Spehr نوشته: ولی اینرا هم بگویم. از نگر روانشناسیک رایانش میزان خوشبختی یا شادمانی شما خودش اثر نایی دارد.
برای اینکه دچار داوری و قضاوت شرایط و هوتاد زندگی تان میشوید.
اگر نمره شما نمره خوبی هم باشد. ولی وسواس رایانش نمره زندگیتان را داشته باشید . پیوسته نمره پایین می آید. می توانم بگویم این رایانش بسیار سیجناک است.
هر چه کیفیت زندگیتان را بپذیرید و سپاسگذار باشید شادی تان بیشتر می شود.
شکر نعمت نعمتت افزون کند
کفر نعمت از کفت بیرون کند.
پارسیگر
خب لزوما برای همه اینطور نیست یا بطور یکسانی شدید نیست چنین اثری.
بستگی به آدمش داره.
من شخصا با واقعیت گرایی و دیدن واقعیت بیشتر حال میکنم و از خودفریبی و سرم رو زیر برف کردن اصلا حال نمیکنم. یعنی این اصلا برام رنج آوره و احساس نگرانی و خطر میکنم از چنین حالتی. چون به تجربهء زندگی به این رسیدم که در کل و در نهایت این بی خبری چیز خوبی نیست.
ضمنا واقعیت رو دیدن و ملاک قرار دادن میتونه باعث پیشرفت بشه. بستگی به آدمش داره.
مثلا من اگر بفهمم از چیزی که فکر میکنم لیاقتش رو دارم بدبخت تر هستم، خشمگین میشم، و بیشتر سعی میکنم، بیشتر خشن و با اراده میشم، حتی بیشتر خطر میکنم، و این میتونه برای پیشرفت خیلی مفید باشه.
بهرحال ترجیح میدم همه چیز درمورد خودم و دنیای اطرافم رو تاحداکثر ممکن بدونم، تا بتونم نسبت به این شرایط عکس العمل مناسب داشته باشم.
چیزهایی رو هم که دارم دست کم نمیگیرم و بقول معروف خوشی زیر دلم نمیزه.
آدم واقعگرا و عملگرای خردمند، در هر دو سو تعادل و کارایی خوبی باید داشته باشه.
من واقعیت را آنگونه که واقعا هست میبینم؛ یا میخوام ببینم.
نه کم نه بیش.
ضمنا منم اگر ببینم واقعا راهی برای بهتر کردن شرایط نیست و دارم با خشم و تقلای بیهوده رنج خودم رو بیشتر هم میکنم، خب اینقدر عقل و شعور دارم که رویه خودم رو تاحد ممکن اصلاح کنم. ولی وقتی تلاش میکنم، حتما امیدی میبینم و باوجود زحمت و رنج و هزینه ای که داره، ترجیح میدم بر اینکه به وضع فعلی خودم برای همیشه راضی بشم.
این آگاهی برای منکه خیلی وقتا مفید بوده.
مثلا وقتی کارفرماها میخواستن منو استثمار کنن، اینقدری من خشمگین میشدم که خیلی سریع و به شکلهای دیگه حتی بدون اینکه خودم عمدا این کار رو بکنم، این ناراحتی و خشم و تنفر از من صادر میشده و تراوش میکرده و کارفرماها هم متوجه شدن و حالا از روی احساس خطر یا هرچی دیگه که بوده، دیدگاه و نیت و تفکر و رویهء خودشون رو اصلاح کردن (تاجاییکه میتونستن و اصلاح پذیر و منعطف بودن).
باور کنید کارفرماهای من حتی بعضی وقتا در این شرایط خواب دیدن که داشتن با من دعوا میکردن!
کارفرمای فعلی من که آدم خاکی ای هست چند بار به خود من تعریف کرد که مثلا آره دیشب خواب میدیدم که با تو دعوام شده بود (و یه جزییاتی که احساس کردم عمدا تعریف نکرد!). جالب اینکه کاملا خواب درستی بود، چون در همون موقع و حوالی من توی همون فکرها بودم و از دست کارفرما به خشم اومده بودم و توی ذهنم فکر دعوا و خون و خون ریزی هم میامد در این ارتباط :e057:
حالا اگر من آدمی بودم که این قصد یا عمل استثمار رو متوجه نمیشدم، یا درمقابلش اینقدر خشمگین نمیشدم و دنبال راه حل اساسی نبودم، خب شاید تمام اینها اتفاق نمی افتاد و اونا هم منو استثمار میکردن.