Rationalist نوشته: بیش از پیش، سپاس گزارتان خواهم بود اگر با بیان بن مایه هایی؛
بیگمان شما نام شاخه ی فلسفی فربودگرایی (رئالیسم ) را شنیده اید. این یک شاخه مهند از فلسفه است که بزرگ ترین ستون آن، ، پذیرفتن این است که جهانی بیرون از ویر (ذهن) ما هستی دارد. بزبان دیگر اگر ما نباشیم هم ، ماه هست. شما میتوانید در این تارپیوند ( وب لینک) در این باره بیشتر بخوانید. نام این شاخه ی فلسفه از همان واژه ی "فربود" (رئالیته، واقعیت) میاید .
Reality is the state of things as they actually
e[B]xist,[/B] rather than as they may
appear or might be
imagined
The view that there is a reality
independent of any beliefs, perceptions, etc., is called
realism
Dariush نوشته: امروز فلسفه از آن شکلاش که در پیِ شناختِ ناشناختهها باشد، خارج شده و دیگر فیلسوفی را نمییابید که به شما در موردِ کائنات و ریزذرهها بخواهد داده بدهد. من تعریفِ سامانِ گرامی را با قدری دگرگونی میپذیرم: فلسفه نوعی اندیشیدنِ روشمند است که در آن کوششِ شخصِ اندیشهگر بر این است که نخست پرسشهایی شفاف و درست بسازد، سپس آنها را با پرداختن به تمامِ جنبههای اساسیِِشان و با دوریجویی از آفاتِ درستاندیشی پاسخ بگوید و همینطور تا حل کاملِ مساله پیش رود. بنابراین فلسفه تنها شناخت نیست، بلکه همین که شما بتوانید درست پرسیدن را بیاموزید و توانایی نگرشِ عالمانه به مسائل را داشته باشید، اولین و مهمترین گام را برای فلسفیدن برداشتهاید. در مواقع، همانطور که پیشتر هم گفتهام، ارزشِ اصلیِ فلسفه از نگاهِ من همان هنرِ پرسیدن است. پرسشهایی که شما در فلسفه مییابید هرگز جایی نمیبینید: هستی، اخلاق، مرگ، وجود، معنا، نیستی... تمام اینها مسائلی فلسفی هستند. از سویی دیگر وجودِ اشتراک میانِ اموری که هم در فلسفه و هم در علوم مطرح هستند، بیاعتباریِ نگرشِ فلسفی را الزاما نمیرساند. نگاه کنید به آنچه ویتگنشتاین پیرامون زبان و منطق گفته و پرداخته، که علارغمِ جداییِ زبان و منطق از حوزهی فلسفه و تبدیل شدنِ هردویِ آنها به یک علمِ مستقل، همچنان معتبر، اصیل، درخشان و ناب است!
منافاتی ندارد. شما هر کتاب فلسفه رو باز کنید میبینید که با چند پرسش شروع میشه. یا هر فصل از اون با چند پرسش اساسی شروع میشه. مهم اینه که بدونیم چه پرسشی فلسفی است و چه پرسشی علمی ست. مثلن "آیا رنگ وجود دارد؟" فلسفی است یا علمی؟ خود همین پرسش اخیر چی؟ پس میبینید که شیفت دادن موضوع به "پرسش" چیزی رو واقعن حل نمیکنه.
Dariush نوشته: از دامانِ همین اندیشیدنِ روشمند است که علومی چون منطق متولد و پرورش یافتهاند. پس اگر میگویند فلسفه مادرِ علوم است، بیراه نیست
در این جستار مشخص نیست هنوز که آیا منطق علم است یا چیز دیگر. ضمنن شنیده بودیم که منطق مادر علوم ست نه فلسفه!
kourosh_bikhoda نوشته: در این جستار مشخص نیست هنوز که آیا منطق علم است یا چیز دیگر. ضمنن شنیده بودیم که منطق مادر علوم ست نه فلسفه!
منطق به نظر من خودش علم نیست. ولی میشه تربیت منطق رو جزو علوم به حساب آورد.
kourosh_bikhoda نوشته: در این جستار مشخص نیست هنوز که آیا منطق علم است یا چیز دیگر. ضمنن شنیده بودیم که منطق مادر علوم ست نه فلسفه!
Inductive Logic (Stanford Encyclopedia of Philosophy)
سخنِ من دقیقا این نبود که منطق علم است یا خیر، این بود که منطق از دلِ فلسفه برآمده، چه علم باشد و چه نباشد. نخستین اثرِ منسجمِ منطق را یک فیلسوف نگاشته است: ارگنون، ارسطو. و مسلم است که وقتی منطق مادرِ علوم باشد و فلسفه مادرِ منطق، پس فلسفه مادرِ علوم خواهد بود (استنتاجِ منطقی).
kourosh_bikhoda نوشته: همچنان یک بدیهی می تونه دارای نقیض باشه.
