Dariush نوشته: من این را برای شروع نقلقول میکنم به دلیلی که جلوتر روشن خواهد شد.
ایراد شما به حرف من درست نیست، چرا که مرد مدرن و مرد سنتی هر دو به یک
اندازه از نداشتن ِ کس ِ مرغوبتر رنج میبرند، اما عینیت ِ آن برای مرد ِ سنتی به
اندازه مرد ِ مدرن تلخ نیست. شما برای آنکه بدانید زنتان کس ِ درجهی چندم است، نیازی
نیست رویای مرلین مونرو را داشته باشید، کس ِ 5، 5 است، سه هزار سال پیش و سه هزار سال بعد
و فاصلهی آن با کسِ 9، هتا اگر در جهان هیچ زن دیگری برای مقایسه وجود نداشته باشد
همچنان عدد 4 است.
...
مرد مدرن زن در فقدان ِ زن مرغوب رنج بیشتری میبرد چون که دید ما وسعت بیشتری دارد.
دختر شاه، اگر یگانه 10 دیدنی عالم برای مرد سنتی بود، مرد مدرن هر روز با هزاران
10 از طریق رسانهها مواجه میشود. او به این خاطر مورد بیاحترامی قرار میگیرد
که جایگاهش به عنوانِ مرد خانه را نمیتواند به تثبیت برساند، این ربطی به افراد ِ خانوادهی او ندارد.
اگر شما قائل به وجود ایجابی احترام در «نقش»ها هستید(به پدر و مادر خود احترام بگذارید) و احترام
را امری اکتسابی نمیشمارید، این همان عدم رسمیت است به جریان قدرت که گفتم.
زن سنتی محدود و منحصر به دستگاه تولید مثل جنسی خود نیست همانطورکه مرد سنتی در شمار زنانی که به رخت خواب برده خلاصه نمیشود. قالب سنت چنان فضیلت آفرین است که در آن حتی زن نیز می تواند از طریق پایبندی به عفت و پاکدامنی، به تصویری که مرد از او می پسندد، یعنی مادری فداکار، همسری وفادار، معشوقی دلبر و دختری دلدار برسد. اینها در سیستمی که زنان از سوی مادرانشان و نیز جذابترین مردان، جامعه، فرهنگ، قدرت، مذهب و ... تشویق به چنین بودن میشوند نه اوهام ِ بیمار و ناکارآمد مردانی که میکوشند وانمود بکنند لاشهی متعفن معبد مقدس است، که تلاشیست عینی برای ساختن معبدی مقدس از لاشهای متعفن با نسخهای که کارآمدی آن برای این منظور به اثبات رسیده.
زن مدرن است که چیزی برای ارائه ندارد، زن فاقد فضیلت. متعهد شدن، عشق ورزیدن، یا انجام هر عملی برای این زن ضرر و زیان است چون ارزش هزینهای بیش از انرژی که برای مخزنی از او کافیست را ندارد. چون لاشی و آسان است، چون «رها» و لذتپرست و «برابر» است. مردی که آنچه من به رایگان ابتیاع کردهام را به بهایی گزاف میخرد بازنده است و احساس بازندگی می کند و همچون یک بازنده با او برخورد میشود نه چون زنی که گرفته از زیبایی بی/کمبهره است، بلکه چون زنی که گرفته از فضیلت بیبهره است.
نقل قول:این در حالیست که من نوعی پیشرفته و خاص از جامعه مردان محسوب میشوم که
علاوه بر جذابیت جنسی، یکی دو معیار دیگر برای ارزیابی جایگاه زنان قائلم، وگرنه در جهان سنتی
و مدرن، زن زیبا=زن برتر و مردی که زن برتر را در اختیار دارد، در این مورد خاص مرد برتر است.
شما به اشتباه گمان میکنید که انتظاری بیش از زیبایی از زنان داشتن منحصر به خودتان است و دیگر مردان از مادر فرزندشان بجز گیس بلند و پستان بزرگ و کون تپل انتظار دیگری ندارند، این یا عاقبت منزوی بودن تا سرحد عدم برخورد با هر مرد دیگری در جهان است، یا برآمده از آدم حساب نکردن آنها تا اندازهای که بخواهید کوچکترین توجه و عنایتی به رفتارشان نشان بدهید. اگرنه ما می دانیم مردانی که زن را دقیقا چنان که هست میبینند و از او فقط آنچه که دارد را طلب میکنند چه مایه موجوداتی خارقالعاده و خاص هستند. من هنوز یک مرد ندیده ام که زن را چنانکه هست بپذیرد، و تلاش نکند از طریق ستایش یا تحکم او را تبدیل به چیزی که می خواهد نکند.
