undead_knight نوشته: این رو من کی گفتم؟!
البته یه مقدار چرت گفتی ولی منظورت رو فهمیدم، بله اپیدمی "گسترده" طاعون در تمدن پدیدار میشه ولی خود اپیدمی خیلی به بزرگی و کوچکی جامعه کار نداره، فقط قربانیانش با کمتر شدن ارتباط مستقیم جوامع و کوچک بودنشون(که پیامدهای خاص خودش رو داره) کم میشه.
The occurrence of more cases of a disease than would be expected in a community or region during a given time period
و اما پیامد کم شدن ارتباط و کوچک شدن جوامع:
نابودی تدریجی فرهنگ، دانش، دستاورد های بشر. فرای اینکه خود اینها مهم هست یا نه، نتیجه نابودیشون این میشه که تجربه های مفید در بهترین حالت به چند نسل محدود میشه و اگر این فرایند همینطور ادامه پیدا کنه ما از لحاظ ذهنی هم دچار عقبگرد میشیم، و به خاطر این عقب گرد ذهنی آزادی مثبتمون هم محدود میشه.
Devolution (biology - WiKi)
در واقع ممکن هست به خاطر فرگشت اینقدر عقبگرد داشته باشیم که دیگه نشه اسممون رو انسان گذاشت!
کوچک بودن جوامع در کنار این مسئله باعث میشه که گروه به شدت در برابر طبیعت آسیب پذیر بشه، یعنی نه نیروی و نه دانش کافی برای مبارزه/کنترل مهاجم ها/بلایای طبیعی وجود داره و اینطور آزادی منفی انسان هم به شدت کم میشه.
البته پراکندگی یک نکته مثبت برای منقرض نشدن هست ولی این پراکندگی در تمدن فعلی هم وجود داره، یعنی هم ما جاهایی تمرکز جمعیت داریم و هم اینکه در سایر نقاط جهان هم به صورت پراکنده زندگی میکنیم
انسان در طبیعت یک موجود بیچاره، ضعیف و همواره در خطر هست. در دنیای متمدن هم البته انسان وابسته به تکنولوژی و گروه بزرگتر هست ولی این وابستگی در کنارش قدرت هم به انسان داده.
من هم چون میدونم واقع گرا هستی ایده آل واقع گرایانت رو منظورم بود.
با همه اینها، من اساسا به "ممکن" بودن "خودخواسته" بدوی شدن انسان ها شک دارم. ممکن هست که در اثر یک فاجعه انسانی/طبیعی چنین اتفاقی رخ بده ولی اگر همون جهان پسا آخرالزمان هم اگر زمین همچنان جای قابل سکونتی باشه تاریخ تکرار میشه. اینکه انسان ها از گونه ای ناتوان به حاکمان زمین تبدیل شدند به خاطر مزیت های فرگشتیکی هست که رفتارشون در طول تاریخ داشته و یکی از مهمترین اینها ساختن جوامع بزرگ و یکجا نشین هست.
sonixax نوشته: مهربد جان اینی که شما دنبالشی گویا زندگی فردی در غار هست دیگه رسمن!!!!
طاعون در تمدنهای عقب مانده و به دور از تکنولوژی پدیدار میشه!!!! که البته یک پدیده طبیعی هم هست و ربطی به دستکاری ژنتیکی و بمب اتمی و ... نداره و اصولن قبل از همه اینها آمده و با آمدن اینها ریشه کن شده.
در زندگی مورد نظر شما طاعون شاید 100 نفر را بکشد!!! در زندگی عقب مانده تمدنهای 500 سال پیش هزاران نفر و زندگی امروزی چند نفر ؟! نزدیک به صفر ؟! ولی در هر صورت طاعون بوده و هست! ربطی به تمدن و تکنولوژی ندارد و بدون اینها میتواند انسانها را بکشد ولی نمیتواند بقای خودش را در کنار تکنولوژی تضمین کند و ریشه کن میشود.