؟!!!
اگر با ذکر یک نمونه توضیح دهید؛ به گمانم بهترقابل درک باشد.
Dariush نوشته: مسلم است که وقتی منطق مادرِ علوم باشد و فلسفه مادرِ منطق، پس فلسفه مادرِ علوم خواهد بود (استنتاجِ منطقی).
زیاد در این مورد بحثی ندارم. فرمایش شما هم میتونه درست باشه. ولی شخصن مخالفت زیادی دارم باهاش.
اگر در چارچوب جستار باشه این توضیح رو عرض میکنم: اینکه منطق مادر علوم است بیشتر یک تعارف و اصطلاح برای نشان دادن رابطه پیش نیازی منطق در برابر علوم هست. نه اینکه واقعا رابطه مادری برای اینها در نظر گرفته بشه و واقعن نیز رابطه مادر و فرزندی برای فلسفه و منطق! چه بسا حتی منطق مادر فلسفه هم باشه! گفته شده منطق مادر علوم هست، گفته نشده که منطق مادر فلسفه نیست! بر این اساس، همچین استدلال استنتاجی زیاد موجه نیست که اگر فلسفه مادر منطق، و منطق مادر علم، پس فلسفه مادر علم! این رابطه همانطور که گفتم رابطه واقعی نیست مانند رابطه بزرگتر و کوچکتری.
Rationalist نوشته: اگر با ذکر یک نمونه توضیح دهید؛ به گمانم بهترقابل درک باشد.
در مورد نمونه داشتیم حرف میزدیم دیگه! ایکسی که با خودش برابر نباشه.
نمونه دیگه: بدیهی است که هر کل از هر جزء متشکله خودش بزرگتر-مساویه. برای رد کردن این حکم کافی ست کلی نشان داده بشه که از هر یک از اجزاء متشکله خودش-بزرگتر مساوی نباشه.
kourosh_bikhoda نوشته: نمونه دیگه: بدیهی است که هر کل از هر جزء متشکله خودش بزرگتر-مساویه. برای رد کردن این حکم کافی ست کلی نشان داده بشه که از هر یک از اجزاء متشکله خودش-بزرگتر مساوی نباشه.
خوب حالا آیا کلی داریم که بزرگتر یا مساوی جزء خودش نباشه ؟!
sonixax نوشته: خوب حالا آیا کلی داریم که بزرگتر یا مساوی جزء خودش نباشه ؟!
نه میاد جان. این به معنی حقیقتِ این فرض نیست. منظور اینه که یک نقیض برای ابطال امر بدیهی میشه وجود داشته باشه.
از دید اینجانب میتوانیم فلسفه را پر کشیدن ذهن اندیشمند با توجه به داده ها و خصوصیات فردی شخص در دنیای مجهولات و موضوعات دانست
فلسفه مشخصا دیدگاهی است که با دیدگاه محصلان اکادمیک در تضاد است
یک نظر شخصی و زیر پرسش بردن مفاهیم و برخی یافته ها یا برسی ارایه نظر شخصی با توجه به دانشها شخص است
فلسفه مانند علوم تجربی نیست هر شخصی در حقیقت با حرکت و جریان و پویایی فکری میتواند یک فیلسوف باشد
تفاوت در ارزش دیدگاه فلسفی در میزان دانش شخص و دقت ارزیابی وی و البته نوع نگرش شخص است که یک دیدگاه را ارزشمند میکند
این دوست پیشین هم که امضایی اورده اند از گفته های راسل این راسل البته یک فیلسوف بزرگ بوده زیرا دانش و نوع نگرشی قوی دارد
البته این گفته وی تحت تاثیر مادی اندیشی وی بوده
زیرا ریشه ادیان بر ترس استوار نیست و ترس تنها یکی از چند ده پایه مهم ادیان است
و از برخی پایه های ادیان نیز حتی قدرتش کمتر و تاثیرش کمتر بوده
بنده قوی ترین ریشه ادیان را خرد انسان و همین دیدگاه فلسفی انسان می دانم که هر دو سبب عامل حس جستجوگری انسان در سببها و البته یافتن پاسخ برای پرسشهای مهم و اساسی زندگی بوده
از دید بنده راسل در اینجا و در کتاب نبرد علم و دین تحت تاثیر قرار گرفته و به خطا میرود تا حدی