سنت اسلامی با پنهان کردن لاشه ی متعفن(به معنی تحت الفظی و استعاری هر دو)، به ما این امکان را می داد که به جسم نجس تقدس روحانی بدهیم و چیزی را که نیست ببینیم و به آن مومن بمانیم، زن را وا میداشت که خود را با توهم مرد بتا از زن مطابقت بدهد و مرد را وا میداشت تا خود را با توهم زن از مرد قوی ... این فراتر است از پنهان کردن واقعیت، که تنها امیدواری شما در زندگی پایبندی جنون آمیز و خودویرانگر به آنست، این تغییر واقعیت است.
پس نه، شما در طلب بیشتر از زنان داشتن تنها نیستید، حتی مرد اخته فمینیست با بت سازی از زن می کوشد استاندارد رفتاری مشخصی را بر او تحمیل بکند و از او چیزی بسازد که هرگز نبوده و نمی تواند باشد، حتی این مردان باز در حال دیکته کردن نقشی مصنوعی و غیرطبیعی به او هستند. هم مرد چیزی فراتر از کُس از زن میخواهد و هم زن چیزی بیشتر از کارت اعتباری از مرد.
زیبایی مهم است اما در جای دیگری و در ارتباط با موضوع دیگری. مسئله سر بهایی نیست که شما حاضرید برای یک زن بپردازید مسئله سر ارزش عینی اوست. تعهد یک دختر ۸ از ۱۰ که علاوه بر ۸ از ۱۰ بودن عفیف، پاکدامن، باکره، شرمگین و آشنا به جایگاه خود است، خیاطی و آشپزی بلد است، بچهداری را دوست دارد، فداکار است، صبور است و مظلوم است از منظری عینی بسیار ارزشمندتر است از تعهد یک دختری که فقط ۸ از ۱۰ است، فارغ از اینکه آیا شما برای او بهای بیشتری میپردازید یا نه.
Dariush نوشته: اگر جهان مدرن باعث شده نقش بازنده، بازنده باشد، و نقش برنده، برنده، اگر جهان مدرن باعث شده
فاصلهی این دو واقعیتر شود و اگر جهان مدرن باعث شده مردِ بازنده ناتوان از جعل شود،
(هرچند که من تصور میکنم هیچ اینطور نیست) پس باید گفت درود بر مدرنیته! جهان به وجود بازندهها
نیاز دارد.
مدرنیته باعث شده که زیر به زبر آید و با تغییر و تقلیل معیارهای سنجش بازندگی و برندگی از پایبندی به فضایلی که عینا تمدن بشری را پیش می برند، روابط درون گروهی را استحکام می بخشند، به مفیدترین افراد بیشترین پاداش را می دهند و حتی در اغلب مواقع به یوژنیک می انجامند به آنچه شخص نسبت به آن احساسی مساعد دارد، به بخشیدن حق انتخاب به فردی که هرگز نمی باید چنین حقی داشته باشد، به منزوی کردن من و شما در گوشه ی ازلت خودمان و فراهم آوردن امکان خودفریبی نامحدودی که با آن همه را خر و خودمان را فرزانه می پنداریم بی آنکه چیزی بجز لفاظی برای نشان دادن داشته باشیم، و نیز به مجازات کار درست و پاداش به رذالت شروع بر حرکت در جهت مخالف نظم طبیعی کرده و از این نظر محکوم است به شکست. همینطور نامشروع است و ذاتا شر متجسد.
چه در ذهن شما، که به اعتراف خودتان حاضر به پرداخت هیچ بهایی برای دفاع از آن نیستید، چه در جهان واقعی، که نمی تواند برخلاف اسلاف خود از آنکه بازنده لقب می دهد به نحوی که برای هم خود آن بازنده و هم جامعه ای که در آن زندگی می کند مفید باشد، کار مدرنیته تحمیل احساس بازندگی به کسانی ست که از منظری زیست شناختی، تاریخی و ... برنده محسوب می شوند. ضمنا نهاد سنتی متعلق به بازنده فریب بازنده به احساس برندگی کردن نیست، نوعی برنده ساختن از بازنده است. بازنده در یک زمینه می شود برنده در زمینه ای دیگر، مکسیمیلیان کلب که بازنده ای جنسی ست به بالاترین درجه فضیلت می رسد و در این مسیر جان انسانی دیگر را هم نجات می دهد.