البته در غار هم زندگی کنید احتمالن از کمبود اکسیژن خفه خواهید شد، یا بر اثر بیماری هاری در نتیجه گاز خفاش مرگی دردناک خواهید داشت!!! روی درخت بخوابید ماری، جکی، جانوری نیشتان میزند و به خاطر نبود پاد زهر میمیرید! روی زمین صاف هم وسط دشت و جنگل و ... هم که حتمن خوراک شیر و شغال و گرگ و خرس میشوید!!! و خلاصه داستان در نبود تکنولوژی شانس زندگی زیادی نخواهید داشت و شاید به زور به 15 یا 20 برسید آن هم در مناطقی که شکارچی طبیعیتان کمتر است یا اصلن نیست!!! و به همین خاطر مجبورید!!! با هر ماده ای که سر راهتان پدیدار شد بخوابید و 10 تا بچه پس بیندازید شاید یکی از آن ده ها بچه به سن مطلوب رسید و تولید مثل کرد که نسلتان منقرض نشود. حال کجای این خواستنیست من یکی که نمیفهمم!!!
مشخصن زندگی در زیر سایه تمدن و تکنولوژی خطر و ضررش بسیار بسیار بسیار بسیار ... یه عالمه دیگه بسیار، برای انسان کمتر است تا بدون آنها، حال اگر روزی به فرض محال همین تکنولوژی باعث حذف نسل انسان شود باز هم باید سپاسگزارش بود چرا که این حذف شدن را هزاران سال به تاخیر انداخته! برای موجودی که هیچ سلاح دفعاعی طبیعی ندارد، در برابر هر گونه شکارچی طبیعی اش به جز هوشش (که البته تولید کنند همین تکنولوژیست) هیچ چیز دیگری ندارد! حتا سرعت در دویدن جهت فرار و حتا توانایی از این شاخه به آن شاخه پریدن را هم مثل میمون و شامپانزه که نزدیک ترین خویشاوندانش باشند را ندارد و مثل خرگوش نمیتواند طی مدت شش ماه 600 جفت از خودش تولید کند!!! تکنولوژی و تمدن تضمینهای بقا بوده اند و نه تنها بد و اخی نیستند! بلکه باعث و بانی بقای نسلشان هم شده اند و آنها را تبدیل کرده به حاکمین بلا منازع زمین، حقیقت با آنچه شما در ذهن خود میپرورانید بسیار فاصله دارد.
kourush_iran نوشته: من نمیدونم مهربد چرا اینقدر این حرفا رو میزنه و براش اهمیت داره، در عین اینکه کار چندانی هم از کسی برنمیاد به اون شکل رادیکال که مثلا جلوی پیشرفت علم و فناوری رو بگیریم. برام عجیبه و جای سوال داره!
مهربد عزیز آیا هراسی از این مسئله داری؟ چرا اینقدر نگرانی؟ تجربهء خاصی داشتی؟ شرایط خاصی داری؟ یا صرفا به این بحث علاقهء خاص داری شاید!؟
یک وقت هم هست شاید به اصطلاح میگن که طرف احساس overwhelm شدن میکنه در این دنیای پرشتاب و پرتغییر و پر از چیزهایی برای یاد گرفتن، فهمیدن، مسلط شدن، و آدمهایی که خیلی ایدئالیست هستن شاید این شرایط براشون خوشایند نباشه چون میبینن انتهایی نداره و هرچی تلاش کنن هنوزم در مقابل چیزها و رشته ها و دانش و پیچیدگی های زیادی که هست به حد کمال نمیرسن و تنها مهره ای خواهند بود در میان مهره های بیشمار در این جهان عظیم و لجام گسیخته. بهرحال همینطوریش به یک گستره و عمق و قدرتی در علم و فناوری و مسائل دیگر اساسی در این دنیا رسیدن کار سخت و طولانی هست. مثلا منو بگی خودم اینو از سالها قبل فهمیدم و اینکه اگر این راه رو انتخاب کنم باید از خیر یکسری مسائل دیگه مثل ازدواج و تشکیل خانواده بگذرم، که البته چون شرایط و دلایل خاص دیگری هم داشتم تصمیمگیری درمورد این امر برام چندان سخت نبود و انتخاب دیگری نداشتم.
