دفترچه

نسخه‌ی کامل: گفتگوهایی پیرامون مدرنیته و سنت
شما در حال مشاهده نسخه آرشیو هستید. برای مشاهده نسخه کامل کلیک کنید.
صفحات: 1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15 16 17 18 19 20 21 22 23 24 25 26 27 28 29 30 31 32 33
Ouroboros نوشته: - چون از منظر تاریخی ثابت شده که زنان ...
من اجازه می‌دهم راسل اگر خواست به این سوال جواب بدهد.


خب من میدونم ریشه تمام این مخالفتات با دولت دموکراتیک از فمنسیم نشات گرفته و اصلی ترین دلیلش کثافت جنسیتی ای هست که در جوامع آزاد بار اومده.

قبل از اینکه نظرم رو با استدلالات بنویسم میخوام بدونم آیا اصلا آلترناتیو دیگه ای موجود هست؟ من بعید میدونم و اگر هم داشته باشی مطمئنم هرگز نمیتونه جایگزین لیبرال دموکراسی بشه... شاید یه چیزی شبیه سیستم اصطلاحا "مردسالاری"؟ ولی به هر روی اگه تو آلترناتیوی داری من خیلی مشتاقم بخونم.

پ ن : راسلو که بی خیال؛ الان دوباره میاد میگه من صلاحیت نوشتن ندارم و من نمیتونم بطور شایسته بیان کنم و ... ^_^

من خیلی دوس دارم این بحثو ادامه بدید و سوالای خیلی زیادی هم دارم که دوس دارم نظر بچه ها رو بدونم. لطفا بقیه "تا عید و من کار دارم و کسر وقت" و این چیزا نکنن. من خودمم نهایتا روزی یکی دوساعت بیشتر نمیتونم تو نت باشم ولی بازم این بحثو اولویتم قرار دادم.
Alice نوشته: پ ن : راسلو که بی خیال؛ الان دوباره میاد میگه من صلاحیت نوشتن ندارم و من نمیتونم بطور شایسته بیان کنم و ... ^_^
فعالیت مجازی من بمن نشان که داده منبر ببینم، کم اهل منبر رفتن و روده درازی درباره‌یِ چیزهایی که به درستی
نفهمیده‌ام نیستم. حالا که خودم اعتراف میکنم صلاحیت چندانی ندارم دوستان سربه‌سر من میگذارند !!
خب راسل واجب شد اگر فرصتی دست داد با هم گفتگویی پیرامون برداشتی که هریک از ما پیرامون «راست» دارند بکنیم. برای شروع من نقدم به تجربه‌ی تاریخی نازیسم و فاشیسم را می‌نویسم، و اینکه چرا آنها را شکست تلقی می‌کنم نه فقط به آن دلیل که جنگ را واگذار کردند:

- ایمانی انحراف آلود به مفهوم «نهاد» و ارگان اجتماعی، منظورم باور به سرنوشت الهی دولت یا خاستگاه غیردموکراتیک آن نیست، منظورم «ایمان» در این معنی‌ست که چپ تصور می‌کند اگر نهاد به شکل درست طراحی و پی‌ریزی و ساخته شده باشد از کارکرد مورد نظر برخوردار خواهد بود. نهاد اجتماعی ماشینی‌ست که اگر با نقشه و طرح درست ساخته شده باشد عمل‌کردی مثبت خواهد داشت.


این ایمان توأم است با عدم باور به اثربخشی کیفیت افرادی که این نهادها و ارگان‌ها را برمی‌سازند، این افراد تنها «چرخ‌دنده‌های ماشین» تلقی می‌شوند و جایگزینی‌پذیر.


اما کیفیت اجزا بر کیفیت عضو و کیفیت اعضا بر کیفیت بدن مؤثر است. چرخ‌دنده‌های مرغوب ماشین مرغوب می‌سازند و چرخ‌دنده‌های خراب ماشین خراب. کیفیت افرادی که جایگاه‌های گوناگون در یک نهاد یا ارگان اجتماعی را اشغال می‌کنند، به‌خصوص آن‌ها که موقعیت‌های رهبری یا تاثیرگذار را بر عهده دارند به کیفیت آن نهاد یا ارگان، و عملی که برای انجام آن طراحی شده اثر مستقیم می‌گذارد.