علاوه بر این، آن تغییر تعریف برنده و بازنده نیز آنقدر مهم هست که ارزش دو بار مطرح شدن را داشته باشد. مرد انگلی که به دارایی دیگران نظر دارد، هرزه است، کُل دستاورد او در زندگی در میان پاهایش قرار گرفته، همدم و همنشین زنان است، فریبکار و دروغگوست، بزدل و شرور است و برای رسیدن به آنچه میخواهد از قربانی ساختن هیچکس بر حذر نیست باید بازنده باشد نه برنده.
Dariush نوشته: دیگر اینکه، شرافت معیار قدرت نیست، سنجهی اخلاقیست و همچنین است دیگر صفاتی که برشمردید.
به نظر من انسان دیروزی و امروزی به یک اندازه میانِ این دو تفاوت قائل هستند و هر دو نیک میدانند که
چه کسی بر کرسی قدرت تکیه زده و چه کسی مرد اخلاق است. شما آنجایی که نباید، این دو را یکی
میکنید، از این طریق که قدرت را مقدمهی اخلاق میشمرید و اخلاق را لازمهی قدرت! مشروعیت
قدرت را امری اخلاقی میدانید، در حالیکه مشروعیت عنصری ذاتی از قدرت نیست. شخص ِ در قدرت
اگر در پی کسب قدرت باشد، اخلاق را ابزار کسب قدرت میداند، نه لازمهی آن و شلاق و شمشیر
ابزارهای سیاست اویند نه وسیلهی «بزرگی» او! این فرقیست که در دنیای اساطیر میانِ رستم و
کیکاووس است.
؟!
چطور میتوانید مسأله را اینقدر بد بفهمید؟! من یادآوری میکنم که قدرت نیازی به مشروعیت ندارد، مگر در اسطوره ذهنی ما. ملل تنپرور و «خردگرا»، که بر اثر صلح طولانی مدت به رذالت طبع گرفتار آمدهاند همیشه دچار این وهم میشوند که دستگاههای اخلاقی ِ محصول جدلهای کلامی و سیاسی ایشان در سرتاسر عالم معتبر است و به آن از چشم عنصری عینا بازدارنده نگاه میکنند.
قدرت در واقعیت نیازی به توجیه خود از هیچ طریقی ندارد، یک چیز فیزیکی ست مثل جاذبه زمین، آنجاست چه شما به آن قائل باشید یا نه. شما اگر می توانید من را بکشید نیازی به توجیه آن ندارید، توجیه و تلاش برای مشروعیت زایی برای قدرت زمانی لازم می شود که قصدتان چیزی بجز اعمال قدرت باشد. آتیلا، چنگیز، تیمور، هیتلر و این اواخر ابوبکر بغدادی سنت حسنه ی یادآوری این به ترقی خواه جماعت را بنا گذاشتهاند و به رومی و ایرانی و فرانسوی نشان داده و میدهند که قدرت، قدرت است.
من گفتم فضایل بزرگ برای توجیه اخلاقی قدرت در ذهن اسطورهپسند انسان لازم هستند. همینطور گفتم که قدرت بدون آنها فاقد مشروعیت اخلاقیست. اما قبل از آن همچنین گفتم(هزار بار!)که قدرت نیازی وجودی به مشروعیت اخلاقی ندارد. حق انجام یک کار در جهان واقعی تنها به یک عنصر وابستگی وجودی دارد و آن توانایی انجام آنست. اعتنای نهاد قدرت به اخلاقیات با هدف تضمین بقای آن از طریق بخشیدن مشروعیت اخلاقی در اذهان سوژه های تحت خود است که انجام میپذیرد و این ربطی به بحث ما ندارد.
