Russell نوشته: اما دربارهیِ نیاز، من با توجه به ذهنیت فعلی خودم نمیتوانم قبول کنم که همیشه لذت بیشتر را با فاصله از غریزه و سنت و جامعه... همراه است . یک موضوع دیگر که بنظرم درست میآید اینست که: اگرچه در دورهیِ مدرن، چه نیازهایِ درونی و غریزی، و چه نیازهایی که در نتیجهیِ شرطی کردن توسط اجتماع بما القا میشوند باعث کاهش خوشی ما میشوند، ولی به هیچ وجه همواره اینطور نبوده. در دوران پیشامدرن زندگی اجتماعی و لذتهایِ آن با لذت بردن اینچنین در تضاد نبوده. برای همین است که احساس خوشبختی در مکانهایِ دور افتاده و بکر و سنتیتر دنیا بسیار بیشتر از دنیای مدرن و آزادست.
یک مسالهیِ دیگر که در اینمورد بنظرم میرسد و بگمانم تو هم با آن مخالف نباشی لزوم قبول وجود و قدرت غرایز است، بنظرم برای کنترل و خودآگاهی بیشتر تنها راه تمرکز بر عرایز است و البته پیدا کردن کلکهاییست برای دور زدن آنها. و البته باز هم بنظر من دست یافتن به کنترل هدفی غیرواقعی بنظر میرسد و با تمام این تلاشها شاید بشود اثر آنها را بر خودمان کمی کم کنیم.
اما چیزی که من متوجه نمیشوم تاکیدت بر لذت ویژهیِ دانشآموزیست. بنظرت اینطور نیست که همانطور که دوستان منتقد هم میگفتند بعد از جدا کردن خودمان از این نیازها اساسا لذتی باقی نمیماند، مانند صادق هدایت در س.گ.ل.ل توصیف میکند؟
من بر دشمنی همیشگی و مطلق با غرایز،سنت و اجتماع تاکید ندارم؛ بلکه با درنظرگرفتن شرایط زندگی و اندیشیدن در آن شرایط است که می توان تصمیمی خردمندانه و مناسب برای آن زمان و شرایط اتخاذ نمود. برای نمونه یک فرد خردگرا هنگامی که در جنگلی گم شده باشد و دانش و ابزار کافی چون نقشه و قطب نما همراه نداشته باشد، جهت مسیریابی به حکم خرد، به غریزه اش اعتماد می کند. چنین شرایطی و تصمیمی ممکن است در قبال مفاهیمی چون سنت و اجتماع نیز اتخاذ شود، اما همچنان این خرد است که تصمیم گیرنده اساسی می باشد.
یکی از بحث های من با دوستان منتقد(؟!) اینجاست که حاضر نیستند خردگرایی را جهانبینی ای دایما پویا و پاسخگو برای مسایل و انتقاداتی که قرن های هجدهم و نوزدهم گریبان گیر آن بود بازیابند. از این رو مجبورم با لحنی چندش آور توضیح دهم که خردگرایی پیشرفت کورکورانه ی تکنولوژی نیست... خردگرایی همراه و همراستای کورکورانه ی مدرنیته نیست... دانش،تکنولوژی،مدرنیته، همه و همه تنها ابزارهایی هستند در جهت هدف خردگرایی یعنی تلاش برای لذت های بیشتر و دوری از رنج ها. اگر مسیرشان در راستای این هدف نباشد هیچ ارزشی هم در خردگرایی ندارند.
حال اینکه این دوستان در درک خردگرایی به این عنوان که تاکنون توصیف داشته ام عاجزند، فرنودی بر این نمی شود که بخواهند با دستمایه قرار دادن سخنانی مضحک و کودکانه، طرف مقابل خود و تراز گفتمان را به زیر بکشند!
اما بحث اصلی ام با این دوستان منتقد اینجاست که با وجود فریادهای دردناک من، حاضر نیستند به خاستگاه و آنچه طغیان اجتناب ناپذیر خرد می نامم؛ گوش فرا دهند!
مشکل از اینجا شروع شد که طبیعت به موجوی چون انسان "خودآگاهی" داد و در گردش اعصار و دوران ها، مفاهیمی چون فرهنگ و تمدن شکل گرفتند تا آنجا که خرد انسان به چنان تکاملی رسید که از بردگی خود برای طبیعت و غرایز شدید آن در خویشتن آگاه شد. از دلیل رنج ها سوال کرد...از منشاء هستی و زندگی و دلیل زیستن خویش پرسید... ولی نه تنها پاسخی عقلانی نگرفت، بلکه با رنج و درد مجازات شد و خود را پرتاب شده در جهانی تاریک دید که هستی اش "هیچ" ارزش و مقصود عقلانی نداشته است.
وگرنه دلیلی نداشت که من به عنوان فردی دیندار و دلگرم به خدا، به جای صرف شام با همسر و کودک نوپایم؛ چون موجودی دیوانه و یاغی این مطالب را اینجا بنویسم.
