cool نوشته: آندد جان پس شما میگی فلسفه میتواند چیزهایی را توجیه کند که علم از آن ناتوان است.
سوال من اینه که:چه نیازی دارد ما بر فلسفه تکیه کنیم؟چه نیازی هست ما معنای یک نقاشی را بدانیم؟
لابد میگید "کنجکاوی" باعث چنین چیزی میشود!
دوباره سوال پیش میاد پس فایده فلسفه چیست؟
چرا ما معنای نقاشی را با علم نمیتونیم بفهمیم؟!مثلا من میگویم این نقاشی با استفاده از علم باستانشناسی معلوم شده که در چین پیدا شده است و مربوط به فلان پادشاه بوده است و تصویر "شیر" در نقاشی نشان از نماد اقتدار آن پادشاه بوده است.با علم شیمی میگویم رنگ های بکار رفته در ان از عصاره های گیاهی گرفته شده است و......
خب این وسط تکلیف فلسفه چیست؟این است که بگوید به ما حس خوبی میدهد؟که این سوال رو میشه از نظر روانشناسی توضیح داد.
جایی که علم نه صلاحیتش رو داره و نه علاقشو:))
خب برای پاسخ به پرسشت باید اول پرسید ما چه نیازی به علم داریم؟!
1-فقط افزایش رفاه؟اگر این باشه باید گفت علم در بسیاری از شاخه اصولا یا هیچ ارتباطی با افزایش رفاه ما نداره و در بعضی موارد میتونه پیشرفتش حتی بقای گونه ما رو تهدید بکنه!
مشکل دوم این هست که چرا باید رفاه داشته باشیم؟!لابد میگی که این یک مسئله "بدیهی" هست ولی من مخالفم.همونطور که کامو میگه"خودکشی مهمترین مسئله فلسفیست" تا زمانی که شما برای خود زنده بودن دلیلی نداشته باشی رفاه اهمیتی نداره،یعنی این جایی هست که پای فلسفه به میون کشیده میشه و اینکه چرا به جای خودکشی باید زندگی کرد.
علم به شما "دلیلی برای زندگی" نمیده فقط به شما مثل مورد "نقاشی" میتونه زندگی و مرگ رو تشریح بکنه.علم همیشه در اخرین "چرا"ها لنگ میزنه:)
2-ارضای حس کنجاوی و کاهش نادانی؟این یکی از دلایل گرایش به فلسفه هم هست:)
cool نوشته: اینکه علم های دیگر مثل فیزیک و شیمی به ریاضی نیاز دارند شکی نیست.علوم تجربی را میتوان ازمایش و اثبات کرد و سپس قبول کرد. اما چرا ما باید از فلسفه کمک بگیریم؟شما میگید فلسفه ابزار درست اندیشیدن است.پس علم این وسط چکاره است؟!وقتی من به این نتیجه رسیدم که مثلا انسان حاصل فرگشت دیگر موجودات است این وسط فلسفه چه نقشی میتواند داشته باشد؟!
بزارید یک مثال بزنم "پوچش پذیری" چیزی هست که امروزه به عنوان یکی از مهمترین ویژگی های یک فرضیه علمی در نظر گرفته میشه، ولی آیا خود پوچش پذیری بر اساس یک فرایند علمی تائید شده؟!خیر.
پوچش پذیری بر اساس اندیشه های فلسفی در مورد دانش از سوی پوپر ارائه شد،خود پوچش پذیری چیزی پوچش پذیر، قابل آزمایش یا تقلیل پذیر نیست(ویژگی بیشتر چیزهای علمی)سربرآوردن مفهوم پوچش پذیری ناشی از تلاش برای ادراک
ماهیت و چیستی دانش هست.
Rationalist نوشته: چرا؟ صرفا از این بابت که شما مطالعه چیستی و معنایی پدیده ها را در تفاوت دانش و فلسفه می دانید؟
فلسفه البته به شناخت هم میتونه بپردازه ولی خب حوزه شناخت جایی هست که میتونه توسط دانش هم فتح بشه و به همین خاطر برخی چیزهای فلسفی در این مورد میتونند به گذشت زمان به چیزهای علمی تبدیل بشند، مثل مورد "اتم" که ابتدا یک مسئله فلسفی بود ولی با پیشرفت دانش به مسئله علمی تبدیل شد.
ولی هیچ وقت چیستی و ماهیت پدیده ها و پرسش ها "نهایی" توسط دانش قابل پاسخ دادن نیستند.
البته فلسفه به دنبال پیدا کردن بهتر و درست تر اندیشیدن هم هست،یعنی مثلا اگر ما چیزی به نام فلسفه علم داریم نه فقط فلسفه به دنبال یافتن معنا و ماهیت علم هست بلکه به دنبال پیدا کردن روش بهتر و درست تر اندیشه علمی هم هست.
