دفترچه

نسخه‌ی کامل: فلسفه چیست؟
شما در حال مشاهده نسخه آرشیو هستید. برای مشاهده نسخه کامل کلیک کنید.
صفحات: 1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15
سامان نوشته: خوب اگه فكر كردن با رعایت یك سری اصول رو معادل فلسفه به حساب بیاریم دیگه تفاوتی بین فلسفه و فكر كردن باقی نمیمونه كه بخوایم یكی رو متقدم بر دیگری به حساب بیاریم. این تعریف اتفاقا برای رفع تعارض نظر شما ارائه شد.
مقصودتان از "یک سری اصول" دقیقا چیست؟همان آگاهی داشتن از تاریخ فلسفه است؟

سامان نوشته: فلسفه و تاریخ فلسفه چیزهای جدا نشدنی ای هستند. در واقع میشه گفت فكر كردن بر روی امور تفكر برانگیز بدون داشتن سابقه از سایر تفكرات (و نتایج این تفكرات = نظریات)، برروی همون موضوع، در واقع تفكر نیست بلكه هدر دادن وقت و انرژی و در خیلی مواقع باعث انحرافه. بنابراین شاید اصلی ترین شاخصه ی فلسفه (به معنی ای كه در ذهن از شنیدن لغت فلسفه خطور میكنه - میدونید كه در دید عموم فلسفه یعنی یه چیز سخت و مبهم!)، همین آگاهی داشتن از تاریخ فلسفه هست.
تاكید من بر این موضوع در پست قبلیم، تاكید بر همین اهمیت معنی دار بودن فلسفه تنها با آگاهی از تاریخ فلسفه (فكر كردن) بود تا دوستان به اشتباه نیفتند كه منظور من از فكر كردن، هرنوع فكر كردنی هست.
ولی من بر خلاف شما؛ تفکر مستقل و بنیادگرایانه را در فلسفه کاملا ضروری می بینم!
تاریخ فلسفه سرشار از فیلسوفانی با نظراتی بسیار متفاوت است.
از هراکلیتوس و ارسطو گرفته تا دکارت، کانت، هیوم و فیلسوفان قاره ای و تحلیلی مدرن.
هر یک از این افراد هم برای "فلسفه" تعریفی مختص به نظام فلسفی خودشان درنظر گرفته بودند ولی آنچه میان همه ی آنها مشترک بود؛ فکر کردن در معنای عام و اساسی آن بود.
هنگامی که چنین آرا و نظریات متفاوتی در همان تاریخ فلسفه وجود دارد؛ چرا نباید دیگران در همان امور تفکر برانگیز
تفکر کنند؟ هنگامی که برای تعریف" فلسفه" در این جستار تا مفهوم بنیادی "فکر کردن" پیش رفته ایم!
اگر شما بخواهید "فکر کردن" را در معنای آگاهی داشتن از تاریخ فلسفه در نظر بگیرید؛ چنین پرسشی مطرح می شود
که "فکر کردن" در مفهوم عام و بنیادی آن، چگونه در اندیشه شما تبیین می شود؟
undead_knight نوشته: فلسفه البته به شناخت هم میتونه بپردازه ولی خب حوزه شناخت جایی هست که میتونه توسط دانش هم فتح بشه و به همین خاطر برخی چیزهای فلسفی در این مورد میتونند به گذشت زمان به چیزهای علمی تبدیل بشند، مثل مورد "اتم" که ابتدا یک مسئله فلسفی بود ولی با پیشرفت دانش به مسئله علمی تبدیل شد.
ولی هیچ وقت چیستی و ماهیت پدیده ها و پرسش ها "نهایی" توسط دانش قابل پاسخ دادن نیستند.
آنچه توصیف نمودید؛ همان" فکر کردن" ریشه ای در مورد مفاهیم می باشد که در تعریف ظریف برتراند راسل
بیان شده است.