و اینکه کمال رو من فهمیدم که در این نیست که لزوما به پایان همه چیز برسی، بلکه در حل شدن و شناور شدن و تطبیق یافتن سریع با همه چیز هم هست. و اینکه حس میکنم راه کمال مورد نظر من حتی با پایان یافتن عمر فعلی من هم تموم نمیشه! هرچند خودم رو زیاد هم ازش دور احساس نمیکنم. یکسری چیزها، بارها، درواقع اضافه است، کم ارزش و کم بازده است، فقط معدودی چیزهای بسیار مهم و پایه و اساسی و کامل و قدرتمند وجود دارند. یکیش علم و فناوری که خودش دنیای گسترده ای است، دیگری خرد و منطق، دیگری قدرت جسمانی و جنگندگی که در هنرهای رزمی مثل کنگفو به عالی ترین شکل خودش متجلی میشه، قدرتهای اصیل و درونی. که البته هرکدام از اینها میبینید که دنیای گسترده و عظیمی است و اینه که آدم ابتدا فکر میکنه هیچوقت نمیتونه به کمال حتی نزدیک هم بشه، اما من امروز تا این حد چنین احساسی ندارم. فکر میکنم همونقدر هم که تلاش میکنم و نسبت به آدمهای دیگه متفاوت هستم بهرحال دیر یا زود تاثیر خودش رو میذاره و گذاشته و اونقدری بازدهی داشته و داره که ازش راضی بشم و خودم رو موفق ارزیابی کنم و فکر کنم نسبت به بقیهء مردم به سطح عالی تری رسیدم. اینکه بتونی واقعیت دست نیافتنی بودن کمال رو بپذیری، خودش نوعی از کمال فکری و روحانی رو میرسونه و درجه و قدمی است، و تازه بعدش انگار درهای جدیدی به روت باز میشه و به خیلی درجات و مراحل میرسی، هرچند در زمان طولانی با جدیت و زحمت، که بنوعی احساس کمال خیلی بیشتری میکنی و از اون چیزی که فکر میکردی میتونی برسی احساس میکنی به میزان قابل توجهی بیشتره و بازهم بیشتر و سریعتر حتی امکانش هست که در این راه پیش بری.
چند نکته اینجا با هم آمدهاند.
نخست ما چند تئوری ناجور در نوشتههایِ بالا داریم, یکی اینکه اگر تکنولوژی را رها کنیم و برگردیم به طبیعت همگی
عقبماندهیِ ذهنی خواهیم شد, هنگامیکه بروشنی در کاربرد بالای تکنولوژی است که ما بسوی واپسماندگی ذهنی
میرویم, زیرا منطقا, مغز بمانند هر اندام دیگری تنها زمانی تواناییهایش میشکفد که از آن بخوبی کار کشیده شود.
در جاییکه کس میتواند همه چیز را در موبایلش یادداشت کند, یا از ابزارهای گوناگون برای یادآوری بهرهبگیرد (spell-checking یکی), یا
پارک کردن خودرو را هم به سیستم هوشمند ماشینش بسپارد, و بجای اندیشیدن و کندوکاو و پژوهش یکراست در چیزها نایکراست از
گوگل بپرسد, این آدم (میانهیِ امروزین) احتمال بسیار بالاتری دارد که مغزش همانند ماهیچههایِ [یک آدم میانهیِ امروزین] تنش, کارنکشیده و خام بماند:
بخش دیگر سخن در این است که در بازگشت به طبیعت همهیِ ما ناتوان و بیچاره خواهیم بود و در برابر کوچکترین نسیم سرد
طبیعت یا زمینلرزه (آنهم در جنگل!) از هم فروپاشیده خواهیم شد. من انکار نمیکنم که یک آدم شل و نرمپستان امروزین (چیزی
مانند عکس بالا) بمانند گربهیِ خانگی اگر به طبیعت برگردد احتمالا مشکلات فراوانی خواهد داشت, ولی این حکم کلی که
آدم نخستینی در برابر طبیعت سراسر ناتوان است را بیشتر از همه برآمدهیِ پروپاگانداهای سیستم تکنولوژیک میابم تا چیز دیگر.