برای جلوگیری از سوء تفاهم بیشتر چطور است یک جمله از این جنس بگویم : «قدرت منهای فضایل مذکور ظلم است». مسئله اینست که قدرت و سلطه بالذات شر نیستند، رابطهی ارباب با بنده ظلم نیست و ما با هم برابر نیستیم! من در جستار دیگر گفته بودم که مشروعیت قدرت ربطی به منشا آن ندارد، مهم نیست که از کجا میآید مهم آنست که برای چه منظوری مورد استفاده قرار میگیرد. مقصد نه منشا. رأی و رضای مردم مرد ناکارآمد و فرومایه را یک شبه قادر و شایستهی حکومت نمیکند و عمل خطا یا گناهآلود را درست و منزه نمیکند. این مدل طرح ماجرا بهتر است؟
Dariush نوشته: اما جالب و هیجانانگیز معیار تام نیست، اما استاندهایست قدرتمند. شما باید بدانید که سخن من از
چه زاویهای بیان شده، من بر اساس نگاه منفک افراد ِ درون ِ جامعه به آن مینگرم، نه به عنوان نگاه
مطالبهگر جامعه بیرون به آنها. جهان تا زمانی که جاییست برای ستیز و تا زمانی که آشوب بر آن
حکمفرماست، همچنان جالب است، چه برای شوپنهاور فیلسوفی که آن را سراسر رنج میبیند و
چرا برای من و شمای زنباز فاسد!
جالب یعنی غیرعادی، غیرعادی یعنی مبتنی بر آشوب و مبتنی بر آشوب یعنی شر. جهانی که اتفاق جالبی در آن نیافتد جهان بهتریست، به قولی معروف است که دربارهی اخبار سیاسی از کشورهای جهان سوم میگویند «اگر خبری نیست، خبر خوبیست». و بدا به حال جهانی که تنها دفاع موجه از آن جالب بودنش است. مرد بچه بازی که در زندان هزار دلقک بر سینه ی خود خالکوبی کرده و یک شلنگ شش متری در مقعد خود فرو کرده و بر زبانش صد حلقه آویخته نیز جالب است، اما من او را برای میهمانی به خانه ام دعوت نخواهم کرد.
اما من با شما درباره جالب بودن این جهان نیز مخالفم، این جهان چنان یکنواخت و ملالآورست که حتی جنونآمیزترین و انحرافآلودهترین فسادهای متصور نیز پس از اندکی برایمان عادی و بیارزش میشوند. مرد جالبپرست مدرن برای رسیدن به چیز جالب باید دائم در جستجوی چالههایی عمیقتر و گودتر از قبل برای دفن خود بگردد تا همان «های» سابق را تجربه بکند، چون شگفتی واکنش ما به امر خارقالعاده است، و هر امری اگر روزمره باشد از خارقالعاده بدل به عادی میشود.
Dariush نوشته: شما جایی تاریخ را مرجع میگیرید، و جایی دیگر آن را به کلی فراموش کرده و از یاد میبرید که بردگان
و بندگان خود بیشترین و بزرگترین مقاومتها را در برابر اربابان ِ خود داشتند. اتفاقا جهان ِ مدرن در برابر
رهایی آنها مقاومت بسیار زیادی از خود بخرج داد و سعی داشت که اوضاع را حفظ کند. کسی سیاهان
را رها نمیکرد اگر آنها مقاومت نمیکردند. آنها رهایی خود را کمتر از لینکلن برای خود نمیخواستند!
شما تاریخ را نادیده میگیرید نه من. از یک سو مرا دعوت به دیدن فواصل بسیار کوتاه، بسیار پراکنده و بسیار کمفروغ قیام و انقلاب میکنید، از سوی دیگر اما فواصل بسیار طولانی تر و باثباتتر از آرامش و نظم را نادیده می گیرید و جزو «تاریخ» به حساب نمی آورید. تاریخ شما تاریخ نبرد خلق ستمدیده برای رهاییست، و هر آنچه در تقویت این تصویر موثر نباشد را نادیده میگذارید. این یعنی درکی ایدئولوژیک و مغرضانه از تاریخ که با واقعیت آن چندان متناسب نیست. ده سال قیام بردگان رومی در ذهن شما غلبه می کند به سیصد سال بردگی در آرامش و می شود تاریخ چون میل به رهایی را بالذات و پیشفرض گرفته اید، آن سیصد سال می شود آتش زیر خاکستر، مقدمه چینی برای آن ده سال، حرکت به سمت آن و ..
