دفترچه

نسخه‌ی کامل: کاربرآزاری!
شما در حال مشاهده نسخه آرشیو هستید. برای مشاهده نسخه کامل کلیک کنید.
صفحات: 1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15 16 17 18 19
Alice نوشته: نخیر استعفا نمی دم منم به وقتش اذیتتون می کنم.
هیچکدوممون نمی پوشیم. رابطه ما احساسی و عاطفیه و فاقد هر نوع احساس جنسیه! :)
هه هه تا دو دقیقه پیش که لب گرفتن " چیزی نبود" برایتان.E40aبچه ها خودمانی هستند،خجالت نکشید.به نظر من که زوج هنری ِ خوبی می شوید با هم.E411
Nevermore نوشته: هه هه تا دو دقیقه پیش که لب گرفتن " چیزی نبود" برایتان.بچه ها خودمانی هستند،خجالت نکشید.به نظر من که زوج هنری ِ خوبی می شوید با هم.

نه دیگه در حد لب با هم دوستیم! اونم در حد یه لب کوچولو که بیشتر به جای روبوسی استفاده می کنیم...
Theodor Herzl نوشته: من خیلی‌ چیز‌ها که تا مغز استخوان طرف را میسوزاند به ذهنم می‌رسد بگم ، ولی‌ رویمان نمی‌شود
بگویید گرامی، برای آزمایش هم می‌توانید از خود من بیاغازید!
Dariush نوشته: بگویید گرامی، برای آزمایش هم می‌توانید از خود من بیاغازید!
شما را باید با چند دانشجوی دختر فمینیست توی یک اتاق انداخت دست و پای شما را ببندند و بهتان تجاوز کنند بعد شما را تهدید به قتل کنند اگر حرفی‌ بزنید ، یک دفعه ۲ روز بعد به اتهام اینکه در حالت مستی به آنها تجاوز کردید پلیس شما را می‌گیرد و ۵ سال زندان می‌‌افتید و کار و زندگی‌ خود را از دست می‌دهید ، در زندان نیز رو به هروئین آورده و برای تامین مواد خود کیر هر کس و نا‌کسی را در دهان خود فرو می‌کنید !E00e
Theodor Herzl نوشته: شما را باید با چند دانشجوی دختر فمینیست توی یک اتاق انداخت دست و پای شما را ببندند و بهتان تجاوز کنند بعد شما را تهدید به قتل کنند اگر حرفی‌ بزنید ، یک دفعه ۲ روز بعد به اتهام اینکه در حالت مستی به آنها تجاوز کردید پلیس شما را می‌گیرد و ۵ سال زندان می‌‌افتید و کار و زندگی‌ خود را از دست می‌دهید ، در زندان نیز رو به هروئین آورده و برای تامین مواد خود کیر هر کس و نا‌کسی را در دهان خود فرو می‌کنید !
E00e
خوب بود کسرا.
دوستان با این حرف ها دارید منو تحریک میکنید وارد کارزار شم ... حیف که اسپاگتی دست و پای ما رو بسته :e407: !!
Dariush نوشته: شغل‌اش هم طوری‌ست که باید تماما برای یک سرمایه‌دار بردگی کرده و نهایتا موجبِ پیشرفتِ تکنولوژی شود.
:)))
یکی از فانتزی های مهربد اینه که بشینه خونه و فقط گلدون آب بده:)
[MENTION=313]iranbanoo[/MENTION]
[MENTION=338]Fiona[/MENTION]
[MENTION=286]Alice[/MENTION]
[MENTION=1137]بانو گشسب[/MENTION]

همگی دربه در دنبال شوهر و آغوش گرم برای روزهای سرد و بارانی. برای من دیدن این دلتنگی‌هایِ سوزناک اگر نه خنده‌آور دستکم بامزه است,
نه اینکه من هم مانند next guy آغوش گرم و نرم دلداده و هوای سرد و بارانی را دوست نداشته باشم, نه, ولی اینکه میبینم ٤ تریلیون
یاخته هیچ کار بهتری و آماج والاتری ندارند بجز پرداختن به این فانتزی‌هایِ دلزننده و تکراری برای من سرگرم‌کننده است و یاد آوری
همیشگی از خمش اهرمنیک گاووس (the fuckin bell curve) که ابرهوشمندی چون مرا با این نژاد سبکسر و زنان سبکسرتر نژاد در یک پراکندگی انداخت ..