اینجا میافزایم که نگرش من به زندگی نخستینی نگرشی نیست که برخی, اگر نه بسیاری از طبیعتگرایان امروزین دربارهیِ
آن برای خودشان ساخته و پرداختهاند. نمونهوار ما نویسندگانی داریم که تصوری بهشتگونه از زندگی نخستینی دارند و میباورند که
برای نمونه آدم نخستینی آن اندازه زندگی آسودهای داشته که در روز تنها ٤ ساعت به کار و میوهچینی میپرداخته, و یا زن
و مرد در جامعههایِ نخستینی در هارمونی کامل با همه آشتیآمیزانه و وفادارانه زندگی میکردهاند و پندارههایِ همانند دیگر.
این شیوهیِ نگاه به زندگی نخستینی, همانگونه که کازینسکی میپردازد همان نگاه political correct جامعهیِ مدرن
است که به گذشته گسترانده شده است. نویسندهیِ همچو نوشتههای داستانگونهای,
واقعیتهایی همچون مرگ و میر بسیار بالا در نوزادان, بیماریهایِ گوناگون, سختیها در برآوردن خورد و خوراک,
سرپناه, پوشش و همچنین گاه خشونت بالا و بسیاری چیزهای دیگر را چشم میپوشاند و آنها را خودفریبانه نیست میانگارد.
سخن ما — هتّا تئودور کازینسکی — در اینجا هرگز این نبوده که زندگی نخستینی برترین شیوهیِ
زندگیست, ولی همانجور که کازینسکی بخوبی میگوید, زندگی نخستینی نه آن زندگی تیرهایست
که پروپاگاندیستهای مدرن تجسم نمودهاند (و در نوشتههایِ بالا میبینیم), نه آن
زندگی روشنی که برخی طبیعتگرایان با دروغ و خودفریبی برای خودشان تجسم آوردهاند.
کازینسکی در کتاب خود The Technologcial Slavery بخوبی و با موشکافی بسیار بالا به
زندگی نخستینی پرداخته است و بیشترین و معتبرترین ریفرنسها را نیز در این باره یکجا گردآورده
است, که خواندن آن میتواند چهرهیِ درست و واقعبینانهای از زندگی نخستینی به خواننده ببخشد.
او همچنین به همین نکته نیز پرداخته است که گرچه آدم نخستینی در طبیعت کنترلی بر روی بسیاری از پدیدههای طبیعی
ندارد, ولی نمیتوان او را به هیچ عنوان ناتوان نیز دید. در حقیقت, آدم نخستینی در برابر آدم امروزین در بسیاری از زمینهها آزادتر
و پرتوانتر است و شمار چیزهایی که از کنترل او بیرون میباشند, هتّا در یک مقایسه سرانگشتی با زندگی مدرن ناچیز و انگشتشمار به شمار میروند.
برای نمونه درست است که آدم نخستینی اگر دیابت (قند) داشته باشد میمیرد, ولی این هم درست است که در طبیعت
نوزادی که قند دارد هرگز بزرگ نمیشود که بخواهد از آن رنج بکشد و بمیرد. یا برای نمونه درست است که زمینلرزه میتواند مرگآور باشد,
ولی زمینلرزه بیشترین مرگآوری را جایی دارد که تمدن و ساختمانسازیها گسترده در کار باشد, در نه یک تیره کوچک نخستینی.
درست است که آدم نخستینی در برابر بیماریها دسترسی به ابزارهای پزشکی نوین ندارد, ولی نبایست فراموشید
که او نیازی هم به آنها ندارد: ما کمتر شیر یا ببر یا پستاندار دیگری را برای نمونه میبینیم که در طبیعت از نبود "پزشک" رنج
ببرند, چراکه گزینش طبیعی / natural selection خودبهخود اگرنه همه, اکثریت گستردهای از بیماریها و ناتوانیها را میپالاید.
