12-02-2013, 09:52 AM
بنده خودم سالها پیش یک زمانی در دفاع از خداباوری، ماوراء، و دین و پیامبران و آموزه ها و فرمانهای مذهبی فعالیتهایی میکردم و با مخالفان درگیر میشدم. اما سرانجام درمقابل مخالفان کم آوردم و دست خویش را عملا خالی دیدم. البته تقریبا خالی. و متوجه شدم که این همه تبلیغات و تلقین و تقلید که ما را با آنها پر کرده اند، چقدر توخالی و پر از دروغ و پنهان کاری و سانسور بوده است.
این بود که دیگر از دفاع از این مسائل دست کشیدم.
خب آدمی چطور میتواند مدام به این بی منطقی ها ادامه دهد؟
چطور وقتی سند و استدلال کافی و قویتری نداریم، روی چیزی پافشاری کنیم؟
خدا و دین، حقیقت، چطور میتواند اینقدر متناقض باشد؟
پس مشکلی درکار است.
مشکلی یا مشکلاتی.
مشکلاتی اساسی.
اینکه چیست و چطور حل میشود دقیقا نمیدانم، شاید هیچوقت هم نتوانم، اما حداقل دیگر مزخرف نخواهم گفت و خودم را مسخرهء این ادعاهای باستانی و تکراری بی مایه درمورد خدا و دین نخواهم کرد!
فکر نمیکنم خدا هم اگر وجود داشته باشد و واقعا خردمند و منطقی و نیک باشد، از این بابت از من خرده ای بگیرد.
منطقا نباید اینطور باشد!
پس من فکر میکنم اگر خدایی هم هست، باید در اصل طور دیگری، چیز دیگری، باشد.
من نمیدانم چرا ادیان اینقدر با چنان خدایی در تناقض هستند، اما این چطور دلیل بر چه چیز دیگری میشود؟
آیا باید به خدایی باور بیاورم که با عقل و منطق و وجدانم سازگاری کافی ندارد؟
آیا خداوند خودش عقل و وجدان ما را آفریده است و بعد شرط رستگاریمان را کنار گذاشتن و مخالف آنها عمل کردن قرار داده است؟
نه اینکه بگوییم لزوما در همه چیز و همه مراحل میان عقل و وجدان ذاتی انسان و دین تضاد وجود دارد، اما این تضاد حداقل در بعضی مراحل و چیزها به چشم میاید. مثل همین که در قدم اول میفهمیم وجود و صفات خدا و منشاء ادیان آنقدرها هم روشن و اثبات شده نیست.
این بود که دیگر از دفاع از این مسائل دست کشیدم.
خب آدمی چطور میتواند مدام به این بی منطقی ها ادامه دهد؟
چطور وقتی سند و استدلال کافی و قویتری نداریم، روی چیزی پافشاری کنیم؟
خدا و دین، حقیقت، چطور میتواند اینقدر متناقض باشد؟
پس مشکلی درکار است.
مشکلی یا مشکلاتی.
مشکلاتی اساسی.
اینکه چیست و چطور حل میشود دقیقا نمیدانم، شاید هیچوقت هم نتوانم، اما حداقل دیگر مزخرف نخواهم گفت و خودم را مسخرهء این ادعاهای باستانی و تکراری بی مایه درمورد خدا و دین نخواهم کرد!
فکر نمیکنم خدا هم اگر وجود داشته باشد و واقعا خردمند و منطقی و نیک باشد، از این بابت از من خرده ای بگیرد.
منطقا نباید اینطور باشد!
پس من فکر میکنم اگر خدایی هم هست، باید در اصل طور دیگری، چیز دیگری، باشد.
من نمیدانم چرا ادیان اینقدر با چنان خدایی در تناقض هستند، اما این چطور دلیل بر چه چیز دیگری میشود؟
آیا باید به خدایی باور بیاورم که با عقل و منطق و وجدانم سازگاری کافی ندارد؟
آیا خداوند خودش عقل و وجدان ما را آفریده است و بعد شرط رستگاریمان را کنار گذاشتن و مخالف آنها عمل کردن قرار داده است؟
نه اینکه بگوییم لزوما در همه چیز و همه مراحل میان عقل و وجدان ذاتی انسان و دین تضاد وجود دارد، اما این تضاد حداقل در بعضی مراحل و چیزها به چشم میاید. مثل همین که در قدم اول میفهمیم وجود و صفات خدا و منشاء ادیان آنقدرها هم روشن و اثبات شده نیست.