[MENTION=31]Anarchy[/MENTION]
آدمی همیشه خسته و بی‌امید و افسرده که نزد خودش میاندیشد از همه هم بهتر و باهوشتر و وارسته‌تر است, جوریکه اگر کسی پیرامونش دلتنگی‌ای
چیزی میکرد میاید پای دردودل‌هایش "شکیبانه" مینشیند و گوش میدهمد, ولی در فرهود تنها به خُردی و اندکی گرفتاری‌هایِ آنان میخندد (٩٥% توی دلش)
و سپس هم نایکراست از بزرگی و مِهندی گرفتاری‌هایِ خودش, جوریکه به در بگوید, دیوار بشنود میگوید و بازمیگوید و در پایان
روز هم میاندیشد که چه آدم سودمند و سُهشمندی در زندگی بوده است!‌

ای کاش یکی بود او را کمی از این ابرمنشیِ بیزارنده درمیآورد ..



[MENTION=299]Dariush[/MENTION]
"جوانمرد" بزرگ, داریوش فَرَهمند! آری, اگرکه کمتر سخنان گنده مُنده میپّراند و آماج‌هایِ دستیافتنی‌تری در زندگی
داشت و جوریکه بجای دو خط ترجمه‌یِ بهمان مغلطه (که با این تُندای اش اگر به نامیرایی هم دست‌یافتیم, شاید
تا یک میلیارد و سیسد و پنجاه و سه میلیون و اندی هزار سال دیگر هم کار را به جایی نمیرساند) میرفت به زندگی اش
سر و سامان میداد, شاید میشد بجای افسوس خوردن به سوزناکی و pathetic بودن اش, کمی هم به او بالید.

تازگی‌ها هم که زبان پارسیک را جنده کرده و هر واژه‌ای که دستش میرسید را از اینور و آنور درون‌میکشد, که هر آینه چه میشود
کرد, زمانیکه فرهیخته‌یِ فرهنگساز این کشور داریوش آشوری یا نمیدانم حیدری ملایری باشند, داریوش دفترچه‌یِ آن بیگمان بهتر از این درنخواهدآمد.




[MENTION=338]Fiona[/MENTION]
جانور به درد نخور و بی خاصیت که همچون انگل به این سخنگاه چسبیده و هر از گاهی هم شهبانو‌وار افتخار میدهد و زبان میگشاید (بماند که چندین وچند
بار خود من آنجا ناز اش را کشیده ام و به به و چه چه ها کرده‌ام بساکه دو خط بیشتر بنویسد و به مرگ این سخنگاه نرسیم, ولی دریغ از کمی درک و شعور).

براستی یکی از همان انگل‌هایی که همیشه سخن اشان را میزنم, گسارنده‌یِ ناب, به درد نخور. میاندیشم در آن
مغز بیسخن تنها فانتزی‌هایِ دخترانه‌یِ سوزناک و یکی از یکی بیمزه‌تر یافت شود و داومیبندم نام فیونا را هم از نام کارتون
شِرک برداشته (که من ندیده‌ام, ولی شنیده‌ام درونمایه‌یِ رومانتیک سوزناک و pathetic دارد) و خود نمایانگر خوبی از کپی‌پیست بودن منش او ست (something went wrong in the process and she became dumb)

با این همه نیک بگویم, شاید باید این کمگویی را به فال نیک گرفته و هر چه باشد, دستکم از سبکسری‌ها این
یکی دیگر "یکراست" نمیخوانیم; نایکراست اش را براه سپاسهای معنادار اش اینجا و آنجا به اینکه نمونه‌وار کُسلیسی
چه هنر خوبیه (از کسرا) و اینور و آنور میخوانیم, که باز پذیرفتنیه و همینکه چیزی نمیگوید خود براستی جای سپاس دارد.



[MENTION=313]iranbanoo[/MENTION]
[MENTION=338]Fiona[/MENTION]
[MENTION=286]Alice[/MENTION]
[MENTION=1137]بانو گشسب[/MENTION]

دختران مهر و زاینده‌یِ زندگی که بودنشان به این سخنگاه تازگی و سرزندگی میبخشد. چه که اگر نیک بنگریم, زندگی براستی چه
ارزشی دارد اگر مهر و و دلدادگی و آغوش گرم دلداه‌یِ ماهپیکر را از آن بگیریم؟ آیا براستی شگفت‌انگیز نیست ٤ تریلیون یاخته
اینچنین هماهنگ و زیبا با اندرکنش همدیگر به فرارویش خودآگاهی‌ای میانجامند که خود به پَستای, ازراه مهر و
دوستی با پیکری دیگر و خودآگاهی‌ای دیگر در‌میآمیزد و باز به چیزی فراتر از برآیند خویش و آن دیگری فرامیروید؟


[MENTION=338]Fiona[/MENTION]
دختر تودار و رازناکِ این سخنگاه. بیشتر از هرکس دیگری درباره‌یِ او کنجکاو هستم,
بویژه زمانیکه پاره‌سخن‌هایی که گهگاه با آرامش و نگارشی شیوا و خواستنی مینویسد و مرا سخت می‌کنجکاواند!

