دفترچه

نسخه‌ی کامل: برابر پارسی واژگان بیگانه
شما در حال مشاهده نسخه آرشیو هستید. برای مشاهده نسخه کامل کلیک کنید.
صفحات: 1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15 16 17 18 19 20 21 22 23 24 25 26 27 28 29 30
Mehrbod نوشته: فرجام و فرزام دو چهره‌یِ دگرسته هستند درست, ولی چرا دیگر بیگانیم؟

فرجام را میتوان بجای "خاتمه, اتمام" به کار گرفت, فرزام را بجای "کامل شدن".

مهربد جان پرسشم از روی ریشه شناختی بود، می خواهم بدانم پیشتر در کجا به چم "کامل" به کار رفته که در مکنزی آورده شده؟
Aria Farbud نوشته: مهربد جان پرسشم از روی ریشه شناختی بود، می خواهم بدانم پیشتر در کجا به چم "کامل" به کار رفته که در مکنزی آورده شده؟

پیوند به نسک کهن را که مزدک گرامی دادند؟

همچنین این واژه‌یِ "ریشه‌شناختی" واژه‌یِ بس ناجور و بدی است, زیرا:
ریشه‌شناس = etymologist
ریشه‌شناسی = etymology
ریشه‌شناسیک = etymologic
...

این واپسین را چون از کاربُرد پسوند -یک میترسند! ناچار همه‌یِ ساختار واژه را رهانده و سراغ یک پسوند نو میروند
که برای خودش آش شله قلم کاری‌ست و بهتر است همچون دیگر زبان‌هایِ همخانواده, پیروی راهِ درست و پسوند -ایک بوده باشیم.


پارسیگر
Mehrbod نوشته: پیوند به نسک کهن را که مزدک گرامی دادند؟

همچنین این واژه‌یِ "ریشه‌شناختی" واژه‌یِ بس ناجور و بدی است, زیرا:
ریشه‌شناس = etymologist
ریشه‌شناسی = etymology
ریشه‌شناسیک = etymologic
...

این واپسین را چون از کاربُرد پسوند -یک میترسند! ناچار همه‌یِ ساختار واژه را رهانده و سراغ یک پسوند نو میروند
که برای خودش آش شله قلم کاری‌ست و بهتر است همچون دیگر زبان‌هایِ همخانواده, پیروی راهِ درست و پسوند -ایک بوده باشیم.

آری ولی فرزام را در چم "کامل" نیافتم، همچنین شناختن ناجور و بد نیست ریختی از شناس است، می پذیرم در اینجا از نگر فندی و یکسان سازی واژه ها ریشه شناسیک درخور تر است، باید در بافتارهای گوناگون بکار رود تا به گوش ها نرم شود.
Aria Farbud نوشته: مهربد جان پرسشم از روی ریشه شناختی بود، می خواهم بدانم پیشتر در کجا به چم "کامل" به کار رفته که در مکنزی آورده شده؟
فرایافت "تمام " و "کمال" به هم نزدیکند. هر چه که مانند یک نوشته، کاستی داسته باشد و به پایان برسد، به "کمال" هم رسیده و کامل شده است، برای همین گاه چم ایندو با هم یکی ویا آمیخته میشود. خود فرجام هم با پایان یکی نیست و به پایانی بازگشت ناپذیر میگویند که با فرایافت "کامل" شدن یک روند هم نزدیک است، دو واژه ی فرزام و فرجام از انیرو از یک ریشیه اند ولی یکی برابر پایان یافتن سراسری و بی بازگشت( مانند داگاه فرجام) و یکی به چم کامل شدن است، در نوشت های کهن پارسی میانه هم در پایان نوشت ها ، برای همین مینوشتند : به فرزام رسید با شادی و رامش"= ( این نوشته) کامل شد، به شادی و صلح


[SIZE=3][/SIZE]
[SIZE=3][/SIZE][SIZE=3][/SIZE]
مزدك بامداد نوشته: فرایافت "تمام " و "کمال" به هم نزدیکند. هر چه که مانند یک نوشته، کاستی داسته باشد و به پایان برسد، به "کمال" هم رسیده و کامل شده است، برای همین گاه چم ایندو با هم یکی ویا آمیخته میشود. خود فرجام هم با پایان یکی نیست و به پایانی بازگشت ناپذیر میگویند که با فرایافت "کامل" شدن یک روند هم نزدیک است، دو واژه ی فرزام و فرجام از انیرو از یک ریشیه اند ولی یکی برابر پایان یافتن سراسری و بی بازگشت( مانند داگاه فرجام) و یکی به چم کامل شدن است، در نوشت های کهن پارسی میانه هم در پایان نوشت ها ، برای همین مینوشتند : به فرزام رسید با شادی و رامش"= ( این نوشته) کامل شد، به شادی و صلح