در دست دیگر, آدم نخستینی آزادی بسیار بالاتری روی شیوهیِ زندگی و گزینشهای خود دارد. یک شهروند امروزین در برابر
همهیِ نهادهای بزرگ, شرکتهای و دولتهایِ غولپیکر از خود بیاراده است. او در همهیِ زمینههایِ زندگیش خواه ناخواه
پیروی ِ شیوهایست که به او دیکته میشود و تنها دسترسی مشروط به گزینههایی دارد که
خود سیستم در برابر او پیش میگذارد. ژاک الول اشاره میکند که ما همیشه تنها نیز
دسترسی به "گزینههای تایید شده"یِ سیستم داریم و نه هرگز دسترسی به دستگاه «موّلد» این گزینهها.
او از لحظهای که زاده میشود تا زمانیکه میمیرد, باید پیروی قانونها و ضابطههای پُرشمار و یکسره رو به افزایشی باشد
که سیستم به او تحمیل میکند. او آزاد نیست که برای نمونه مالیات بپردازد یا نه, کودکانش را به آموزش و پرورش
اجباری بسپارد یا نه, خورد و خوراکش وابسته به سیستم باشد یا نه. توانایی او در راستادهی اینکه دولتش چه
راهی را برود, هتّا زمانیکه در مردمسالارترین کشور زندگی کند, جاییکه هیچ فریبی در رایگیریها
نمیشود و سیستم فریب و تبلیغاتی در کار نیست, هتّا در چنین جایی بسیار ناچیز و در عمل صفر است:
یک رای در برابر صد میلیون رای هیچ ارزشی ندارد.
او نمیتواند در اینکه چه تکنولوژیهایِ نوآوری میشوند, چه جنگافزارهایی ساخته میشوند, چه قانونهایی نهاده میشوند,
چه کسانی زندانی میشوند, چه کارهایی جرم شمرده میشوند و هر چیز همانند دیگری از خود تاثیرگذاری داشته باشد.
آزادیهایِ شخصی و آنچه در جهان امروز در کوس و کرنا میشوند در حقیقت
آزادیهایی میباشند که کوچکترین قدرت تغییردهندهای خود ندارند و تنها جنبهیِ سرگرمی دارند.
برای نمونه کس آزاد است که چه مدل مویی داشته باشد, یا چه لباسی بر تن کند,
یا چه سبک موسیقیای گوش کند, یا هتّا چه دینی داشته باشد, ولی سیستم تکنولوژیک هیچ
اهمیتی به اینها نمیدهد چرا که هیچکدام از اینها تفاوتی چشمگیر در کارکرد او و راهی که میرود, نمیدهند.
--
پس زمانیکه ما همهیِ اینها را بررسی مینماییم و با زندگی نخسینی مقایسه میکنیم, میتوانیم
ببینیم که آنچه تکنولوژی به آدمی بخشیده است تنها گزینههایی محدود, مشروط و پیشتر تایید
صلاحیت شده میباشند و در برابر آنچه تکنولوژی از او گرفته است, کمابیش همهیِ چیزهای دیگر میباشد.
هر آینه, در طبیعت یکسانانگار, کس آزادیهایِ شخصی بسیار بالاتری دارد و این آزادیهایِ شخصی در تراز دیگری از
آزادیهایِ شخصی مدرن در پوشش و سبک موسیقی و همانند نیز میباشند: آدم نخستینی در اینکه چگونه زندگی
کند, چگونه کار کند, چگونه خورد و خوراک خودش را بدست بیاورد, چگونه در طبیعت خودش را سازگاری بدهد,
چگونه همسری کند, چگونه از خود دفاع کند, او در همهیِ اینها خودگردان و رها از وابستگی میباشد.
من این نوشته را با این گفتآورد به پایان میرسانم که آزادی جدا از اینکه چه کارهایی میتوان
کرد و انجامید, در بخش بزرگتری در این میباشد که چه کارهایی که نمیخواهیم را نیز بتوانیم که نکنیم و نیانجامیم:
Freedom is not being able to do what you want to do; freedom is being able to NOT do what you don't want to do.