این ویژگی همزمان سُهشناک و اندیشناکی او و کم‌سخنی اش را نه زابی نکوهیده, بساکه فروزه‌ای درخشان باید برشمرد. نگرش و دیدگاه‌هایِ او گرچه یکراست
چندان به میان نیاورده شده‌اند, ولی نایکراست دورنمایی زیبا از آنچه نژاد هومنی باید باشد به ما میدهد: نرمخویی, اندیشیداری, مهربانی و سرانجام همدردی با دیگران; چه که بارها این دختر کمسخن و گزیده‌گو تنها زمانی لب‌گشوده که دیگران (گاه خود من) از راه به بیراهه رفته بوده‌اند.

نامی که بر خود گزیده هم به گوش من همیشه زیبا میاید, دوست داشتم بدانم الهام این نام زیبایِ «فیــونا» را هم این فرشته‌یِ دوست‌داشتنی از کجا گرفته است.





[MENTION=299]Dariush[/MENTION]
جوان خونگرم و زیبارو — آری, او را دیده‌ام (; — که گرچه همیشه از نیچه و فلسفه‌یِ ابرمنشی وی در
زندگی میگوید, ولی در فرهود تنها از خود فرامنشی و همدردی‌ای ژرف و ستودنی می‌نمایاند. فرهمندی (charisma) و گیراییِ او
نیز گرچه بسیار بالا نیستند, ولی گرمی و آرامشی ویژه به او میبخشند که او را همیشه در یاد من و دیگران زنده نگه میدارد.

در زاد و سرشت داریوش به گونه‌ای ست که در این جهان دیوانه‌ای که در آن گرفتار آمده‌ایم همواره فرامیکوشد راه درست و راستی را
بگزیند و اگرچه همیشه با دشواری‌ها و بدبیاری‌هایِ زندگی شخصی اش در ستیز است, ولی با خوشدلی و خوشرویی باز
میکوشد یکتنه در راه خردگرایی و گسترش آگاهی نیز گام بردارد و با همه‌یِ بی‌زمانی, باز زمان گذشته
و در کارهای ترجمه و فلسفه و اندیشه دیگران را در این راه یاری و همراهی میکند.

از نگارش شیوای او هم این روزها بس خوشی‌میبرم و اینکه میبینم روزبه‌روز واژه‌هایِ زبان اش را گلچین‌وار از
اینجا و آنجا (بویژه از نوشته‌هایِ فرهیختگانی چون داریوش آشوری) میگزیند مایه‌یِ شادیِ و بالیدن من به او میشوند.



[MENTION=31]Anarchy[/MENTION]
دوست کوشا و مهربان که نمونه‌یِ او را کمتر در این گیتی میتوان یافت (دستکم در این فرهنگ زمخت و نتراشیده‌‌یِ ایرانی که در آن زاده شده‌ایم). پیشه‌ای
که در زندگی‌ اش گزیده خود بهترین نمایانگر از نیکسرشتی وی است و آن اندازه گاه در همدردی و همدلی با دیگران فرامیرود که بیگاه از نادوسرگی آن
میرنجد و آنرا با کمی افسردگی به پای سنگدلی و بی‌دلی دیگران مینویسد. با این همه او همیشه کسی انرژتیک و اُمیدبخش است که هرگز از کوش
و تکاپو نمیایستد و در این راه, با شکیبایی و نیکدلی پای دردودل دیگرانی که نمیتوانند مانند او انگیزه‌مند باشند
مینشیند و آنان را به آینده‌یِ روشن (چه در زندگی شخصی, چه ایرانزمین برای همگان) نُوید و بسا امید میبخشد.

ای کاش کسان بیشتری بودند که او را درمیافتند ...



How to tell falsehood from the truth apart, I wonder ...




پارسیگر
مهربد اصلا به خاطر اینکه از ملت تعریف کردی بهت دو تا پوئن منفی دادم،همه فان ماجرا رو خراب کردی:)))))
[MENTION=1132]امید[/MENTION] هم احتمالا از آن بتاچه های مفلوک کُس ندیده است که هر روز با دیدن چهره ی دخترکان زیبا و حتی زشت افسوس می خورد اما سعی می کند خود را با جلق شب تسکین دهد،احتمالا یکی از این دوست دختران سیبیلو هم دارد که چندین سال است با او تلفنی صحبت می کند و هر بار پای تلفن از شق درد می میرد اما تاکنون حتی صحبت ماچ و بوسه را هم به میان نکشیده.یکی دو باری هم رفقا جنده آورده بودند و او را دعوت کردند اما بنده خدا از ترس اینکه دوستانش به خاطر کیر کوچکش او را مسخره کنند جرئت نکرد لخت شود.E105
صفحات: 1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15 16 17 18 19