undead_knight نوشته: البته فلسفه به دنبال پیدا کردن بهتر و درست تر اندیشیدن هم هست،یعنی مثلا اگر ما چیزی به نام فلسفه علم داریم نه فقط فلسفه به دنبال یافتن معنا و ماهیت علم هست بلکه به دنبال پیدا کردن روش بهتر و درست تر اندیشه علمی هم هست.
اگر "منطق" را اصول صحیح اندیشیدن بدانیم؛ پس فلسفه، منطق را هم معنا بخشیده و آن را کامل تر
می نماید؟
Rationalist نوشته: مقصودتان از "یک سری اصول" دقیقا چیست؟همان آگاهی داشتن از تاریخ فلسفه است؟


ولی من بر خلاف شما؛ تفکر مستقل و بنیادگرایانه را در فلسفه کاملا ضروری می بینم!
تاریخ فلسفه سرشار از فیلسوفانی با نظراتی بسیار متفاوت است.
از هراکلیتوس و ارسطو گرفته تا دکارت، کانت، هیوم و فیلسوفان قاره ای و تحلیلی مدرن.
هر یک از این افراد هم برای "فلسفه" تعریفی مختص به نظام فلسفی خودشان درنظر گرفته بودند ولی آنچه میان همه ی آنها مشترک بود؛ فکر کردن در معنای عام و اساسی آن بود.
هنگامی که چنین آرا و نظریات متفاوتی در همان تاریخ فلسفه وجود دارد؛ چرا نباید دیگران در همان امور تفکر برانگیز
تفکر کنند؟ هنگامی که برای تعریف" فلسفه" در این جستار تا مفهوم بنیادی "فکر کردن" پیش رفته ایم!
اگر شما بخواهید "فکر کردن" را در معنای آگاهی داشتن از تاریخ فلسفه در نظر بگیرید؛ چنین پرسشی مطرح می شود
که "فکر کردن" در مفهوم عام و بنیادی آن، چگونه در اندیشه شما تبیین می شود؟
آگاهی داشتن از تاریخ فلسفه جزو ضروریات است و البته آگاهی از تاریخ فلسفه لزوما آزادی جولان فكر را از بین نمیبرد. احتمالا آن را محدود و هدایت میكند. ضمن اینكه آگاهی از نظر دیگران افقهای جدیدی برای فكر كردن را هم به ما میدهد. به هر حال اگر ذهنی سالم و منطقی باشد خود میتواند تشخیص دهد در كجا باید ورود پیدا كند. احتمالا شما هم با افراد علاقه مند به فلسفه ای آشنایی دارید كه عدم كاركرد ذهنی صحیح و هدایت نشدنشان در مسیری منظم باعث آشفتگی فكری و گاها مالیخولیا و سایر بیماریهای روانی و ذهنی برایشان شده است. آزاد گذاشتن ذهن برای ورود به هر زمینه ای بدون آنكه بدانیم در آن زمینه قبلا چه كارهای فكری ای صورت گرفته، همواره خطر دچار شدن به این آشفتگی های ذهنی را به دنبال دارد.
شاید با من موافق باشید كه شما وقتی درباره ی مسیری كه فردا از آن طریق به محل كارتان خواهید رفت فكر میكنید، فلسفه نبافته اید. بنابراین باید بین فكر كردن و آن قسمت از فكر كردن كه میتوان به آن نام فلسفیدن داد، تمایزی قائل شد. این تمایز را میتوان از طریق تعیین قیدهایی برای فكر كردن بوجود آورد. در پست دیگری هم ذكر كردم كه علاوه بر آگاهی داشتن بر تاریخ فلسفه، قیدهایی از قبیل تعیین موضوع تفكر، دنبال كردن هدف خاص كه میبایست كشف ناشناخته ها یا پرداختن به جنبه های ناشناخته ی یك موضوع فكری و استفاده از ابزار مناسب از جمله منطق، میتوانند فلسفه را از تفكر عمومی متمایز سازند. میتوان قیدهای دیگری بر این قیود افزود یا آنها را به زیر سوال برد ولی من معتقدم هر فكر كردنی تفلسف نیست.
cool نوشته: کی گفته فلسفه صلاحیت بررسی امور عقلی را دارند؟این علوم تجربی هستند که این صلاحیت را دارند.فلسفه در پی توجیه است اما علوم تجربی در پی اثبات.
cool نوشته: علوم تجربی بهترین پاسخ ها را به ما میدهند چرا که واقعی هستند!آیا با فلسفه میتوان پاسخ واقعی و مطمئن به پرسش ها داد؟
cool نوشته: با پیشرفت علم خیلی از نظریات فلسفی ممکن است رد شوند.پس آیا فلسفه توجیه چیزهایی نیست که جوابشان را نمیدانیم؟
cool نوشته: علم در چه جاهایی افزایش رفاه را به همراه نداشته است؟توضیح دهید.
cool نوشته: آیا بدون فلسفه هم میتوان تفکر کرد؟
"عقل"طی هیچ فرایند علمی اثبات نشده است.اما ثاثبات شده است که کار مغز تفکر است!
نقل قول:فلسفه اسلامی میخواهد خدا را ثابت کند اما علم انرا رد میکند.یا فلسفه ماده رو جوری دیگر تعریف میکند اما علم تعریف دیگری از علم دارد و.....
بسیارخوب!
هنگامی که توضیحات ساده و کامل دوستان(خصوصا undead_knight ) برایتان راضی کننده نیست؛
محتملا درک بسیار وسیع تری نسبت به ما پیرامون این جستار دارید!
پس لطفا برای ما ؛ تمایز و مفهوم "فلسفه" و "دانش" ؛ و کاربرد هر یک را در پاسخ به پرسش های* زیرتبیین نمایید:


- ماهیت امور عقلی چیست؟ چه معنا و کاربردی دارد؟
- ماهیت چیست؟
- علم چیست؟چه معنا و کاربردی دارد؟
- تجربه چیست؟چه معنا و کاربردی دارد؟
- فلسفه چیست؟و کدام نظریات فلسفی با پیشرفت دانش رد می شوند؟
- نظریه چگونه به وجود می آید؟و رد شدن آن یعنی چه؟
- وجود چه معنایی دارد؟و به چه کاری می آید؟
- دانستن یا ندانستن یعنی چه؟اصلا کدامشان بهتر است؟
- بهتر بودن چه معنایی دارد؟
- اثبات چیست؟چه معنا و کاربردی دارد؟
- علوم تجربی بهترین پاسخ را جهت چه چیزی به ما می دهند؟واقعیت؟پس واقعیت چیست؟
- مطمئن بودن یا نبودن، چگونه قابل درک است؟
- تفکر یعنی چه؟ چه کاربردی دارد؟
- عقل چیست؟ از کجا می دانیم که ما عقل داریم؟
- خدا چیست؟ باید با آن چه کار کنیم؟
- ماده چیست؟چه معنا و کاربردی دارد؟
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
* بی صبرانه مشتاقم و چشم داشت دارم تا با آنچه" اثبات" و "علم" می نامید؛ به پرسش ها پاسخ دهید. E00e
Rationalist نوشته: محتملا درک بسیار وسیع تری نسبت به ما پیرامون این جستار دارید!
چنین جسارتی نکردم.شما و بقیه دوستان استاد من هستید و من از شما یاد میگیرم.من در فلسفه اماتوری بیش نیستم




Rationalist نوشته: - ماهیت چیست؟
ماهیت از نظر فلسفه:به حد و اندازه‌ای که وجود به خود می‌گیرد و یا آن موجود را به آن نام می‌شناسند ماهیت آن موجود است
پس ماهیت=شناخت.
حالا سوال این است که ایا شناخت از فلسفه نشات میگیرد یا علم(تجربی)؟
اگر شناخت از فلسفه نشات میگیرد پس چرا فلسفه با گذشت زمان و با تغییر علم خود را بروز کرده است؟!