من از شما عذر میخواهم که ناچارم اینقدر مبتذل باشم، اما اگر کسی مفهوم گه تست را درونی کرده باشد میداند که سوژهی تحت قدرت روشی بجز آشوب و قیام و «نه» گفتن به ارباب برای سنجیدن صلاحیت او ندارد. ضعیف همواره قوی را تست میکند تا از قویتر بودن او مطمئن بشود، قوی نیز همیشه ضعیف را سر جایش مینشاند، مگر آنکه دیگر به راستی قوی نباشد، که در آن صورت توانایی خود را برای رهبری از دست داده.
ارتباط میان بنده و ارباب دقیقا همان ارتباط میان مرد آلفا و زن دلبر اوست. کدامیک به دیگری نیازمندتر است؟ کدامیک از این رابطه نفع بیشتری می برد؟ جایگزین کردن کدامیک برای دیگری دشوارتر است؟ کدامیک چیز بیشتری برای ارائه به دیگری دارد؟ اعمال سلطه در آن رابطه از چه جنسیست؟ انتقاد شما به حاکم ظالم دقیقا از جنس انتقادیست که فمینیست به بازیکن می کند، من دارم آنچه را که سوژه می خواهد و برای رسیدن به سعادت، آرامش و خوشبختی به آن محتاج است را از تنها راهی که میتوانم به او می دهم. اما چون او حق انتخاب خودآگاه نداشته لطف می شود ظلم؟ انتخاب خودآگاه ارزش بالذات نیست انتخاب درست ارزش بالذات است، اگر ما به شما حق انتخاب بدهیم و شما گزینه اشتباه را انتخاب بکنید دادن حق انتخاب به شما نیز اشتباه ما بوده و باید جبران بشود.
یک سوال شخصی مرتبط از شما: آیا اثربخشی بازی برای شما گواه این نبوده که اغلب مردم نمیدانند چه چیز می خواهند یا چه چیز به آنها خوشبختی و سعادت و آرامش می رساند؟ چگونه می توانید به فرد قائل باشید وقتی هزاران و میلیونها فرد هستند که از برآوردن ابتدایی ترین و بدیهی ترین نیازهای خود ناتوانند؟ نه چون حاکم ظالم جلوی آنها را گرفته، و نه چون به اندازه کافی آگاهی و بینش ندارند، بلکه چون به مراجعی که چنان بینش و آگاهی داشته اند دیگر گوش نمی دهند. اجازه خودویرانگری و نابودی تمامی دستاوردهای ارزشمند بشر در پروسه خودویرانگری به بندگان دادن انصاف و عدالت و ترحم در حق آنها نیست.
Dariush نوشته: درد هم درد است، در همهی تاریخ و در همهی مکانها. شلاق بر پشت دردناک است و انسان بدوی
به اندازهی انسان مدرن از آن درد میکشید، تنها اولی با پناه بردن بر خدای متعال و عدل الهی آن را
التیام میدهد اما دومی، از طریق دادگاه و عدل اجتماعی و انصاف اگر بدهیم دومی مساله را بسیار
واقعیتر میدید. پایهی اخلاق نیز همذاتپنداریست، آنجا که همنوع من شلاق میخورد و درد میکشد،
در من نیز نوعی رنج بوجود میاید، که آن را برنمیتابم. همدردی انسانها و شکلهای ارتباطی پیچیدهی
آنها در لفافهی عواطف بود که مرجعیتِ نامشروع را به زیر کشید، نه فساد ایمان در فرودستان!
اخلاقیاتی که مبنایی فراتر از همدردی با رنج جسمانی دیگران ندارد و عذاب ناشی از نداشتن ایمان، مرجعیت، حقیقت، فضیلت، معنی، هدفمندی و غایت در زندگی را با شلاق بر پشت قابل قیاس نمی داند اخلاقیات کاملی نیست و بیشتر به روشی برای اخاذی عاطفی و پدید آوردن احساس گناه در دیگران شبیه است تا دستورالعملی برای رسیدن تعامل و تعادل.