نازیسم و فاشیسم هر دو در تجربه‌ی تاریخی خود گرفتار در این باور ذاتا «چپی» بودند.
- بزرگترین انتقاد من به نازیسم(و تا اندازه‌ای حتی بیشتر فاشیسم، و نیز جمهوری اسلامی به عنوان ورژنی وطنی)، تأکید و تمرکز بیش از اندازه‌ی آن به «امر سیاسی»ست. زوال جهان مدرن بیش از هرچیز زوالی‌ست اخلاقی و روحانی، و با در اختیار گرفتن دولت هرگز نمی‌توان به ستیز آن رفت. این استدلال که سقوط از راه سیاست وارد شده و سیاست طلایه‌دار نبرد با تمدن بشری طی سیصد سال گذشته محسوب می‌شده پس از همان راه باید آنرا بیرون انداخت استدلال کاملی نیست. یک بولدوزر توانایی تخریب یک خانه را دارد، اما برای ساخت خانه‌ای دیگر ما به ابزاری متفاوت نیاز خواهیم داشت. شاید راه ورود این دیو به درون خانه‌های ما سیاست بوده باشد، اما قطعاً راه غلبه بر آن سیاست یا امر سیاسی نیست. امر سیاسی دارای محدودیت‌هایی بسیار عینی و جدی در رهبری اخلاقی جامعه است.


مرتجعان جدید باید راهی بهتر از پیروزی سیاسی برای تغییر جامعه بیابند.

- تردیدی در این نیست که نازیسم جنبشی بود ارتجاعی، یا دستکم دارای روبنایی مبتنی بر آنچه امروز من و شما خواستار بازگشت به آن هستیم، قبیله‌گرایی، مرزباوری، سلطه‌ی سلسله‌مراتبی(در برابر آزادی برابری‌طلب)، نظم و یک حرکت به مرکزی که هرچند با دین بیگانه بود دارای «روح مذهبی» محسوب می‌شد. در اینهم تردیدی نیست که جلوه‌ای بود از انحراف لوتری در سلب اعتبار از سلسله‌مراتب مبتنی بر فضیلت به سلسله‌مراتب مبتنی بر طبیعت. من می‌گویم انحراف لوتری و واقعا به این قائلم که آنچه او بدعتش را گذاشت، یعنی امکان‌پذیری درک و فهم نه فقط فضیلت و رذیلت بلکه حتی خدا و لوگوس از سوی مرد عامی. اینکه اگر مرد عامی را رها بکنید چیزی اصیل در طبع او هست که حقیقت را بازگو می‌کند. من یک روشی برای تقسیم چپ و راست پیدا کرده‌ام که از همه بیشتر موثر است، و آن میزان تأکید بر یک فضیلت به بهای فداسازی فضیلتی دیگر است.


هر دروغی در ذات خود مبالغه و اغراق در یک حقیقت است. چپ به یک فضیلت می‌چسبد و در راه رسیدن به آن همه‌ی فضایل دیگر را ضایع می‌کند. اژدها در هر دورانی ممکن است یک سر خود را بیرون بیاورد، یک روز «حقیقت‌جویی»، یک روز «وطن‌پرستی»، یک روز «غیرتمندی»، یک روز «دینداری» و یک روز «عدالت» یا «آزادی». افراط در یک فضیلت، یا تلاش برای رسیدن به آن با هر قیمتی. حالا اینها چه ربطی به نازیسم دارند؟

«انحراف بزرگ» آنجاست که گروهی مردم را به دلیل چیزی بجز آنچه می‌کنند دارای فضیلت تلقی بکنیم، «Sola Fide» اولین مورد مکتوب است از این انحراف. نژادپرستی در مفهوم نازی‌گری آن نیز چیزی بجز فضیلت‌سازی از «آلمانی بودن» یا «سفیدپوست بودن» نبود. جایی که «بودن» به جای «عمل» معیار است، چپ در آنجاکه رخنه کرده. لوتر مرد بزرگی بود که ایمان و خلوص او برای من مسلم است. من این جمله‌ی او را اکنون بیش از هر زمان دیگری ارج می‌گذارم که «ایمان می‌باید همه‌ی خرد، شعور و فهم را زیر پا لگد کند»!