Rationalist نوشته: - ماهیت امور عقلی چیست؟ چه معنا و کاربردی دارد؟
ماهیت امور عقلی تجربه است.و کاربرد آن متفاوت است

Rationalist نوشته: - علم چیست؟چه معنا و کاربردی دارد؟
علم آگاهی یافتن از محیط و از مایش ها و اثبات آن است.کاربرد ان اثبات یا رد یک موضوع است.


Rationalist نوشته: - تجربه چیست؟چه معنا و کاربردی دارد؟
تجربه تاثیر محیط بر انسان و انسان بر محیط را گویند.کاربرد تجربه تلاش برای درک محیط است

Rationalist نوشته: - فلسفه چیست؟و کدام نظریات فلسفی با پیشرفت دانش رد می شوند؟
فلسفه توجیه برای درک یک موضوع است.هیچ مبنایی وجود ندارد که یک نظریه فلسفی اثبات یا رد شود.


Rationalist نوشته: - نظریه چگونه به وجود می آید؟و رد شدن آن یعنی چه؟
نظریه با مشاهده یا تفکر کردن بوجود می آید و رد شدن ان یعنی اینکه شواهدی بر عدم صحت ان وجود دارد


Rationalist نوشته: - وجود چه معنایی دارد؟و به چه کاری می آید؟
تعریف مشخصی ندارد!



Rationalist نوشته: - دانستن یا ندانستن یعنی چه؟اصلا کدامشان بهتر است؟
دانستن آگاهی از یک موضوع و ندانستن هم یعنی آگاهی نداشتن از یک موضوع!دانستن بهتر است چون مغز تمایل به فکر کردن دارد!!!

فعلا تا به همینجا بگویید چطور پیشرفته ام و اشتباهاتم را بگیریدE40f

+
سپاس
kourosh_bikhoda نوشته: مانندِ؟
x=x :))
یکی از مهمترین ویژگی چیزهای علمی "پوچش پذیری" هست، برای رد این معادله ما راهی نداریم، در نتیجه این معادله علمی نیست.
sonixax نوشته: واسه اینکه ریاضیات ابزاره و البته بدیهیاتش علمی هستند ولی بروز عینی و وجود خارجی ندارند .
نه، علمی نیستند.
البته من علمی نبودن رو اینجا به عنوان یک تحقیر به کار نمیبرم:))
ریاضیات در بسیاری از موارد چیزهایی داره که در هر شرایطی "درست" هستند و این درست بودن باعث میشه که علمی نباشند:)
Rationalist نوشته: آنچه توصیف نمودید؛ همان" فکر کردن" ریشه ای در مورد مفاهیم می باشد که در تعریف ظریف برتراند راسل
بیان شده است.
اگر "منطق" را اصول صحیح اندیشیدن بدانیم؛ پس فلسفه، منطق را هم معنا بخشیده و آن را کامل تر
می نماید؟
من به تعریف راسل کار نداشتم دیدگاه خودم رو گفتم:))

منطق به اندیشه ما چارچوب میده ولی اینکه در این چارچوب به چه شکلی و به کجا حرکت کنیم ناشی از فلسفست.
undead_knight نوشته: x=x :))
یکی از مهمترین ویژگی چیزهای علمی "پوچش پذیری" هست، برای رد این معادله ما راهی نداریم، در نتیجه این معادله علمی نیست.

درسته. اصولن امور بدیهی تعدادشون زیاد نیست (البته در قیاس با غیر بدیهیات) و البته امور بدیهی منطبق با امور واقع هستند. یعنی هر ایکس با خودش برابر است بدیهی ست و ضمنن منطبق با واقع است. البته به نظر من ابطال پذیر هم هست. ممثلن کافیه ایکسی یافت کنید که با خودش برابر نباشه. یا یک کل پیدا کنید که از مجموعه اعضاش بزرگتر نباشه.
undead_knight نوشته: ریاضیات در بسیاری از موارد چیزهایی داره که در هر شرایطی "درست" هستند و این درست بودن باعث میشه که علمی نباشند:)

شما یک مساله ای رو فراموش کردید و اون هم اینه که یک نظریه علمی باید خاصیت ابطال پذیری داشته باشه و این ربطی به حقایق ندارد .
یک فکت همواره یک فکت باقی میمونه مگر اینکه در آینده نشون داده بشه که اصلن فکت نبوده از همون ابتدا .