[SIZE=3][/SIZE]




سپاس مزدک گرامی از پاسخ درخورتان،


زام . (اِخ ) نام شهری بوده از ولایات شادیاخ که اکنون به نیشابور مشهور شده و زام را معرب کرده جام خواندند و بدین نام معرب معروف است و شارح قاموس و سمعانی و حمویه چنین نوشته اند و شیخ احمد جامی شهیر آن شهر است و مؤلف گوید شاید سام بوده و زام شده چه سین و زاء در فارسی بیکدیگر تبدیل می یابد مانند ایاس و ایاز یا از بناهای زاب پادشاه ایران و با به میم تبدیل یافته باشد. (آنندراج ). سمعانی آرد: زام و باخرز دو قصبه اند که هر دو را جام نام نهاده اند و زام نیز گفته شده است و اصح آن است که باخرز قصبه ای است جداگانه . (از انساب سمعانی ). یاقوت گوید: یکی از شهرستانهای نیشابور و قصبه ٔ (مرکز) آن بوزجان است . این همان شهر است که آن را جام نیز گفته اند زیرا که مانند جام آبگینه گرد و سبز است . زام (جام ) مشتمل بر 80 قریه است و این را ابوالحسن بیهقی گفته است . (از معجم البلدان ). و رجوع به جام شود. دهخدا

آیا چمِ واژه یِ زام دانسته شده است؟
ایا همه ی ابدال های ب به پ از برای تازش تازیان بوده ؟ مانند پت که به شده.

پَت درود---> بدرود

شاد بَوِت ---> شادباشید

پِروُچ بَوِت ---> پیروزباشید

یا چ ها که ز شده.

پرسشم را فرزافتم؟

پارسیگر
دارو، درمان، پزشکی
[SIZE=3]
[/SIZE]

دگر، بوی های خوش آورد باز------------- که دارند مردم به بویش نیاز

[SIZE=3] پزشکی و درمان هر دردمند---------------- درِ تندرستی و راه گزند


[/SIZE]
[SIZE=3]چون آوندها ساخته شدند، بی گمان مردمان با گردآوری برگها و میوه های خوشبو، آنها را در آوند می ریختند، و هاون های سنگی فراوان هنوز در گوشه و کنارِ این سرزمین برجای مانده، که نشانه ایست از آنچه که در آن هنگام برای کوبیدنِ گیاهان و خوراکها انجام می گرفته است.
[/SIZE]
[ATTACH=CONFIG]2835[/ATTACH]

گوهر تپه مازندران _بهشهر
هزاره سوم تا یکم پیش از زادروز
[SIZE=3]
بدنبالِ کوبیدن ، گرفتنِ افشره یِ گیاهان پیش می آید، که هریک از آنها بویی ویژه یِ خود دارند، و در گذر سده ها و هزاره ها، از بوی های خوش گیاهان، پی به ویژگی های درمانی آنها بردند، و دردها با آنها بسپوختند.
چنانکه پیداست برترینِِ این افشره ها، افشره یِ گیاهِ هوم بوده است که درمانبخشِ بیماری سرماخوردگی است و نوشیدن آن شادی آور نیز هست.

((نماز به هوم، که منشِ درویش را چون آنِ توانگر، بزرگ می کند)) یسنا10، بند 13
((آری، همه ی مَی های دیگر را، خشم خونین سلاح، در پی است اما آن می هوم را، رامش و راستی همراه است...)) یسنا10، بند 8

گیاه هوم با این ویژگی ها، چنین گرامی شد که پسان، به هنگام سرودن یسنا، از برآمدنِ آفتاب تا نیمروز را - که هوم در هاون کوبیده می شده می شد- ((گاهِ هاون)) نام نهادند، و نمازِ این گاه نیز ((نمازِ هاونگاه)) نامیده می شود!
می باید که ((هاون)) را نخستین کارخانه یِ داروسازیِ جهان در شمار آوردن!

نیاکانِ ما، این نخستین ابزار را که نخستین داروی درمانبخش با آن فراهم می شد چنین می ستودند:

((با آب های نیک، این زَور های zavr (آبی بوده است که در آفریدگان ها پس از یسنا خوانی، برای خوشنودی سپندارمذ بزمین نثار می کردند، یا به گیاهان) آمیخته به هوم ، آمیخته به شیر، آمیخته به هذانئپتا (گیاهِ سبزِ خوشبو کننده) از روی راستی گذاشته شده را خواستارِ ستاییدنم و با آب های نیک آبِ هوم را خواستارِ ستاییدنم و هاونِ سنگین را خواستارِ ستاییدنم)) یسنا دفتر نخست ر 218

و این سخن نشان می دهد که هاونِ سنگین هوم را -که پسان آهنین نیز شد- با آب و شیر و هوم ماده یِ خوشبوکننده ( که همگان پلشت زدای بشمار می روند) می شسته اند.
درخت در زبان اوستایی ((دااورو)) dâuru نامیده می شود، و در گذر از اوستا به پهلوی، بگونه یِ ((دار)) برآمده است، و ((داروک)) درختچه و بوته است، و چنانکه پیداست، پیش از پیدا شدنِ داروهای شیمیایی، همه ی داروها را، از بوته ها و درختچه ها برمی گرفته اند.