برای من عجیب است که هم شما و هم شوالیه انسان خود-رها-پندار مدرن را که از یک بند جسته و با هزار زنجیر بسته در عمیقترین ساه چاله های تاریخ نشسته را واقعا رها فرض می کنید. رهایی در معنی که لیبرال دموکراسی یا سوسیالیسم برای مثال پیرامون آن خوداراضایی می کند هرگز به دست نیامده و هرگز به دست آمدنی نیست. خدا را کشته اند و به بند علم و رمالی و جادو و فال گیری و طالع بینی و ... افتاده اند. ملاک زمین دار را کشته اند و از دولت وام گرفته اند. شاه را به زیر کشیده اند و از کسی که هرگز به او رای نداده اند پیروی می کنند و ... شما به هر حال بندهی قدرت هستید، بندهی قدرتی نامشروع و سخیف، مسئله اینست که آیا بندهی قدرتی می شوید که با فضایل بزرگ به مشروعیت رسیده یا قدرتی که تازه از بیابان درآمده؟ قدرتی که از صندوق رأی عوامالناس میآید یا قدرتی که خدا بر زمین استوار داشته؟ یا همانطورکه پیشتر گفتم:
Ouroboros نوشته: تنها سؤال باقیمانده آنست که آیا ما بازنده را سرکوب میکنیم یا برنده را؟ آیا تمدن بشری را پاسداری میکنیم یا لاشخور چپاولگر را؟ زنانگی را سرکوب میکنیم یا مردانگی را؟ زیبایی را سرکوب میکنیم یا زشتی را؟ چپ را سرکوب میکنیم یا راست را؟ … سیستمی که یکی را سرکوب میکند مشروع است، سیستمی که دیگری را سرکوب میکند نامشروع است(حدس بزنید کدام).
Dariush نوشته: طبیعت قدرت اینگونه است که عدهای آن را در اختیار دارند و عدهای به آن خدمت میکنند، آنجا که
نقش به من تحمیل شود، خیر! من به عنوان ِ نمونهی زنده به شما گواهی میدهم که بندگی
قدرت در نقشی تحمیلی، برای من هیچ شیفتگی ندارد.
برای شما که البته ندارد چون شما (با کمال علاقه و احترام) جزو مردان شریری هستید که بابت تکبر و خودخواهی میخواهند همه چیز به «انتخاب» ایشان باشد و میزان اعتبار و اصالت و حتی حقیقت چیزها را تحمیل شدن یا نشدن آن مشخص بکند. اما کهتری شما در قیاس با مرد برتر از سوی طبیعت و به اقتضای جهانی که در آن زندگی میکنید به شما تحمیل شده، «برساختهی فرهنگی» نیست که آنرا دگرگون بکنید و بدون عواقب بشوید آقای خودتان. آن لحظه که نقش خودتان به عنوان بنده برای مرد برتر را بپذیرید، نقش خودتان به عنوان ارباب برای مرد کهتر را پذیرفتهاید. اما شما یکی را میخواهید منهای دیگری.
Dariush نوشته: جامعهای که در آن کشته میشوند و میکشند برای امری در سطح اسلام
انتزاعی و پوچ، ابدا جامعهی سالمی نیست که برایش کشته شوم یا بکشم!
برای چه چیز حاضرید از جانتان بگذرید؟ چیزی هست که ارزش فراتر رفتن از خودتان را داشته باشد؟ کلا ارزشمندترین داراییتان در این جهان کدامست و چه بهایی حاضرید برای حفظ آن بپردازید؟ ارزش آن دارایی از کجا آمده؟ اینکه فکر می کنید جنزدهی داستانتان شایسته ترحم و تمسخر است و نه حسرت، گواه صحت این مدعیست که آدمی فقدان آنچه را که هرگز نداشته نمیتواند احساس بکند. کسی که چیزی ارزشمندتر از جانش برای از دست دادن ندارد آدم بسیار بیچیزیست، ضمن اینکه از منظر تاریخی محکوم است به شکست خوردن و به بردگی(این بار در معنایی سیاسی و تاریخی) مردانی رفتن که حاضرند برای هدف جمعی مشترکشان جان بدهند و جان بگیرند.
Ouroboros نوشته: هر سیستم اجتماعی مازاد بازنده دارد.
چرا مازاد بازنده باید چپی باشه؟ چپ بارها تونسته وضعیت نامطلوب رو دگرگون کنه، چرا باید بگیم بازندگی درمان پذیر نیس. نسخه شما بیش از اندازه تقلیل گرایانه س. چپ مجموعه ای باورها و افکار رو دربرمیگیره و کاری به "جایگاه" فعلی نداره. شما میتونید برنده ی اجتماعی باشید اما چپی بمونید، چپ اصن کاری به جایگاه نداره بلکه یه مجموعه از باورهاس.