Anarchy نوشته: این صفحه و لینک هایی که در انتهاش هست بخونید متوجه میشید :
: فلسفه و علم
آنارشی جان در این لینک چرت و پرت نوشته بود.این علم هست که فلسفه را تغییر میدهد و فلسفه چندان نقشی در علوم(تجربی) ندارد.در خود این لینک نوشته شده است:به تدریج شاخه هایی مانند ریاضیات و ستاره شناسی
نجوم از فلسفه جدا و به علمی مستقل تبدیل شدند. این یعنی اینکه این علوم نیازی به فلسفه نداشتند به همین خاطر از فلسفه جدا شدند.
در ادامه نوشته شده است:باید توجه داشت با اینکه شاخه های علمی از فلسفه جدا شده اند، هیچ گاه نیازشان را به فلسفه از دست نخواهند داد. آن ها در اصول خود که همه اصولی عقلانی است(مانند اصل
علیت، اصل
ضرورت و ...)، محتاج فلسفه اند. زیرا فقط فلسفه صلاحیت بررسی امور عقلی را دارد.
کی گفته فلسفه صلاحیت بررسی امور عقلی را دارند؟این علوم تجربی هستند که این صلاحیت را دارند.فلسفه در پی توجیه است اما علوم تجربی در پی اثبات.
سامان نوشته: فلسفه رو میشه از جنبه های مختلف توضیح داد ولی معنایی كه خیلی كلی باشه و همه ی توضیحات دیگه رو تو خودش جا بده میشه: فلسفه=فكر كردن با رعایت برخی اصول. و این معنی منافاتی با این نداره كه فكر كردنمون رو بر مبنای انباشته ی نتایج فكر سایرین، بنا بذاریم.
بنابراین وقتی با فكر كردن تونستیم ناشناخته ها رو به شناخته ها بدل كنیم و در حوزه ی علم قرارشون بدیم، این شناخته های جدید افقهای جدیدی رو هم از ناشناخته ها در اختیارمون قرار میدن كه برای شناسایی اونها باز محتاج فكر كردن خواهیم بود. به این ترتیب اون صحبت دوستمون كه گفتن با گسترش علم فلسفه هم گسترش پیدا میكنه از یك منظر درسته. منتها به مرور كه به پیش میریم، پیشرفت علم در امور و مقیاس های جزئی تر صورت میگیره و از اونجا كه فیلسوف هایی كه اشتغال حرفه ایشون فلسفیدن هست نمیتونن وارد همه ی این جزئیات بشن، به مرور شاهد هستیم كه اون فیلسوف های خیلی معروف از تعدادشون كم میشه و در عوض قسمتی از این بار فلسفیدن به عهده ی خود دانشمندان میفته و به تدریج كه پیش میریم دانشمندانی موفق تر خواهند بود كه فلسفیدن رو هم بلد باشن و اگه مثلا 100 سال پیش مطالعه ی تاریخ فلسفه برای یك فیزیكدان خیلی ضرورت نداشته، امروزه این ضرورت برای متخصصان همه ی رشته های علمی بیشتر احساس میشه.
خیر اینگونه نیست!فرمودید :
بنابراین وقتی با فكر كردن تونستیم ناشناخته ها رو به شناخته ها بدل كنیم و در حوزه ی علم قرارشون بدیم، این شناخته های جدید افقهای جدیدی رو هم از ناشناخته ها در اختیارمون قرار میدن كه برای شناسایی اونها باز محتاج فكر كردن خواهیم بود.
آیا فقط با فکر کردن میشود ناشناخته ها رو تبدیل به شناخته ها کرد؟!در علوم تجربی فقط فکر کردن کافی نیست.در علوم تجربی علاوه بر فکر کردن باید اثبات هم کرد ولی فلسفه فقط در پی توجیه است.
فرمودید:
دانشمندانی موفق تر خواهند بود كه فلسفیدن رو هم بلد باشن
دانشمندانی هستند که به فلسفه اهمیت نمیدهند اما موفق هستند.مثل هاوکینگ.
Rationalist نوشته: استفان هاوکینگ هم باورمند است که امروزه دیگر نیازی به فلسفه نداریم؛ و فلسفه را مرده تلقی می کند!
ولی نمی دانم در پاسخ به این پرسش؛ هنگامی که هر دانشی به روش و ابزار خاص خودش به مطالعه واقعیت ها می پردازد؛
بر چه بنیادی و در چه حوزه ای می توان برای مسایلی همچون مفهوم واقعیت، هستی، چیستی دانش و... پاسخی ارایه داد!
علوم تجربی بهترین پاسخ ها را به ما میدهند چرا که واقعی هستند!آیا با فلسفه میتوان پاسخ واقعی و مطمئن به پرسش ها داد؟
sonixax نوشته: ابزار اندازه گیری ریاضیات و ابزار اندیشیدن فلسفه هستش .
آیا خود ریاضیات نیازمند فلسفه است؟
sonixax نوشته: حالا اگر این اندیشدن شما از روی یک فرض و نه از روی مشاهده و آزمایش باشه چی میشه ؟! نتیجه این میشه که شما با همون فلسفه به این نتیجه میرسید که زمین صافه !