از این رو هنگامی که برخی از روی کنجکاوی یا سرگرمی، از خردگرایی و نحوه زیستن متفاوت من با رویی جذاب و جالب سوال می پرسند؛ بر آشفته می شوم و خود را همچون یک بیمار سرطانی توصیف می کنم که از بخت بد خود، نسبت به وجود تومور سرطانی خود(احمقانه بودن زندگی) آگاهی یافته و بی محابا در پی کنار آمدن یا درمان آن است. آگاهی از این تومور سرطانی و دیدن جنگ مذبوحانه ی چنین فردی، نه جذابیتی دارد و نه جایی برای ترحم!
اینجاست که آنکه دچار این درد نیست، احمقانه است بخواهد از آن سوال کند یا خود را درگیر آن. کسی که دچار این درد "نیاز به دانستن" نیست؛ باید برود به دنبال زندگی خود. و این حرف نه توهین است، نه تحقیر و نه خود برتر بینی؛ بلکه تنها یک توصیه ی دوستانه است.
اما آیا می شود به این فردِ آگاه به تومور سرطانی که لحظه لحظه در وجودش گسترش می یابد و به طور تدریجی او را به کام مرگ می کشاند؛ توصیه کرد که خود را بفریبد و چونان زندگی کند که گویا نه توموری در کار است و نه مرگی تلخ؟!
ویران گری و اراده ی به نیست شدن آگاهانه و خردگرایانه را مذموم دانست؛ ولی سرانجام نیستیِ جبری و بی رحمانه ی طبیعت را فراموش نمود؟!
آنکس که آگاه گشته، چه طور خود را به نادانی بزند؟!
چه طور می شود یک خردگرا که باور به مفاهیمی چون خدا،دین،بهشت،زنان و زندگی را ویران ساخته؛ بتواند خود را بفریبد و راه بازگشتی متصور شود؟! اصلا مگر راه بازگشتی در کار است؟ یک فرد خردگرا که میل به زندگی و تمام دلبستگی هایش را پوچ و بی ارزش دریافته، به چه چیزی می خواهد تسلیم شود و بدان بازگردد؟
این دوستان منتقد از چه حرف می زنند؟!
دردناکی موضوع اینجاست که اینها مدعی هستند خردگرایی را به خوبی خورده، جویده و آن را غیر قابل هضم دیده و اکنون به بیرون تف می کنند! باید با زبانی آتشین به آنها فهماند که خردگرایی از درون طغیان می کند، نه از بیرون... طغیانی سخت و بی رحم که هر چه را بتواند ویران خواهد نمود.
اگر برخی از دوستان می توانند بر دانایی های خود خط بطلان کشیده و به سادگی با "ارزش" فرض کردن غرایز طبیعی بشری به ابطال خردگرایی پرداخته و روان خود را تسکین دهند؛ صمیمانه به آنها تبریک می گویم. ولی همچنان تاکید می ورزم که @
Dariush به
معنای واقعی کلمه، حرف های مرا از نقطه نظری که خردگرایی را درمی یابم؛ "
نفهمیده" است!
همچنین نامی هم از صادق هدایت و یکی از رمان های زیبای او بردی؛
او چشم اندازی مناسب برای خردگرایی بود که اکنون آثار زیبایش در برابر دیدگان ماست. کسی که گویا نهایت عقلانیت را در مرگ می دید...
اما تلاش خردگرایی امروز چنین است تا آنجا که سوسن به تِد گفت: "تو از درد عشق کیف می کنی نه از عشق! و این درد عشق است که تو را هنرمند کرده. این عشق کشته شده است. اگر می خواهی امتحان بکنی من الان حاضرم. اینهم تخت خواب! "
پاسخی درخور به آن بدهد. تا معنای ویران شده و مبتذلِ عشق دیروز را دوباره با معنایی ژرف تر و زیباتر و در گرو خرد و واقع گرایی از نو بسازد...
اما این نوسازی در اندیشه ی منزویِ سازنده گان آن خواهد پوسید؛ تا هنگامی که با انکار لگدمال می شود!
شاید صادق هدایت درست گفته که نهایت خردگرایی به اراده ی جهت نیست شدن می انجامد(البته به این امید که مرگ هم توهمی در زندگی نباشد) اما این فرنودی بر آن نمی شود که در تکاپوی معنا دادن و زیبا ساختن زندگی نباشیم. به هر حال تصور ما از مرگ و نیستی هم در گرو زندگی و جبر هستی شکل گرفته و از این رو باید دلیلی مناسب هم برای آن در "زندگی" یافت.
ولی آیا اکنون می توان در تکاپوی خردگرایی امروز برای زندگی معنایی درخور یافت؟ و چنان دوستانه به مرگ خندید، تا بتوان زندگی را ساده تر معنا نمود؟
اما اینکه چگونه می شود نیاز های غریزی و کورکورانه را از میان برد و در عین حال طبع خوش و احساسات را کنترل کرده و همچنان از آنها لذت برد؛ زمانی مطرح می شود که ما به درک کافی از خردگرایی رسیده و آن را عمیقا پذیرفته باشیم. آنگاه با تکنیک ها، روش ها و ابزار های سازمان یافته ی خردگرایی، می توان به موفقیت امیدوار بود.
پرداختن به آن بحث های بسیار مفصلی را می طلبد.