پس سوالی که پیش میاد اینه، اگه موضع شما به حق باشه چرا باید تا این حد تقلیل گرایانه به چپ نگاه کنیم؟
من این نقد شما به چپ رو نمیتونم قبول کنم. شما توضیح ندادید چپ چطور بازنده شده بلکه اول چپ رو بازنده فرض کردید و بعد تحلیل کردید.
نقل قول:کسی که چیزی ارزشمندتر از جانش برای از دست دادن ندارد آدم بسیار بیچیزیست، ضمن اینکه از منظر تاریخی محکوم است به شکست خوردن و به بردگی(این بار در معنایی سیاسی و تاریخی) مردانی رفتن که حاضرند برای هدف جمعی مشترکشان جان بدهند و جان بگیرند.
دپرس کننده ترین بخش زندگی اونهایی که به خاطر یک چیز میمیرند این هست که روح وجود نداره...ولی نه دپرس کننده ترین بخش اونجایی هست که کسانی که اونها رو ترغیب به مردن میکنند خودشون حاضر نیستند بمیرند
undead_knight نوشته: دپرس کننده ترین بخش زندگی اونهایی که به خاطر یک چیز میمیرند این هست که روح وجود نداره...ولی نه دپرس کننده ترین بخش اونجایی هست که کسانی که اونها رو ترغیب به مردن میکنند خودشون حاضر نیستند بمیرند
نیازی به وجود روح نیست تا شهادتطلبی را مقبول بکند، روح و خدا و آخرت و … بهانه هستند نه دلیل. شما یا برای حفظ جامعه، کشور، فرهنگ، تمدن، مذهب، نظام اجتماعی و در یک کلام «سبک زندگی» خود حاضر به کشتن و کشته شدن هستید، یا خیلی زود آن را به کسانی که حاضر به این کار هستند میبازید.
ارزش زندگی آدمها نیز با هم برابر نیست، مرگ یک فرمانده کارکشته در میدان جنگ، به زیان همرزمان او خواهد بود زیرا تجربه و علم و فن و آگاهی او را از دست میدهند، مرگ یک سرباز ساده وظیفهی او نسبت به کشور و مردم و فرماندهانش است، و تبلور فضیلت برتر او. وظیفهی متقابل مردم هم آنست که آنچه او برایش کشته شده را دور نیاندازند و در حفظ آن بکوشند، اگرنه مرگ او بیهوده به نظر میرسد و نسل بعدی مردان میشوند مثل من و شما، که «کسخل» نیستند و حاضرند به هر خفت و حقارتی تن بدهند مبادا آسیبی به جانشان برسد.
Ouroboros نوشته: نیازی به وجود روح نیست تا شهادتطلبی را مقبول بکند، روح و خدا و آخرت و … بهانه هستند نه دلیل. شما یا برای حفظ جامعه، کشور، فرهنگ، تمدن، مذهب، نظام اجتماعی و در یک کلام «سبک زندگی» خود حاضر به کشتن و کشته شدن هستید، یا خیلی زود آن را به کسانی که حاضر به این کار هستند میبازید.
ارزش زندگی آدمها نیز با هم برابر نیست، مرگ یک فرمانده کارکشته در میدان جنگ، به زیان همرزمان او خواهد بود زیرا تجربه و علم و فن و آگاهی او را از دست میدهند، مرگ یک سرباز ساده وظیفهی او نسبت به کشور و مردم و فرماندهانش است، و تبلور فضیلت برتر او. وظیفهی متقابل مردم هم آنست که آنچه او برایش کشته شده را دور نیاندازند و در حفظ آن بکوشند، اگرنه مرگ او بیهوده به نظر میرسد و نسل بعدی مردان میشوند مثل من و شما، که «کسخل» نیستند و حاضرند به هر خفت و حقارتی تن بدهند مبادا آسیبی به جانشان برسد.
در زمان قدیم در مقامات بالا هم از جان گذشتگی در پی شکست گویا وجود داشته، مخصوصا در مورد رومیها که شبیه سامورایی بودهاند.
امپراتوری هخامنشی ولی گویا در این مورد چندان سابقهیِ خوبی نداشته. تعجبی ندارد ما بعد از شکست به گریه و زاری روی آوردهایم