با این حساب آیا علم بهترین جواب را به ما میدهد یا فلسفه؟
با پیشرفت علم خیلی از نظریات فلسفی ممکن است رد شوند.پس آیا فلسفه توجیه چیزهایی نیست که جوابشان را نمیدانیم؟
undead_knight نوشته: جایی که علم نه صلاحیتش رو داره و نه علاقشو:))
خب برای پاسخ به پرسشت باید اول پرسید ما چه نیازی به علم داریم؟!
1-فقط افزایش رفاه؟اگر این باشه باید گفت علم در بسیاری از شاخه اصولا یا هیچ ارتباطی با افزایش رفاه ما نداره و در بعضی موارد میتونه پیشرفتش حتی بقای گونه ما رو تهدید بکنه!
مشکل دوم این هست که چرا باید رفاه داشته باشیم؟!لابد میگی که این یک مسئله "بدیهی" هست ولی من مخالفم.همونطور که کامو میگه"خودکشی مهمترین مسئله فلسفیست" تا زمانی که شما برای خود زنده بودن دلیلی نداشته باشی رفاه اهمیتی نداره،یعنی این جایی هست که پای فلسفه به میون کشیده میشه و اینکه چرا به جای خودکشی باید زندگی کرد.
علم به شما "دلیلی برای زندگی" نمیده فقط به شما مثل مورد "نقاشی" میتونه زندگی و مرگ رو تشریح بکنه.علم همیشه در اخرین "چرا"ها لنگ میزنه:)
2-ارضای حس کنجاوی و کاهش نادانی؟این یکی از دلایل گرایش به فلسفه هم هست:)
اگر از نگاه فلسفی نگاه کنیم شاید اصلا نباید بعضی از علوم را ثابت کرد!
بر چه اساسی جایی که علم نه علاقه اش را دارد و نه صلاحیتش را ما باید به فلسفه متوسل بشیم؟!
علم در چه جاهایی افزایش رفاه را به همراه نداشته است؟توضیح دهید.
فرمودید:ارضای حس کنجاوی و کاهش نادانی؟این یکی از دلایل گرایش به فلسفه هم هست.
آیا به نظر شما علم جواب کنجکاوی ها را نمیدهد؟
cool نوشته: خیر اینگونه نیست!فرمودید :
بنابراین وقتی با فكر كردن تونستیم ناشناخته ها رو به شناخته ها بدل كنیم و در حوزه ی علم قرارشون بدیم، این شناخته های جدید افقهای جدیدی رو هم از ناشناخته ها در اختیارمون قرار میدن كه برای شناسایی اونها باز محتاج فكر كردن خواهیم بود.
آیا فقط با فکر کردن میشود ناشناخته ها رو تبدیل به شناخته ها کرد؟!در علوم تجربی فقط فکر کردن کافی نیست.در علوم تجربی علاوه بر فکر کردن باید اثبات هم کرد ولی فلسفه فقط در پی توجیه است.
فرمودید:
دانشمندانی موفق تر خواهند بود كه فلسفیدن رو هم بلد باشن
دانشمندانی هستند که به فلسفه اهمیت نمیدهند اما موفق هستند.مثل هاوکینگ.
در تبدیل ناشناخته ها به شناخته ها فلسفه و علم به صورت مكمل هم عمل میكنند. یعنی شما ابتدا چارچوب فلسفی برای اونچه كه بدنبالش میخواین برین تعریف میكنین و بعد از راه آزمودن (علم) اون رو به اثبات میرسونین. وقتی هم كه اثبات شد میشه شناخته و اینها منافاتی با هم ندارند.
مشكل ما با این قضیه بر میگرده به تعریف فلسفه. اگه فلسفه رو تفكر حداقل با این خصوصیات در نظر بگیریم:
داشتن عنوان، هدفمندی، استفاده از ابزارهایی مثل منطق و آگاهی از نظریه های پیشین.
اونوقت جناب هاوكینگ هم حتما در تحقیقاتشون فلسفه ورزی به كار میبرند. احتمالا اگه جناب هاوكینگ در جایی فرمودن فلسفه رو قبول ندارن، حتما وجه خاصی از تعریف فلسفه رو در نظر داشتن.
undead_knight نوشته: بزارید یک مثال بزنم "پوچش پذیری" چیزی هست که امروزه به عنوان یکی از مهمترین ویژگی های یک فرضیه علمی در نظر گرفته میشه، ولی آیا خود پوچش پذیری بر اساس یک فرایند علمی تائید شده؟!خیر.
پوچش پذیری بر اساس اندیشه های فلسفی در مورد دانش از سوی پوپر ارائه شد،خود پوچش پذیری چیزی پوچش پذیر، قابل آزمایش یا تقلیل پذیر نیست(ویژگی بیشتر چیزهای علمی)سربرآوردن مفهوم پوچش پذیری ناشی از تلاش برای ادراک ماهیت و چیستی دانش هست.
آیا بدون فلسفه نمیتوان یک نظریه را اثبات یا رد کرد؟!
آیا بدون فلسفه هم میتوان تفکر کرد؟
"عقل"طی هیچ فرایند علمی اثبات نشده است.اما ثاثبات شده است که کار مغز تفکر است!