واژه ی ((داروک)) پهلویِ کهن، در پهلویِ نو به گونه یِ ((داروگ)) درآمد، , و با همین گونه یِ نو، ره بزبان هایِ اروپایی گشود که آنرا در انگلیسی drug، در فرانسوی drogue، و در ایتالیایی و لاتینی droga می خوانند.
گذرِ این واژه از ایران به اروپا، نشان دهنده یِ آنست که نخستین بار ایرانیان، پی به درمانبخشیِ گیاهان برده اند، و دارو با نام خود، و با اندک دگرگونی در آوا، از ایران به اروپا رفته است، و سرزمین ایران -که می باید با مرزبندی های امروز، آن را ایرانِ فرهنگی بنامیم- خاستگاه بهترین و برترین گونه های گیاهانِ داروییِ جهان است، و امروزه برخی اروپایی که دوباره روی به داروهای گیاهی آورده اند، گیاه را از این مرز فراهم می آورند.

واژه یِ ((مذ)) یا ((مَد)) در اوستا، مست بودن، شاد بودن، خوش بودن است، و همین واژه برای بهبود دادن، به تندرستی برگرداندن (بیمار) نیز کاربرد دارد، و از سنجشِ این دو واژه چنین برمی آید که بیمار و رنجور یا دردمند را دوباره زندگی بخشیدن، یا دوباره شاد و سرخوش کردن، بیاریِ ((مَدَ)) برمی آید، چنانکه ((وی مَد)) فرمانِ دارویی برای بیماری است.

در زبان فرانسوی پزشگ را medecin ,در زبانِ ایتالیایی medico می خوانند، و روشن است که این نام از واژه یِ ((مَدَ)) اوستایی برآمده باشد، اما این پاژنام در زبان اوستایی ((بَ اِشَ زَ)) baeša-za و بگونه ی ساده تر ((بَ اِشَز)) baešaz خوانده می شود.

بخش نخست این واژه ((بَ اِ شَ)) در زبان پهلوی و نیز فارسی بگونه ی ((بِیش)) (در شاهنامه : بیش باد : درد باد در دو رج آمده، واژه ی بئس در عربی با بیش از یک ریشه است) درآمد که رنج و درد بوده باشد و بخش پایانیِ آن ((زَ)) ریشه یِ زدن است و برروی هم ((زدن یا از میان بردن درد و رنج)) است که کار درمانگر یا پزشک است.

این واژه در زبانِ پهلوی بگونه یِ ((بچیشک)) bicišak و در زبان ارمنی به گونه یِ بجیشک، در زبان پارسی به گونه ی بجشک و پزشگ درآمد.

در ایران باستان پزشکان را رده های گوناگون بود:

[SIZE=4]داروپزشک[SIZE=3]، پزشگی که با دارو درمان می کرد.

کاردپزشک، که با بریدن و دوختن، بیمار را درمان می کرد.
دامپزشک، پزشگ جانوران
دات پزشک، پزشگی که اندازه یِ آسیب بر جانوران، یا مردمانِ آسیب دیده را به دادگاه گزارش می کرده است. (پزشکیِ قنونی)
مانتره پزشک، پزشگی که با گفتارِ اندیشه برانگیز بیمار را درمان می کرد (گفتار درمانی).

در نوشته های باستانی، یکبار، در ((یادگارِ بزرگمهر)) نام از ((روانشناس)) دیده می شود و سخنی که بزرگمهر درباره یِ روانشناس گفته، چنین است: [SIZE=2]
((چه کس پشیمان تر؟ خودپرست، هنگامی که به پایانِ کار رسد، (بمرگ نزدیک شود) و روانشناسِ دروغگویِ وَرَنیکِ (شهوتران) پس خردِ روشناس
[/SIZE][/SIZE] (روشناس، نامبردار، مشهور) که برای ناشناسان کوششِ سودمندانه کند.)) متن های پهلوی ر 97.


[SIZE=3]پیداست که این گروه ها در زمان پسین پیدا شده اند، و پزشکی در زمانِ جمشید، برپایه یِ داروپزشکی بوده است، اما برای کشوری که پیداییِ پزشگی اش به چنان زمان دور می رسد، پیشرفتی اینچنین دور از اندیشه نیست!

