیا از راه چنین
خوابی میتوان گفت كه رنج درون و هزاران فشاری كه سرشت جهان در هستی ما اندر سپرده است، می‌پایاند؟
این سرآمد فرزام و برترین تراز آرزوست! ولی مُردن و به خواب فرورفتن، خفتن و شاید خواب دیدن، گیر كار در همین است،
زیرا که در آن خواب مرگ‌آسا، زمانی كه از كشاكش زندگی بركناریم، خواب هایی به سراغ ما میایند و ما را به پندار وامیدارند.
آن اندیشه ای كه چنین زندگی دیرپای را یك دژآمد میشمارد، درخورِ ارجمندی است، زیرا کـی بدین گرایش است كه
تازیانه و خواری زمانه و بیدادگری یك ستمگر و دشنام یک ابرتن و رنج یک دلباختگیِ واپس‌ زده و دیركردِ داته و داتسرای و گستاخی
آن كشوریان و خوارداشتی كه از سوی ناشایستگان، بهره‌یِ شایستگان میشود را برتابد، در جاییكه خنجری برهنه میتواند او را ز بند زندگانی برهاند؟
چه كسی میخواست بار زندگی را بركشد و زیر سنگینی جانفرسایِ آن همی خــُـی ریزد و نالد، اگر ترس از چیزی كه
پس از مرگ آید، نبود؛ ترس از آن سرزمین ناشناخته‌ای كه از مرزهایِ آن هیچ رهسپاری بازنمیگردد و نیروی خواست را
ماتانیده و ما را وامیدارد كه این همه بدبختی را بشکیبیم تا بسوی بدبختی‌هایِ دیگری كه از آنها ناآگاهیم, نشتابیم؟


پارسیگر
Mehrbod نوشته: آیا بزرگمنشانه‌تر است كه نِـهاد آدمی

چرا آدمی و هومنی نه؟
آدمی مگر از زبان عبری نیست؟
هومنی بسیار زیباتر است. در زبان پارسیگ ساسانیان نیز بوده
من خود در یکی از نوشتار های ساسانیان خوانده ام.
صفحات: 1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15 16 17 18 19 20 21 22 23 24 25 26 27 28 29 30