01-25-2011, 01:07 AM
خوب تا اینجا فقط من و جناب sonixax از اولش بچه مسلمان نبودیم!
پدر و مادر ِ من هردو چند سالی عضو ِ حزب توده بودند و هنوز هم کمونیستهای ِ معتقدی هستند. هرگز اعتقادات مذهبی نداشتند که هیچ، مذهب ستیز(از نوع مارکسیستی آن، که بجای ِ متن مذهب، کارکرد آن را نقد میکند)هم بودند. توجه زیادی هم داشتند که بچههایشان مبادا تحت تاثیر پروپاگاند ِ مداوم ج.ا در مدرسه و رسانه و اینها قرار بگیرند. کودکی ِ من به نحو دردناکی در حسرت شرکت در دستههای ِ محرم با بچههای ِ محل و شنیدن ِ سخنرانیهای ِ ملالآور ِ پدرم دربارهی ِ عقایدی که خود ِ او هم به نحوی دقیق و آکادمیکی از آنها سردرنمیآورد سپری شد. نمیدانم چرا مردم ِ ما در مذهبی بودن یا نبودن تا این اندازه راه ِ افراط و تفریط را پیش میگیرند و نمیتوانند با آن ارتباطی عادی و منطقی داشته باشند.
اما عقاید ِ سیاسی ِ من بعدتر وقتی رفتم خارجه(باز هم مثل دوستمان sonixax)در آن فضای ِ پر از کتاب و منابع ِ غنی ِ علمی/پژوهشی شکل گرفت. بر اثر همان القائات ِ خانوادگی که با حجم ِ زیادی از تجربیات زندگی ِ روزمره در جامعهی ِ ایران هم پشتیبانی میشدند من تا 17-18 سالگی برای «عدالت» ارزشی به مراتب بیشتر از «آزادی» قائل بودم(و اصلا نمیدانستم که چیست)، اما تجربهی ِ عینی ِ زندگی در کشوری که آزادیهای سیاسی، نشر، مطبوعات، جنسی، فردی و غیره در آن بسیار فراتر از کشور ِ خودمان رعایت میشود مرا اول تبدیل به یک لیبرال ِ تمامعیار، و بعدتر به یک آنارشیست اقتدارستیز بدل کرد. هرچند دوستان تصور بکنند که میتوان سیستم ِ سیاسی ِ حاکم در غرب را از طریق مطالعه و برسی ِ علمی درک کرد، باز هم تجربهی ِ زندگی در آنها حقیقتا چیز ِ دیگریست. به شما میآموزد که چه مایه زندگی میتواند بیشیله/پیله و آسان بگذرد. چقدر محیط ِ پیرامون در آنچه هستید و یا میتوانستید باشید تأثیر ِ باورنکردنی و عظیمی دارد، و چقدر ما بدبختیم!
پدر و مادر ِ من هردو چند سالی عضو ِ حزب توده بودند و هنوز هم کمونیستهای ِ معتقدی هستند. هرگز اعتقادات مذهبی نداشتند که هیچ، مذهب ستیز(از نوع مارکسیستی آن، که بجای ِ متن مذهب، کارکرد آن را نقد میکند)هم بودند. توجه زیادی هم داشتند که بچههایشان مبادا تحت تاثیر پروپاگاند ِ مداوم ج.ا در مدرسه و رسانه و اینها قرار بگیرند. کودکی ِ من به نحو دردناکی در حسرت شرکت در دستههای ِ محرم با بچههای ِ محل و شنیدن ِ سخنرانیهای ِ ملالآور ِ پدرم دربارهی ِ عقایدی که خود ِ او هم به نحوی دقیق و آکادمیکی از آنها سردرنمیآورد سپری شد. نمیدانم چرا مردم ِ ما در مذهبی بودن یا نبودن تا این اندازه راه ِ افراط و تفریط را پیش میگیرند و نمیتوانند با آن ارتباطی عادی و منطقی داشته باشند.
اما عقاید ِ سیاسی ِ من بعدتر وقتی رفتم خارجه(باز هم مثل دوستمان sonixax)در آن فضای ِ پر از کتاب و منابع ِ غنی ِ علمی/پژوهشی شکل گرفت. بر اثر همان القائات ِ خانوادگی که با حجم ِ زیادی از تجربیات زندگی ِ روزمره در جامعهی ِ ایران هم پشتیبانی میشدند من تا 17-18 سالگی برای «عدالت» ارزشی به مراتب بیشتر از «آزادی» قائل بودم(و اصلا نمیدانستم که چیست)، اما تجربهی ِ عینی ِ زندگی در کشوری که آزادیهای سیاسی، نشر، مطبوعات، جنسی، فردی و غیره در آن بسیار فراتر از کشور ِ خودمان رعایت میشود مرا اول تبدیل به یک لیبرال ِ تمامعیار، و بعدتر به یک آنارشیست اقتدارستیز بدل کرد. هرچند دوستان تصور بکنند که میتوان سیستم ِ سیاسی ِ حاکم در غرب را از طریق مطالعه و برسی ِ علمی درک کرد، باز هم تجربهی ِ زندگی در آنها حقیقتا چیز ِ دیگریست. به شما میآموزد که چه مایه زندگی میتواند بیشیله/پیله و آسان بگذرد. چقدر محیط ِ پیرامون در آنچه هستید و یا میتوانستید باشید تأثیر ِ باورنکردنی و عظیمی دارد، و چقدر ما بدبختیم!
زنده باد زندگی!