+ توضیح کورش گرامی .

+

به طور کلی اطلاعات مجموعه‌ای از داده‌های خام و پردازش نشده‌است. پردازش اطلاعات، تولید علم می‌کند.
kourosh_bikhoda نوشته: به نظر شما آیا برای فکر کردن و تفکر هم نیاز به تعریف هست؟ یعنی برای شما در این بحث اشکال و ایرادی در فهم و درک این دو مفهوم بوجود آمده؟
اگر مقصود از "فکر" همان مفهوم کلی و عام آن باشد(به گونه ای که بنیادی ترین ادراک، یعنی خودآگاهی هم نوعی فکر باشد؛ پس "فکر" را مفهومی بدیهی درنظر می گیریم و نیازی به تعریف آن نیست. ولی اگر مقصودتان(برداشتتان از تعریف راسل) چیز دیگری بوده؛ آری لازم است "فکر کردن"
را هم تعریف و توصیف نمایید.



kourosh_bikhoda نوشته: فکر نمیکنم. گمان میکنم برعکس باشه. به قول استاد داوود هیوم که من ازش خیلی درس گرفتم در فلسفه، تاثرات ناشی از تجربیات هستند که یپش زمینه تصورات فکری هستند. تاثرات میوه و نتیجه تجربه هستند و تصورات ماحصل تفکرند. تصور چیزی جز کم و زیاد کردن و پروسس کردن تاثرات تجربی نیست. از طرفی هم روشنه که حواس نمیتونند چیزی ورای خودشون رو تبدیل به تاثرات (تجربه) برای ما بکنند. بنابر این تفکر و تصور همان چیزی است که قبلن تجربه شده.
براستی که این مطالبتان مرا به یاد روزگاران گذشته در گفتگو با اندک دوستانم پیرامون تجربه گرایی و عقل گرایی انداخت! E402
بیانات دیوید هیوم(غول تجربه گرایی) از سیستم تجربه گرایانه نظام فلسفی اش نشات می گیرند و
از آنجاییکه نقد و بررسی فلسفه این فیلسوف کبیر؛ در این جستار نمی گنجد؛ از پرداختن به آن خودداری می نمایم. آنچه موجب شد سلسله مراتب درخت باورها را(از نگاه عقل گرایی خودم) بیان نمایم؛
تعریفی بود که شما از برتراند راسل نقل نمودید؛ هنگامی که دیوید هیوم دیدگاه کاملا متفاوت و انحصار طلبانه ای نسبت به مفهوم "فلسفه" بیان داشته است.
پس اگر از معیار بنیادی بودن مفاهیم و درجه اعتبار آنها نسبت به "حقیقت" ؛بخواهیم به موضوع بنگریم؛ در تعریف برتراند راسل پس از تفکر پیرامون موضوعات تفکر برانگیز که چیزی از آنها
نمی دانستیم؛ باور فلسفی ما به عنوان باوری ریشه ای برای آن شاخه از دانش تجربی شکل خواهد گرفت.
واضح است که دانش تجربی ما چیستی و معنایش را، و مشاهدات تجربی آن دانش هم اعتبارشان را از
داراکات فلسفی بدست آمده از همان تفکرات اولیه حصول می آورند.
حال اگر از این جنبه و بر اساس همان تعریف برتراند راسل، به موضوع بنگرید؛ سلسله شکل گیری
درخت باورها برایتان تبیین می گردد.
صفحات: 1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15