اما آنچه آغاز کرد عواقبی بسیار وسیع‌تر از آنچه او گمان می‌کرد در پی داشت. چپ اگر تلاشی محکوم به شکست برای ترجیح ایده‌آل به امر واقع باشد، اگر تلاشی برای برابرسازی موجود و شیء بالذات نابرابر باشد، و اگر مجموعه‌ای از آنچه برابری‌طلبی، آزادی‌خواهی و ترقی‌دوستی محسوب می‌شود تعریف بشود ما به خطا رفته‌ایم. چپ در «ذات» خود تلاش برای رسیدن به ابزار چیز به جای خود آن است که با ایمان به نهاد و تعصب بر یک فضیلت به قیمت فضیلتی دیگر همراه شده. طبق این تعریف، در تمام سنن جهان ما «چپ» را داریم، اما نه آنجاکه شما گمان می‌کنید:

در سنت مسیحی، نه فرانسیسکن‌ها با آن ایده‌های بامزه‌ی خود پیرامون «برابری میان همه اشیاء ساکن و متحرک و زنده و مرده و ...»، که کالوین و کالوینیست‌ها، با آن تعصبت کور دینی خود نماینده‌ی این سنت فکری هستند(از یان هوس شروع می‌شود و با لوتر و کالوین ادامه می‌یابد). در سنت اسلامی نیز نه مسلک آسان‌گیر ِ ضعف‌پروری همچون اباضی‌گری، که سلفی‌گری با ظاهر سنت‌گرای ِ سنت‌باور خود نماینده‌ی آنست. در تاریخ ایران «چپ باستانی» نه در جنبش مزدک، که در مانوی‌گری و اعلام بیزاری آن از جهان گناه‌آلود متجسد است.

طبق این تعریف، تنها کافی‌ست شما سیستم فکری یک گروه را بردارید و به جای «مسیحیت» یا «اسلام» بگذارید سوسیالیسم، آنوقت دقیقاً «هیچ» تفاوتی میان استالین و ابوبکر بغدادی و هیتلر و مائو و ... نخواهد بود. تفاوتی اگر قرار است میان «ما» و «آنها» باشد باید علاوه بر ایدئولوژی که به آن پایبندیم، در نحوه‌ی نبرد ما نیز متجلی بشود. من نه از بی‌اعتنایی آنها به رحم، بخشندگی و عطوفت انسانی، که از بی‌اعتنایی آنها به عدالت و شرافت صحبت می‌کنم.

پس فارغ از آنکه «روشنفکران» تصمیم گرفتند ناگهان «سوسیالیسم» آلمانی را جزو «سوسیالیسم واقعی» تلقی نکنند، من همچنان هیتلر و موسولینی و خمینی را نمایندگان به حق و شایسته‌ی ترقی‌خواهی تلقی می‌کنم.


پ.ن: من می‌دانم که این تعریف فاقد وجاهت تاریخی‌ست، اما آنرا در تشخیص دوست از دشمن بسیار کارآمد می‌یابم. ما رهبری را شایسته‌ی پیروی می‌دانیم همچون بارباروسا، مروان بن حکم، هارون الرشید، عمر بن خطاب، آگوستوس و ... نه هیتلر و مائو و استالین و ...
Alice نوشته: خب من میدونم ریشه تمام این مخالفتات با دولت دموکراتیک از فمنسیم نشات گرفته و اصلی ترین دلیلش کثافت جنسیتی ای هست که در جوامع آزاد بار اومده.

ای بابا،
اینهمه من برای شما دلیل لیست کردم آنوقت می‌گویید تنها دلیلش فلان است و بهمان است؟ لحظه‌ای بکوشید به جای آنالیز روانی من و تلاش برای یافتن «دلیل» تغییر عقایدم به خود عقایدم و آنچه برای دفاع از آنها می‌نویسم بیاندیشید!