کاری که امروز سزارین می نامند، از داستانِ زادنِ قیصرِ روم، ((سزار))، برگرفته شده است. اما بایستی دانستن که مادر سزاربه هنگام زایش مرده بود، و چون چنین شد، شکم او را پاره کرده کودک را از زهدانش بیرون کشیدند، باز آنکه سه هزار سال پیش از آن، در سیستان، رستم را از شکمِ مادر زنده بیرون آوردند.

ابزارهای پزشگی که در ایرانِ چندهزار سال پیش، بکار می رفته است، و در هنگامِ فریدون از آنها یاد خواهد شد، خود، گواهِ زنده و گویایِ پیشرفتِ این دانش در خاستگاه دانش پزشکی است.


(فریدون جنیدی - از نسک داستانِ ایران بر بنیاد گفتارهای ایرانی)






پارسیگر


[/SIZE]



[/SIZE][/SIZE]
[SIZE=4][SIZE=3]

[/SIZE]
[/SIZE]


Aria Farbud نوشته: سپاس مزدک گرامی از پاسخ درخورتان،


زام . (اِخ ) نام شهری بوده از ولایات شادیاخ که اکنون به نیشابور مشهور شده و زام را معرب کرده جام خواندند و بدین نام معرب معروف است و شارح قاموس و سمعانی و حمویه چنین نوشته اند و شیخ احمد جامی شهیر آن شهر است و مؤلف گوید شاید سام بوده و زام شده چه سین و زاء در فارسی بیکدیگر تبدیل می یابد مانند ایاس و ایاز یا از بناهای زاب پادشاه ایران و با به میم تبدیل یافته باشد. (آنندراج ). سمعانی آرد: زام و باخرز دو قصبه اند که هر دو را جام نام نهاده اند و زام نیز گفته شده است و اصح آن است که باخرز قصبه ای است جداگانه . (از انساب سمعانی ). یاقوت گوید: یکی از شهرستانهای نیشابور و قصبه ٔ (مرکز) آن بوزجان است . این همان شهر است که آن را جام نیز گفته اند زیرا که مانند جام آبگینه گرد و سبز است . زام (جام ) مشتمل بر 80 قریه است و این را ابوالحسن بیهقی گفته است . (از معجم البلدان ). و رجوع به جام شود. دهخدا

آیا چمِ واژه یِ زام دانسته شده است؟
چم زامیدن، همان راهنمایی کردن و بردن چیزی بسوی آماج میباشد
پس فرا- زام / فرازامیدن =(فرزافتن) همان رسیدن به آماج و پیشتر و
بیشتر راهبردن استکه این را هم میتوان به به پایان بردن و هم به کامل
کردن کار و راه و ... (رسیدن به آماج ) برگردان نمود.

From: Nyberg
[ATTACH=CONFIG]2836[/ATTACH]





ناگوارترین آسیب واژگان عربی در زبان پارسی نازاکردن دستگاه کارواژه‌های ساده (فعل‌های ساده) زبان پارسی بوده‌است. برای نمونه به جای آموزاندن، تعلیـم دادن؛ به جای خوراندن، تغذیـه کردن؛ به جای کوشیـدن، سعی کردن؛ به جای گردیـدن، تغیـیـر کردن؛ به جای برآمدن، طلوع کردن، بکار رفت. با جایگزین شدن واژگان عربی با کارواژه‌های پارسی، برای رساندن پویایی و کنش در آن واژه، به ناچار این واژگان عربی با کارواژه‌های کردن، شدن، گردیـدن، و نمودن همراه شده‌اند.
ولی ناگوارتر اینکه پس از اینکه این روند در میان مردم جاافتاد٬ این شیوه کم کم کارواژه های پارسی را نیز در بر گرفت و کوشش کردن به جای کوشیـدن؛ آموزش دادن، به جای آموزاندن؛ پرورش دادن، به جای پروریـدن؛ مالش دادن، به جای مالیـدن؛ کاوش کردن، به جای کاویـدن، شکیبایی کردن بجای شکیبیدن، پالایش کردن بجای پالاییدن، گسترش دادن بجای گسترانیدن، مانند بودن بجای مانستن، آزمایش کردن بجای آزمودن، اندیشه کردن بجای اندیشیدن و ... بکار رفت.

[ATTACH=CONFIG]2838[/ATTACH]



بیایید بکوشیم نامه های اداری روزانه خود را ساده‌تر و شیواتر بنویسیم.

[ATTACH=CONFIG]2839[/ATTACH]
صفحات: 1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15 16 17 18 19 20 21 22 23 24 25 26 27 28 29 30