انتقاد اصلی به سیستمهای سیاسی، اقتصادی و اجتماعی مدرن این است که «ناکارآمد» هستند، یعنی به دلیل تضاد با طبیعت بشری و آغاز با انکار آن(و تلاش برای تغییر آن در موارد بهتر)، شرایطی را پدید می‌آورند که در آن بخش نسبتاً بزرگی از رانه‌ها و نیازهای عینی و ذهنی بشر بی‌پاسخ می‌ماند. در عین حال نقطه‌ی قوت آن‌ها در تاریک کردن چشم‌اندازهای دیگر با چنان شدت و حدتی‌ست که هیچ‌کس توان حتی تصور آلترناتیوی عینی را نمی‌تواند داشته باشد. من پیشتر گفته بودم که این علاقه‌ی جدید به ژانر «آخرالزمان» در رمان‌ها، سریال‌ها و فیلم‌ها که پیشتر در کُل تاریخ بی‌سابقه بوده، نوعی بیان هنری برای روح زمان ماست که در آن «تغییر» بسیار دشوارتر و ناممکن‌تر به نظر می‌رسد تا «نابودی»:

مردسالاری، قوم‌پرستی، ایمان مذهبی، سلسله‌مراتب مبتنی بر قدرت، رقابت میان افرادی که بازی را از جایگاهی برابر شروع کرده‌اند و جلو افتادن یکی از دیگری، همگی پدیده‌هایی هستند که دوباره و صد باره خود را از راه‌هایی پیشتر ناشناخته و غیرقابل پیشبینی برای سیستم مستقر بازتولید می‌کنند، یعنی هرگز نابود نمی‌شوند بلکه از حالتی به حالت دیگر تبدیل می‌شوند. طبق این رهیافت شما کافی‌ست تا أتچه وجود دارد را به عنوان بخشی جدایی ناپذیر از موقعیت بشر به رسمیت بشناسید و شروع به رسیدگی به اموری مهمتر بکنید، همین!
Ouroboros نوشته: خب راسل واجب شد اگر فرصتی دست داد با هم گفتگویی پیرامون برداشتی که هریک از ما پیرامون «راست» دارند بکنیم.
من بعد از خواندن پستت، مخصوصا آنچه درباره‌یِ ارتباط فاشیسم و چپ گفتی جستجویی کردم و از آنچه دیدم حقیقتا شگفت‌زده شدم.
اینکه چپ هر روز به یک شکل در میآید بدون شک درست است، حقیقتش اینطور بنظر میرسد که در واقع این چپ خود را بر ضد ما تعریف می‌کند،
نه برعکس. در واقعیت هم می‌دانینم که برابری هیچگاه رخ نداده و اصلا ممکن نیست و هیچگاه اختلاف بقدر امروز نبوده که شعار برابری‌طلبی
جماعت گوش‌ها را کر کرده، و دلیل این تنها اینکه چپ اشتباه می‌کند نیست. بنظر می‌رسد که نبرد در واقع مابین، زندگی مطابق با
طبیعت انسانی و با روح نیاکان ماست در برابر «ترقی‌خواهی» در جریان است.
می‌دانیم حتی «طبیعت انسان» هم ابزار استفاده‌یِ چپ بوده و خواهد بود.
به نام خداوند مهرگستر خیلی مهربان
"واما من اوتی کتابه بشماله فیقول یا لیتنی لم اوت کتابیه ﴿25﴾ ولم ادر ما حسابیه ﴿26﴾ یا لیتها کانت القاضیة ﴿27﴾ ما اغنی عنی مالیه ﴿28﴾ هلک عنی سلطانیه ﴿29﴾ خذوه فغلوه ﴿30﴾ ثم الجحیم صلوه ﴿31﴾ ثم فی سلسلة ذرعها سبعون ذراعا فاسلکوه ﴿32﴾ انه کان لا یومن بالله العظیم ﴿33﴾ ولا یحض علی طعام المسکین ﴿34﴾ فلیس له الیوم هاهنا حمیم ﴿35﴾ ولا طعام الا من غسلین ﴿36﴾ لا یاکله الا الخاطوون ﴿37﴾ فلا اقسم بما تبصرون ﴿38﴾ وما لا تبصرون ﴿39﴾ انه لقول رسول کریم ﴿40﴾ وما هو بقول شاعر قلیلا ما تومنون ﴿41﴾ ولا بقول کاهن قلیلا ما تذکرون ﴿42﴾ تنزیل من رب العالمین ﴿43﴾ ولو تقول علینا بعض الاقاویل ﴿44﴾ لاخذنا منه بالیمین ﴿45﴾ ثم لقطعنا منه الوتین ﴿46﴾ فما منکم من احد عنه حاجزین ﴿47﴾ وانه لتذکرة للمتقین ﴿48﴾ وانا لنعلم ان منکم مکذبین ﴿49﴾ وانه لحسرة علی الکافرین ﴿50﴾ وانه لحق الیقین ﴿51﴾ فسبح باسم ربک العظیم ﴿52﴾"

"هم یا چه کسی داده شود نوشتارش به چپش باز می گوید ای کاش من نبوده داده می شد نوشتارم 25 هم نبوده آگاه شدم چه است رسیدگی ام 26 ای کاش آن بود پایان یافته 27چه بهره مند کرد از من داراییم 28 نابود شد از من انگیزانم 29 بگیریدش باز بند زنیدش 30 پس آتش سخت بچسبانیدش 31 پس در زنجیری غلافش هفتاد غلافی باز بپیچیدش 32چون او بود نباشد باور می کرد به خداوند خیلی بزرگ 33 هم نباشد می انگیخت بر خوراندن برجای مانده نیازمند 34 باز نیست تا برایش زمان همینجا گرم دوستی 35هم نباشد خوراکی جز از شوینده شده 36 نباشد می خوردش جز کج روها 37باز نباشد سوگند خوردم به چه می بینید 38هم چه نباشد می بینید 39چون آن تا برای گفته ء فرستادهء خیلی بزرگواریست 40هم چه آن به گفتهء سراینده ایست خیلی کمی چه باور می کنید 41هم نباشد به گفتهء فالگیری خیلی کمی چه بازگو می شوید 42چند فرستادنیست از پروردگار جهانیان 43هم گر چندگویی کند بر ما برخی گفته ها 44تا برای گرفتیم ازش به راست 45 پس تا برای پاره می کردیم ازش رگ دل 46باز چه ازتان کسی یکی درباره اش دیوارهایید 47هم چون آن تا برای بازگوییست برای بیمناکان 48هم چون ما تا برای می دانیم چون ازتان دروغ پندارگشته گانند 49هم چون آن تا برای دریغی بر رویگردانان است 50هم چون آن تا برای درستی یکدل شدن است 51باز پاکیزه بگرد به شناسه پروردگارت خیلی بزرگ52"
خداوند مرا نادان مکن که دوزخی هست خودپسند مکن که به اندیشه نیازمندان باشم پرت گو از چند جا مکن یکی گوی از سخنت کن که چشمهء برداشت هایم باشد بندهء خودت یگانهء پرتوان کن که بترسم ازت که کسی توان کمکم ندارد در زندگی بکارم نمی آید هم تو برای این در سنخت می ترسانی که برخی از ماها واپسین را دروغ دانند هم برای دریغ رویگردانان فرستادی اش هم این نوشتار برای یکدل کردنست که از پریشانی درآییم پاکیت ای پروردگار خیلی بزرگ مانند موسی درود خداوند برش باد کنم نه فرعون هم دوردسته شان
یکی ترجمه کند mbk چه میگوید باور کنید خواندن خط میخی راحت‌تر از textهای ایشان است :|
خب سایت برگشت تا من اینو بگم حناق نگیرم:))

به نظر امیر داره ترس رو مساوی رضایت حساب میکنه.
اینکه"همیشه" اعتراض و شورش نکردن جمعی رو (در جایی که مجازات های سخت برای این کار وجود داره) دلیل بر رضایت در نظر بگیریم زندان ها راضی ترین جمعیت انسان ها رو در خودشون جای میدند!
رضایت یه مقوله نسبی هست، بله خیلی از آدم ها راضی هستند که عمرشون رو در زندان بگذرونند تا اینکه کشته بشند، ولی اگر امکان آزاد بودن بهشون بدیم اکثریت از اونجا بیرون نمیان؟!
جامعه هم از این لحاظ مثل زندان هست، اکثریت حاضر به قمار کردن جونشون نیستند و وقتی هم که حاضر به این کار میشند مدت کوتاهی بیشتر عمر نداره.

"سکوت علامت رضایت هست" هم برای این به کار میره که وجدان شخص سرکوبگر رو اسوده کنه و هم اینکه در دل مخالفین تردید ایجاد کنه"اگر دیگران هم مثل من ناراضی بودند سکوت نمیکردند" در صورتی که سکوت خیلی وقت ها نشونه ترس هست.
undead_knight نوشته: خب سایت برگشت تا من اینو بگم حناق نگیرم:))

به نظر امیر داره ترس رو مساوی رضایت حساب میکنه.
اینکه"همیشه" اعتراض و شورش نکردن جمعی رو (در جایی که مجازات های سخت برای این کار وجود داره) دلیل بر رضایت در نظر بگیریم زندان ها راضی ترین جمعیت انسان ها رو در خودشون جای میدند!
رضایت یه مقوله نسبی هست، بله خیلی از آدم ها راضی هستند که عمرشون رو در زندان بگذرونند تا اینکه کشته بشند، ولی اگر امکان آزاد بودن بهشون بدیم اکثریت از اونجا بیرون نمیان؟!
جامعه هم از این لحاظ مثل زندان هست، اکثریت حاضر به قمار کردن جونشون نیستند و وقتی هم که حاضر به این کار میشند مدت کوتاهی بیشتر عمر نداره.

"سکوت علامت رضایت هست" هم برای این به کار میره که وجدان شخص سرکوبگر رو اسوده کنه و هم اینکه در دل مخالفین تردید ایجاد کنه"اگر دیگران هم مثل من ناراضی بودند سکوت نمیکردند" در صورتی که سکوت خیلی وقت ها نشونه ترس هست.

بنظرم باز هم اینکه توافق نسبی‌ست ولی تکلیف «سکوت علامت رضاست» روشن است چیزی فراتر از رتوریک نیست.
معروف است ناپلئون نسخه‌ای از کتاب «فرارداد اجتماعی» روسو را بهنگام حمله به روسیه همراه خود داشت.
امروزه بطرز جالبی همه یادشان رفته که تست فاشیسم را برای لیبرالیسم بکار برند و نگاهی به تاریخ لیبرال‌ها و تغییرات «خودجوش» بسیار جالب است.
حالا می‌شود راه دور نرفت و بجایش نگاهی به نمونه‌هایِ وطنی آن مانند رضاشاه انداخت.
Russell نوشته: بنظرم باز هم اینکه توافق نسبی‌ست ولی تکلیف «سکوت علامت رضاست» روشن است چیزی فراتر از رتوریک نیست.
معروف است ناپلئون نسخه‌ای از کتاب «فرارداد اجتماعی» روسو را بهنگام حمله به روسیه همراه خود داشت.
امروزه بطرز جالبی همه یادشان رفته که تست فاشیسم را برای لیبرالیسم بکار برند و نگاهی به تاریخ لیبرال‌ها و تغییرات «خودجوش» بسیار جالب است.
حالا می‌شود راه دور نرفت و بجایش نگاهی به نمونه‌هایِ وطنی آن مانند رضاشاه انداخت.
من بعضا با انتقاد های امیر به لیبرالیسم و حتی چپ موافقم ولی تحلیلی که میکنه واقعا تو کت من نمیره.
رضایت باینری نیست درجه داره، اگر مردم دیر به مرحله نهایی نارضایتی(شورش) میرسند نشونه رضایت نسبیشون نیست، البته لزوما هم نشونه نارضایتی نسبی نیست ولی وقتی زور جلوی ابراز نارضایتی رو میگیره ،احتمال نارضایتی بیشتره(چون اگر در زمینه ای نارضایتی قابل توجه نباشه نیاز به سرکوب و خفقان هم نیست)
صفحات: 1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15 16 17 18 19 20 21 22 23 24 25 26 27 28 29 30 31 32 33